eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
22.4هزار ویدیو
123 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹دعایی که از جیب ابومهدی المهندس بیرون آورده شد: یا مَن یَقبَلُ الیَسیرَ وَ یَعفُو عَن الكَثیر، اِقبَل مِنّى الیَسیرَ وَ اعفُو عَنى الكَثیر، اِنّكَ اَنتَ الغَفورُ الرّحیم ♦️اى خداوندى كه عمل اندك را مى‌پذیرى و از گناه بسیار مى‌گذرى، عمل نیكِ اندكم را بپذیر و گناه بسیارم را ببخش، همانا كه تو آمرزنده مهربان هستى @abbass_kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبر چه سنگینه.... خبر پر از درده.... غم رفیقامون بیچارمون کرده.... رحلت عمارانقلاب ایت الله مصباح یزدی را به حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف و نایب بر حق ایشان امام خامنه ای و شما یاران انقلاب تسلیت عرض میکنیم ؟! 😔 @abbass_kardani
⭕ روزگار غریب آخرالزمانی ها... دقیقا یکسال بعد از شهادت مالک سردار رشید سپاه اسلام، عمار انقلاب هم از دنیا رفت و علی تنهاتر از گذشته شد.‌.. تسلیت_مهدی_فاطمه(عج) تسلیت_سید علی خامنه ای یاخامنه ای🌿 یا حسین است🌿
او با وجود سن کمش آنقدر جدی به نظر می‌رسید که از آن به بعد هیچکس جرات نمی‌کرد به عادل چیزی بگوید. این قضایا تنها به مدرسه ختم نمی شد بچه‌های محله هم از عباس حساب می‌بردند. نه برای اینکه به کسی زور می‌گفت برعکس او از زور گویی خیلی بدش می آمد هر جا که با قدرت کودکانه‌اش می‌توانست جلوی آن را می‌گرفت. در محله ما پسری بود به نام حسن. هزار ماشاالله از هیکل و چاقی بهره عظیم برده بود و روی حساب همین جثه بزرگ به همه زور می‌گفت تا اینکه یک روز دامنه زور گوییش به دامن الیاس برخورد کرد و که دیگر توان تحمل این یکی را نداشت جستی زد و روی سینه حسن افتاد و دندان تیز تازه بر آمده اش را در بازوی گوشت آلوی او فرو کرد و حالا نگیر و کی بگیر! الیاس ایستاده بود به تماشا و چون بدش نمی آمد که برادر بزرگترش از او دفاع کند او را تشویق می‌کرد و حسن بیچاره مرتب التماس می‌کرد یک‌دفعه حس کرد گوشتی در دهانش آمده و دهانش طعم خون گرفته در این لحظه رضایت داد که گوشت بازوی نیمه کنده شده حسن را به او ببخشد و به عذرخواهی و غلط کردن او راضی شود. از آن به بعد حسن نه تنها به الیاس بلکه هیچ کس را از عباس اذیت نمی کرد. اصلا و برخورد آمرانه عباس هر روز قوی‌تر می‌شد تا جایی که مدیر و ناظم‌ها روی صدای تحکم آمیز او حساب می کردند و نظم و ترتیب صف را به او می سپردند وقتی عباس از جلو می‌گفت دیگر هیچ کس صدای کشیدن بچه‌ها را در صف نمی‌شنید او از هیچ کس نمی‌ترسید. و صداقتش او را از همه متمایز می‌کرد. الیاس می‌گفت یک روز در آخر ساعت پشت در کلاس ایستاده بودم و منتظر بودم عباس بیاید. معلم داشت بچه‌ها را به خاطر از رفتن سنگ‌هایی که از حیاط مدرسه انداخته بودند و ماشین‌ها را نشانه گرفته بود مواخذه می‌کرد. با صداقت تمام گفت من سنگ نیانداختم؛ اما با بچه‌ها فضولی کردم. معلم به رسم آن روزها چهار خودکار آماده کرد و لای انگشت‌های او گذاشت چیزی نگذشته بود که صدای آخ و وای عباس بلند شد. در میان همین صداها به اعتراض گفت: اگر بگویم تنبیه می‌کنید اگر راست هم بگویم تنبیه می‌کنید این که عدالت نیست و معلم که از این حرفش خوشش امده بود او را بخشید. به روایت از .... @abbass_kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ بسیار زیبای دعای فرج ✨✨ 🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 ☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهرین الهم عجل لولیک الفرج به حق لب تشنگان کربلا 🌷🌷شب تون مهدوی 🌷🌷✋🌷🌷 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @abbass_kardani 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
مــولایــم . . . می‌دانم ، در ورای تمام دلتنگی‌ها و نومیدی‌ها ، آن سوی بی کسی‌ها و یتیمی‌ها ، پشت تاریکی‌ها و سردی‌ها ... روز روشن زیبایی در راهست... اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج @abbass_kardani
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . @abbass_kardani
آمد و ازعطر تمناے نوشید🌸🍃 خورشید☀️ هم از جامه پوشید دست من و آرامش موزون نگاهت😍 هر حادثہ ازچشمه جوشید 🌺 @abbass_kardani
🌷 پیش‌بینی حاج قاسم از نحوه شهادتش؛ 📝دستخط نامه سردار سلیمانی به دخترش: آه وقتی بوسه‌ی انفجار همه وجود مرا در خود محو می‌کند، دود می‌کند و می‌سوزاند. چقدر این منظره را دوست دارم. خدایا ۳۰ سال برای این لحظه مبارزه کرده‌ام، با همه رقبای عشق درافتاده‌ام و ده‌ها زخم برداشته‌ام... یاد عزیز ترین سردار ایرانی حاج قاسم سلیمانی گرامی @abbass_kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ـ میخوام برســــم ؛ به مقام اونایی که خدا بهشون میگه ! برای منم ممکنه ؟ ـ میشــــه، امّــا شرط داره! ـ شــرطش چیه💥؟ @abbass_kardani
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
#شهید_ابومهدی_المهندس🌷 🌹🍃🌹🍃
♡بسم رب الشهید♡ . 🍃کتاب دلدادگی را ورق میزنم به سیصد و شصت و پنج روز پیش میروم چشمانم خط به خط کتاب را می‌کاود و با هر کلمه بغض میکنم: آسمان گرگ و میش است، ابرها از هم سبقت گرفته اند و باران منتظر است تا پیک آسمانیان را به دستمان برساند. . 🍃 دلواپس به قاب عکس روی دیوار چشم دوخته ام. این چند وقت اخیر آرامش چهره اش اضطراب را میهمان دلم کرده بود. موهای سپیدش خستگی و دوندگی این سالها را به رخ میکشید. چشمانش خوابی عمیق را طلب میکرد و همین من را می‌ترساند که نکند... . 🍃شایعات امانم را بریده بود کانال های خبر را بالا و پایین میکردم تا اینکه نگاهم میخ یک خبر شد: حشدالشعبی عراق ابومهدی‌المهندس در این حمله موشکی به رسید. خبر های بالاتر را میخوانم انفجاری در فرودگاه ! نفسم در سینه حبس میشود آسمان می‌غرد و من بغض میکنم. . 🍃خبر ها میگفتند عمو ق.ا.س.م و پدر هردو در یک ماشین به شهادت رسیدند اما امان از دلم که باورش نمیشد به همین زودی پدر را در خوابی عمیق کنار رفیقش میبیند... اما....نه! . 🍃آسمان می‌بارد صدایی میگوید تن ارباً اربا پدر و عمو را کنار هم می‌بینی، پیش چشمانم جان میگیرد که علمش افتاده. پدری کنار پسر زانو زده و دنیای بعد از پسرش را لعنت میکند... . 🍃آتش انفجار را تصور می‌کنم جرقه ای در ذهنم کوچه را یادم می‌آورد یاسی که بین در و دیوار در آتش میسوزد، مگر نمی‌دانستند که یاس تاب در و دیوار ندارد؟ آه میکشم...تقویم، را نشان چشمانم میدهد و ارادت پدر یادم می‌آید... . 🍃من نیز همراه آسمان می‌بارم و روضه خوان میشوم دلم آرام میگیرد .ندایی از عمق وجودم آهسته میگوید: بابا جون! ✍نویسنده: 🌺به مناسبت سالروز شهادت 🌹🍃🌹🍃
مهر سال پنجم الیاس خودش را آماده کرده بود که بدون حمایت به مدرسه برود و عباس روانه دنیای پر از حساسیت شد. عصبیت های قومی که همیشه در دنیای کودکان به طرز بارزتری آشکار می شود الیاس بی نوا را که الان بدون یاور هم شده بود به دام انداخته بود. چند روزی از اول مهر نگذشته بود که عده ای از بچه های عرب زبان الیاس را در مسیر خانه تنها دیده بودند؛ او را به باد کتک می گرفتند و کتابهایش را در خیابان پرت می کردند و فریاد می زدند (عجمه حق نداری دیگر از این مسیر بیای) همین باعث شده بود که الیاس مسیر دیگری را برای رفتن به خانه انتخاب کند که دیرتر از مسیر قبلی بود. تا جایی که متوجه تاخیر او در رسیدن به خانه شد. فردا دست الیاس را گرفت و پا در راه مدرسه گذاشتند. می ترسید به سختی راه می رفت دیگر توان نداشت دوباره کتک بخورد اما قدم های مصمم او را هم محکم تر کرده بود تا جایی که به همان مکانی که هر روز مفصلی نوش جان می کرد رسیدند . همه وجود الیاس را در برگرفته بود آن چند کودک نزدیک می شدند عباس دست های برادر را رها کرد یکی از بچه ها فریاد زد مگر نگفتم دیگر از اینجا نیا و به سمت الیاس حمله کرد . مچ دستش را گرفت و او را به زمین انداخت و روی سینه اش نشست و تا می خورد زدش سه کودک دیگر که این حرکت عباس را دیدند پا به فرار گذاشتند و هم کمی بعد پسرک را رها کرد نتیجه آن شد که دیگر هر روز الیاس بی ترس و هراس از آن مسیر می گذشت. اما همچنان به سختی می گذشت خرج و مخارج خانه کم کم داشت پدر را از زانودر می آورد اما این بار هم مادر به کمکش آمد: " یک گاو بخر تا کمک خرج خانه باشد" چند روز بعد دو به جمع کارهای ریز و درشت مادر اضافه شد. خانه ما هنوز آنقدر رنگ و جلای خانه های و تمیز را به خود نگرفته بود و محله کوت عبدالله هم آنقدر به قول امروزی ها با کلاس نبود که از آوردن دو تا گاو پرستیژش به هم بخورد برای همین خجالتی هم از داشتن گاوها نداشتیم راستش خیلی هم خوشحال بودیم یکی از گاوها دربست برای خوردنمان بود و شیر یکی دیگر کمک خرید خانه می شد . از همین راه کم کم خانه را رو به راه تر کرده یک اتاق دیگر به آن اضافه کردیم! به روایت از ... @abbass_kardani
ا ❀✿🌺❀✿🌺❀✿ ا 🌺❀✿🌺❀✿ ا ❀✿🌺❀✿ ا 🌺❀✿ ا ❀✿ ا 🌺 🌸 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام 🌸 🌸بسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ🌸 اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ 🍀اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم 🍀 @abbass_kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ بسیار زیبای دعای فرج ✨✨ 🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 ☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهرین الهم عجل لولیک الفرج به حق لب تشنگان کربلا 🌷🌷شب تون مهدوی 🌷🌷✋🌷🌷 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @abbass_kardani 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
سلام على ال یس 💛✨این عشق آتشین،ز دلم پاک نمی شود 💛مجنــون به غیــرخــانه‌ی لیلانمی شود 💛✨بالای تخت یوسف کنعان نوشته اند 💛هریوسفی که یوسفِ زهرا نمی شود اللهم عجل لولیک الفرج ❤️ سلام امام زمانم صبحت بخیر ❤️ @abbass_kardani
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . @abbass_kardani
🏴🏴 نه پرواز بلدم، نه بال و پرش را دارم.. دنیایی اسیرم کرده اند... ولی‌٬من‌ میخواهم اسیر نگاه شما شوم و بس... @abbass_kardani
💌 🌹 ‌شهـــید محسن حججی: پاک بودن در این جامعه، بسیار سخت‌تر از زمان‌های قبل است و هر چه به ظهور امام زمان (عج) نزدیک‌تر می‌شویم فتنه‌ها بیشتر می‌شود و شیطان قوی‌تر می‌شود. خیلی دلم می‌خواهد یک بار قبل و یک بار بعد از ظهور امام زمان (عج) شهید شوم. اگر به آرزوم رسیدم و شهید شدم که الحمدالله. اگر لایق نشدم، حتما مصلحت خداوند چیز دیگری بوده است. @abbass_kardani
بسم الرب الشهدا🌹🌹 . مقر آلوده شده بود و باید حتما نظافت می شد. توی مقر، جایی بود که زباله ها دپو میشدند. رفتم سراغ تمیز کردن آنجا و بردن زباله ها به محلی دیگر برای آتش زدن و امحاء آنها. داشتم با بیل زباله ها را درون سبد میریختم که عباس آمد کمکم. مقداری از زباله ها باید با دست جمع آوری می شد، او اجازه نداد من این کار را انجام بدهم و با وجود اصرارهای فراوان من خودش این کار را انجام داد. من کوچک ترین فرد مقر و از قضا مسئول آنجا بودم ولی عباس اصلا به این دو نکته توجهی نداشت و متواضعانه کاری را که وظیفه من محسوب می شد به عهده گرفت . نقل از دوست شهید🌹 . . میز و صندلی ها مغازه بیرون چیده شده بودند. من و مسعود و محمد رفتیم و توی فضای باز روی صندلی ها نشستیم ، ولی عباس ماند در ساندویچ فروشی. هر چه از او خواستیم بیرون بیاید قبول نکرد و همانجا ماند و نهارش را تمام کرد بعد آمد پیش ما و گفت غدا خوردن در ملأ عام و معرض دید مردم کار درستی نیست. من از این همه نکته سنجی و دقت عباس تعجب کردم و هنوز که به یاد خاطراتش می افتم با خودم میگویم چقدر این آدم مرد بود! نقل از دوست شهید🌹 . به خاطر موج انفجار یکی از گوش هایش دچار مشکل شنوایی شده بود و مجبور بود از سمعک استفاده کند. هم رزمانش تعریف می کردند در یکی از عملیاتها یکی از بچه ها زخمی شده، امکان حرکت نداشت و در محاصره دشمن مانده بود. عباس با وجود ممانعت دیگران سمعکش را خارج کرد، اسلحه اش را بر زمین رها کرد و با سرعت جلو رفت و هم رزم زخمی اش را از محاصره بیرون آورد و همین باعث شد تا از ناحیه هر دو پا دچار آسیب بشود. . .
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 ✅ فضاےِ مجازے ؛ دنیاےِ جنگ و جهادِ با نفس است. ❗ وقتے پسرے با نامِ فدایے ولایت و محب رهبرے و ولایے ، زیرِ عڪسِ دخترے با چادر عربے و روسرے خوشرنگ ڪامنت میگذارد: ڪاش همہ ے دختران مثلِ شما زیبا و نجیب بودند و دختر در جواب ڪامنتِ پسر با عشوه مینویسد : انشالله یہ دخترِ چادرےِ نجیب نصیبتون بشہ برادر.. یعنے "حیا" مُرده است❗ یعنے باید براے عفت و حیاے مجازے فاتحہ خواند❗ ؛ هرچقدر هم بیرون از این مجاز آباد با دیدن نامحرم چشم فرو ببندے اینجا با دیدن عڪسش لبخند روے لبت جارے میشود... و این ابتداےِ نابودے "حیاوحیاتِ قلبت" است❗ یادت باشد باید براے تڪ تڪ این دلبرےها براے تڪ تڪ لحظاتے ڪہ فڪرشان را مشغولِ خود ڪردے براے تڪ تڪ غصہ هایے ڪہ روے دل امامِ زمان (عج‌) نشاندے باید جواب پس بدهیاااا❗ ‌بزند‌ لطفا
با تلاش مدیریت مستقل بسیج دانش آموزی و ستاد ایثارگران و وزارت آموزش و پرورش بسیج دانش آموزی در مدارس سازماندهی شد و در سال تحصیلی 73-74 (5/1 میلیون)نفر به عضویت آن در آمده بودند و الیاس هم در همان سال ها به عضویت بسیج درآمدند . پراز شور و حال بسیج گری بود شیطنت های کودکیش هم مالامال از عطر جنگ و جهاد بود. گاهی کله گرمی های خانه را به مرز خطر پیش می برد. حتی وقتی در خانه آرام و ساکت نشسته بود بیم. آن می رفت که جایی، گوشه ای ، کسی از شر جنگ بازی هایش به الامان درآید. یک روز ساکت و آرام تابستانی صدای فریاد همسایه ها خانه را در برگرفت و ما بی خبر به هوای آنکه برای یکی از همسایه ها ممکن است اتفاقی افتاده باشد بیرون دویدیم در آن حال همسایه ها را دیدیم که همگی به سمت خانه ما می آمدند چه شده بود که خودمان از آن بی خبر بودیم جهت انگشتان اشاره همه به سمت بام خانه ما بود . سقف خانه مثل تنور شده بود هر کس که توان داشت سطل ها و تشت های پر از آب را به سمت بام می پاشید. آتش خاموش شد عباس هم مواد منفجره اش را بالای ایرانیت های که بر سقف خانه بود پنهان کرده بود و حالا این گرمای تابستان اهواز بود که رسوایش می کرد. دوران پر شر و شور عباس با همه شر و شورها و شیطنت هایش به پایان می رسید عباس برای خودش داشت مردی می شد، قد می کشید، قدش بلند می شد وقتی راه می رفت انگار یک سنگین آهنی به پایش بسته بودند. گاهی صدای یکی بلند می‌شد. "آرام راه برو انگار زمین لرزه شده" کم کم عادت هایش شکل می گرفت برای خودش کسی می شد نوجوانی شخصیتش را ساخته بود. حالا دیگر و الیاس و پرویز و محمود و علی و محسن و حبیب هرکدام برای خودشان کس دیگری بودند.کسی ،شخصیتی،فکری،نگاهی،یاوری،تکیه گاهی و ... ما خواهرها به یکی تکیه می کردیم،از یکی ایده می گرفتیم ،با یکی بازی می کردیم ،از کسی شادی و شور می گرفتیم یکی آرامش می داد یکی درد و دل می شنید و یکی خوب حرف می زد.... به روایت از ... @abbass_kardani
4_5956086884600908081.mp3
4.33M
🔥حاج_قاسم همہ سربازِ توئیم سید‌‌_مجید‌_بنی_فاطمه 💔 ❣یـــازهــرا سـلام الله عـلـیها❣ 🕊🥀 حتما دانلور کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا