سکانس آخر یک شوالیه
بعد از نماز مغرب به آشپز خانه رفتم و درگیر درست کردن شام بودم که صدای همسرم رو شنیدم که میگفت خدا کنه شهید نشده باشه بعد از شهادت و سقوط هواپیمای شهید عزیز رئیسی و شهادت اسماعیل هنیه و شهادت سید حسن نصرالله یک دلشوره مزمن همیشه همراهم بود با عجله پرسیدم کی شهید نشده باشه ؟؟
یحیی سنوار جانشین اسماعیل هنیه رو میگم !!!
برای یک لحظه کلا ذهنم از همه چیز خالی شد و گیج و سردرگم به این فکر میکردم که این اسم رو کجا شنیدم در همون لحظه تصویری از آزادی از زندان و خوشحالی مردم فلسطین به ذهنم خطور کرد مثل یک تصویر خاکی از در یک قاب قدیمی
بخودم اومدم و تازه یادم اومد که یحیی سنوار همونی بود که اسرائیلی ها بعد از ترور اسماعیل هنیه از جانشینی اش ابراز وحشت کرده بودند.
همون جا از صمیم قلبم شروع کردم به التماس و دعا که خدایا امید و پناه بچه های غزه بعد از تو این مرد آزاده هست میشه اخبار صهیونیست ها کذب باشه و شهید نشده باشه
اون شب با حال التجا و دعا گذشت و فردای اون شب اون کلیپ چند دقیقه ی تمام سرزمین وجودم رو زیر و رو کرد دقیقا مانند اون ساختمانی که یحیی سنوار سکانس آخر زندگیش پر از اقتدار و غیرتش را در آن سپری کرده بود یک حس بغضی که قلبم را فشار میداد و همزمان یک حس غرور و افتخاری که موجب انبساط روحم میشد. عجب حس غریبی
یادم به این شعر افتاد که: " زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
خرم آن نغمه که مردم بسپارند بیاد"
✍ دکتر مریم رنجبر
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«این پاییز فصل چیدن است»
شبهای پاییز؛ طولانی و کشدار شده است، و روزهای پاییزی ۱۴۰۳ درحال سپری شدن هستند. این فصل، شاخ و برگ درختان فراوانی را زرد و خشک کرده است. گویی پس از هر فصلِ پاییز قدرتی به زیبایی جوانه زدن امید نهفته است. درختان کهن و تنومندی برگهایشان یکی پس از دیگری زرین و خشکیده میشوند اما رَگ و ریشهها قرص و محکمتراند.
فصل،فصل چیده شدن است؛ فصل رسیدن به آرزویی ناب که در بسیاری مشترک است، فصل شهادت و برآورده شدن حاجات خدایی است. ابتدا؛ شهید اسماعیل هنیه سپس، شهید سید حسن نصرالله، و شهید یحیی السنوار و اکنون شهید هاشم صفی الدین و... آری! همه بزرگ مردان یک «شهید» قبل از نام مبارک آنها کم بود و حال، نامشان کاملتر و ماندگارتر از قبل خواهد شد.
و اما شهیده بانو کرباسی و همسرشان آقای عواضه، که چند روزیست به خیل عظیم شهدا پیوستهاند. بانویی ایرانی؛ که همسری فداکار و مادر مهربان پنج فرزند، شیرزنی که فرزندان خویش را به گونهای تربیت و پرورش دادهاند که پسر ارشدشان با رضایت تام و کامل به اراده پروردگار بابت، شهادت والدین خود خداوند را حمد و ستایش میکند و میگوید: «لا یُکَلِّفُ اللهُ نَفسَاً إلا وُسعَهَا» ۲۸۶ بقره. تبریک باید گفت؛ به انتخاب این راه و منش و سلوک زندگانی و تبریک ای بانو، به داشتن این ذریه صالحه و پنج شاخه گُلی که برای اسلام پرورش دادهاید. الحق که چنین مادری نه تنها بهشت سزاوار اوست بلکه، شَهد شیرین شهادت نیز گوارای وجود پُرمهر و برکت او باد.
