♡حب امیرالمومنین علیه االسلام ♡
《أنفَعُ ما يَكونُ حُبُّ عَلِيٍّ لَكُم إذا بَلَغَتِ النَّفسُ الحُلقومَ》
امام باقر عليه السلام: سودمندترين چيز براى شما در لحظهاى كه مرگ فرا مى رسد، مهر على عليه السلام است.
دعائم الإسلام : ج 1 ص 72
#امیرالمؤمنین
#شهادت_امیرالمؤمنین_تسلیت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
#شهادت_امیرالمؤمنین_تسلیت
🔰شرح آشکار شدن مزار مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام
✍نجمه صالحی
❇️مزار مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام تا زمان هارون الرشید بر عموم مردم مخفی بود.
❇️روزی هارون الرشید به شکار رفته بود، آهوانی دید و دستور داد بازهای شکاری و سگها برای شکار آهوان حمله کنند. آهوها به یک بلندی رفته و خود را بر آن انداختند. بازها خود را بر زمین انداختند و سگها بازگشتند.
هارون از این وضعیت تعجب کرد. آهوان از آن بلندی بازگشتند و سگها و بازها به دنبال آنها رفتند. آهوها دوباره به آن بلندی پناه بردند و داستان تکرار شد. این کار سه بار انجام شد.
هارون به اطرافیانش گفت: بروید و هرکسی را که در این اطراف دیدید برای من بیاورید.
پیرمردی از قبیله بنی اسد را به نزد او آوردند. هارون گفت: (داستان)این بلندی چیست؟!
پیرمرد گفت:اگر به من امان میدهی سخن بگویم؟! هارون گفت: با خدا عهد میبندم که تو را آزار ندهم .پیرمرد گفت: از پدرانم شنیدهام که این بلندی قبر امیرالمؤمنین علی علیه السلام است که خدا آن را حرم امن قرار داده و هر کس به نزد آن پناه بیاورد، ایمن خواهد بود. هارون آب خواست و وضو گرفت و به زیارت قبر رفت. (شیخ مفید، الارشاد،ج۱،ص۲۵_۲۷)
❇️پس از آن اتفاق هارون دستور داد بنایی کوچک بر قبر امیرالمؤمنین علی علیه السلام ساخته شود و مردم به زیارت قبر ایشان مشرف شدند.
❇️حمدلله مستوفی سال ساخت این حرم را در سال ۱۷۵ ه.ق نوشته است.(مستوفی، نزهه القلوب،ص۳۱و ۳۲)
#امیرالمؤمنین
#اللَّهُمَّالْعَنْقَتَلَةَأَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«در پناه تو»
✍طیبه فرید
از دیشب جز اشک چیزی به چشمش نیامده بود. وارد کوچه شد،چیزی به سنگینی چند قرن روی سینه اش سنگینی می کرد،صدای قدم هایش با صدای تپش قلبش یکی شده بود. او با این کوچه و این خانه اُنسی دیرینه داشت. هیچوقت اما پشت درهای چوبی این خانه اینقدر شلوغ نبود.
چشمش از شدت اشک جایی را نمی دید عرض کوچه را با دلش طی کرد.ارادتمندان امام پشت در خانه صف کشیده بودند. از شدت شلوغی جای سوزن انداختن نبود. حسن ابن علی داشت مردم را قانع می کرد که برگردند،امام بعد از قصه ضربت نای نفس کشیدن نداشت. نفس دنیا به نخ نازکی بند بود.
کوچه بوی گریه می داد.
ارکان های لطیف هدایت ترک برداشته بود.
زانوهای اصبغ ابن نباته توان حرکت نداشت، او در چشم های علی ذوب شده بود، ضرب آهنگ تپش قلبش با نبض علی تنظیم بود و مدت ها بود در هوایی تنفس کرده بود که عناصرش از عطر نفس علی علیه السلام پر شده بود. کجا باید می رفت او اهل اینجا بود.
مردم پراکنده شدند اما او مثل خانه خراب ها همان جا نشست.پشت در چوبی،در همان کوچه ای که خانه امیدش آن جا بود. عین کبوترهای مأنوس با گنبد و گلدسته در پناه دیوار نشست.
همه رفته بودند که حسن ابن علی علیه السلام در را باز کرد.
_اصبغ چرا نرفتی؟
با صدای لرزان گفت:
_کجا بروم آقا...
من از پناه این خانه کجا بروم؟ قدم های من برای رفتن، جز این کوچه جایی را بلد نشده! من اینجا پرو بال گرفتم،تمام دنیای من پشت این درهاست. کجا باید بروم؟
گریه امانش را برید و عین بچه های مادرمرده سرش را گذاشت روی آستین لباس عربی اش...
حسن ابن علی علیه السلام گفت:
بیا تو اصبغ
بیا...
مابعد این ماجرا فقط اصبغ ابن نباته بود و امام. روایتی که ازین دیدار مانده برای ما امام ندیده هاست! خدا می داند میان امام و اصبغ چه گذشت.اما بی شک با دعای امام بود که قلب اصبغ از تپیدن باز نایستاد.
کاش خدای علی در شب های قدر علی ما را در محبت علی جوری غرق کند که اثری از منمان باقی نماند...
یاعلی
#ماه_رمضان
#امیرالمؤمنین
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI