eitaa logo
ادبخانه
1.5هزار دنبال‌کننده
442 عکس
117 ویدیو
42 فایل
🌍ادبخانه موسسه فرهنگی هنری ایلیا ترنج 🔶ادبخانه، دانشخانه مجازی ادبیات و آیین است. در این سرای دانش، بُن مایه های شعر وادبیات ، پژوهش های ادبی، آیینی و....را می توان یافت. 🔷آیدی مدیر (صادق خیری): @Sadeghkheyri
مشاهده در ایتا
دانلود
۵۹ (ع) ای رتبه‌ات فراتر از ادراک، از عقول آیینه‌ی بصیرت چشمت جهان شمول حلم تو بی نهایت و علم تو لایزول یا کاشف الحقایق و یا جامع الاصول کوچکترم از آنکه بخواهم بخوانمت یا برترین سروده‌ی عالم بدانمت علم اصول و علم قرائت از آن توست تفسیر و فقه، پله‌ای از نردبان توست علم نجوم در رصد کهکشان توست راز علوم کل جهان بر زبان توست شیخ الائمه هستی و دریای بی کران ای باقرالعلوم‌ترین صادق جهان مردان سرزمین تو عاشق نبوده‌اند در باب عشق با تو موافق نبوده‌اند چون آشنا به کُنه حقایق نبوده‌اند در پیشگاه درس تو صادق نبوده‌اند تو در علوم عقلی و نقلی سرآمدی تا روز حشر، صادق آل محمدی حکام جور خلوتتان را به هم زدند گردونه‌ی زمین و زمان را به هم زدند سرچشمه‌های اشک روان را به هم زدند باکشتن تو نظم جهان را به هم زدند ای جای پای غربت تو در دل بقیع هرکس که گشت دور تو، گردید مستطیع ✍ @adabkhane🏴
💌 ۶۰ ابر می‌بارد و من می‌شوم از یار جدا چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا؟ ابر باران و من و یار ستاده به وداع من جدا گریه‌کنان، ابر جدا، یار جدا سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبز بلبل روی‌سیه مانده ز گلزار جدا ای مرا در ته هر موی به زلفت بندی چه کنی بند ز بندم همه یکبار جدا دیده از بهر تو خونبار شد ای مردم چشم مردمی کن مشو از دیدهٔ خونبار جدا نعمت دیده نخواهم که بماند پس از این مانده چون دیده از آن نعمت دیدار جدا دیده صد رخنه شد از بهر تو، خاکی ز رهت زود برگیر و بکن رخنهٔ دیوار جدا می‌دهم جان مرو از من، وگرت باور نیست پیش از آن خواهی، بستان و نگهدار جدا حسن تو دیر نپاید چو ز خسرو رفتی گل بسی دیر نماند چو شد از خار جدا ✍امیر خسرو دهلوی @adabkhane🌨
۶۱🦋 🏴تقدیم به شهید رئیسی تو را چگونه در این مِه به ماه بسپارم به کوه و دَره به این کوره راه بسپارم شبی بلند به صبحی که آشناست رسید مخواه چشم به صبحی سیاه بسپارم مخواه بازهم این آسمانِ شب‌زده را به ابرِ اشک به بارانِ آه بسپارم مگر که شاه خراسان به داد ما برسد مگر که درد گدا را به شاه بسپارم بیاکه پیکر بی جان و بی پناه تو را به صبح روشن این بارگاه بسپارم ✍فاطمه زاهدمقدم @adabkhane🏴
۶۲ صدا پیچیده در کوه مه آلودی، صدای کیست؟ به روی اَبرهای این حوالی ردپای کیست؟ نگاه قاصدک ها بی خبر در حیرت و اندوه ندانستند اما این صدای آشنای کیست؟ صدایی مانده از روز ازل،در سینه کوه است ملائک می شناسند،این صدا قالوا بلای کیست گلستان گشته کوهی که به دل،آتشفشان دارد صدا این بار می گوید که شرح ماجرای کیست به ابراهیم نازل شد تمام محکمات کوه چه بشکوه است می دانم طنین ربنای کیست؟ صدا پیچید در کوه و به هر وادی رسید اندوه میان چشم های غرق حیرت، این عزای کیست؟ @adabkhane🏴
