eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌از فکر تو بیدارم و انگار ، تو خوابی من مست تو اما ، تو بدنبال شرابی با این دل دیوانه چه کردی که خرابم فارغ ز من از درد فراق که خرابی؟ لب تشنه ترین عاشق این شهرم و اما بر این من قحطی زده کو قطره ی آبی رفتی و ندیدی که شبی پیر شدم من ای آنکه هنوز آینه ی عهد شبابی مغروری و از فخر خودت شادی و اما اینگونه مشو غره که از جنس حبابی هر آتش تندی شده خاکستر و روزی می بینمت آنروز ، تو هم نقش بر آبی پندار من این بوده که هویت عشقی آنگه که رسیدم به تو دیدم که سرابی
☺️☺️☺️
پاشو ای مست که دنیا همه دیوانه تست همه آفاق پر از نعره مستانه تست در دکان همه باده فروشان تخته است آن که باز است همیشه در میخانه تست دست مشاطه طبع تو بنازم که هنوز زیور زلف عروسان سخن شانه تست ای زیارتگه رندان قلندر برخیز توشه من همه در گوشه انبانه تست همت ای پیر که کشکول گدائی در کف رندم و حاجتم آن همت رندانه تست ای کلید در گنجینه اسرار ازل عقل دیوانه گنجی که به ویرانه تست شمع من دور تو گردم به کاخ شب وصل هر که توفیق پری یافته پروانه تست همه غواص ادب بودم و هر جا صدفیست همه بازش دهن از حیرت دردانه تست زهره گو تا دم صبح ابد افسون بدمد چشمک نرگس مخمور به افسانه تست ای گدای سرخوانت همه شاهان جهان شهریار آمده دربان در خانه تست
یک نفر دارد مرا هر دَم هوایی می کند عاشقم کرده ولی بی اعتنایی می کند بی وفا با اینکه می داند دلم درگیر اوست مثل یک بیگانه او از من جدایی می کند دل به سودای کسی جز او نمی گوید سخن در دلِ من او فقط فرمانروایی می کند آرزو کردم بماند ،در کنار من نماند من نمی دانم چرا او بی وفایی می کند باوجود اینکه می آزارد این دل را ولی دل مرا همواره سمتش رهنمایی می کند چند روزی می شود از او ندارم یک خبر غم درون سینه ام زور آزمایی می کند شب که می آید دلم آرام می گیرد کمی شب مرا در گیرِ حسی ماورایی می کند آسمان هم صحبت ماه است و می خندد ولی ماه من پس ای خدا کی رونمایی می کند؟  
تو در آیین من تندیس زیبای اهورایی پریشان پیچش موی تو می ارزد به دنیایی به تاکستان لبهایت بزن لبخند نیلوفر که می لرزد دلم از طاق ابرووان کسرایی فقط یک واحد از چشمان تو هر کس بیاموزد مدرس می شود در رشته های عشق و شیدایی سیلمان قالی خود را به زیر پایت اندازد خرامان می روی آغوش آدم مثل حوایی چکیده از دهان تو شراب کهنه ی شیراز به تفسیر معانی نا توان شیخان عظمایی نگاه من به اندامت حرام ای شاخه ی طوبیٰ مگر وقتی که می نوشم شراب سرخ یحیا یی به جرم عاشقی امشب بکش بر چوبه ی دارم چنان حلاج می رقصم در آن بالا مسیحایی به تار موی تو بسته ام گره سر بر نمی دارم به فنجانی که افتاده نگاه تو به زیبایی
‌‌‌‌‌ گفٺہ بودم دلبرم بہٺر ڪہ چادر سر ڪند ڪعبہ‌ے احرام من! با چادرٺ بانوٺرے
كاش مى شد كه حرف هايم را روبروى تو ، مو به مو بزنم تا كه آزرده خاطرت نكنم باز بايد به شعر رو بزنم شعر ، دنياى كوچكى كه در آن تو براى هميشه مال منى من ، جواب سكوت مبهم تو و تو زيبا ترين سوال منى بنشين ، شعر تازه دم كردم باز هم تشنه ى شنيدن باش روى يك قله رو به آغوشم باش و آماده ى پريدن باش تو در آغوش من ؟ چه رويايى حيف در شعر واقعيت نيست عاقبت در مجاز مى ميرم بودنت حيف بى نهايت نيست در كنار منى و تصويرت در دل استكان نمى افتد چاي خود را بنوش عزيز دلم حرف من از دهان نمى افتد عشق يك واژه است بعد از تو خانه ام از سكوت لبريز است "تو مبادا به فكر من باشى فكر كردن به من غم انگيز است" وهم من ، بيش از اين نمى خواهم علت بغض و هق هق ات باشم تو براى خودت كسى هستى من نبايد كه عاشقت باشم شاعر: سید تقی سیدی
شرح بیداری شبهای درازم که دهد جز خیال تو، که او مونس بیداران است در هوی و هوس سرو قدت، سلمان را دیده، ابری است، که خون جگرش، باران است
من می‌نویسم از غمم، اما تو رسوا می‌شوی دیگر سراغم را نگیر! حالا که رویا می‌شوی شاید که تو در خلوتم، یکبارِ دیگر پا نهی مثل همین امشب که تو، در شعر من جا می‌شوی ترسی درون من نبود؛ آن شب که دنیایم شدی باور کن این درد مرا! فردا تو تنها می‌شوی! جا می‌شود کنج دلم غم های بی‌پایان من ترسیدم از رویای خود، تکرارِ فردا می‌شوی؟ شاید که اسم کوچکم، اینجا وُ آنجا بگذرد دیگر نمی‌گویم، خودت، داری که پیدا می‌شوی!
- - حاضرم در عوض دست کشیدن ز بهشت تو فقط قسمت من باشی و من قسمت تو♥️!
ای فلک بامن چرا؟ارزان چه چیزی داده ام؟ گرجوانی برده ای آسان چه چیزی داده ام؟ درددلتنگی به جانم صد هزاران تیشه زد کوه دردم دردبی درمان چه چیزی داده ام؟ این دغل بازی که بامن کرده ای دریا نکرد منکه خاموشم به دریابان چه چیزی داده ام؟ ای قلم حرفی بزن بشکن سکوتت را بگو آه ،درتعویض،با ایمان چه چیزی داده ام؟ عاشقان را دردبی درمان بُود اما نپرس کهنه زخمم پیش ازاین تاوان چه چیزی داده ام؟ این سخن راکم کنم هرچند میدانی چه شد، درقبال واژه ی انسان چه چیزی داده ام؟
آمدم در نگهت جان بسپارم ، که نشد بر لبت حادثه ی بوسه بکارم ، که نشد آمدم خیره به چشمان سیاهت شوم و رمز آرامش خود را بشمارم که نشد چه کنم طایفه من همه شاعر بودند تا شود شعر، همه ایل و تبارم، که نشد آمدم تا که مگر فاصله را خط بزنم بس که از فاصله هایم گله دارم، که نشد آمدم تا که مگر عشق به سامان برسد زیر جمع من و تو، ما بگذارم، که نشد چه کنم شاعر و تنهایی و غم، مآنوسند آمدم اشک بر این شعله ببارم ،که نشد آمـدم تا کـه مگر عشق به خلوت ببرم من که درخلوت خودجزتو ندارم، که نشد آمـدم غنچه ی لب های تو را شعر کنم یک دل خسته به دستت بسپارم ،که نشد 🍓
خبر دارم که با نازت چه با آیینه ها کردی زدی برهم دو پلکت را و غوغایی بپا کردی بنازم نازِ شستت را و چشمِ نیمه مستت را بگو با راه و رسم الخطِ ابرویت چها کردی شدم مجذوبِ پاورچین و پاورچینِ مهتابت همان شب که مرا از باغِ خوشبختی صدا کردی نفس در سینه شد حبس و دل از شادی به لرز آمد برایم بس که بی رحمانه خود را دلربا کردی تعجب می کنم با گوشه یِ چشمی و لبخندی چگونه در دلِ تنگم خودت را خوب جا کردی برایم خواستی نسخه بپیچی قرصِ ماهت را تب و تابِ مرا دیدی و من را مبتلا کردی چه غوغا تخته سنگِ مرمرِ خیس از شرابی شد بر و دوشی که بر آن آبشارت را رها کردی تو و دف دف نوازی ها، من و دیوانه بازی ها امان از شورِ شیرینی که با رقصت بپا کردی برای این که دنیا بعد از این مستِ غزل باشد مرا با طعمِ شیرینِ لبانت آشنا کردی نوشتم زیر شعرم: سوخت جانم، چاره ای کن عشق به لبخندی و آهی و نگاهی، اکتفا کردی ...!
دلبسته شدم خسته شدی از گله هایم آخر چه کنم تا که به نزد تو بیایم
. عشق یعنے اینڪه زهرا هر سحر قبل نماز ساعتے محو تماشاے علے مے ایستاد .. 📜
چشمت اگر میان غزل جا نمی‌گرفت هرگز درون من غزلی پا نمی‌گرفت عشقت اگر نبود، سبوی خیال من گنجایش پذیرش دریا نمی‌گرفت 🌼
نرودستم به دامانت نگودیگرنمی آیی که میمیرم غریبانه امان ازدرد تنهایی
محال است اینکه معشوق از محبت بی‌خبر باشد مگو پروانه تنها سوخت، آتش نیز می‌سوزد
به نامه‌هایم اگر دلبرم نظاره نکرد دلم‌ خوش است که از من گرفت و پاره نکرد کسی که در دل من بود، بی‌محابا رفت خوش آن که خانه‌ی دل را خرید... اجاره نکرد نه من جدایی او را، نه او سکوت مرا به عشق چاره نکردم، به حرف چاره نکرد هزارباره برایش گریستم، افسوس که محض دلخوشی‌ام، خنده‌ای دوباره نکرد به استخاره که قرآن خویش وا کردم به جز فراق، به بختی دگر اشاره نکرد صفای آن که برای وصال دلبر خویش مردّد است، ولی هرگز استخاره نکرد...
🌸 سکوت کرده و لبخند بر لب پدر است که دخترش به حیا از تمام خلق سر است رسیده‌اند دو دریای نور و عدل به هم تمام شد شب دوری و نوبت سحر است شکفت عشق و گل سرخ سر به زیر انداخت گمان کنم که نگاه پدر ز شوق، تر است جواب خسرو خوبان، سکوت شیرین شد که این سکوتِ پر از حرف عاشقانه تر است به پشتوانهٔ این عاشقانه هاست اگر هنـــوز سکهٔ زرین عشق معتبر است
🌸🌸🌸 من خراباتیم و باده پرست در خرابات مغان، عاشق و مست گوش، بر زمزمه قول بلی هوش، غارت زده جام الست... 🌸🌸🌸
دلواپس گذشته مباش و غمت مباد من سالهاست هیچ نمی آورم به یاد بی اعتنا شدم به جهان ،بی تو آنچنان کز دیدن تو نیز نه غمگین شوم نه شاد
در مسجد عشق رفته بودم به نماز گفتند اذان بگـــــو،من از آن گفتــــم
دو تا پرنده ی زخمی ، دو تا شکسته پریم دو تا ستاره ی افتاده در دل ِ سحریم دو عاشقانه ی تلخیم و واقعا" شیرین دو عاشقانه ی شیرین ِ واقعا" غمگین
🌸 به دندان گرفتم که از سر نیفتد که این عشق از دست باور نیفتد به دندان گرفتم که این سایه‌ی سر به پای غمی گریه‌آور نیفتد دلم گوشه‌ی مسجد آتش گرفته خدایا که آتش به منبر نیفتد به کاشی مجروح ایوان بگویید که بر روی بال کبوتر نیفتد سر از شوق افتاده تا از مناره سر شور الله‌اکبر نیفتد دل من دعا کن که چشمی پس از این به جنگی چنین نا‌برابر نیفتد سپردم شهان را به شاه خراسان مگر کار ایشان به محشر نیفتد گرفتم به دندان خود چادرم را بگو روضه‌خوان یاد معجر نیفتد