eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
734 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
205 ویدیو
21 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️آتنا منانی با ارسال خاطره‌ای به جمع نویسندگان حوزوی پیوست بی‌شک باید اوصاف این احوال را نگاشت نمی‌دانم تحول، ریشه در چه دارد اما یقین دارم که حس و حال این روزهایم دگرگون است! محتاج فریادی هستم از اعماق وجود تا مرحمی بر دردها باشد، دردهایی که آشکارا به جان خریدم تا روحم را بهبود بخشد! بند بند وجودم آغشته به بوی خاک و خون شده قلبم در زندان تاریکی محبوس گشته است! نخستین دیدار است که در آن می‌توانم با دل و جان اندوه هشت سال مبارزه و جهاد را لمس کنم. می‌گویند حضور شما به دعوت شهداست، خوشا به حال‌مان که گرچه سراپا معصیت و نافرمانی هستیم اما امروز به دعوت افرادی اینجا هستیم که دم به دم در جوارمان حاضر هستند! شهیدانی که برای زنده نگه داشتن ناموس‌کشور، جانشان را فدا کردند و حیات ابدی را ضمیمه‌ی اجرشان کردند، آنان که هوشیارند به اعمالی که خواسته و ناخواسته، آگاهانه و ناآگاهانه انجام داده‌ایم! آن‌ها هستند تا من و شما گام در راهی بنهیم که به نور منتهی می‌شود. از صمیم قلب تمنای دیدار دیگر دارم، دیداری که عطش قلب را تسکین دهد! دیگر تاب نمی‌آورم، زنجیر دشنه‌ای قلبم را احاطه کرده است و اشک پهنای صورتم را مستتر! مگر می‌توان از شجاعت و خلوص آنان شنید و نگریست؟ مگر می‌توان سکوت کرد و گذشت؟ مگر می‌توان مظلومیت آنان را نادید گرفت؟ مگر می‌توان از یاد تاریخ نقی کرد کربلای خونین کارون و اروند را؟ خداوند را گواه می‌گیرم که حتی آب اروند و کارون هم نمی‌تواند حرارت قلبم را کاهش دهد! با قلبی که پر از خالی‌ست به امید تجدید دیدار می‌مانم تا خود را از دریایی که دیدگانم ساخته رها کنم! دیداری که این‌بار با آگاهی است! فراموش نمی‌کنم این روزها را! @AFKAREHOWZAVI
«درباره لغزش» ✍️طیبه فرید تصمیم گرفتم مطلب ساده‌ای بنویسم، خیلی عوامانه بگویم. اسباب برای لغزیدن کم نیست پناه بر خدا! وقتی ما بعضی کارها را انجام می‌دهیم، بعضی اتفاقات خوب را از ما می‌گیرند، این از اقتضائات عالم ماده است و دلیلش نظم موجود در آفرینش است، گناه نظم زندگی ما را در هم فرو می ریزد و ما بنا بر نظام موجود در عالم بعضی چیزهای خوب‌مان را از دست می دهیم. اصطلاح عوامانه‌اش می شود سلب توفیق اما عبارت تخصصی‌اش می شود از چشم خدا افتادن! تا اینجا هستیم، هرقدر با خدا صنمی داشته باشیم موقع رفتن‌مان هم همان‌قدر مرتبطیم*. یکی از آفت‌های رابطه‌ی دونفره‌ی ما با خدا تنظیم نکردن رابطه ما با آدم‌هاست.* کلمات‌مان، درخواست هایمان، نوع نگاهمان، توقعات‌مان! نظم آفرینش ایجاب می کند ما حریم رفتارهایمان با دیگران مشخص باشد، «سری که درد نمی‌کند، دستمال نمی بندند!» قوانین عالم بنای تغییر ندارد و عمل به کلام خدا روی نسل آدمی تا ناکجا تاثیر دارد و البته بی تفاوت بودن به آن و یا حتی زیر آبی رفتن و توجیه کردن! انبیا الهی آدم های منظمی بودند. این یک حقیقت است که مطابق با قانون الهی رفتار کردن آدم را بزرگ می کند!قانون الهی باران رحمت است، و درخت های باران خورده پر ثمرتر! پ. ن: *پیامبر اکرم (ص): کَمَا تَعِیشُونَ تَمُوتُونَ وَ کَمَا تَمُوتُونَ تُبْعَثُونَ وَ کَمَا تُبْعَثُونَ تُحْشَرُونَ همان‌گونه که زندگی می کنید، می میرید، و همانطور که می میرید مبعوث میشوید، و همانگونه که مبعوث می شوید، محشور خواهید شد/ عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه , جلد ۴ , صفحه ۷۲ *امام علی(علیه السلام): مَنْ أَصْلَحَ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ، أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ. کسی که میان خود و خدا را اصلاح کند خدا میان او ومردم را اصلاح می کند. /حکمت ۸۹نهج البلاغه @AFKAREHOWZAVI
"هنر مهرورزی" ✍️مرضیه رمضان قاسم پناهگاه دیگران باشیم نگذاریم اطرافیان‌مان برای رفع دلتنگی‌ به کتاب، فیلم، موسیقی و ... پناهنده شوند زیرا کمبود محبت زیانبارتر از کمبود ویتامین است، مهرورزی در عین رایگان‌ بودن گران‌ترین کالایی است که با بخشیدن افرایش می‌یابد البته به طمع جبران و زیاد شدن نباید بخشید بلکه محبت‌مان را بدون‌ چشمداشت نثار کسانی کنیم که مطمئن‌ هستیم هیچ‌گاه نمی‌توانند محبت‌مان را جبران کنند در غیر این صورت به معامله برچسب محبت زده‌ایم. محبت همیشه مادی نیست بلکه می‌تواند یک لبخند و یا يک حرف دلگرم کننده باشد، آری حرف‌ها هم مثل خوراکی‌ها طبع دارند، برخی حرف‌ها ولو به شوخی هم باشد گرمای محبت را مبدل به زمهریر می‌کند پس حرف‌های یخمکی را با غلط‌گیر از پستوی ذهن‌مان پاک کنیم و واژگان صمیمی را جایگزین‌ آنها کنیم، وقتی دایره‌ی واژگان‌مان قیمتی شد می‌توانیم آن را در پیشخوان زبان قرار دهیم و به دیگران تقدیم کنیم‌. محبت را باید آنقدر تکرارش کنیم تا جامه‌ی حال از تن درآورد و بر مملکت وجودمان ملکه‌‌ای تاجدار گردد. محبت را بایگانی‌ نکنیم زیرا آنهایی که دل بدست می‌آورند ثروتمندتر از کسانی‌ هستند که دلار بدست می‌آورند‌‌. هیچ دارویی بهتر و هیچ اثری ماندگارتر از "محبت " نیست. پس تا دفترچه‌ی حساب‌ زندگی‌‌مان مسدود نشده است سرمایه‌ی عمرمان را خرج مهرورزی کنیم. @AFKAREHOWZAVI
"پیچیدگی" ✍️زهرا نجاتی انسان موجود پیچیده‌ایست...موجودی که خیلی میتواند ترسناک باشد. هم می‌تواند تبدیل شود به "اشرف خلایق" هم "کالانعام بل هم اضل"..و این دومی به خیلیها از جمله من نزدیکتراست. انسان موجودی ناشناخته ‌است که حتی روانشناسان؛ نتوانسته‌اند به ابعاد روحی وروانیش پی ببرند. ترس و اندوه و غم و معنویت و روحانیت و درک وگناه و انواع گناه؛ همه جوری در هم تنیده؛ که نه می‌توان مطمئن از بخشش و رشد انسانی بود نه می‌توان کسی را متهم کرد به بنده‌ی بد بودن! به گناهکار بودن و توبه کار نبودن. اضافه کنید به این‌حجم پیچیدگی تعاریفی از انسان را که در قرآن امده است:"بل تحبون العاجله؛ دنیا را دوست دارید! یریدالانسان لیفجرامامه: می‌خواهد که پرده‌ها را بدرد، و " انسان برنفس خودش بصیراست وخودش را خوب می‌شناسد" و ترسناک‌تر اینکه:" قتل الانسان ما اکفره: کشته باد انسان که چقدر کفرمی‌ورزد" پس خوش به حال کسی که وسط این همه‌‌ تلاش برای دنیا؛ تلاش برای زندگی؛ برای بهره‌مندی از لذت‌های حلالی که خودش در قران فرمود:"قل من حرم زینت الله التی اخرج لعباده والطیبت من الرزق؛چه کسی استفاده از نعمتها و زینت‌هایی که خدا برای خلقش؛ فراهم کرده؛ را حرام اعلام کرده؟"یادش نرفته خدا را. یادش نرفته خدایی بودن را. عطرو رنگ خدا داشتن را! خوش به حال کسانی که خوبند! درست می زیند؛ درست زنیتشان را خرج می‌کنند،عاشق شوهرانشان هستند و احساس عمیق خوشبختی‌شان ربطی به رنگ ولعاب مبل و خانه و عشقهای کاذب و گناه نداشته باشد! خوش به حال کسانی که وسط این همه دنیا؛ درست وسط قلبشان؛ بزرگترین و صادقانه‌ترین بخش را وقف امامشان کرده باشند! خوش به حالتان! خوش به حالشان! کاش آنها که خاک را به نظرکیمیا کنند؛ گوشه‌ ی چشمی به ما کنند!کاش...همین... @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«چراغ های ابدی» ✍️طیبه فرید از سفر برگشته بود .چراغ گردسوز روشن را از ساکش بیرون آورد و گرفت جلو صورت لیلی و گفت: _برات سوغاتی آووردم، ببین دوستش داری!! ولیلی از خواب پریده بود، قبل ازینکه حرفی بزند و یا چراغ را از دستش بگیرد. اکبر آقا و گیتی خانم آخرین میهمان هایی بودند که از پله ها رفتند بالا. گیتی خانم در حالی که نصف بیشتر صورت استخوانی اش بیرون از در بود با استیصال از پشت عینک استیلش لیلی را نگاه کرد. اکبر آقا چمدان لباس های مرتضی را گذاشت روی صندلی عقب و رو به لیلی گفت: _بابا بعد پشیمون نشی.... و لیلی سکوت کرده بود و اکبر آقا نشسته بود پشت فرمان ماشین. ساره و محمد حسین دویده بودند سمت در و گونه اش را بوسیده بودند و چند لحظه بعد بنز سفید از ته کوچه محو شد. و لیلی درِ سبزکمرنگ را پشت سرشان بسته بود. از پیش از ظهر بزرگترهای فامیل و خاله خانباجی ها آمده بودند. هر کسی به اندازه ی وسعش هدیه ای آورده بود.یکی پارچه،یکی پیراهن، یکی روسری... ظهر موقع اذان، خاله بدر السادات رئیس انجمن بیوه زن های فامیل با گیس سپید و لُپ های آویز، همانطور که داشت با دست و پِل خیس، آستین هایش را می کشید پایین گفت: _ چهار ماه و ده روز گذشت خاله جون، عِدّه آقا مرتضی امروز تموم شد،روحش شاد،کسی نمی دونه شهید چه ارج و قربی پیش خدا داره. پاشو رخت مشکیاتو درآر، نه خدا راضیه نه بنده خدا،چند روز دیگه هم عیده، آدم زنده باید زندگی کنه،بچه هات گناه دارن.... با اصرار جمع، رفته بود توی اتاق و پیراهن گلدار آبی اش را پوشیده بود و روسری حریر را جلو آینه انداخته بود روی سرش. یادش نبود آخرین بار کی توی آینه خودش را نگاه کرده .