۶۳ سفر بخیر و سلامت! خدا به همراهت کشانده ای دل یک شهر را به همراهت عبای ساده تو سایه سار مردم بود برو که سایه آل عبا به همراهت چه کرده ای مگر ای مرد با دل این قوم؟ که هست اینهمه دست دعا به همراهت به روی شانه تو بارِ درد مردم بود بگو که می بری اش تا کجا به همراهت؟! کبوتر حرمی! رو به آسمان رفتی دعای حضرت موسی الرضا به همراهت ✍عاطفه خرّمی @adabkhane🏴
۶۴ تقدیم به سیدالشهدای خدمت ... پیِ خورشید ، شب تا صبح ، در سوزِ مِه و باران به گریه تاختیم از غرب تا شرق ارسباران به گریه رد شدیم از کوه و جنگل ، برف می‌بارید سکوت شب به هم می‌خورد ،نم نم حرف می‌بارید در آن کوه و کمر ، پژواک ایمان سخت دیدن داشت صدای یا رضای مردم ایران شنیدن داشت صدا ، همراه بوران ، در سکوت دشت می‌پیچید دعا ، با نام پیچک ، بر قنوت دشت می‌پیچید نمی آمد به چشم هیچکس از بی قراری ،خواب کجا چیره شده یکبار بر چشم انتظاری ،خواب به ظلمت تاختیم و صفحه تقویم فردا شد گذشتیم از شبِ ناباور و خورشید پیدا شد چه خورشیدی که صبحش در شفق انگار مقتل بود طلوعش از ته یک دره در اعماق جنگل بود چه خورشیدی که رمز ذکر یا قدوس می‌دانست که خود را خادم شمس الشموسِ توس می‌دانست شهادت آرزویش بود و شد تعبیر رویایش پس از یک عمر خدمت ، رفت در آغوش مولایش ✍ @adabkhane🦋
🏴 ۶۵ "در رثا و عِلل شهادت سیّد محرومان" (دکتر سیّد ابراهیم رئیسی) بارِ دیگر دستِ ظلم از آستین آمد برون کرد سرو ِ سرفراز باغ میهن را نگون اژدهایی هفت‌سر که میخورَد پیوسته خون ای دریغ از غفلت اهل وطن، مانده: مَصون آنکه پنهان کرده خود را سال‌ها زیر نقاب تا ببلعد کلّ ایران را به نام انقلاب چشم خود را باز کن ای هموطن بیدار باش نیّت دشمن بخوان و بعد ازین هشیار باش آگهْ از اندیشه‌ های شوم استعمار باش کُن کلاهِ خویش را قاضی و در پندار باش تا بدانی که چرا کشتند "ابراهیم" را ؟ بی‌گمان باید شناسی توده‌ی بدخیم را آن گروهی که ندارد جز چپاول را به یاد توده‌ی بدخیم باشد که از آن خیزد فساد اختلاس و رانتخواری می‌دهد کشور به باد می‌شود بیمار چون از رانتخواری، اقتصاد دشمنان کشورند و دم ز ایران می‌زنند چون قدم از ابلهی در راه شیطان می‌زنند این قماش حیله‌گر که راهِ کج پیموده‌اند از توَرّم، دم به دم بر مال خود افزوده‌اند گویی از اوّل همه فکر چپاول بوده‌اند کز دنائت در خیال خویشتن، آسوده‌اند دم زنند از انقلاب و در مصاف رهبرند آتش‌‌افروزند و جمله تنبل و تن‌‌پرورند بیم‌شان بود از مَرام سیّد عالی‌مقام که علیه مفسدان مُلک ، دارد اهتمام نیست فرقی نزد او ظلم و فساد خاص و عام