eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1.1هزار دنبال‌کننده
29.1هزار عکس
20.4هزار ویدیو
123 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
#الگو_برداری_از_شهدا #شهید_احمد_مکیان بی ادعا بود⬇️⬇️⬇️ •┈┈••✾•🔹🔷🔹•✾•┈┈••
#شهید_احمد_مکیان #یادشون_با_ذکر_صلوات اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم
دوست داشتنی بچه اول بود خیلی هم شیرین و دوست داشتنی نمی دانم خدا در وجود این فرزند چه چیزی قرار داده بود که من را این قدر به خودش وابسته کرده بود دوست نداشتم حتی لحظه ای از او دور باشم حتی وقتی برای نماز جماعت به مسجد می رفتم سریع خودم را به منزل می رساندم تا این فراغ و دوری از احمد زیاد طول نکشد. عجله کردن برای بازگشت به خانه به قدری ظاهر و مبین بود که اهل مسجد با شوخی و خنده می گفتند کجا با این عجله؟ دوباره میخوای احمد روببینی؟ راوی: پدر شهید حجت الاسلام و المسلمین حضور و غیاب دو روز از تولد احمد می گذشت که من برای شرکت در کلاس دارد حوزه شدم .در حوزه مسول حضور و غیاب بودم و آخرین کسی که باید از کلاس خارج می شد من بودم بیشتر وقت ها تا مغرب توی مدرسه می ماندم ولی آن روز به محض اینکه استاد گفت: والسلام علیکم و رحمه الله سریع از جا بلند شدم و آمدم خانه اصلا یادم رفته بود که باید حضور و غیاب کنم. فردای آن روز معلم مچم را گرفت و گفت: دیروز کجا بودی؟ چرا اینقدر با عجله رفتی؟ گفتم: کار داشتم. با خنده گفت کار داشتی یا می خواستی بری بچه تو ببینی؟ راوی: پدر شهید حجت الاسلام و المسلمین مجید مکیان @abbass_kardani
امان نمی دهم یک روز که از حوزه برگشتم دیدم طبق خرافات و عقاید قدیمی بچه را گذاشته اند توی یک تشت. توی تشت یک تخم مرغ بود یک تکه آهن و ادویه های عجیب و غریب. پرسیدم این دیگه چیه؟ گفتند احمد رو گذاشتیم توی اینها که چشم نخوره گفتم :این تخم مرغ برا چیه ؟ گفتند: نمی دونیم. فقط می دونیم که باید باشه. طبق رسم و رسومات این تخم مرغ باید می ماند تا روز هفتم تخم مرغ را می شکستند تا بچه چشم نخورد ولی من امان ندادم که این خرافات را اجرایی کنند. وقتی هواسشان پرت شد تخم مرغ را برداشتم و زدم به بدن. وقتی فهمیدند که تخم مرغ نیست غوغایی کردند که چرا برنامه ما را به هم زدی؟ ولی من محکم ایستادم و گفتم: اینها خرافاته نباید انجام بشه. همان یک بار در ذهن زن های فامیل حک شد که چیزی که خرافات است نباید انجام بشود برای بچه های بعدی آهن می گذاشتند چون مستحب است با آداب مخصوص به خودش ولی دیگر از تخم مرغ خبری نبود می دانستند اگر تخم مرغ بگذارند امانش نمی دهم. راوی: پدر شهید حجت الاسلام و المسلمین مجید مکیان @abbass_kardani
انس با قرآن وقتی احمد کوچک بود ما کلاس های فرهنگی و عزاداری را داخل خانه خودمان برگزار می کردیم کلا سه اتاق داشتیم یک اتاق برای پدرم بود یک اتاق برای ما و یک اتاق هم پذیرایی. اتاق پذیرایی محل کلاس قرآن و برگزاری عزاداری بود احمد در چنین خانه ای بزرگ شد و در شرایطی رشد کرد که غالبا قرآن می شنید پدرم بعد از نماز صبح با صدای بلند قرآن میخواند و تمام اهل خانه صدای قرآنش را می شنیدند. احمد در این فضا با قرآن انس گرفت و زمینه ای فراهم شد که زودتر از هم سن و سالانش قرآن را بخواند و حفظ کند. راوی: پدر شهید حجت الاسلام و المسلمین مجید مکیان
گریه نمی کرد دو سالش بود که سعی می کردیم در مراسمات روضه و عزاداری شرکت کنیم و احمد را نیز به همراه ببریم‌ . به خانواده سفارش می کردم که احمد را ببرید تا صدای روضه و عزاداری برای امام حسین در گوش این بچه تثبیت شود. در محل ما مراسم عزاداری در ایام محرم به این شکل است که خانم ها از صبح ساعت ۹ در مجالس عزاداری شرکت می کنند تا نماز ظهر. بعد از خوردن ناهار و کمی استراحت دوباره مراسمات شروع می شود تا نماز مغرب. بعد از شام و نماز دوباره مراسم هست تا آخر شب. مادرش تعریف می کرد این بچه در طول این مراسم روی دست ما بود تا وقتی صدای سخنرانی روضه یا نوحه می آمد آرام بود وگوش می داد همین که صدا قطع می شد شروع میکرد به گریه کردن. راوی: پدر شهید حجت الاسلام و المسلمین مجید مکیان
عکس امام یکی دو سالش بیشتر نبود تازه راه افتاده بود.می رفت کنار قاب عکس امام خمینی و دست می کشید روی عکس امام. وقتی من یا مادرش می گفتیم سرمان درد می کند احمد می دوید سمت قاب دست های کوچکش را می کشید به عکس امام و می آمد دست هایش را می کشید روی سرمان. با همان زبان بچگانه می گفت خوب می شید. خوب می شید. راوی : پدر شهید حجت الاسلام و المسلمین مجید مکیان
تنبیه نمی کردم بعضی وقت ها شیطنت هایی می کرد که نیاز به تنبیه داشته باشد ولی مسله اینجا بود که من اهل تنبیه کردن نبودم. مثلا بعضی وقت ها که مدتی برای تبلیغ به شهرستان می رفتیم وقتی به قم بر می گشتیم احساس می کردم خلق و خوی بچه های آن منطقه را با خودش آورده است. حرف هایی توی دهنش می افتاد که هم شان با محل زندگی ما در قم نبود. ما در منطقه ای از پردیسان زندگی می کردیم که همه طلبه بودند و بعضی حرف ها برای اینجا مناسب نبود. البته چون سن و سال کمی داشت. بعضی از حرف ها را بدون اینکه معنایش را بفهمد تکرار میکرد. مادرش یکی دو مرتبه تذکر می داد ولی اگر تکرار می کرد کار به تنبیه هم می رسید ولی من نه. من بیشتر سعی می کردم با نگاه همراه با اخم و ناراحتی بچه را کنترل کنم. ولیل تنبیه نکردنم این بود که خودم را مربی می دانستم نه معلم. مربی تنبیه نمی کند،تربیت میکند یعنی اگر رفتار نامناسبی دید تلاش میکند تا با روشی دیگر آن را درست کند. من هم برای کارهایی از این دست یک مدت زمانی در نظر می گرفتم کاری کنم که در این بازه زمانی روی رفتار کار کنم تا اصلاح شود. راوی: پدر شهید حجت الاسلام و المسلمین مجید مکیان