این پاییز نیز؛ با شهید و شهادت، تبریک و تسلیت گذشت اما، برکت این خونها نهال مقاومت و ایستادگی را پُربارتر و پُرثمرتر خواهد کرد. ای مردم ایمان نگه داشته و آگاه باشید تا قله راهی نیست، «وَ سَیَعلَمُ اَلَّذینَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنقَلبٍ یَنقَلِبُون» ۲۲۷شعراء.
نصرٌ من الله و فتحٌ قریب و بشرالصابرین
✍🏻سیده ناهید موسوی
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
📚«برایت نامی سراغ ندارم»قسمت دوم
(روایت های سفر سوریه)
✍️به قلم طیبه فرید راوی اعزامی راوینا
«زینبیه»
با صدای بالا رفتن کرکره دکان هایِ گذر ،از خواب پریدم.اینجا محله ی زینبیه است و ما در طبقه دوم خانه ای ساکنیم که شرح بیشترش را بعداً می نویسم.دو روز پیش اول آبان نماز ظهر و عصرمان را توی نمازخانه فرودگاه دمشق خواندیم.آقای رحیمی سر تیممان گفته بود محمد برکات رفیقش می آید که ما را ببرد منطقه سیده زینب در استان ریف.محمد از مدافعین حرم سوری و از شیعیان زینبیه بود.جوان یغور قد بلندِ کچلی که هیجانِ صفرا از سر وپکالش می ریخت و خیلی خوب فارسی حرف می زد. به عادت بقیه عرب ها سیگار از بغل لبش نمی افتاد.توی فاصله فرودگاه تا زینبیه کلی حرف زد.از اینکه می خواهد ماشینی که تازه خریده را بفروشد و بیاید ایران برای کار تا تولد پسرش رضا که بعد دو تا دختر به دنیا آمده و اینکه ایرانی ها همه چیزشان خوبست الا اینکه سیگار نمی کشند.راهمان حق و ناحق پر از ایست بازرسی بود اماچون محمد برکات آشنایی می داد و می گفت«اینا دوستای منن»قِسِر رد می شدیم ووسایلمان تفتیش نمی شد.خدا پدرش را بیامرزد.کوله پشتی من جای نفس کش نداشت.با یک اشاره کل محتویاتش می ریخت بیرون.با دیدن سر وکله خانه ها و مردم شصتمان خبر دار شد که به آبادی رسیدیم.کوچه های خاک و خُلی بی نام و نشان. شلوغی سیم های معلقِ برق شهری بالای سرمان غوغا کرده بود.پیاده شدیم و پشت سر محمد راه افتادیم.هتل سر کوچه شان تبدیل شده بود به محل اسکان لبنانی های جنگ زده. بماند که قیافه هایشان هیچ هم شبیه جنگ زده ها نبود.خیلی تر و تمیز و مرتب بودند.نسبت بهشان حس غریبی داشتم.خصوصا وقتی بعضی هایشان با دیدن ما لبخند می زدند.ما توی کشور خودمان داشتیم با عزت زندگی می کردیم و این مردم فلسطین و لبنان بودند که هزینه مقاومت را از جانشان می پرداختند.خدائیش سوری ها هم آدم های عجیبی هستند با اینکه خودشان هنوز درگیر آسیب های جنگند اما چیزی نزدیک به بیست و هشت هزار نفر از نازحین لبنانی را بین خودشان در شهرهای دور و نزدیک جا داده اند.حواسم به همین چیزها بود که سر و کله زن جوانی وسط کوچه پیدا شد.زن،عین دختر بچه هایی که بعد از چند روز به پدرشان رسیده باشند پرید جلو محمد و با ذوق دستش را کشید وشروع کرد به خوش و بش کردن.آقای رحیمی اشاره کرد که همسر محمد است و کلا خیلی زوج با احساسی هستند.کوله پشتی هایمان را گذاشتیم طبقه پائین خانه برکات .غدیر برایمان قهوه سوری آورد با طعم هِل .خستگی راه را تکاندیم و راه افتادیم سمت حرم.تصور این که یکروز شهدای مدافع حرم این بازار و کوچه پس کوچه ها را گز کرده آمد قند توی دلم آب می کرد.اضطراب شیرینِ روبروئی با عظمت و شکوه عقیله بنی هاشم نشسته بود توی تک تک سلول هایم.جایی روبروی دکان های سر نبش بازار چشممان افتاد به مدخل النساء.راستی راستی رسیده بودیم؟چرا اینقدر همه چیز ساده بود؟در و دیوار ورودی ها!!
