#داستان_شب
زبان_نیش_دار
♦️مرحوم #مادر بزرگم يك قصه اي در كودكي برايم تعريف كرده است كه بسيار زيباست. قصه ي #دوستي يك خرس و يك هيزم شكن است كه سال ها در كوه با هم #دوست بودند و با هم غذا مي خوردند.يك روز هيزم شكن براي ناهار #آش پخت، خرس كه مي خواست آش را بخورد شروع كرد با #زبانش ليس زدن و با سر و صداي زياد خوردن؛
♦️هيزم شكن #كلافه شد و گفت: درست غذا بخور، حالم رو بهم زدي با اين غذا خوردنت. خرس ديگه #غذا نخورد و كنار رفت و صبر كرد هيزم شكن غذايش را تمام كند. گفت: برو و #تبرت را بياور و بزن توي سر من. هیزم شکن گفت آخه برای چی؟ ما با هم دوست هستیم.
♦️خرس گفت: همین که میگم یا می زنی یا از #بالای کوه پرت می کنمت پایین. هیزم شکن هم تبر را برداشت و #زد توی سر خرس و خون آمد و بیهوش شد. هیزم شکن فرار کرد و تا #یکی دو سال سراغ خرس نرفت اما بعد از چند وقت #طاقت نیاورد و رفت ببیند که خرس زنده است یا نه.
♦️دید که #خرس سالم است و مشغول کار خودش است، سلام و احوالپرسی کرد، گفت چه قدر #خوشحالم که می بینم حالت خوبه، آخه خودت گفتی بزن من که نمی خواستم بزنم. خرس گفت: نگاه کن #ببین زخم خوب شده یا نه؟ هیزم شکن نگاه کرد و گفت: آره خدارو شکرخوبه #خوبه و جایش هم نمانده.
♦️خرس گفت: ولی جای #زخم زبونی که زدی هنوز جایش مانده، زخم تبر #خوب شد ولی زخم زبون هنوز جاش مونده.
♦️#زبان نیشدار روح را بیمار می کند. #توهین و تحقیر و نفرین، مقایسه و تحقیر نسبت به دیگران به خصوص اگر با #کلمات زشتی همراه شود، در #ذهن می مانند و #وحشت ایجاد می کنند.
🌹 @abalfazleeaam