تنبیه نمی کردم بعضی وقت ها شیطنت هایی می کرد که نیاز به تنبیه داشته باشد ولی مسله اینجا بود که من اهل تنبیه کردن نبودم. مثلا بعضی وقت ها که مدتی برای تبلیغ به شهرستان می رفتیم وقتی به قم بر می گشتیم احساس می کردم خلق و خوی بچه های آن منطقه را با خودش آورده است. حرف هایی توی دهنش می افتاد که هم شان با محل زندگی ما در قم نبود. ما در منطقه ای از پردیسان زندگی می کردیم که همه طلبه بودند و بعضی حرف ها برای اینجا مناسب نبود. البته چون سن و سال کمی داشت. بعضی از حرف ها را بدون اینکه معنایش را بفهمد تکرار میکرد. مادرش یکی دو مرتبه تذکر می داد ولی اگر تکرار می کرد کار به تنبیه هم می رسید ولی من نه. من بیشتر سعی می کردم با نگاه همراه با اخم و ناراحتی بچه را کنترل کنم. ولیل تنبیه نکردنم این بود که خودم را مربی می دانستم نه معلم. مربی تنبیه نمی کند،تربیت میکند یعنی اگر رفتار نامناسبی دید تلاش میکند تا با روشی دیگر آن را درست کند. من هم برای کارهایی از این دست یک مدت زمانی در نظر می گرفتم کاری کنم که در این بازه زمانی روی رفتار کار کنم تا اصلاح شود. راوی: پدر شهید حجت الاسلام و المسلمین مجید مکیان
فوتبال یا قرآن مسئله ورزش از همان کودکی در احمد شکل گرفت‌ من هم به فوتبال، دو و شنا علاقه داشتم. از همان کودکی هر وقت میخواستم با دوستان فوتبال بروم احمد را هم می بردم. از همان جا عشق فوتبال در احمد شکل گرفت‌ آرام آرام فوتبالش خوب شد تا جایی که برای تیم منتخب استان قم دعوت شد. امد پیش من و گفت: بابا چه کار کنم؟ گفتن: تصمیم با خودته. اگه خواستی برو فوتبال، اگرم خواستی برو موسسه برای حفظ قرآن. جون مسله حفظ قرآن پیش آمد فوتبال را تعطیل کرد. راوی: پدر شهید حجت الاسلام و المسلمین مجید مکیان
قرآن و بازی در سن ده یازده سالگی درگیر حفظ قرآنش بودیم. اوایل که مقدار حفظ کم بود مشکلی نداشتیم ولی وقتی حجم حفظیات بالا رفت طبیعتا باید وقت بیشتری برای حفظ قرآن و مرور می گذاشتیم. سعی میکردم طبق برنامه موسسه پیش برویم تا از بقیه عقب نماند. این اواخر انگار خسته شده بود. از اینکه وقت زیادی برای بازی کردن نداشت ناراحت بود. تا اینکه یک روز وقتی خواستم طبق برنامه از او سوال بپرسم و صفحاتی که حفظ کرده مرور کنیم توپش را برداشت و رفت توی حیاط. شروع کرد به بازی و گفت شما سوالاتونو بپرسید همان طور که بازی می کرد سوال ها را دقیق و درست جواب میداد. حتی یک بار من با اینکه از روی قرآن نگاه می کردم و می پرسیدم حواسم پرت شد و اشتباه گفتم می خندید و می گفت: بابا دیدی اشتباه کردی ولی من اشتباه نکردم. اینقدر به قرآن تسلط پیدا کرده بود که در حین بازی هم میتوانست جواب بدهد و مرور کند. راوی: پدر شهید حجت الاسلام و المسلمین مجید مکیان
🍃🎀 🍃 | را دوست داشت در وصیت نامه اش به این صریح اشاره کرده بود که📝 مرا غریبانه تحویل بگیرید، تشییع کنید، و غریبانه در بهشت معصومه، به خاک بسپارید. گمنام ماندنش تدبیری هم اندیشیده بود وصیت کرده بود که روی قبرش ننویسیم فقط بنویسیم : |🍃 🌷 شادی روحش صلوات🌹 🍃🌹 @abbass_kardani
💠فوتبال یا قرآن 🌷مسئله از همان کودکی در احمد شکل گرفت‌ من هم به فوتبال، دو و شنا علاقه داشتم. از همان کودکی هر وقت میخواستم با دوستان فوتبال بروم احمد را هم می بردم. 🌷از همان جا عشق در احمد شکل گرفت‌ آرام آرام فوتبالش خوب شد تا جایی که برای تیم منتخب استان قم دعوت شد. 🌷آمد پیش من و گفت: بابا چه کار کنم؟ گفتن: تصمیم با خودته. اگه خواستی برو فوتبال، اگرم خواستی برو موسسه برای حفظ قرآن. 🌷چون مسئله حفظ قرآن پیش آمد فوتبال را تعطیل کرد. راوی: پدر شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @abbass_kardani
💠انس با قرآن 🔸وقتی احمد کوچک بود ما کلاس های و را داخل خانه خودمان برگزار می کردیم، کلا سه اتاق داشتیم یک اتاق برای پدرم بود یک اتاق برای ما و یک اتاق هم پذیرایی. 🔹اتاق پذیرایی محل کلاس قرآن و برگزاری عزاداری بود، احمد در چنین خانه ای بزرگ شد و در شرایطی رشد کرد که غالبا می شنید 🔸پدرم بعد از نماز صبح با صدای بلند قرآن میخواند و تمام اهل خانه صدای قرآنش را می شنیدند. احمد در این فضا با قرآن گرفت و زمینه ای فراهم شد که زودتر از هم سن و سالانش قرآن را بخواند و حفظ کند. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @abbass_kardani
📌دلنوشته یی به رسم وصیت نامه📝   ♦️خدایا ما با تو بسته بودیم که تا پایان راه برویم و بر پیمان خویش استوار مانده ایم✌️ ♦️خدایا!  های و هوی بهشت🌸 را میبینم، چه غوغایی! (ع) به پیشواز یارانش آمده است،  چه صحنه ای! فرشتگان😇 ندا می دهند که 🔅همرزمان ابراهیم 🔅همراهان موسی 🔅هم دستان عیسی 🔅هم کیشان محمد 🔅هم سنگران 🔅هم فکران حسین علیه السلام و 🔅هم گامان خمینی و از سنگر آمده اند.   ♦️چه شکوهی🎉 چرا ما باید همیشه و عروج برادری باشیم و حسرت بخوریم😞 که چرا ما از این قافله عقب مانده ایم⁉️ ♦️چرا فقط ما باید زیر تابوت⚰ آشنا را بگیریم و دیگران زیر تابوت ما را نگیرند، آخر و تحمل تاکی؟😢 ماهم دوست داریم بشویم و مشمول آیه ی کریمه " ولا تحسبن الذین قتلوا... " باشیم😔  ♦️ماهم دوست داریم سرمان در دامان حسین بن علی (ع) قرار بگیرد و دوست داریم از دست حضرتش آب بنوشیم💧 پس حال که این در خانه ی ما را کوبیده است سراسیمه به طرفش می شتابیم🏃 و خود را از سیراب می کنیم😍 و جهان و این دنیــ🌍ـا را با تمام مظاهر اش ترک می کنیم و به حقیقت و ذات دنیا که همان آخرت است می رسیم💞   🌹🍃🌹🍃 @abbass_kardani
💠خواب مادر شهید 🌷درد و دوری احمد برایم رنج‌آور شده بود😔 و گاهی اطرافیان بر دردم می‌افزود؛ تا این‌که شبی🌙 در عالم رویا، احمد را در کنار پوشیه زده، خوشحال و سبکبار دیدم. 🌷آن خانم علت بی‌تابی را جویا شد ⁉️و خطاب به من گفت: فرزندت در جوار من و در قرار دارد و در همان لحظه با دستان خود، قلب سوزان مرا لمس کرد.❣ از آن پس آرامش و بر من غالب شد و قلبم التیام یافت.😍 ✍ به روایت مادر شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @abbass_kardani