هرکه شد جرمش مسجّل می‌کِشد او را به‌دام فرقه‌ای که بود در امر ترور ها مُستعِد ریخت طرح حذف این مَرد عدالت را به جِد اهل ایران‌اند و دل بر غرب شیطان بسته‌اند از حقارت با شیاطین، عهد و پیمان بسته‌اند عهد و پیمان‌ها به نابودی ایران بسته‌اند هم کمر، بر کشتن خلق مسلمان بسته‌اند تسلیت گویند؛ اما قهقهه سر می‌دهند با رذالت بر تنور ظلم و عِصیان می‌دمند سود این قوم خطاکار است در خواری خلق چاره ساز کار ایشان است ناچاری خلق چون طبیبی که بَرَد بهره ز بیماری خلق چشم می‌دوزند بر رنج و گرفتاری خلق مثل زالو این جماعت خون انسان میخورند گرچه می‌خوانند خود را خائنان ، اندیشمند هم‌سخن! تصویر کن با شعر ، راه و چاه را نقش کن در شعر خود این فرقه‌ی گمراه را این چپاول‌پیشگان و تشنگان جاه را کن عیان بر مَردمت این آبِ زیرِ کاه را تا توانستند بر طبل تباهی کوفتند تا که کم‌کم زیر این مَردِ خدا را روفتند تسلیت گویم کنون بر رهبر و خلق غیور در رثای سیّد مظلوم ، آن مَرد صبور همچنین آن همرهانِ مَست، از جام حضور که ز تاریکی گذر کردند تا معراج نور نام‌شان جاوید و روح پاک آنان شاد باد (ساقی) کوثر ، شفیع جمله در میعاد باد. سید محمدرضا شمس (ساقی) 1403/02/31 https://eitaa.com/shamssaghi @adabkhane🦋
🏴 ۶۶ 🚩 🏴 سوگند به کوه داغدار، ابراهیم/ ایران شده‌ آه... بی‌قرار، ابراهیم/ برگرد! شهید عشق و خدمت برگرد/ آن‌روز که می‌رسد بهار، ابراهیم/ 🚩 آهی که کشید سرد و خاموش کشید/ یک بقچه غم از غم تو بر دوش کشید/ پیراهنش از گلاب عطرآگین است/ کوهی که تو را تنگ درآغوش کشید/ ✍ https://eitaa.com/adabkhane
۶۷ (علیه السلام) خطبه‌ها بغض‌های کودکی ات، قصه را باز هم روایت کن کربلا گوشه گوشه نی‌نامه است یکسر از نینوا حکایت کن پنجمین خطبه خوان آتش و خون پدر و مادرم فدایت باد واژه‌ها را به قتلگاه ببر شعرِ گمراه را هدایت کن علقمه روبرویت آماده ست با دواتی مرکب از خوناب چشم در چشم؛ التماس دعا! همه را راهی زیارت کن خط به خط، شعر خطبۀ خون است شاعر! این خطبه اوج مضمون است گرچه رنج قوافی ات باقی است نظم نی‌نامه را رعایت کن بغض مانده است در گلوی امام بنشین باز روبه‌روی امام علقمه! از زیارتت بنویس باز هم خطبه را روایت کن @adabkhane🏴
۶۸ 🦋آسمان باش خود را رها کن از زمین و... آسمان باش پرواز کن تا بیکران و بیکران باش خاکی اگر بودی علی را زندگی کن خرما به دوشِ کوچه های ناگهان باش یا از تولیٰ دم بزن با ذوالفقارت یا در گلوی دشمن دین، استخوان باش وقتی عطش، آتش به خوردِ شهر داده با اشک، آبی روی این آتشفشان باش سیراب کن با چشم ها صحرای دل را ابری شو و خالی تر از رنگین کمان باش تا کی پر از طوفان شن باشد جهانت افسار نفست را بگیر و ساربان باش چندان به آینده، امیدی نیست اما گاهی دلیل حال خوب دیگران باش هم آفتابی کن شبِ جاماندگان را هم ظهرِ خواب آلودگان را سایبان باش کوفی نباش و کر نشو با سیم و زرها نفروش ارزان اعتقادت را... گران باش! دنیای ما دارد به اندازه... ستاره قدری فراتر رو از اینها... کهکشان باش خواهی که بر تاج جهان، بنشاندت شاه چون دُر در آغوش صدف ها بی نشان باش آب حیات آیا به جز اشک حسین است!؟ با گریه بر شش ماهه ی او جاودان باش از چشمه های اکبرش با هر وضویت لبریز نامش باش و همگام اذان باش سجاده ات را پهن کن رو به تجلی قدری در آغوش خدای مهربان باش آیات رحمان و رحیمش را بخوان باز صدق و صفا و دوستی را ترجمان باش تیر دعا را در رکوع چلّه ات کن دست تواضع را بگیر و چون کمان باش تا مرغ آمین روی دستانت ببالد وا کن قنوتی گرم را و آشیان باش دل را به دریایش بزن از خود گذر کن با ربنای اشک ها رودی روان باش زهرا دعا کرده برای ما و گفته آنچه علی، آنچه محمد گفته... آن باش کعبه، دهان واکرد رازی را بگوید جایی که حق شد جلوه گر، آنجا دهان باش در موج های بی خبر از صبح روشن فانوسِ اقیانوسِ تاریکِ زمان باش پیدا کن آغوش امامت را مسلمان! در شهرِ گم، گلدسته های جمکران باش ✍ @adabkhane🦋
«مُباهله» به یاد پنج تن زمین به آمدنِ آسمان مهیا شد عجیب بود که پنج آسمان درآن، جا شد چه خوب شد قدم سبزِ آسمانی ها نصیب چهرۀ غمگین و زرد صحرا شد سراب، قحط شد و روی دستِ صحرا ماند دوباره چشم زمین، میزبان دریا شد خدا که معنی انسانِ سبز را آویخت شکوهِ خاتمِ انگور ها، شکوفا شد طلوعِ معنی انسان،به چشمِ آینه ها حسن،حسین و محمد،علی و زهرا شد درآن مباهله تا ایلیا تجلی کرد جمالِ دینِ جلالی، دوباره پیدا شد درآن مباهله ناقوس، از صدا افتاد ازآن به بعد، اذان گویش کلیسا شد ازل به رسم ادب،روی بام سبز ابد برای دیدنِ ماهِ مباهله پا شد علی به شکل حیا در لباسِ «اَنفُسَنا» کنارِجان محمد، دو بود و یکتا شد ✍دکتر محمدی مبارز @adabkhane🦋
۷۰🏴 پشت کردند به هم چون دو دلاور در جنگ عهد کردند نماند سر و پیکر در جنگ تیرها بال گشودند رجزخوانی را نیزه‌ها خیره به آوازه‌ی منبر در جنگ مانده‌ام معجزه شد یا که قیامت شده است باز هم آمده گویا علی اکبر در جنگ زینب از دور جوانان خودش را می‌دید چه دلاور شده‌اند این دو برادر در جنگ دو برادر که شبیه‌اند به شمشیر دو دم دو برادر که شبیه‌اند به حیدر در جنگ لاله در پهنه‌ی این دشت چه سرخ است، انگار آبیاری شده با نیزه و خنجر در جنگ دست بر گردن هم، هر دو به خون غلتیدند بال پرواز هم‌اند این دو کبوتر در جنگ @adabkhane🏴
۷۱🏴 یا علی اصغر(ع) کربلای تمثیل ... که شنیده است که رگِ یک مرد، تنِ شمشیر را ز هم بدرد؟! یا گلوی ظریفِ یک کودک سینه ی تیر را ز هم بدرد؟! من غزالی سراغ دارم که چشم آهوی او توان دارد بشکند پنجه ی پلنگان را پیکر شیر را ز هم بدرد خواب دیدم که دستهایم را کاشتم زیر پای مشکی سرخ ابن سیرین کجاست؟ می خواهم رگِ تعبیر را ز هم بدرد خواب دیدم که خنجرِ شیطان رد شد از مرزِ مبهم تمثیل سیب بر نیزه رفت تا انسان روح تقصیر را ز هم بدرد آه ای غمزه پلنگانه! که ضمان خواست از تو؟! ابرو را آن چنان زه بکن که هر تیرش دلِ نخجیر را ز هم بدرد! مانده ام تا که ساقه ی نادان پا ز چشمِ تبر برون بنهد مانده ام تا که حُر در این مصرع غل و زنجیر را ز هم بدرد این خداوندگارِ شش ماهه که گلویش قناتِ ایجاد است می تواند به حلقِ اسماعیل ذاتِ تقدیر را ز هم بدرد چه کسی پیشگام خواهد شد که در این جام سر به سر حیرت خون خود را میِ پیاله کند؟ رگِ تأثیر را ز هم بدرد؟! هر که ایمان به کفر من دارد یک قدم ذوالجناح تر بدود سینه اش را سپر کند...شاید منطقِ تیر را ز هم بدرد این جهان عرصه گاهِ نقاشی است کربلا قصه نیست...تمثیل است یالِ شمشیر را قلم مو کن تا که تصویر را ز هم بدرد من غزالی سراغ دارم که... چشم آهوی او توان دارد بشکند پنجه ی پلنگان را پیکرِ شیر را ... ز هم....بدرد. @adabkhane💌
۷۲🏴 آسمان است این که در گودال مقتل گم شده یا که دنیای زنی آشفته بر تل گم شده؟ می دود هر سو نگاهش در سکوتی هولناک در میان دودها سوسوی مشعل گم شده شعله بر دامن ، پریشان می دود هر سو زنی دختری در بیـن خار و خون و تاول گم شده برق دندان شغالان و هجوم سایه ها آهویی در وحشت شبهای جنگل گم شده گریه کردم ، گریه، مثل مادری که ناله اش در صدای تعزیه خوان های مقتل گم شده ✍سیده تکتم حسینی @adabkhane🚩
۷۳ «شعرگفتن قریحه می‌خواهد» (رسم شاعری) ای دریغــا کـه عــده‌ای به خطــا خـویش را اهــل شعـــر پنـدارند گــرچـه دارنــد مختصــر طبعـی بــذر اشعــار سـسـت ، می‌کـارند در مَحــافــل به دور شـاعـــرهــا بــا سمــاجت همیشه درگیـــرنـد چون گـــدایــان کوچـه و بـــازار مصـرعی را بــه وام می‌گیـــرنـد هسـت شخصی بــدون استـعداد کــه بــه کـــرّات ، دیـــده‌ام او را در مَحــافــل بـــرای یک مصــرع نــزد اهــل سخــن بــوَد کــوشــا مصـرعی گفتــه و ز هــر شـاعــر مصـــرع دیگـــری، بگیـــــرد وام تــا سرانجــام ، یک غــزل گــردد زیـر شعر از خودش گــذارد نــام خواند شعری شبی به یک محفل که دو مصراعِ شعــر ، از من بود یک دو مصراع دیگــر از آن شعر از رفیـــق شفیــق آن تـــن بـــود شـاعــری گفـت : بیـت پنجــم را مـن ســرودم بـــرای ایـــن آقــــا ششمین بیت را که او می‌خواند شـاعـــرش بود ، از قضــا آنجـــا بیـت آخــر که یک تخلص داشت نیـم از او بــود و نیـم ، از دگـری بـود بـــازار مشــترک ، آن شعـــر کـه در آن بـــود ، از همــه اثـــری الغرض رسـم شاعـری این نیست شـاعــران خبــرگــان این کــارنـد گـر شود رسـم ، اهل فـن گـوینـد: شـاعـــران هـــم کــلاهبـــردارنـد کـاش قـدری به‌جــای این رفتــار بــود اهـــل تـــلاش و پــویــایـی تا پس از کسب نکتـه‌های ظریف بسُــرایــد غــــزل ، بــه تنهـــایـی گر که ضعـفی بـوَد در اشعــارش بشـود نقـــد، نـــزد اهــل سخــن نقـــد رنـــدانــه هسـت سـازنــده بــا عبـــارات محکــم و مـتـقـــن نـاقـــدان سخــن ، بــه اســـتادی چونکه در عـِـلم شعــر، ممتــازند به مَحـک نیز مثـــل صَــیرفیــان سَــره از نــاسَــره ، جــدا سازنـد ورنـه اینگــونه افتخــاری نیست شعـــرگــویی بــه همـت دگـــران شعــرگفتـن قـریحــه می‌خـواهد ضمـن آگــاهـی از اصــولِ بیـــان (ساقیا) بگــذر از قمـــاش دغــل کـه ره راسـت را ، نپـیـمــــودنــد گرچه در عین جهــل و بی‌خـردی نــام اســتاد بر خـود افـــزودنــد گـرچـه پُر طمــطراق در همـه جا چــون سرابنــد نقشـی از بــودن طبــل‌هـای حبــابی‌اند این قــوم مَملــو از پــوچـی و تهــی بــودن سید محمدرضا شمس (ساقی) http://eitaa.com/shamssaghi @adabkhane💌
۷۴🏴 به یاد سه ساله🚩 این دختر سه ساله گناهی نداشته جز عمه در خرابه پناهی نداشته این دختر علی‌ست همان دختری که آه... پیوسته بغض کرده و چاهی نداشته این نازدانه دختر شاهی‌ست بی کفن آن شاه تشنه لب که سپاهی نداشته از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام جز لحظه های سرد و سیاهی نداشته وِرد لبش ترنّم " عجل وفاتی" است بعد از عمو، امید به ماهی نداشته جز گوشه‌ای نشستن و خیره شدن به تشت درلحظه‌های دلهره،راهی نداشته.. ✍روح اله گائینی @adabkhane🏴
۷۵   باب هشتم در شکر بر عافیت نداند کسی قدر روز خوشی مگر روزی افتد به سختی کشی زمستان درویش، در تنگ سال چه سهل است پیش خداوند مال سلیمی که یک چند نالان نخفت خداوند را شکر صحت نگفت چو مردانه‌رو باشی و تیز پای به شکرانه با کندپایان بپای به پیر کهن بر، ببخشد جوان توانا کند رحم بر ناتوان چه دانند جیحونیان قدر آب ز واماندگان پرس در آفتاب عرب را که در دجله باشد قعود چه غم دارد از تشنگانِ زَرود کسی قیمت تندرستی شناخت که یک چند بیچاره در تب گداخت تو را تیره شب کی نماید دراز که غلطی ز پهلو به پهلوی ناز؟ براندیش از افتان و خیزان تب که رنجور داند درازای شب به بانگ دهل خواجه بیدار گشت چه داند شبِ پاسبان، چون گذشت؟ @adabkhane🦋
۷۶🚩 به یاد چهار ساله کربلا امام(علیه السلام) ظهر بود و لب از عطش لبریز، تشنه ای حرف های سوزان داشت مادری پای گریه ای می سوخت کودکی، آرزوی باران داشت کودکی چارساله با شوری پا به پایِ سه ساله ای شیرین هم صدا با نوای شش ماهه مثل یک ابر،چشمِ گریان داشت مردی از روی ماه، زیباتر، قامتش از کمال، بالاتر، رفت سوی فرات و بر دوشش پرچمی بر فراز ایمان داشت آب را تا به مشک نوشانید رفت و دستانش از نفس افتاد مشک هم در کنار بارشِ دست گریه ای سرخ و آه جوشان داشت مردی از نسل ایلیا برخاست خواهرش گریه پشت پایش ریخت تا که دریا، رسید بر گودال هستی آشفت وقصد توفان داشت عصر آن روز، هیزم آوردند شعله در قلب خیمه ها بُردند کودکی پابرهنه در آتش می دوید و دلی پریشان داشت کودک چارساله دید آن روز آسمان،بی هوا زمین افتاد روی صحرا،شریفه خاتون ماند زخم بر پیکرش،فراوان داشت کاروان تا به پای شام رسید شام با آهِ او سراپا سوخت کاخ را آن خرابه، ویران کرد کاخ بی پایه،پای لرزان داشت قصه او به سر رسید، ولی این سرآغازِ غصه ای ابدی است قصه ها هرچه بوده،جز غم عشق یک سرآغازِ رو به پایان داشت ✍ دکتر محمدی مبارز @adabkhane🏴 🚩حضرت خاتون،بنت امام حسن مجتبی (سلام‌الله علیهما)،پس از واقعه کربلا، جراحات زیادی برداشته و در راه،از روی شتر اسیران به زمین افتاده و به شهادت رسیدند و به دست امام سجاد و حضرت زینب (سلام‌الله علیهما) به خاک سپرده شد.مزار وی به حرم طبیب اهل بیت (ع) معروف است. @adabkhane🚩
۷۷ 💌 خلاصه تر بکن ای مرگ! داستانم را که خسته‌تر نکنم گوش دوستانم را تمام طول شب از شوق گریه می‌کردم چگونه شرح دهم حالِ توأمانم را؟ چقدر دوره کنم خویش را؟ برای خدا به روز بعد مینداز امتحانم را برای سوختن من جرقه‌ای کافی‌ست به اشتباه مباد آنکه دودمانم را... چنان بسوز که دودم به چشم کس نرود به گریه باز مینداز آسمانم را خسیس نیستم، اما به اهل ذوق ببخش غزل غزل، همه ی یاد و یادمانم را به شیوه‌ای که خلاف‌آمدی در آن باشد شبیه بوسه گرفتن، بگیر جانم را تو مرگ نیستی آغاز تازه‌ها هستی بیا که با تو بیآغازم آن جهانم را استاد یادش گرامی باد🏴 @adabkhane🦋
۷۸💌 آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگ‌دل این زودتر می‌خواستی حالا چرا عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا شهریارا بی‌حبیب خود نمی‌کردی سفر این سفر راه قیامت می‌روی تنها چرا @adabkhane🦋
۷۹ در طاقچه، قرآن و حافظ دل به هم دادند تا آینه، هرآینه سرزنده تر باشد ✍️محمد عابدی @adabkhane
۸۰ هر چند، نام نیک،فراوان شنیده ایم/ نامی به باشکوهی زینب ندیده ایم/ ارث از دل شجاع تو برده ست، یا علی! نامش گره به نام تو خورده ست، یا علی! پیوند عقلِ روشن و بیداری دل است/ شاگردی تو کرده که استاد کامل است/ مستی همان حقیقت مستور زینب است/ آباد خانه ای که در آن نور زینب است/ قانون عقل و عشق،جهان را به هم زند/ وقتى عقيلة العرب، از عشق دم زند/ از چشم یار، قامت دلدار دیدنی ست/ نام حسین از لب زینب، شنیدنی ست/ ✍قاسم صرافان @adabkhane
(سلام الله علیها) ۸۱ خورشید در مقابل تو رو گرفته است آیینه از نگاه تو آهو گرفته است گل های سرخ و نرگسی و یاس و نسترن از ذکر یا کریم شبت بو گرفته است ای سایه سار چادر تو قد آفتاب هفت آسمان کنار تو پهلو گرفته است هم عرش در مقابل تو سجده می کند هم فرش پیش پای تو اردو گرفته است ای رزق چادرت شده باران ابرها قوت زمین ز عشق تو نیرو گرفته است دور سرت تمام غزل چرخ میزند شمس از قنوت چشم تو هوهو گرفته است می خندد از تبسم تو نقش آینه جبریل ذکر کامل یا هو گرفته است ای عالمه که علم خدا در تو جلوه کرد علم از چراغ روشن تو سو گرفته است حتی عسل کنار لب خطبه های تو زنبور را به ساحت کندو گرفته است مریم که هست مادر روح القدس خودش از راه و رسم عشق تو الگو گرفته است از مهربی نهایت تو بانوی دمشق صحن حرم تجلی مینو گرفته است در اوج حادثه به خدا معجرت نرفت هر چند گریه دست به زانو گرفته است تو ـ کربلا ـ دمشق ـ خرابه ـ یزید ـ کاخ در چشم اشک عدل، ترازو گرفته است یک ظهر و قاب فرشچیان گریه های من در قاب عکس اشک قلم مو گرفته است تو درد را کشیدی و لب گریه ای نکرد از درد تو کمان دو ابرو گرفته است از صبر بی نهایت تو عرش هم گریست قلب زمان برای تو بانو گرفته است گفتند او که بود،علی وار خطبه خواند گفتند زینب است،دم از او گرفته است ✍زینب حسامی @adabkhane🚩
۸۲ در میان هجوم غم هستم ، تن دیوار غرق تکرار است رو به رویم نگاه پنجره ها ، رو به آغوش سرد دیوار است تو نباشی ترانه ها مثل ِ طرح روی حباب می مانند تو نباشی دل غزل هامان ، واژه هایی به رنگ اجبار است رگ سرد غبارهای دریغ ، محو کرده دلیل هستی را ما کجاییم ذکرمان خسته است ، خواب ها اتفاق بسیار است سرمان ساعتیست بی طاقت ، لب لبخندهایمان گریه گردش روز و شب بدون شما ، چرخشی روی سطح دوار است لب آوازهایمان دلتنگ، از نبود ستاره و شبنم تن اندوه هایمان زخمی ، باغ هامان درخت بی بار است ای گل سرخ ای قشنگی صبح ، ای تو باران مهربانی آب ای تو از قبله ی صمیمی ماه ، غیبتت در خسوف اَسرار است خواب دیدم بهار می آید ، و زمستان سخت خواهد رفت من یقین دارمت صبوری ناب ، که حضورت چقدر سرشار است تو بیایی بهانه می میرد ، تو بیایی ستاره می خندد آسمان می شود هوایی تو ، بال پروازها سبکبار است خواب خرگوشی قبیله ی بغض ، از حضورت هوار خواهد شد تو بیایی ستاره خواهد دید ، چشمهامان همیشه بیدار است هجرتی مثل رود می خواهم ، سوی دریای آبی مهتاب هجرتی که شکوه خواهد شد ، هجرتی که مرا سزاوار است نام تو آبروی آینه ها ، اسم تو سیب اسم تو ملکوت اسم تو اسم اعظم حق و نام تو آفتاب اعصار است کاش می شد که در خبرهامان از کنار مدینه می گفتند ... آمدی با طلوع آدینه، گوش من بی قرار اخبار است ✍زینب حسامی مشهد مقدس @adabkhane 🌱
۸۳ ❣ مثل آن نیلوفری که برگش از شبنم،تر است مادری دارم دلش از برگ گل نازک تر است داستانها گفته اند از عشق با صدها زبان آری، اما عشق مادر، داستانی دیگر است نقشِ قالی می کشند این گونه،تا با دیدنش یادمان باشد بهشتی زیر پای مادر است در وفا و در گذشت و در محبت اول است در عوض، وقت غذا خوردن همیشه آخر است گاه بر دستان دلسوزش النگو هم نماند عاشق چین های آن دستم که بی انگشتر است کودکم گریان می افتم بر ضریح دامنش می زنم بوسه بر آن پایی که از دنیا سر است شعر در توصیف او؟ بگذار ساکت باشم و سیر بنشینم تماشایش کنم، این بهتر است ✍ @adabkhane