با یک دسته موی سفید جلو سرش ، با ابروهای پر و صورت لاغرِ کشیده اش، توی سی سالگی با دو تا بچه شده بود عین بیوه های پنجاه ساله. نگاهی انداخت به صورت مرتضی که توی قاب داشت می خندید. می خواست چیزی بگوید که مامان گیتی آمده بود توی اتاق و با او چشم در چشم شده بود و توی بغل هم گریه کرده بودند، وصدایشان رسیده بود به گوش اکبر آقا! او هم یک نخ سیگار آتش زده بود و بعد از دو سه تا پُک، دودها را از دماغش داده بود بیرون و نصفه سیگار را انداخته بود توی باغچه. وقتی همه رفتند توی سکوت خانه در اتاق را باز کرد. از لباس های مرتضی فقط یکی دوتا را یادگاری نگه داشته بود و بقیه را گذاشت توی چمدانی که اکبرآقا برده بود.یادگاری ها را هم گذاشت یک جایی که جلو چشمشان نباشد، خصوصا محمد حسین که تمام خاطره ها با جزئیات به خاطرش مانده بود. لباس های خودش کف اتاق بود،بی سر و سامان و پخش و پلا.نشست یکی یکی همه را تا زد و چید توی چمدان. ژاکت یشمی را گذاشت روی همه ی لباس ها وکیسه های معطر استخودوس و دارچین را برداشت و با تردید و انفعال گرفت جلو دماغش. صاحب بوتیک ژاکت سبز یشمی را داد دست مرتضی و گفت: _بفرمایید، بدید بانو پرو کنند.لیلی ژاکت را پوشیده بود و مرتضی از لای در سرش را کرده بود توی اتاق پرو و در حالی که چشم هایش را گرد کرده بود گفته بود چه بانوی جا افتاده ای!!!عالی شدی... لا اله الا اللهی زیر لب گفت و کیسه های معطر را گذاشت بین لباس ها و در چمدان را تندی بست.از مرور خاطره هایش می ترسید، گاهی فکرها عین سایه ی بعد ازظهر های تابستان یواش می خزیدند توی سرش، خاطراتی که اولْ شخصش، غایب ابدی بود.خاطرات شیرینِ تلخ.حس می کرد وسط یک خلاء عمیق و تاریک مثل یک سیاهچال مبهم گیر افتاده. از پشت شیشه،جوانه های مخمل سبزی که روی شاخه های عریان درخت سیب، سبز شده بود به چشم می خورد.حس و حالش جهنم بود. دوست داشت چشم هایش را باز کند و ببیند تمام این اتفاقات خواب پریشان بوده... صدای زنگ تلفن توی سکوت خانه پیچید. گوشی را برداشت. _سلام علیکم خانم محسنی،مختاری هستم، منزل تشریف دارید؟ _بله هستم امری داشتید؟ _ دو سه دقیقه ی دیگه می رسم خدمتتون. روی پله های پشت در سبز کمرنگ نشست، با اضطراب گره پلاستیک را باز کرد، ساک مرتضی را شناخت. با انگشت هایی که می لرزید زیپ ساک را باز کرد، وسایل مرتضی بود، آخرین لباس هایی که تنش کرده بود، کلاه بافت سرمه ای که خودش بافته بود و یک جعبه کوچک و یک پاکت نامه. لباس ها را باز کرد و گرفت جلو صورتش، لباس هایی که شسته بود و اتو زده بود و خودش گذاشته بود توی ساک مرتضی. دستش را کشید روی نوشته ی سرجیبش کلنا عباسک یا زینب. توی جعبه یک سنجاق سینه پروانه ای بود، پر از نگین های شفاف آبی. نامه را باز کرد! لیلی مهربانم دیشب خواب دیدم حضرت زینب (س) چراغ روشنی به من هدیه داد که نورش می توانست تا فرسنگ ها را روشن کند. شاید قرار باشد راه روشنی پیش رویمان باز شود، فقط قول بده محکم باشی. هر جا باشم بیادت هستم. بچه ها را ببوس. دوستدارت مرتضی کمی بعد تلفن را برداشت و شماره ی مامان گیتی را گرفت. _سلام مامان! بچه هارو بیار. باچمدون لباسای آقا مرتضی... @AFKAREHOWZAVI
