eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
56 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
امشب گره‌ها، بی دست باز‌ می‌شوند😭😭😭😭
سقای حرم! دوباره برخیز منگر تو به مشک پاره، برخیز این مشک، عمود اگر گذارد اندازه ی اصغر، آب دارد
اللّهم‌صلّ‌علی‌محمّدوآل‌محمّدوعجّل‌فرجهم « زیرِ عَلمت اَمن‌ترین جایِ جهان است » هرکس که اباالفضل ندارد نگران است با بودنِ تو حس نَکنم غربت و غم‌ را چون بیرقِ تو سایه‌یِ رویِ سرِمان است در معرکه تکرارِ علمدارِ حُنینی رفتارِ تو در خیمه چنان مادرتان است مهتابِ حسینی قمرِ اُمِّ بَنینی وَاللّه بیابانِ بلا با تو جَنان است هرگز لَقَبَت حاجتِ اِثبات ندارد «چیزی‌که‌عیان‌است‌چه‌حاجت‌به‌بیان‌است» تو مَرهمِ هر هَمُّ و غمی بابِ‌حوائج بیچاره کسی شد که طبیبش دِگران است با روضه‌یِ تو یار سرآسیمه می‌آید نامِ تو مسیری به سویِ صاحب‌زمان است
آخرین آزمون کشتن چراغ بود❗️ و در آن چادر کسی نبود که آزمون آخر را باخته باشد! کسی نبود که بوی بهشت را نشنیده باشد! اصلا در آن چادر؛ دیگر کسی نمانده بود! همه یک نفر بودند همه از خویش رها شده، و با امام یکی شده بودند! چیزی نداشتند جز او / کسی نبودند جز او / هیچ نبودند و نور بودند همه .... آخرین آزمون اما؛ هنوز ادامه دارد.... در چادری دیگر🔅!
حتی خدا به حرمت دست بریده ات واجب نکرد قنوت نماز را...😭 😭😭
خواب دیدم یک نفر در مشک دریا می فروخت بالها را می خرید و دستها را می فروخت خواب دیدم آب بی تاب نگاهش مانده بود او نگاهش را به یک فردای زیبا می فروخت مثل باران در صدایش مهربانی غرق بود اشکهایش را به یک لبخند صحرا می فروخت او علم بر دوش با خورشید پیمان بسته بود ماه زیبا را به تاریکی شبها می فروخت گریه می کردند آنشب نخلهای نینوا درکنارکودکی تنها که خرما می فروخت خواب دیدم مشک را بر شانه اش آتش زدند دستهایش در میان رود دریا می فروخت.. لاادری 😔
«رود را تا به ابد تشنه مهتاب گذاشت داغ لب های خودش را به دل آب گذاشت...» لب اگر تر کند از چشمه‌ی دریا عباس چه جوابی بدهد، ام بنین را عباس ؟ دیگر این مشک نه مشک است که میخانه ی اوست چشم امید رباب است که بر شانه ی اوست... دستش افتاده ولی، راهِ دگر پیدا کرد کوه غیرت، گره کار به دندان وا کرد... می توانست به آنی همه را سنگ کند نشد آن‌گونه که می‌خواست دلش، جنگ کند چه بگویم که چه شد؟ یا که چه برسر آمد ؟ ناگهان رایحه ی چادر مادر آمد... پسرم؛ دست مریزاد قیامت کردی تا نفس داشتی از عشق، حمایت کردی آسمان ها همه یکپارچه بارانیِ توست من بمیرم، عرقِ شرم به پیشانی توست... آه ! برخیز که گهواره به غارت نرود دختر فاتح خیبر به اسارت نرود...
. خدا ڪند ڪه دگر خیمه اے بنا نشود بنا اگر شده بے صاحبش رها نشود خدا ڪند ڪه قد و قامت یلان غیور ڪنار جسم برادر ز غصه تا نشود خدا ڪند ڪه اگر هر ڪه داغ دید و شڪست شبیه آینه ے خُرد ڪربلا نشود عموے ساقے من رفته آب بردارد دعا ڪنید ڪه دستش ز تن جدا نشود ستون خیمه ڪه افتاد عمه ام آمد به معجرم گره ے ڪور زد ڪه وا نشود ادری
🏴 ‌± آب را ریخت بـه یادِ لبِ ارباب زمین مـرحبا بـر نفـس و تـربـیـتِ اُمِ بنین 🥀
. علقمه گفتم و دیدم ڪه عمودے آمد ناگهان در وسط معرڪه سقا افتاد 😔 ادری
ڪربلا بودمُ جز عطر گل احساس نشد در گلسٺـان حـرم هیـچ گلـے یـاس نشد هـمـۂ ڪرببلا عـرش برین بـــــــود ولے بخــدا هـیـچ ڪجا مـرقـد عبـاس نشد 😔 لاادری
گرچه سهم‌ من ز باران چند قطره شبنم است شکر حق در روضه هایت چشم هایم زمزم است در کتاب مجلسی نقل از امام صادق(ع) است گریه ی بر تو برای داغ زهرا مرهم است گر نبودی باب توبه بهر آدم بسته بود از سر لطف تو بود آقا که آدم آدم است زیر دِینَت هستم و هرجا نشستم گفته ام هرچه دارم آبرو از صاحب این پرچم است این پریشان حالی ام که قصه ی امروز نیست از غروب شصت و یک مهمان این قلبم غم است پیکرت عریان به روی خاک ها افتاده بود پای این روضه اگر جان هم دهم آقا کم است خواهرت آمد به گودال و نگاهی کرد و گفت چَشم من کم سو شده یا اینکه جسمت مبهم است هیچ تیغی از تنت با دست خالی بر نگشت از تن تو هرچه باقی مانده خُرد و دَرهَم است روزگاری با بنی هاشم به اینجا آمدم حال دور خواهر تو قحطی یک محرم است نوید طاهری
«رود را تا به ابد تشنه مهتاب گذاشت داغ لب های خودش را به دل آب گذاشت...» لب اگر تر کند از چشمه‌ی دریا عباس چه جوابی بدهد، ام بنین را عباس ؟ دیگر این مشک نه مشک است که میخانه ی اوست چشم امید رباب است که بر شانه ی اوست... دستش افتاده ولی، راهِ دگر پیدا کرد کوه غیرت، گره کار به دندان وا کرد... می توانست به آنی همه را سنگ کند نشد آن‌گونه که می‌خواست دلش، جنگ کند چه بگویم که چه شد؟ یا که چه برسر آمد ؟ ناگهان رایحه ی چادر مادر آمد... پسرم؛ دست مریزاد قیامت کردی تا نفس داشتی از عشق، حمایت کردی آسمان ها همه یکپارچه بارانیِ توست من بمیرم، عرقِ شرم به پیشانی توست... آه ! برخیز که گهواره به غارت نرود دختر فاتح خیبر به اسارت نرود...
می، کمی داشت ولی داشت سبو برمیگشت مشک او پاره شد و آب، به جو برمیگشت شور افتاد دل خواهر او در خیمه کاش حالا که شده وقت وضو برمیگشت پهلوان بود ولی خورد زمین با صورت علم و دست قلم، کاش به رو برمیگشت این تکان های سرش تند و مُشدّد میشد تیر در کاسه هر چشم، نگو برمیگشت تیغ ها نظم تنش را چه بهم ریخته بود بر تنش نیزه نمیرفت فرو، برمیگشت خاطرش جمع حرم بود و سرش گرم همه لشکری دست پُر از پیکر او برمی گشت مادرش فاطمه آنجا عوض ام بنین از کنار بدنش مرثیه گو برمیگشت سر او بند نمیشد سر نی، چون هربار  دختر قافله میگفت عمو برمی گشت رضا دین پرور
بعد عباس دگر آب سراب است سراب..
رود مے گفت کہ یڪ جرعہ مرا مے نوشد... عشق مے گفت کہ نشناختہ ای سَقـٰا را(:
ما میان عمر خود خیلے برادر دیده ایم در وفاداری ولی عَبـٰاس چیز دیگریسٺ!
بسم‌ الله الرحمن الرحیم زبان حال حضرت ام البنین(س) ▶️ عباس جان! کنار حسینم بمان و بس یعنی که بیقرار حسینم بمان و بس قربان قدّ و قامت حیدر تبار تو شمشیر ذوالفقار حسینم بمان و بس سرداریِ تو خادمی آل فاطمه است سردار! تکسوار حسینم بمان و بس جان و دلم! تو ماه بنی هاشمی ولی همواره در مدار حسینم بمان و بس مادر! به فکر هیچ کسی غیر او مباش تنها در انحصار حسینم بمان و بس ام البنین فدای تو، در فتنه های سخت مردانه جان نثار حسینم بمان و بس با جان و دل فدای قدمهای عشق باش بی چشم و دست یار حسینم بمان و بس عباس جان! حسین غریب است، بی کس است عباس جان! کنار حسینم بمان و بس ⏹
اللّهم‌صلّ‌علی‌محمّدوآل‌محمّدوعجّل‌فرجهم « زیرِ عَلمت اَمن‌ترین جایِ جهان است » هرکس که اباالفضل ندارد نگران است با بودنِ تو حس نَکنم غربت و غم‌ را چون بیرقِ تو سایه‌یِ رویِ سرِمان است در معرکه تکرارِ علمدارِ حُنینی رفتارِ تو در خیمه چنان مادرتان است مهتابِ حسینی قمرِ اُمِّ بَنینی وَاللّه بیابانِ بلا با تو جَنان است هرگز لَقَبَت حاجتِ اِثبات ندارد «چیزی‌که‌عیان‌است‌چه‌حاجت‌به‌بیان‌است» تو مَرهمِ هر هَمُّ و غمی بابِ‌حوائج بیچاره کسی شد که طبیبش دِگران است با روضه‌یِ تو یار سرآسیمه می‌آید نامِ تو مسیری به سویِ صاحب‌زمان است
«رود را تا به ابد تشنه مهتاب گذاشت داغ لب های خودش را به دل آب گذاشت...» لب اگر تر کند از چشمه‌ی دریا عباس چه جوابی بدهد، ام بنین را عباس ؟ دیگر این مشک نه مشک است که میخانه ی اوست چشم امید رباب است که بر شانه ی اوست... دستش افتاده ولی، راهِ دگر پیدا کرد کوه غیرت، گره کار به دندان وا کرد... می توانست به آنی همه را سنگ کند نشد آن‌گونه که می‌خواست دلش، جنگ کند چه بگویم که چه شد؟ یا که چه برسر آمد ؟ ناگهان رایحه ی چادر مادر آمد... پسرم؛ دست مریزاد قیامت کردی تا نفس داشتی از عشق، حمایت کردی آسمان ها همه یکپارچه بارانیِ توست من بمیرم، عرقِ شرم به پیشانی توست... آه ! برخیز که گهواره به غارت نرود دختر فاتح خیبر به اسارت نرود...
ڪربلا بودمُ جز عطر گل احساس نشد در گلسٺـان حـرم هیـچ گلـے یـاس نشد هـمـۂ ڪرببلا عـرش برین بـــــــود ولے بخــدا هـیـچ ڪجا مـرقـد عبـاس نشد 😔 لاادری
. خدا ڪند ڪه دگر خیمه اے بنا نشود بنا اگر شده بے صاحبش رها نشود خدا ڪند ڪه قد و قامت یلان غیور ڪنار جسم برادر ز غصه تا نشود خدا ڪند ڪه اگر هر ڪه داغ دید و شڪست شبیه آینه ے خُرد ڪربلا نشود عموے ساقے من رفته آب بردارد دعا ڪنید ڪه دستش ز تن جدا نشود ستون خیمه ڪه افتاد عمه ام آمد به معجرم گره ے ڪور زد ڪه وا نشود ادری
تو که بی وفا نبودی ز چه خفته ای بر من.... بنشین و گفتگو کن تو مگر کمر نداری😭😭
در روضه ات نشستم و باور نمیکنم دارد تمام می شود انگار، این دهه 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
می، کمی داشت ولی داشت سبو برمیگشت مشک او پاره شد و آب، به جو برمیگشت شور افتاد دل خواهر او در خیمه کاش حالا که شده وقت وضو برمیگشت پهلوان بود ولی خورد زمین با صورت علم و دست قلم، کاش به رو برمیگشت این تکان های سرش تند و مُشدّد میشد تیر در کاسه هر چشم، نگو برمیگشت تیغ ها نظم تنش را چه بهم ریخته بود بر تنش نیزه نمیرفت فرو، برمیگشت خاطرش جمع حرم بود و سرش گرم همه لشکری دست پُر از پیکر او برمی گشت مادرش فاطمه آنجا عوض ام بنین از کنار بدنش مرثیه گو برمیگشت سر او بند نمیشد سر نی، چون هربار  دختر قافله میگفت عمو برمی گشت رضا دین پرور
گرچه سهم‌ من ز باران چند قطره شبنم است شکر حق در روضه هایت چشم هایم زمزم است در کتاب مجلسی نقل از امام صادق(ع) است گریه ی بر تو برای داغ زهرا مرهم است گر نبودی باب توبه بهر آدم بسته بود از سر لطف تو بود آقا که آدم آدم است زیر دِینَت هستم و هرجا نشستم گفته ام هرچه دارم آبرو از صاحب این پرچم است این پریشان حالی ام که قصه ی امروز نیست از غروب شصت و یک مهمان این قلبم غم است پیکرت عریان به روی خاک ها افتاده بود پای این روضه اگر جان هم دهم آقا کم است خواهرت آمد به گودال و نگاهی کرد و گفت چَشم من کم سو شده یا اینکه جسمت مبهم است هیچ تیغی از تنت با دست خالی بر نگشت از تن تو هرچه باقی مانده خُرد و دَرهَم است روزگاری با بنی هاشم به اینجا آمدم حال دور خواهر تو قحطی یک محرم است نوید طاهری
بسم‌ الله الرحمن الرحیم زبان حال حضرت ام البنین(س) ▶️ عباس جان! کنار حسینم بمان و بس یعنی که بیقرار حسینم بمان و بس قربان قدّ و قامت حیدر تبار تو شمشیر ذوالفقار حسینم بمان و بس سرداریِ تو خادمی آل فاطمه است سردار! تکسوار حسینم بمان و بس جان و دلم! تو ماه بنی هاشمی ولی همواره در مدار حسینم بمان و بس مادر! به فکر هیچ کسی غیر او مباش تنها در انحصار حسینم بمان و بس ام البنین فدای تو، در فتنه های سخت مردانه جان نثار حسینم بمان و بس با جان و دل فدای قدمهای عشق باش بی چشم و دست یار حسینم بمان و بس عباس جان! حسین غریب است، بی کس است عباس جان! کنار حسینم بمان و بس ⏹
رود مے گفت کہ یڪ جرعہ مرا مے نوشد... عشق مے گفت کہ نشناختہ ای سَقـٰا را(: