eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
735 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
209 ویدیو
21 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. بوی ظهور می‌آید ✍اشرف پهلوانی قمی مدام به این فکر می‌کنم که چه کنیم اگر روزی مثل همان پانزدهم مهر بیاید و یکهو شما در آن طرف عالم ندای «هل من ناصر ینصرنی» سر دهید و «انا المهدی» و ما این‌طرف مشغول اثبات آزادی‌مان باشیم با برداشتن تکه‌ای روسری؟ فقط لاف می‌زنیم. مدام دم از سربازی و زمینه‌سازی ظهور می‌زنیم؛ ولی هنوز در چم و خم همان هفده رکعت نماز شبانه‌روزمان مانده‌ایم. کنار گود نشسته‌ایم و مدام برای میان‌گودیان سلام وصلوات می‌فرستیم. مولای من! این روزها دل هر انسانی دردمند است و دل شما حتماً دریایی از خون. مسلمان شیعه و سنی ندارد. همه با هم شهادت داده‌اند به یگانگی خدا و رسالت رسولش. شما رحمت محضید. همانند جدّتان رحمةٌللعالمین‌اید. طاقت خیلی‌ها طاق شد. شما را نمی‌دانم. اهل قم، همان نیمه‌شب پناه بردند به محل امن شهر. همان‌جایی که تجربه چند قرن دارد در آرام کردن دل‌ها؛ دلی که طغیان کرده و آرام و قرار ندارد. هر روز یک خبر، یک عکس، یک فیلم. هر کدام فجیع‌تر از دیگری و منِ مادر، مدام ذهن کنکاش‌گرم مقایسه می‌کند بین آن‌چه در دور و بر می‌بینم با آن‌چه که کمی دورتر در حال وقوع است. نمی‌دانم لحظه‌ای که شیربچه‌ای برای برادرش شهادتین می‌خواند چطور تحمل کردید؟ یا دیدن مادری که «فی قَرارٍ مَکین»ش نیم وجب انسان آرمیده است و منتظر اذن است برای رهاشدن؛ اما نه به این زودی، نه با گلوله، نه با دریده شدن رحم مادرش. عجب صبری خدا دارد! یا کودکی که سر بر گریبان غرق به خون مادرش گذاشته و از او طلب مهر می‌کند را چطور دیدید و تاب آوردید؟ مادری که چنددقیقه‌ای است فرزندش را به خدا سپرده و دست بر دست فرشته‌ای به آسمان‌ها می‌رود. یا چطور شنیدید و صبر کردید بر فریاد مادری که هنوز در نفاس کودکی است که دست بر دست خدا داده و رفته است؟ عجب صبری دارید مولای من! آجرک الله یا صاحب‌الزمان برای ظهور ما دعاکن وگرنه تو هستی؛ ماییم که غایبیم. دعا کن به خودآییم. بوی ظهور می‌آید. «اللّهمَّ عَجِّل لِولیّکَ الفَرَج وَ العافیةَ وَ النَّصر وَاجعَلنا مِن خَیرِ اَعوانِه و اَنصارِه» @AFKAREHOWZAVI
. بغض غریب ✍️نجمه صالحی شب بود و غزه ناآرام! و موج نگرانی در چشم مادران و پدران! کودکی به دنبال مادرش می‌گشت! اشک خشکیده در نگاه خواهر! و بغض غریبی، نشسته در گلوی پدر! و کودک: "یومااااا(مادر)" أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ(هود/۱۸) @AFKAREHOWZAVI
بسم الله قاصم الجبارین «در تاریخ بنویسید» ✍سیده ناهید موسوی از همان فاجعه بیمارستان معمدانی در غزه چندین بار نوشتم و پاک کرد! نمیدانم دقیقا باید از چه چیزی شروع کنم. از مسلمانان زیر بمباران فسفری غزه فلسطین و تجاوزات وحشیانه صهیونیست ها که به منازل مسکونی، بازارها، مدارس و بیمارستان‌ها رحم نمی‌کند. یا از پدر و مادرهایی که با سوز و تاب پیکرهای دردانه خویش را به آغوش کشیده اند تا برای لحظاتی با یکدیگر خداحافظی کنند، پدری که نوزاد شهیدش را جلوی دوربین ها گرفته و می‌گوید ببینید جنایات رژیم صهیونسیتی را با ما چه کرده است. و تمام آرزوهای خود و فرزندان خود را زیر آوارها مدفون می‌کنند. بیمارستان و خیابان‌هایی که در اصل دیگر بیمارستان و خیابان نیستند و شده‌اند کوهی از اجساد زن و کودکانی که تنها به جرم مسلمان و فلسطینی بودن اینگونه سلاخی می‌شوند. بازماندگان هر بار اما، هم خونی، دوستی و آشنایی را با دستان خود خاک می‌کنند. از خروش حماس، مقاومت یا قسام، که با طوفان الاقصی‌، طوفانی به پا کردند بنویسم. که مردانگی و دلاوری خود را به تاریخ ثابت کردند و هزاران صهیونیستی غاصب را به درک واصل کردند. آری! در تاریخ باید نوشت در عصری که از مدرنیته، آزادی بیان و آزادی عمل سخن می‌گویند، رژیم سفاک و خون آشام روز و شب به مظلومین فلسطین می‌تازد. اما سخنی از مدافعان حقوق انسان و بشریت شنیده نمی‌شود. دیگر اما، هشتگ زدن، طومار نوشتن ، تجمع و بیانیه صادر کردن کارساز نیست و کارد به استخوان رسیده، و زمان جراحت فوری غده سرطانی «اسرائیل» فرارسیده است. تعلل جایز نیست و نسل کشی در فلسطین باید متوقف گردد. هر انسانی با وجدان بیدار نباید خود را محصور به مرز و دین و مذهب بداند. همگی تا پیروزی و فتح قدس، پای کار بمانیم با قلم هایمان، فریادهایمان و جان‌هایمان و این خون‌های شهداست که قدس را آزاد خواهد کرد. ان شاءلله. نصرٌ من الله و فتح قریب @AFKAREHOWZAVI
. رشد تاریخی ✍اصفهانی به صحبت‌های رهبر معظم انقلاب گوش می‌کردم. ایشان در آخر بیاناتشان فرمودند: "اگر جنایت در فلسطین متوقف نشود، گروه‌های مقاومت بی‌تاب می‌شوند. آن وقت کسانی نیایند بگویند به فلانی بگو فلان کار را نکند." و فریاد مرگ بر اسرائیل در حسینیه پیچید و در جان من! اشک در چشمانم حلقه زد، اشک شوق، عزت و اقتدار! مقایسه کردم با خطبه‌های امیر المومنین علیه‌السلام که با چه جملات پر شور و حرارتی مردم را به جنگ با دشمن اسلام، معاویه فرا می‌خواند! _مردمان شهری که همه مردان جنگی بودند، مردان یک شهر نظامی_ اما آن‌ها از جنگ خسته شده بودند! سخنان امام بر زمین ماند و آن را عمل نکردند! پنج سال حکومت امیر المومنین علیه‌السلام حکومتی که نگذاشتند عدالتش را عملی کند، تاب نیاوردند و خون به دل مولایمان کردند. تا آن جا که حضرت فرمودند:" يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ، حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ..."۱ و آن جا که امام خمینی (ره) فرمودند: ‏"من با جرأت مدعى هستم که ملت ایران و توده میلیونى آن در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عهد رسول الله- صلى الله علیه و آله- و کوفه و عراق در عهد امیرالمؤمنین و حسین بن على- صلوات الله و سلامه علیهما- مى‌باشند"۲ آن بزرگ مرد می‌دید که مردم ایران بعد از بیش از چهل سال، انواع جنگ نظامی، اقتصادی، فرهنگی پای این انقلاب می‌مانند. و امروز لازم نیست علی زمانمان غصه‌هایش را در چاه بگوید. ۱نهج البلاغه، خطبه ۲۷. ۲آیین انقلاب اسلامی،ج.2. @AFKAREHOWZAVI
. 《انکار جنایت، شیوه ستمگران تاریخ است》 ✍فاطمه شکیب رخ وقتی کاروان اسرای کربلا به کاخ یزید ملعون رسید و یزید از عمق جنایت و افتضاح خطای محاسباتی شهادت امام حسین علیه السلام, اطلاع یافت؛ به انکار دستور شهادت امام متوسل شد و با لعنت ابن زیاد در اقدام به جنگ با سید الشهداء و یارانش، تلاش کرد، ننگ ریختن خون فرزند رسول خدا (ص) را از دامن خویش تطهیر کند! تاریخ گواه آن است که جز عده ای سفیه و کاسه لیس او، بی تقصیر بودن یزید را نپذیرفتند! و حتی در سالیان بعد از وی نیز، از مورخان و یا باورمندان اموی، کسانی که در جهت اثبات بی گناهی یزید، قلم می زدند، به شدت توسط گروه های مختلف مسلمانان، مواخذه و محکوم می شدند! تاریخ درس است، درسی که مولای متقیان امام علی (ع) درباره آن مى فرمايد: «گرچه من به اندازه همه آنانكه پيش از من زيستند عمر نكرده ام؛ اما با نظر در رفتار آنها و تفكر در اخبارشان و سير و سياحت در آثار بجامانده از آنان تا بدانجا رفتم كه مانند يكى از آنها شدم، بلكه گويى بر اثر آنچه از تاريخ‌شان به من رسيده با همه آنها از اوّل تا آخرشان بوده ام». آری، خصلت تکرار پذیری وقایع و حوادث تاریخی، آن درس مهمی است که بسیاری از حوادث پیش رو را تبیین و قابل پیش بینی می کند! سران اسرائیل در جنگی نابرابر، دچار شده اند؛ درحالی که دست ناپاک خویش را در جنایت کم سابقه ی بیمارستان المعمدانی، فلج کردند، اکنون با انکار این جنایت دهشتناک، سعی در تطهیر افتضاح به بار آمده، برآمدند! حاشا و کلا که عقول جهان، هرگز تکنیک های فریب اصحاب شیطان، را نخواهند پذیرفت! به ویژه آنکه ما ایرانی ها با آن اصطلاح《کار خودشونه》آشنایی دیرینه داریم! این روزهای غمناک و رنج آور غزه، با تمام لحظه های تلخش از لطف خدا مملو است؛ یک درس تاریخ در همین روزهاست که تدریس می شود؛ ظالم و ستمگر هر کجا که به خباثت عمل خویش احاطه یابد، انکار و نسبت کردار زشت خویش را متوجه دیگران می کند! یزید زمان ما، همان بی خرد سفاکی ست که چون از زشتی کرده ی خویش آگاهی یافته، با سیه نمایی و مظلوم نمایی اعمال خود، برای ادامه حیات، حتی هم پیمانان خویش را قربانی می کند! و این درس تاریخ، تکرار مکررات است که ستمگر را ستمگران می بلعند! 《فااعتبروا یا اولی الابصار》 @AFKAREHOWZAVI
. صدای مظلوم ✍سیده فاطمه موسوی باردئی همین‌طور که تلویزیون داشت بمباران بیمارستان المعمدانی را نشان می داد.برای فرزندانم سفره ی غذا را پهن کردم،پسر کوچکم را با مهربانی تمام کنارم نشاندم،دستی بر سرش کشیدم و ظرف غذا را جلویش گذاشتم. در همین حین پسرم با همان زبان کودکانه اش گفت؛((مامان پس بچه هایی که در اون بیمارستان بمباران شدند الان چی می خورند؟ اگه مامان باباهاشون از دنیا رفته باشه پیش کی زندگی می کنند؟ الان دنیای اون سیاه رنگه؟؟)) بغضم را قورت دادم .لقمه ای که دستم بود روی سفره افتاد.با خودم گفتم الان وظیفه ی ما چیه؟ مگر پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نفرمودند: «هرکس فریاد دادخواهی مظلومی را که از مسلمانان یاری می‌طلبد بشنود، اما به یـاری آن مظلـوم برنخیزد، مسلمان نیست.» ما که ادعایمان می شود شیعه ی مولا علی (علیه السلام) هستیم و صدای مظلوم را می شنویم.الان برای تسکین دل مظلومان غزه چه کرده ایم؟ همین که دلمان بسوزد و گریه کنیم کافیست؟ قطعا روا نیست که دست روی دست بگذاریم و شاهد این همه ظلم و جور باشیم. هر کسی به هر طریقی که می تواند باید مظلوم را یاری کند. یکی با حضور در جبهه جنگ یکی هم در پشت خاکریز ها یکی با ارسال کمک های مالی یکی هم با پاسخگویی به شبهاتی که این روزها در کانال ها و گروه ها موج می زند شبهه هایی که چنگ زده به گلوی جوانان و آهسته آهسته ایمان را از دلشان بیرون می کشد. دیگر هرچه بیانیه صادر شد کافیست.وقت عمل است.دیگر وقت آن رسیده اسرائیل را از صفحه ی روزگار محو کنیم. انزجار خودمان را در عمل نشان بدهیم. @AFKAREHOWZAVI
. «مثل عبود» ✍زهرا نجاتی ابوعبود همسایه‌مان بود. پیرمردی خردمند و روشن روان که فرزند شهیدش عبود، شب قبل شهادت به او گفته بود؛ پدرجان هم خدا من را می‌خواند و هم شما. به نظرتان کدام را انتخاب کنم و پدرش گفته بود:« چه بگویم، در امان خدا..» عبود رفته بود و بیست و چهار ساعت بعد، خبرشهادتش رسیده بود. به محمد شش ماهه ام نگاه می‌کنم. دوست دارم مرد شود مثل عبود قدبلند و رشید و عاقل باشد و بتواند بین من و خدا، بین پدرش و خدا بین دنیا و خدا، خدا را انتخاب کند اما محمدشش ماهه د آسم داشته و این چند وقت به خاطر هوای جنگ زده، دو روز است نمی‌تواند نفس بکشد.باید او را به بیمارستان ببرم. بهترین و بزرگترین بیمارستان که صلیب سرخ برای فلسطین ساخته. از حق نگذریم بیمارستان بزرگ و مجهزی است. روی دست‌هایم است و هرروز بیشتر زرد و زار می‌شود. این چندوقت خود فلسطین هم نفس ندارد و همه دارند دود و بوی فسفر و آتش و باروت، توی ریه می‌کشند اما ریه‌های محمد من، این قدرکشش ندارد که بتواند از حجم زیاد دود، اکسیژنش را جدا کند و توی ریه‌های چند سانتی‌اش بکشد. این را دکترش گفت وقتی بالاخره میان دست‌های سپید و تپل و بد رگش توانست، رگش را پیدا کند و انژیوکت کودکانه را در آن فرو کند. این را گفت و توی صورت محمد لبخند زد. ماسک اکسیژن را که روی دماغش گذاشت، محمد اول بی قراری کرد اما خدا خیر بدهد دکتر را. با صبر و بازی، بالاخره محمد من را که بعد چند روز نفسی داشت برای گریه، آرام کرد. ساعتی گذشت و محمد بعد چند شب، به خواب راحتی فرو رفت. آن قدر که ترسیدم. زل زدم به ماسک و قطره‌های میعان که از تلفیق نفس گرم محمد و اکسیژن توی ماسک جمع شده بود. اما باز هم دلم ارام نشد. ماسک را ارام و با احتیاط برداشتم. قفسه سینه کوچکش را نگاه کردم که آرام بالا و پایین می‌رود و بالاخره خیالم کمی راحت شد. باید سری به خانه می‌زدم و از سلیما و حلما و پدرشان خبر می‌گرفتم. همه در خانه پدربزرگ من جمع بودیم، میان این جنگ و خون، گوشی‌ام دیروز موقع فرار روی زمین افتاده و صفحه‌اش شکسته بود. روی صورت محمد بوسه‌ای کاشتم و دستهای تپل گرمش را لای دستهایم فشردم. کمی رنگ و رو به صورتش برگشته بود. اگر ازخانه می‌توانستم پلیور آبی‌اش را بردارم و تنش کنم، حتما خیلی به چهره‌اش می آمد... راهی شدم و از میان خرابه‌ها خانه پدربزرگ را تشخیص دادم. موقع شام رسیدم و مادربزرگ همزمان با برگرداندن مقلوبه توی سینی، گفت:«الهی به زودی جشن آزادی قدس را بگیریم». همه با هم آمین گفتیم و مادر بزرگ برای هرچند نفرمان توی یک سینی، غذا ریخت. تندتند چندلقمه خوردم. صورت سلیما و حلما را بوسیدم و توی صورت محوود خیره شدم:_دعاکن حالش زود خوب شود دکتر گفته ممکن است فردا مرخصش کنند. محمود خندید و گفت: ان شا الله. هنوز در را نبسته بودم که صدای وحشتناکی تمام فلسطین را لرزاند. صدای هواپیماهای امریکایی بود. به سمت بیمارستان دویدم. اما بیمارستان شده بود آورستان. دنبال دکتر بودم اما نه دکتری در کار بود نه تختی نه اتاقی نه سالنی... میان اوار بیمارستان فرو ریختم. هرکس به طرفی میدوید. هرکس دنبال تکه‌های بدنش م می‌گشت. بوی دود و مو و پوست سوخته، امانم را برید. باید آن طرف باشد، کمی سمت شرق می‌شد، اما.. وای خدای من! اتاق محمد من کجا بود. دکتر کجا بود. ایستگاه پرستاری چه؟؟؟ میان آوارها دنبال محمد می‌گشتم که دست‌های تپل و انژیکوکت ابی میان دستش را دیدم. آوارهای گچ و سنگ را کنار زدم. پایین تنه‌اش سوخته بود اما تا صورت قشنگ و سفیدش تا شکمش سالم بود. آه! محمد من! قشنگ من! فرشته من! من نمی‌خواستم از حالا شبیه عبود شوی. برای بیست سالگی‌ات، آرزوی شهادت داشتم. برای اینکه یک روزی، نه به این زودی‌ها، شبیه او شوی! نیمه محمد را به آغوش کشیدم و به سمت خانه پدربزرگ دویدم اما از سرخیابان،خانه را پیدا نمی‌کنم همه‌اش دود است و فریاد. سیاهی است که ازشهر بالا می‌رود.سیاهی هایی که به صورت بنی بشر نشسته و با هیچ پاک نمیشود. پس خانه پدر بزرگ کجا است؟شاید کجا بود؟!!! نه نه. نبایدفریاد بزدم. اینجا هزاران نفر مثل من،دنبال عزیزاتشان هستند. از همین جمعیتی که حالا روی آوارها ریخته‌اند معلوم است. همه مثل من هستند و هیچ‌کس توی این عالم سیر نمی‌کند. چند وقت است ما دیگر روی زمین نیستیم، روی بال ملایکی که برای بردن این همه جنازه شهید، حتما به زمین هبوط می‌کنند، قدم می‌گذاریم. @AFKAREHOWZAVI
🔰بسته دیجیتال ۵۵ ▫️فلسطین 🔻این بسته شامل: • مجموعه گرافیکی (فضاسازی، پوستر، استوری، پروفایل و... ) • مجموعه گرافیکی ویژه هیأت کودک و نوجوان • مجموعه تحلیل متنی و صوتی • مجموعه نشریه و منشورات • مجموعه مستند و فیلم • مجموعه کلیپ و صوت • مجموعه کتاب و جزوه • مجموعه فیش منبر • مجموعه اشعار و... می‌باشد. 👇🏻مشاهده و دریافت از طریق پایگاه جامع محتوایی هیأت: ▫️heyat_co_felestin_1402 ❗️این بسته در حال به‌روز‌رسانی است. | | | 💠 پایگاه جامع محتوایی هیأت ▫️@heyat_co
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. طوفان الاقصی و وعده پیروزی ✍صادق پور صدای خش‌خش برگ‌های پاییزی، صدای چک چک آب و صدای گنجشک‌ها، هرروز در غزه می‌پیچید... و صدای زوزه باد به گوش می‌رسید، کم‌کم شب از راه می‌رسد و هوا روبه‌ تاریکی می‌رود، مردم غزه پس از ادای نماز مغرب وعشا، صرف شام و...به‌خوابی سنگین می‌روند، خوابی شیرین کودکان را فرا می‌گیرد، نیمه‌های شب، صدای غرشی سهمگین و دلخراش سکوت غزه را برهم می‌زند! صدا، صدای هواپیماهای جنگی است که بمب‌باران شهر را تمام می‌کنند و به آشيانه خود بر می‌گردند... آن‌ها به خیال خود تلافی کردند زیرا روز قبل، "حماس" ضربات سنگینی به ارتش اسرائیل وارد کرده بود اما فقط به نظامیان اسرائیلی نه کودکان نه زنان نه بی‌دفاعان... اسرائیل است که این شکست مفتضحانه و این طوفان الاقصی را می‌خواهد با انتقام گرفتن از کودکان و زنان و مردان غیر نظامی جبران کند اما وعده پیروزی جبهه حق از جانب خدا آمده است و ما پیروز خواهیم شد. كَم مِن فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَت فِئَةً كَثيرَةً بِإِذنِ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ مَعَ الصّابِرين.بقره/۲۴۹ @AFKAREHOWZAVI
. مهر مادری ✍ راضیه کاظمی زاده فنجان مورد علاقه‌ام را از چای پر می‌کنم و برای رفع خستگی، به سمت پنجره می‌روم، جای دنجی می‌نشینم، فنجان را روی میز می‌گذارم و سرم را به تاج مبل تک نفره تکیه می‌دهم و به آسمان پشت پنجره، خیره می‌شوم. از صبح که چشمانم را باز کردم، بغضی گلویم را فشار می‌داد، غمی بر دلم سنگینی می‌کرد! حواسم به آسمان جمع شد، گویا امشب او هم، مانند هر شب نیست! جز چند ستاره با نور کم، دیده نمی‌شود، شاید حال دل من و آسمان با هم یکی شده! با صدای گریه دخترم از طوفان افکار مختلف، بیرون می‌آیم، به جبران دلخوری‌اش، او را در آغوش می‌کشم، قربان صدقه‌اش می‌روم و بوسه بارانش می‌کنم تا بالاخره آرام می‌گیرد! خسته است و نیاز به خواب دارد! او را از زمین بلند می‌کنم، در آغوشم می‌گیرم و نوازشش می‌کنم: «قشنگِ مادر چشمانت را ببند و آرام بخواب! من در کنار تو هستم »، او نیز سرش را در بغلم فرو می‌کند و به آرامی و ناز، همان حالتی که لوس می‌شود، چشمانش را می‌بندد و به خواب فرو می‌رود و من این بار، غرق در سفیدی صورت معصومانه‌اش می‌شوم! سفر می‌کنم به «غزه»، «فلسطین»، مادرانی را می‌بینم که در پی یافتن فرزندانشان با حالت ترس و اضطراب از این طرف به آن طرف می‌روند، مادری را می‌بینم که فرزند زخمی‌اش را در آغوش کشیده و به سمت بیمارستان می‌دود. صدای نامفهومی از حنجره‌ام بیرون می‌آید « نه، بیمارستان نه.. » اما صدا به قدری ضعیف است که به گوشش نمی‌رسد و او راهش را ادامه می‌دهد، به بیمارستان می‌رسد ، دنبال دکتر می‌دود تا لحظه‌ای کودک زخمی‌اش را ببیند و حالش را خوب کند. دکتر بالای سر کودک می‌آید، دارویی تجویز می‌کند و می‌رود. کودک که تا به حال بی‌تاب بود از درد، کمی آرام می‌گیرد، دوباره آغوش مادر را طلب می‌کند، مادر بی‌درنگ او را به آغوش می‌کشد! صدای مهیبی بلند می‌شود، از شدت ترس ناخودآگاه چشمانم را می‌بندم! وقتی چشمانم را باز کردم، دیگر خبری از بیمارستان، کودک، مادر و دکتر نبود! جز آتش چیزی در برابر چشمانم دیده نمی‌شد! بوی دود و خون با هم آمیخته شده بود! از شدت دود چشمانم می‌سوخت و گلویم گز گز می‌کرد ، به زحمت چشمانم را دقیق کردم تا دنبال آن مادر و فرزندش بگردم، هر چه این طرف و آن طرف نگاه کردم چیزی جز دود و آتش نمی‌دیدم! ناامید و دل نگران شدم، پاهایم از زیر شکست و با صورت به زمین خوردم و صدای ناله‌ام بلند شد، چرا من جلوی آن مادر را نگرفته بودم تا به بیمارستان نرود؟! اما چگونه می‌توانستم مادری را قانع کنم که از درمان کودکش دست بردارد؟! چرا که مادر تاب ندارد جگر گوشه‌اش را بیمار و رنجور ببیند، حتی اگر به قیمت از دست دادن جانش باشد! باصدای سرفه‌ی دخترم به خود آمدم، چشمانم خیس از اشک بود و لباس دخترم نم‌دار از اشک! نگاهی به صورت معصومش می‌کنم و خنده‌ای تلخ بر لبانم نقش می‌بندد، دوست دارم او را محکم در آغوش بگیرم، اما ... @AFKAREHOWZAVI
. «قبله‌گاه عشق» ✍سیده ناهید موسوی تو قبله عشقی و من ساکن سرزمینت نشده، عاشقت شدم. و وطن محبوب من شدی. ای سرزمین خوبان و قدمگاه انبیاء و اولیای الهی. ای سرزمین درختان زیتون و مردمان مظلوم. تو قبله اولین شدی، و تا ابد اولین می‌مانی، پایداری به عشق مسلمانانی که دل‌هایشان در اقصی نقاط جهان بی ریا برای تو می‌تپد. و همه مردمانی که با جان و مال خود برای تو تنها، سینه سپر می‌کنند. دردها می‌کشند و جان‌های عزیزان خود را می‌دهند، از دیدگانشان خون جاریست نه اشک. تن هایشان از غم و غصه نحیف شده اما سر خم نمی‌کنند و چون سروی پایدار از تو دفاع و دفاع و دفاع می‌کنند. عشق تو بی شک، مقدس است. و پاک و خالص که این‌گونه جهانیان را به تکاپو وا داشته‌ای. و همگی در تقلا و جوشش برای آزادی حرم شریف تو هستند. تا ابد، مقدس و خط قرمز آزادگان جهان می‌مانی، این عشق با خون، پوست و گوشت عجین شده است. در رگ‌ها جاریست و می‌جوشد و این برای جریان عشق تو کافیست. به امیدِ نزدیکِ فتح قدس که فاتح قلوب مسلمین است. و محمود درویشی که در وصف وطن می‌فرماید: بر این سرزمین چیزی هست که شایسته زیستن است. بر این سرزمین، بانوی سرزمین ها آغاز آغازها پایان پایان‌ها که فلسطین‌اش نام بود که فلسطین‌اش از این پس نام گشت بانوی من! مرا، چون تو بانوی منی، زندگی شایسته است، شایسته است. @AFKAREHOWZAVI