eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام ، سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین باغبانم که فقط محض نگاه آمده ام ، چال اگر در دل آن صورت کنعانی هست بی برادر همه شب در پی چاه آمده ام ، شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام ، این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن من که در هر غزلم سوی تو راه آمده ام 🌴🍒🌻🍒🌻🍒🌴
مطلع ناب غزل در شب تارم شده ای بی قرارت شده ام ،چون تو قرارم شده ای چه مراعات و نظیریست میان من و تو من شدم ناله و تو سیم دوتارم شده ای من که در عشق تو رسوای دو عالم شده ام کاش حاشا نکنی ، اینکه دچارم شده ای مانده ام خیره به چشمان تو ای ساغرناب شده سر مستْ غزل ،تا تو نگارم شده ای شب یلداست بیا تا به سحر دف بزنیم شاه بیت غزلم ، دار و ندارم شده ای 🌴🍒🌻🍒🌻🍒🌴
شب خسته از دلواپسی هایی که می گیرد دلم در *خواب* دیدم آمدی با یک لباس *پولکی* دادی به من دسته گلی از غنچه های صورتی لبخند روی صورتت میزد به رویم چشمکی هم با *طراوت* زندگی از بوی گل های تو شد هم از نگاه عاشقت بردی دلم با زیرکی *تحمیل* شد از عشق تو برمن هوای عاشقی شد *زلزله* در قلب من با یک صدای مهلکی ویرانه ام کردی بیا حالا دگر ای هستی ام آباد کن حال دلم را با حضورت اندکی
گر مرا با بخت کاری نیست گو هرگز مباش ور به سامان روزگاری نیست گو هرگز مباش هر خسی را از گلستان جهان گلها شگفت گر مرا بوی بهاری نیست گو هرگز مباش چهره‌ی زرین و سیمین سینه‌ی ترکان بستم بازور سیمم شماری نیست گو هرگز مباش آسمان وا راست دامان مراد ناکسان گر مرا پیوند واری نیست هرگز گو مباش غم خود ازعشقست گو در جان من جاوید باد گر غم را غم‌گساری نیست هرگز گو مباش عشق بازی با خیال یار هم شبها خوشست باری ار بوس و کناری نیست گو هرگز مباش مجلس عیشست و جز خسرو همه مستند اگر ناکسی و نابکاری نیست گو هرگز مباش خوانمش در جان و گوید خانه‌ی من نیست این با چنین بیگانگی دل آشنا می‌خواندش با رقیبت نیست کار و خوانیش می‌دانم انی تا مرا سوزی زحسرت بی سبب می‌خوانیش باغ روجانا که نرگس در هوای روی تست روی گل می‌بیند اما دل نمی‌آسایدش
بذار آدمای خیلی کمی تو زندگيت باشن ولی بهترین باشن...
من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام ، سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین باغبانم که فقط محض نگاه آمده ام ، چال اگر در دل آن صورت کنعانی هست بی برادر همه شب در پی چاه آمده ام ، شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام ، این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن من که در هر غزلم سوی تو راه آمده ام 🌴🍒🌻🍒🌻🍒🌴
ای گوش! به هرکسی نده دل دیگر از درد دل بیخـــــــود بعضی بگذر ارزان که شدی سیــــلی تحقیر آمد سنگین و گران باش کمی هم آخــر ✍
گِله کردی که چرا آب و هوا بارانی ست... رفتی و چَشم تَرم، چَرخه ی باران زا شد!
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامه رسان من توست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و توست گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید همه جا زمزمه عشق نهان من و توست این همه قصه فردوس و تمنای بهشت گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل هرکجا نامه عشق است نشان من و توست سایه زاتشکده ماست فروغ مه مهر وه از این آتش روشن که به جان من و توست
بگو هنوز برایت کمی توان مانده بگو هنوز برای حسین جان مانده؟ فقط برای نمازی کنار بابا باش هنوز نیمه ای از روز تا اذان مانده چه میشود کمی این پلک را تکان بدهی چرا که چشم تو خیره به آسمان مانده کمر شکسته ام از حال و روز من پیداست عجیب بر جگرم داغ این جوان مانده بیا به گریه ی این پیرمرد رحمی کن  عصای من نشکن، قامتی کمان مانده نسیم هم بدنت را به دست می گیرد شبیه مشت پری که در آشیان مانده شدی شبیه اناری که دانه دانه شده کمی به خاک و کمی دست باغبان مانده شبیه مادر من جمع میکنی خود را که بین پهلوی تو درد بی امان مانده چنان به روی سرت ریختند،ترسیدم هزار شکر که از تو کمی نشان مانده
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت! 🌸🍁
روزگاری را بدون عشق سر کردم، نشد خواستم دیوانه‌وار از عشق برگردم، نشد هیچ ‌کس دلواپسی‌های مرا باور نکرد هیچ‌کس در خاک غربت‌خیز همدردم نشد بغض کردم، مویه کردم تا سحر نام تو را گریه کردم، گریه هم تسکین سردردم نشد هر چه کردم عشق را از خانه‌ام بیرون کنم عاقبت پیش دل عاشق کم ‌آوردم، نشد آی گنجشکان سرگردان میان کوچه‌ها! خواستم با آخرین پرواز برگردم، نشد 🕯🌺
ما را نمی‌توان یافت ، بیرون از این دو عبرت : یا ناقص الڪمالیم ، یا ڪامل القصوریم !