عکس سید را نصب کرده بودند ورودی گیت بازرسی.تا چشمم افتاد به چشم هاش هُری دلم ریخت.از اولین باری که با آقای رحیمی حرف زده بودم آمدنم را سپردم به سید.
در اوج ناباوری شده بود...
از گیت که رد شدم بغضم ترکید.آتش این غم انگار خیال خاموش شدن نداشت.آستینم را جمع کرده بودم توی صورتم که کسی مرا محکم گرفت توی بغلش...انگار شانه های او هم می لرزید.
اولش فکر کردم شبنم یا یا فاطمه باشد اما صورتم را که پاک کردم دیدم یکی از تفتیشگرهای گیت است.همان که موقع وارد شدنم پرسید ایرانیی و وقتی جواب مثبت من را شنید کلی ذوق کرد و به پهنای صورتش خندید و گفت:
«اهلا و سهلا»
(ادامه دارد)
#روایت
#مقاومت
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
📌 #سوریه
سیده رباب
زینبیه اوضاع برق خراب است. تصورش برای ما خیلی سخت است. برای شارژ گوشیهایمان میآییم هتل سر کوچه. لبنانیها خیلی خونگرم و مهربانند. سیده رباب موسوی مادر علی که دامادش از رزمندههای مقاومت است و اسمنوهاش را به عشق قهرمان ایرانی گذاشته قاسم حسابی با ما گرم گرفت تا جایی که به نشانه محبت قلیانش را به ما تعارف کرد!!!!
فقط آن لحظه من!!!
فاطمه!!
اهل ضاحیه بود...
امروز دوباره رفتیم و عین بچه پر روها خواستیم که تلفنهایمان را شارژ کنیم. سیده رباب آمد و بغلمان کرد و بوسیدمان. نقل شهادت سید حسن شد. درباره علاقه شدیدمان به او گفتم و اینکه سید عموی ایرانیهاست مثل حضرت عباس برای بچههای امام حسین....
اشک توی چشمهایش پِر خورد...
گفتم آن قدر دوستش داشتم که روز عقدم عکسش را گذاشته بودیم توی خونچهمان...
برای شوهرش تعریف میکند و بعد ناگهان میگوید من دختر عموی سید عباسم...
سید عباس موسوی!
نقاط اشتراکمان دارد زیاد میشود.
حس میکنم خدا گِل ما و لبنانیها را از یک جا برداشته...
حتی اگر پیامبر نگفته بود
شیعتک خلقوا من فاضل طینتنا...
طیبه فرید | راوی اعزامی راوینا
eitaa.com/tayebefarid
پنجشنبه | ۳ آبان ۱۴۰۳ | #سوریه #دمشق
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
.
سقف خانه یحیی
✍فاطمه میریطایفهفرد
سقف خانه سوراخ بود به قاعده یک مشت گره کرده. مشتی که از چادر پناهندگان بیرون میزد و به همه دنیای دنیاداران میرسید. سقف خانه یحیی پارچهای بود.
شبها محمد و یحیی کنار مادر از فلسطین میشنیدند. از درخت زیتون خانهی عسقلانشان و مرکبات یافا، که تا دنیا دنیاست هیچ نارنگی خوشمزهای به پایش نمیرسد.
مادر از بچگیاش میگوید و نمازی که در قدس خوانده. از سنگفرشهای مسجد که از شیطنت بچهها امان نداشتند.
مادر از همه قشنگیهای غصب شده میگوید. دل یحیی غنج میرود. قصه هزار و یک شب هم که بود باید این آوارگی تمام میشد. یحیی باید کاری میکرد.
محمد و یحیی در کمپ آوارگان، بیشتر از همه عربهای خلیجفارس، عرب شدند و بیشتر از همه شاخههای سبز زیتون عسقلان، فلسطینی.
از همین قصهها بود که در دل چادر آوارگان، یحیایی سر میزند:
« إِنّا نُبَشِّرُکَ بِغُلام اسْمُهُ یَحْیى»
و خدا بشارت میدهد به مادری در کمپ پناهندگان، در اوج ناامیدی، بشارت میدهد به دل پاک مادری وطن دوست، با غیرت، یک زن تمام عیار مسلمان، به وجود فرزندی چون سنوار.
چه گفتی در گوش فرزندانت اُم یحیی؟ چه گفتی ملکه فلسطینی؟ زمان دور میزند و دور میزند تا مادرانگیات را به دنیا نشان دهد. ما امروز شاهد حماسهخوانی توایم.
شاید تو وام دار مادری کردن امالبنینی که پسرت ماه شبهای غزه شد!؟
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
📚«برایت نامی سراغ ندارم» | ۳
(روایت های سفر سوریه)
✍️به قلم طیبه فرید راوی اعزامی راوینا
🌱«احساس سوختن»
دختره خانه پُرَش هفده هجده ساله بود.قدرت خدا لبنانی ها اِند ملاحتند و مُبادی آداب.از حرف زدنش متانت می چکید.عروس عقدی بود اما دو روز قبل آقای داماد از جبهه جنوب پرید و قبل از اینکه بروند زیر یک سقف شد همسر شهید.یک جا بین حرف هاش بغض کرد و صداش لرزید اما مشخص بود سنگ هاش را با خودش واکنده.توی چشم هاش یک عالمه والیوم بود.دلم می خواست بگویم «آخه دختر تو با این سن کَمِت این همه آرامشو از کجا آووردی،کی رسیدی که الان همسر شهیدی؟» اما خودم جوابش را می دانستم.زن ها و دخترهای لبنانی با قرآن مأنوسند.ریز و درشتشان.دعا هم همینطور.دیشب وقتی نزدیک مصلای حرم که محل اسکان موقت نازحات لبنانست می چرخیدم همراه با مداح،همه شاندعای کمیل می خواندند.از بَرهااا....خب آدم چون گِل فطرتش با توحید قاتی شده جانش به همین قرآن و دعا بسته.خود خدا هم توی قرآن گفته :«واستعینوا بالصبر و الصلات»یکی از معنی های صلات هم دعاست.آدم باید پشتش به جای محکمی گرم باشد که اینجور وقت ها خودش را جمع و جور کند.این سفر تمامش برایم غافلگیری است.از همان روز اول که پا گذاشتم توی حیاط حرم.دست های هنرمندی همه اتفاق ها را جوری چیده شده بود که آن دم غروب حق آداب زیارت ادا شود و چیزی از قلم نیفتد.انگار یک دور خواندن کلمات اذن دخول کافی نبود،شاید هم اذن دخول اینجا اصلا خواندنی نبود...
بگذریم که همان لحظه ورود به حرم و دیدن رنگ و لعاب کاشیکاری ها ،مصطفی صدر زاده و شهید بیضائی و عمار آمدند پیش نظرم ولی عکس بزرگ سید حسن با عبارت «قطعا سننتصر»که جلو ایوان آویز شده بود یادم آورد برای رسیدنمان به نوک قله ،این اتفاق بزرگ، چه آدم های ترازی فدا شدند.طراح صحنه ی ایوان ورودی قطعا آدم رندی بود وگرنه این حجم از هماهنگی اتفاقی نیست که گنبد و ضریح و مشک و عمو همزمان همه در یک قاب قرار بگیرند.شاید می خواسته زائر را شیر فهم کند که آقا حواست هست آمدی پیشِ کی؟حواست هست نزدیک قله ،عمو جانت شهید شد؟.آن هم چه عموئی.
این چند هفته بعد از شهادت او دلم را با این جمله آرام می کردم که شهادت راهبردست نه هدف و این از دست دادن ها ظاهرش با باطنش خیلی فرق دارد.با این همه اما جای خالی اش بدجوری توی دلم می سوخت.هر چند دیده بودم که شهید بعد شهادتش قدرت بیشتری دارد.پس زمینه همه این ها صدای سوزناک روضه عربی بود که از حیاط پشتی به گوش می رسید.زائرها دور جایی حلقه زده بودند.جلو رفتم .دو تکه زیلوی باریک انداخته بودند برای زن ها و بچه های داغدار لبنانی که عکس شهیدشان را چسبانده بودند توی بغلشان.شهید سن و سال دار بود و گرد پیری نشسته بود روی سر و صورتش.مداح ایستاده روضه می خواند و بال بال می زد و زن ها بی سر و صدا اشک می ریختند و ما که از این غم ها هیچ سهمی نداشتیم جز گرفتن اذن دخول.چقدر این صحنه ها آشنا بود.
کاروان بازمانده های عاشورا به دستور یزید به مدینه برگشته بودند.امام سجاد(ع)بشیر ابن جذلم را فرستاد که خبر شهادت امام حسین (ع)و ورود کاروان را به مردم بدهد...
بشیر هم گفته بود:
«هذا علی بن الحسین مع عماته و اخواته قد حلوا بساحتکم و نزلوا بفنائکم و انا رسوله الیکم اعرفکم مکانههم*».
روضه خوان بشیر بود و ما مردم مدینه.نازحات لبنانی هم که از شامِ بلا برگشته بودند .عکس عمو جلوی ایوان آویز بود که زنها و بچه ها حواسشان باشد سایه عموی شهید همیشه بالای سرشان است...
همه این ها اذن دخول بود.احساس سوختن....
همین...
«سوختیم»
*بحار الانوار ،محمد باقر مجلسی،ج۴۵،ص۱۴۷
https://eitaa.com/tayebefarid
@ravina_ir
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺️لبنانیها خیلی دوست دارند بدانند که آیا ایران آنها را دوست دارد یا نه؟
این روایت آقای یامینپور دو روز است مرا رها نمیکند.
مگر میشود ما ایرانیها پارهی تنمان را دوست نداشته باشیم؟
مگر میشود دردی در جانمان باشد و از آن رنج نبریم؟
امروز یکی از کارهایی که در راه کمک و یاری رساندن به عزیزانمان در لبنان لازم است، انجام دهیم، پویش ابراز علاقه و محبت و دستگیری از آنهاست.
الگوی نامه نوشتن و یاد مجاهدین راه حق را از هشت سال دفاع مقدس به یادگار داریم. چه خوب است اگر امروز نیز چنین کنیم.
برای این منظور پویشی راه انداختهایم به نام #پویش_نامهای_برای_دوست
از هر زن و مرد، کودک و نوجوان، محصل و دانشجو، خانهدار و شاغل و... که دلشان برای جبههی مقاومت میتپد، دعوت میکنیم، نامههای خود را باعکسی واضح از برگهی آن، همراه با متن نامه، به آیدی
@ZeinabNajib
فرستاده تا بعد از ترجمه به عربی توسط دوستان مترجم، به دست مردم لبنان و غزه برسد.
