♥شمع داني که دم مرگ به پروانه چه گفت؟... گفت اي عاشق بيچاره فراموش شوي... سوخت پروانه ولي خوب جوابش را داد... گفت طولي نکشد تو نيز خاموش شوي...
شده آیا دلت از حرف کسی خون باشد
عشق در خاطره ات مرده و مدفون باشد
خشکی روی لبت در پی باران برود
مثل اهواز دلت تشنه ی کارون باشد
اشک هایت به خروشانی جیحون برسد
دل دیوانه ی تو خسته و محزون باشد
سال ها در تب دیدار بسوزی اما
شهر معشوقه ی تو در تب طاعون باشد
تو دلت عاشق اسلام شود اما او
بت پرستی کند و پیرو آمون باشد..
من آن شعری دگرهستم،که عشق رادربغل دارم
یتیمی دلشکسته من،ولی برلب غزل دارم
تو را من یار شیرینم،شبیه شعر میدانم
روایت میکنم باشعر،که باخودمن جدل دارم
امان از روی چون ماهت،که بسته دل به دامانت
ازآن کندوی لبهایت،هزاران جام.عسل دارم
من آن شبگرد تنهایم،که باتو همنشین هستم
به دل اندوه بی پایان،به لب اما غزل دارم
گفتم چشمم, گفت به راهش مدار
گفتم جگرم , گفت پر آهش مدار
گفتم که دلم , گفت چه داری در دل
گفتم غم تو, گفت نگاهش مدار...
گاهـی رویـای داشـتن یه نفر
انقدر واسـت قشنـگ میـشه
که بعـد از اون نمیـتونی
کسیـو بـه زندگیـت راه بـدی
😔💔🥀🥀
كاش مي شد قلب ما از ياس بود
تك تك گلبرگ آن احساس بود
پاك و سبز و ساده و بي ادعا
كاش مي شد بهتر از الماس بود
كاش مي شد عشق را تفسير كرد
عاشقي را با محبت سير كرد
مینویســـــــم نامـــــــه
و روزے از اینجا میروم
با خــــــیال او ولے
تنهاے تنها میروم
مینویسم من ڪــــــــــه
عمرے با خیالت زیستم
گاهے از من یاد ڪن ،
حالا ڪه دیگر نیستم
مى رسد روزى که بى من روزها را سر کنى
مى رسد روزى که مرگ عشق را باور کنى
مى رسد روزى که تنها در کنار عکس من
شعرهاى گفته ام را مو به مو از بر کنى..
هر شب زغم عشق تو من خواب ندارم
فکر دل من کن که دگر تاب ندارم
بس گریه نمودم ز فراق غم عشقت
چشمم به زبان آمد و گفت اشک ندارم👌
بسـوز ای #دل!بـساز ای دل!مریـضِ آن ڪسی بودے
ڪه فڪـرش را نمیڪردی #پرستارِڪـسی باشد👌😔
احساسِ غربت مےڪنم …
وقتے ڪنارم نیستے …
با اشڪ خلوت مےڪنم …
وقتے ڪنارم نیستے …
تصویر زیباے تو را …
ڪنجِ دلم چسباندهام …
او را زیارت مےڪنم …
وقتے ڪنارم نیستے....😔💔
به لبم رسیده جانم ، تو بیا که زنده مانم
پس از آن که من نمانم ، به چه کار خواهی آمد ؟
کششی که #عشق دارد ، نگذاردت بدینسان
به جنازه گر نیایی ، به مزار خواهی آمد !
ایــن روزهـا آنـقدر تــنها هـستم...
کـه تنهایی، دلواپسم شـده...
لبخند می زنــم تـا قدری آرام گـیرد...
بیچاره طاقتش کـم شده...
😔💔
خیابانهـــاے تنهــایے
دلـے ولگــردمیخواهد
وآوازم بــدون تــو
سکـوتے سرد مے خواهـد
برایــت مــرده بودم تا
برایـم تب کنـد قلبــت
ولے حتے نپرسیـدے
دلت همـدرد مے خواهد
این روزها دلـم میخواهد خرمایی بخورم ؛
و فاتحه ای بخوانم برای روحـم ؛
شادیش ارزانی آنهایی که ؛
رفتنـم را لحظه شمـاری میکـردند …
😔💔🥀🥀
#چشــم ها را مے توان
بست و ندید
یا #نخــــواسـت
یا نگفت
#چـه ڪـنیم ، با هجـومی
ڪـه نامـش #یاد است ...❈
دلـم میخـواهد ؛
یـک نـفر محکـم بزنـد زیر گوشـم ؛
دلیلـش مـهم نیـست ؛
فقـط بشـکند ایـن " بغـض " لعنتـی …
💔😔🥀🥀
حرفـش را سـاده گـفت :
"مـن لایـق تو نیسـتم"
امـا نمیـدانـم...
خـواسـت "لیاقتـم"را به مـن یـادآوری کند ؛؛؛؛؛
یـا "خیـانت"خـودش را تـوجـیه...!
😔💔🥀🥀
ای قلب من، بارانیات کردند و رفتند.
کنج قفس، زندانیات کردند و رفتند
در سایههای شب، تورا تنها نوشتند
سرشار سرگردانیات، کردند و رفتند
احساس پاکت را، همه تکفیر کردند
محکومِ بیایمانیات، کردند و رفتند
هرشب تورا دعوت، به بزم تازه کردند
در بزمشان، قربانی ات کردند و رفتند
زخمی که رستم، از شَغاد قصهاش خورد
مبنای این ویرانیات، کردند و رفتند..