بار دیگر ملک قلبم را به نامت میکنم چون تو باشی یار من دنیا به کامت میکنم دختر عصیان گر ایران زمین نام من است با کمی ناز و ادا یکباره رامت میکنم در تمام شعر من ورد زبان نام شماست من که با این مطلعم آخر به دامت میکنم میز کنج کافه را بار دگر تزیین کنم بعد آن با جام می دعوت به شامت می کنم آن کلاه قرمزم را باگلی نیلوفری روی مویم میزنم با خنده خامت می کنم تیر آخر میزنم بر کنج قلبت مرد من چشمکی هم میزنی من هم سلامت می کنم 🌴🍒🌻🍒🌻🍒🌴
جانِ من را بُرده‌ای، ای یاد تو در من نهان رفتی و من مانده‌ام، مصداقِ شعری بی‌نشان
هر بار شعر نابی اگر بر دلی نشست باید دعا کنیم که "بیچاره شاعرش ..." لاادری
دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را شب همه شب انتظار صبح رویی می‌رود کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست بر زمستان صبر باید طالب نوروز را عاقلان خوشه چین از سر لیلی غافلند این کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را عاشقان دین و دنیاباز را خاصیتیست کان نباشد زاهدان مال و جاه اندوز را دیگری را در کمند آور که ما خود بنده‌ایم ریسمان در پای حاجت نیست دست آموز را سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را   سعدی علیه الرحمه
صبر ڪن دسته گل تازه به آب افتاده! زندگی پشت سرت از تب و تاب افتاده عاشقے با تو فقط دردسرے زیبا بود بے تو از صورت این عشق نقاب افتاده تا تو بودے نفسم وام از این عشق گرفت بعد تو ڪار به میدان حساب افتاده قسمتم نیستے اے سینے میناڪاری ڪه منم ڪاسه ے از رنگ و لعاب افتاده در پے ات مے دوم و ڪودڪے ام ڪفش به دست و تو آن دسته گل تازه به آب افتاده..
دوام زندگی‌ام را به گریه مدیونم اگر نه هجمه‌ی این بغض‌ها مرا می‌کُشت
بگریز از هجوم غم اندر پناه شعر! در روزگار، خوش‌تر ازین کار و بار کو؟
دۅستش‌داࢪم‌ۅلے‌از تࢪس‌ࢪیش‌و اخم‌اۅ دࢪدلم‌جانا‌بࢪلبم‌حاجے‌خطابش‌میڪنم
امروز هم بدون تو شب شد ، شبت بخیر! فردا خدا کند نشود شب بدون تو...!
پِدَرَش گـُـفت که باید تو مُهَنـدِس بِشَــوی... مَنِ دیوانه مُـعَّلِم شُدمو شُد پِسَرَش شاگِردَم...
آیا شده در خلوت؛ خود شعر بخوانی؟ قلبی بتپد، بر تو و آن را تو ندانی؟  هرگز شده،، آیا به کسی عشق بورزی؟ ازشدت، عشقش بشوی مست وروانی؟ آیا شده ؛ اسمی بشود، مرهم دردت؟ نامش ببری؛ درد و غم از دل بِرَهانی؟ پیش آمده ؛حرفی به دلت داشته باشی؟ خواهی به؛ زبان آوری اما نتوانی؟ اینها همه پیش آمده؛ بر قلب من اما.. برخیزو بجنب ؛ای هوس وشورجوانی.. ای کاش بفهمی؛ که دگر تاب ندارم.. تا جان به تنم؛ مانده خودت را برسانی..♥️
غزلے ناب و صمیمانہ بہ رنگ دل تو❤ بســــرایم کہ شود بار دگر قاتل تو❤ آنچنان مســـت زتیمار رُخت گشتہ دلم❤ کہ کُشم هر کہ بخواهد بشود مایل تو❤ نفسے در قفسے همچو کسے کردی مرا آن خدایی بستایم کہ شود واصل تو❤