در سرزمین دلهرهها خانه ات منم
پیله برای رویش پروانهات منم
قربان آن نگاه جنون آورت شوم!
عاقل تویی و عاشق دیوانهات منم
وقتی سخن به نقطهی اعجاز میرسد
شاعر برای گفتن افسانهات منم
زیباترین تجسم معشوقه در غزل
توصیف خالِ حک شده بر چانهات منم
در انتهای کوچهی بن بست خاطره
چشم انتظار خنده ی مستانهات منم
رویای منزوی شده در سرزمین درد
دستی که پبچکی شده بر شانهات منم
#داوود_اشرفی_مهابادی
🆔@abadiyesher
شبی تمامی گل ها شدند مهمانم
چرا؟ برای چه اصلا؟ خودم نمیدانم
یکی نهاد صمیمانه سر به بازویم
یکی نشست غریبانه روی دستانم
یکی برای خودش ریشه کرد در جیبم
یکی شکوفه شد و سرزد از گریبانم
نگاه کردم و گفتم چه میکنید آخر؟
نه حجم باغچهای کوچکم نه گلدانم
نمیتوانم هرگز دوباره غنچه شوم
نمیشود که زمان را عقب بگردانم
درون ساعت من نیست قطرهای شبنم
اگرچه گاه پر از انتظار بارانم
نمیتوانم با یک گل ازدواج کنم
شما گلید ولی من فقط یک انسانم
#محمدسعید_میرزایی
🆔@abadiyesher
نـه فـقـط از تـو اگـر دل بـکَنـم میمیرم
سایـه ات نـیـز بـیـفـتـد به تنـم میمیرم
بین جـان من و پیراهن من فرقی نیـست
هـر یکی را کـه بـرایـت بـکَـنـم میمیرم
بـرق چـشمـان تـو از دور مـرا میگـیـرد
مـن اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم میمیرم
بـازی مـاهی و گـربـه است نظر بـازی مـا
مثل یک تنگ شبی میشکنم میمیرم
روحِ برخاسته از من، تهِ این کوچه بایست
بیش از ایـن دور شوی از بـدنـم میمیرم
#کاظم_بهمنی
🆔@abadiyesher
دوباره زائری اندوهگینم
که جای کربلا خانه نشینم
زمین تا آسمان دلتنگم امّا
نشد تا روی ماهت را ببینم
هزاران بار دنبال تو گشتم
هنوز آواره این سرزمینم
برای دیدنت شکّی ندارم
به این امّید سرشار از یقینم
حسینم! یا حسینم! یا حسینم!
به دیدار تو من تشنه ترینم
برایت یک غزل گفتم دوباره
که محتاج هزاران آفرینم
مرا حتما به خاطر داری آقا
من از جامانده های اربعینم
#مریم_کرباسی_نجف_آبادی
۵ شهریور ۱۴۰۳
🆔@abadiyesher
گفتم که دیر میشود افسوس زودِ زود
خندید و زود از من و حرفم گذشت و رفت
#الهه_سلطانی
🆔@abadiyesher
شهید معطر(سیّد احمد پلارک)
شد از طفولیّت به نامت مردِ میدان
مفهومِ صبر و استقامت شد تنِ تو
در زندگی بارِ مرارت می کشیدی
در جبهه ثابت گشت عزمِ مُتقنِ تو
پاداشِ اخلاصی چنین ، شایسته ی توست
این که معطّر شد همیشه مدفنِ تو
چون حنظله غسلت نمودند آن ملائک
عطرِ محمّد آمد از بوییدنِ تو
سیّد پلارک...! جان فشانی ها نمودی
رفتی که پا برجا بماند میهنِ تو
پیغامِ عطرت منتشر گشته که شاید
رسوا شود از انتشارت دشمنِ تو
روشنگری ، تبیین ، جهادِ راهِ بینِش...