✳️احیاء ✍️زهرا سعادت امروز بزرگداشت مقام آنانی است که مهمان خوان با کرامت الهی شده و "عند ربهم یرزقون"اند، همانانی که گاهی از سر غفلت،مرده میپنداریم در حالیکه "احیاء" ترینند....روز شهدایی که امنیت داخلی و اقتدار جهانی مان را مدیون ایثار بیدریغ و بذل جانهایی هستیم که چه بسا همچون شهدای هسته ای، با بودن فیزیکی هم افتخار آفرین بودند... به برکت انقلاب اسلامی و انفاس قدسی رهبر کبیر، خونهای زیادی برای اعتلای نام جاودانه ایران ریخته شده و آحاد ملت،همواره مدیون و مرهون آن به معراج رفتگان خواهیم بود.... آرمان ما هم قلم زدن در جهت حفظ نام و یاد شهداست که به تعبیر قائدمان" کمتر از شهادت نیست" این مسئولیت خطیر، باید در نوشته های اصحاب قلم جلوه داشته و لااقل ادای دین هرچند ناچیز،به محضر شهدا و جانفشانی ایثارگرانه شان چه در خاک میهن وچه در اقصی نقاط جهان باشد.... چه نیکوست که هر متنی با هر قالبی که به یادگار می گذاریم،به نیابت از رفقای شهیدمان باشد تا به برکت نگاه بزرگوارشان،در مسیر شهادت قدم برداشته و رنگ و بویی از عشق بیکرانشان به حضرت ارباب(س) به قلم هایمان نور و برکت بخشیده و ناممان در زمره آنانی باشد که دعایشان،رزق شهادت بود.... شهادت،قسمت ما میشد ای کاش....! @AFKAREHOWZAVI
«شهدا» ✍️سیده الهام موسوی 22اسفند بزرگداشت شهدا یادمان نرود برای حفظ ولایت چه علی اکبرهای پر پر شدند. از جزیره‌ی مجنون تا کانال کمیل و کردستان دسته دسته پرستو در خون غلطیدند به آسمان پر زدند رفتند، تا این خاک حفظ و آباد شود. اگر طالب جهادی؛ همچون شهدا جهاد کن با اینکه نیستند ولی هستند، هنوز در حال جهادند. رهبر معظم انقلاب: شهیدان نقاط مشعشع در این صفحه درخشانند که مانند ستاره ی راهنما، راه را به همه نشان می دهند. @AFKAREHOWZAVI
42.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بزرگداشت سفیران عشق ✍️نجمه صالحی بچگی ما دهه شصتی‌ها با صدای آژیر وضعیت قرمز و سفید، اضطراب، خبر شهادت اقوام نزدیک و دور و تشییع پیکر شهدا، رفت و آمد به گلزار شهدا عجین شده بود. یادم نمی‌رود وقتی موشک‌باران رژیم بعثی عراق به قم شروع شد، همه اقوام مادری به روستا کوچ کردیم تا به خیال خودمان از خطر دور باشیم اما خاله مرحومم که کرونا او را از ما گرفت، نمی‌آمد. او معتقد بود خانواده شهدا نباید از این چیزها واهمه داشته باشند، بالاتر از سیاهی که رنگی نیست! همسر و پسرش شهید شده بودند اما مقاوم‌تر و محکم‌تر از خاله‌ام ندیده بودم! او نه تنها از شرایطش گله نکرد، بلکه الگوی مقاومت و صبر بود برای همه فامیل! امروز با صدای مداحی زیبایی، سمت مزار شهید گمنام بنت الهدی کشیده شدم، نمی‌دانم مادر این شهید عزیز زنده است یا خیر اما می‌دانم قطعا روزگار چشم‌انتظاری سختی را گذرانده است. شهدا سفیران عشق و مادران مفسران عشق، بودند. شهدا اهل وفا و اهل تقوی بودند اما به نظرم روز بزرگداشت مقام شهدا، ازخانواده و مادران شهدا نیز باید یاد کرد و همیشه خود را مدیون این خون‌های پاک دانست! 🥀بیست و دوم اسفند ماه یادبود بزرگداشت شهدا🥀 @AFKAREHOWZAVI
. 💐 رفاقت همیشگی با شهدا ✍️ سعید کرمی امروز روز ویژه‌ی شهدا است. مناسبت آن هم به خاطر سالروز تأسیس بنیاد شهید در سال ۱۳۵۸ هست. هر چند ایجاد بنیاد شهید تشکیل یک سنت حسنه بود؛ اما مسأله‌ی شهدا محدود به روز خاصی نیست همان گونه که ایام الله دیگر .... وقتی خداوند شهادت به زنده بودن شهید می‌دهد یعنی زنده بودنی فراتر از زندگی مادی و جسمانی! @HOWZAVIAN
«شهیدوشهادت» ✍م *صالحی،با ارسال دلنوشته به جمع نویسندگان مجله افکار بانوان حوزوی پیوست امروز 22 اسفند ماه سالروز بزرگداشت مقام شهدا نام گرفته است. شهید که با ریخته شدن اولین قطرهٔ خونش گناهانش آمرزیده می شود(گناهان حق الهی) ودر آغوش حورالعین قرار می گیرد. این مقامی است والا که شایستگی می طلبد. چه بسیار جوانان غیوری که جان خود را فدا کردند تا اسلام زنده بماند. اگر در وصایای اکثر شهدا دقت کنیم این پیام را به بانوان می یابیم : خواهرم حجاب تو کوبنده تر از خون من است. و اینک ما را چه شده که اینچنین خون شهدا را پایمال می کنیم؟! حواسمان هست که نعمت بزرگ امنیتمان را مدیون خون شهداهستیم؟! و چه حالی دارد مادر شهید وقتی منکرات را در کوچه و خیابان می بیند؟! مادری که سالیان سال است که چشم انتظار دیدار فرزند خویش است!! بیایید امروز باشهدا تجدید میثاق کنیم.... @AFKAREHOWZAVI
🌸 روایت زنانهمعصومه فاطمی ، با ارسال یادداشتی به جمع نویسندگان مجله افکار بانوان حوزوی پیوست جنگ را همواره از ابعاد مختلف بررسی می کنند اما روایت زنانه جنگ به عنوان فاعلِ فعال در جنگ کمتر مورد توجه بوده است، در سال های نزدیک به جنگ اغلب روایت هایی که از زنان منتشر می شد به عنوان همسران و مادران شهدا و جانبازان بود، در این آثار هر چند صبوری ها و همراهی ها و ارزشمندی شخصیت زن در پشتیبانی همسران دیده می شود اما شخصیت محوری کتاب، مردانی هستند که زندگی آنها روایت می شود. «کتاب دا» شاید تحولی در تاریخ نویسی حضور زنان در دفاع مقدس و پشتیبانی از جنگ باشد. این کتاب، بیش از 150 بار به چاپ رسیده است. روح لطیف زنانه بود که دیدن انسان های زخمی و کشته شده، را برنمی تاببید، دیدن انسان های قطعه قطعه شده، و بوی بدن های سوخته شده، زنان را از تماشای گوشت در قصابی، دیدن پارچه های سرخ رنگ و هر وسیله سرخ رنگ و حتی خوردن گوشت، متنفر می کرد. اما با این شرایط در جنگ و پشتیبانی جنگ شرکت کردند. گریه های بسیار، خواب های آشفته، بیزاری از خون و گوشت، تهوع ها و سردرد ها علائمی اولیه از دیدن صحنه کشتن انسان ها و لباس های خون آلود در این زنان است. اما زنان ماندند، گاه شهید شدند، گاه رنج شیرین جانبازی را چشیدند و بر اثر آن شهید شدند و... ادامه:چهره زنانه جنگ_ یادداشت روزنامه ایران @AFKAREHOWZAVI