eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
به من گفته است یک مدت از او کمتر خبر گیرم همین یعنی جدایی... منتها آهسته آهسته!
گفتم اقرار به عشق تو نمی کردم کاش گفت اقرار چو کردی، دگر انکار مکن
جمعی به عشق رفتند یک عده را هوس برد ما بنجلِ عدم را آخر خیال برداشت... ✍ (معنی زنجانی)
شعری بخوان به لهجه ی باران برای من با گویش قشنگ خراسان برای من حرفی بزن دوباره دلم تنگ گفت گوست ای بهتر از شکوه بهاران برای من چون قایقی که گم شده در اضطراب باد چیزی نمانده تا خط پایان برای من هرگز کسی شبیه تو پیدا نمی شود آری میان این همه انسان برای من آغوش گرم توست شروع دوباره ای پایان روز های زمستان برای من شعری بخوان که حال دلم را عوض کنی آسوده تر شود غم زندان برای من
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من تو را لمس نمی‌کنم، من تو را زیارت می‌کنم؛ " تو " بویِ بهشت با خود داری...🌱 💚
با غصّه‌ی دوری ات دلم درگیر است بی روی تو از تمام دنیا سیر است هردم که بدون بودنت می‌گذرد مانند غروب جمعه‌ها دلگیر است
سلام اهالی آبادی دعاگوی همگی هستم🌼🌸
مرا به صورت شاهد نظر حلال بود که هرچه می‌نگرم شاهدست در نظرم دو چشم در سر هرکس نهاده‌‌اند ولی تو نقش بینی و من نقش‌بند می‌نگرم 💚
گفتا که دلت کجاست؟ گفتم: بَرِ او پرسید که او کجاست؟ گفتم: در دل..!
من به اندازه‌یِ یک ابر دلم میگیرد... باید امشب بروم باید امشب چمدانی را که به اندازه‌یِ پیراهنِ تنهاییِ من جا دارد بردارم، و به سمتی بروم...
آبادی شعر 🇵🇸
زندگی جیره مختصری است مثل یک فنجان چای و کنارش عشق است مثل یک حبه قند! زندگی را با عشق نوش جان باید کرد... 💚
هر قصه‌ای را آغازی وهر شروعی را پایانی است وچه غم‌انگیز قصه‌ای را که بدون شروع خاتمه یافت وغم انگیزتر برای نقش اولی که هرگز نقشی نداشت...
صبح، وقتی به شما عرضِ ارادت می‌کرد رج‌به‌رج فرشِ حرم داشت عبادت می‌کرد پیکِ حق گوشۀ صحن آمد و نقاره به دست آیۀ "یُنفَخُ فی الصُّور..." تلاوت می‌کرد‌ با همین چشمِ پر از شرمِ گناهم دیدم ماه، یک بار نه، صد بار سلامت می‌کرد زیر باران کرم قلب گناه‌آلودم کنج ایوان طلا قصد طهارت می‌کرد کوهِ ابیات فرو ریخت، غزل‌ می لرزید در سرم قافیه و وزن قیامت می‌کرد اشهد انَّ غزل...قافیه ها صف بستند شعر مأموم شد و عشق امامت می‌کرد ‌وای انگار جهان دور حرم می‌چرخید به گمانم که خدا داشت زیارت می‌کرد
سحرخیزتر از من عشق تو است که هر صبح زودتر از من بیدار می‌شود و تا آخر شب چشم‌ روی هم نمی‌گذارد 💚
کار دیگری نداریم من و خورشید برای دوست داشتنت بیدار می‌شویم هر صبح ...! @abadiyesher
صبح است و هوای صبحدم می‌چسبد از دستِ تو چای تازه‌دم می‌چسبد اصلاً به تجمّلِ جهان فکر نکن با بودِ تو نانِ خشک هم می‌چسبد. @abadiyesher
‌ شده‌ام مظهر دیوانگی و مُرتدِ شهر چه گزاف است بهای به کسی دل بستن .. ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@abadiyesher
‏مردمان در من و حیرانی من حیرانند من در آن کس که تو را بیند و حیران نشود @abadiyesher
سلام من برسان ای صبا به یار و بگو که سعدی از سر عهد تو برنخاست هنوز @abadiyesher
از حسرت شمع رخت، افتاده در طرف چمن یکجا صبا، یکجا خزان، یکجا گل و یکجا سمن برقع ز عارض برفکن تا عالمی شیدا شود فوجی ز رو، بعضی ز مو، خلقی ز لب، من از دهن چون در تکلّم می‌شوی از حسرتت گم می‌کند سوسن زبان، قمری فغان، بلبل نوا، طوطی سخن اندر خرامشهای تو از طرف بستان می‌فتد سرو از قد و آب از روش، رنگ از گل و حالت ز من ببرید خیاط ازل دو جامه بر اندام ما از بهر تو گلگون قبا، وز بهر من خونین کفن هر گه که بنشینی ز پا، برگرد سر می‌گرددت شمع از زمین، ماه از زمان، عقل از سر و روح از بدن از وصف آن خورشید رو، پرسد صبوحی گفتمش: رخساره مه، زلفان سیه، چشمان غزال، ابرو ختن @abadiyesher
در لحظه‌ی بوسیدن تو جا ماندم برگرد و مرا به خویش بازم گردان @abadiyesher
نزدیک می‌شوم به تو تا مبتلا شوم تا با رسوم عاشقی‌ات آشنا شوم پاییز پشت پنجره ام قدکشیده است باید به روی خاک بیافتم طلا شوم من هیچ هیچ، ذرّه‌ی ناچیز هستی‌ام وقتی که در وجود تو یا رب فنا شوم از بازی زمانه و تقدیر خسته‌ام از خویش خویش خسته و باید جدا شوم هر وقت "یا مجیب" صدا می‌زنم تو را باید که با تمام وجودم صدا شوم بی‌بال و پر اگر چه شدم در حریم تو مستم که در هوای حریمت رها شوم حافظ شراب ناب بیاور بنوشمش تا خالص از دورویی و دور از ریا شوم «فهمیدم اشتباه نبود انتخاب عشق» نزدیک می‌شوم به تو تا مبتلا شوم @abadiyesher
مانندِ باد آمد و پیچید و رفت و رفت در کوچه عطر خاطره پاشید و رفت و رفت وقتی که واژه یکسره خمیازه می‌کشید آمد به شعر حوصله بخشید و رفت و رفت انگار بی‌قرارِ قراری دوباره بود این‌گونه که در آینه خندید و رفت و رفت پروانه سوزِ شعله‌ی شمعی شدم که صبح گم شد میانِ پهنه‌ی خورشید و رفت و رفت قرآن و کاسه آب و نگاهی پر از "نرو" لعنت به هر چه فاصله ... نشنید و رفت و رفت @abadiyesher