قطعاً مبَیّن شد پیامِ روشنِ تو
آسیه مرادپور
(خاتون)
راهي به غير آينه بودن نمانده است
دیدن کجاست؟حال شنودن نمانده است
بودن؟ نبودن؟ آه همان پرسش قدیم
بودن نمانده است و نبودن نمانده است
درهای بسته را نفست باز میکند
قفلي براي باز گشودن نمانده است
پرچین باغهای اجابت خراب شد
يعني که حاجتی به ربودن نمانده است
آنجا رسیدهام که مجال کلام نیست
وقتي براي شعر سرودن نمانده است
#مرتضی_امیریاسفندقه
🆔@abadiyesher
این قلبهای یخزده را امتحان نکن
بیمهری و سکوت جهان را بیان نکن
ای عشق سربهراه نگاهت نمیشویم
خود را میان منطق ما خستهجان نکن
بر دوشهای ماست گناهان عاشقی
دل را دوباره وارد این داستان نکن
ما را فراز نیست در این عرصه فرود
احساس را برای غزل نردبان نکن
خوابیدهایم خواب زمستان دراز باد
در روزگار یخزده بیدارمان نکن
اصلا چه کار داری و حرف حساب چیست؟
عزت زیاد، پیله به ما "مهربان" نکن
#پریسا_مصلح
🆔@abadiyesher
سالها جمعيت دل را پریشان خواستم
رنج خود را در پی شادی یاران خواستم
بود در آغوش گل جایم چو شبنم در بهار
پاکدامانی از آن مهر درخشان خواستم
از دعاها بحرِ صدها عقدهها بگشوده شد
هرچه را کردم طلب با چشم گریان خواستم
فيض خاموشی نصیبم شد چو غنچه تنگدل
مهر بر لب روشنی را مِهر تابان خواستم
رنج هجرش بردم و امّید وصلش داشتم
خون دل خوردم بسی تا مهر جانان خواستم
عشق را نازم که ما را بی نیاز از عقل کرد
همچو مجنون از جنون عشق سامان خواستم
هرگز از فیض سخن محروم طبع ما نشد
من که در بحر ادب طبع درافشان خواستم
با همه طبع بلندم همچو مور افتادهام
فقر را بالاتر از ملک سليمان خواستم
در تعلق هر نیازی خواستم از بخت خویش
با دعای نیمه شب از حی سبحان خواستم
در تسلای دل افراد ناکام و ضعیف
همچو لاله خویش را با قلب سوزان خواستم
روز سختی هیچکس غمخوار و یار ما نبود
من نمیدانم چرا این مهر یاران خواستم
بهرهی ما از جهان جز رنج و ناکامی نبود
گرچه چون گل عالمی را شاد و خندان خواستم
از خدا غیر از خدا ما را تمنایی نبود
کز برای این دل پردرد درمان خواستم
ای (وکیلی) هر زمان فیضی طلب کردم ز ابر
یر سرم آتش فرود آمد چو باران خواستم
#ابوالفضل_وکیلی_قمی
🆔@abadiyesher
ای آرزوی اولین گام ِ رسیدن
بر جادههای بیسرانجام ِ رسیدن
كار جهان جز بر مدار آرزو نیست
با این همه دلهای ناكام ِ رسیدن
كی میشود روشن به رویت چشم من، كی؟
وقتِ گل نی بود هنگام ِ رسیدن؟
دل در خیال رفتن و من فكر ماندن
او پختهی راه است و من خام ِ رسیدن
بر خامیام نام ِ تمامی میگذارم
بر رخوت درماندگی نام ِ رسیدن
هرچه دویدم جاده از من پیشتر بود
پیچیده در راه است ابهام ِ رسیدن
از آن كبوترهای بیپروا كه رفتند
یک مشت پر جا مانده بر بام ِ رسیدن
ای كالِ دور از دسترس! ای شعر تازه!
میچینمت اما به هنگام ِ رسیدن.
#قیصر_امینپور
🆔@abadiyesher
یک قاب ز خندههایت ای ماه بده
خیری برسان پاسخ دلخواه بده
یا پا مکش از کلبهی درویشی من
یا اینکه مرا به خانهات راه بده
#انسیه_انارکی
🆔@abadiyesher