نوشتن نامه حتی با یک جمله با شما
رساندن نامه به دست مردم غزه و لبنان با ما انشاءالله
@ghalamenajib
*آیات خودمونی*
*مَثَلُ ٱلَّذِينَ حُمِّلُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ ثُمَّ لَمۡ يَحۡمِلُوهَا كَمَثَلِ ٱلۡحِمَارِ يَحۡمِلُ أَسۡفَارَۢاۚ بِئۡسَ مَثَلُ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِينَ كَذَّبُواْ بِـَٔايَٰتِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّـٰلِمِينَ*
(آیه ۵ سوره مبارکه جمعه)
هیچ دانشمندی به اندازه علمای بنیاسرائیل ادعای ندارن که خیییلی بارشونه.
دروغ میگن مگه؟
نه!
الان خود خدا داره میگه علمای بنیاسرائیل بارشونه دیگه.
فقط نکتهای که هست اینه که اینا علاوه بر اینکه اسفار بارشونه، افسار هم دارند که اون البته دست شیطونه.
اینجاست که فقط کلام خداست که میتونه نقطهزنتر از بالستیک عمل کنه و چند تامفهوم رو یه جا و تو یه آیه برسونه.
البته ما مسلمونام خیلی دستمون خالی نیست ها.
ما هم یه عده علمای غیرعظام داریم که (البته عذر می خواما دارم درس پس میدم محضرشون) کم از علمای بنی اسرائیل ندارند.
بندگان خدا بدون فکر هیچ کاری نمیکنند و هر حرفی که میزنند پشتش کلی تفکر و اصل و تئوری خوابیده.
اصول دین و فروع دینم نداره براشون.
هر جای قرآن که براشون بصرفه و سختی و خستگی و دردسر نداشته باشه روی چشاشونه، ولی بقیهاش دیگه ضمانت اجرا نداره.
تشبیهه دیگه، چه اشکالی داره؟
حیوانات هم آفریدههای خدا هستند. تازه سحرها وقتی ما دست جمعی خر و پف میکنیم اینا تسبیحات اربعه هم میگن.
الاغ که اتفاقا خیلی حیوون شیرینی هم هست. مثل بعضیا که گاهی شیرین می زنند.
پیشنهادم به بزرگواران اینه تا دیر نشده افسارشونو از دست شیطان در بیارن تا اقلا واحد «کالانعام» رو نیفتند که در این صورت براشون فوق برنامه میذارن که خروجیش میشه یه چیز تو مایههای «بل هم اضل».
#آیات_خودمونی
🔸طاهره ابراهیمنژاد🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
.
سوغات لبنان
✍️آمنه خالقی فرد
یادم است اولین باری که حجاب برتر را انتخاب کردم، دوست داشتم روسری ام زیر چادر محکم بنشیند و موهایم به واسطه کشیده شدن چادر یا کج و راست شدن روسری بیرون نریزد.
در دیده منی که تازه نوجوان بودم و بیشتر هم سن و سال های اطرافم ترجیح می دادند چادری نباشند، چرا که چادر به گمان خودشان دست و پاگیر بود ،چادر حجاب برتر بود .اما آراستگی و زیبایی حجابم هم برایم خیلی مهم بود.
اصلا دوست نداشتم روسری ام را زیر گلو گره بزنم یا یک گیره زیر گلو بزنم تا روسری محکم روی سرم بنشیند. این مدل روسری بستن برایم خوشایند نبود.
بستن روسری به صورت محکم و زیبا، دغدغه ذهنی ام شده بود.آخر نمی خواستم بهانه ای دست نفس سرکش بدهم ،و قید حجاب را بزنم .
خدای مهربان هم که قربانش بروم وقتی ببیند بنده اش اراده کرده در مسیر حق باشد و مانعی بر سر راهش است، موانع را یکی پس از دیگری برمی دارد و راه را هموار می کند.
یک روز که با یکی از دوستان نشسته بودیم و گرم تعریف، بحث از بستن روسری شد .او گفت تازگی ها یک مدل روسری بستن یاد گرفتم که هم پارچه سر نمی خورد و از سر نمی افتد و هم خیلی زیباست.
شروع کرد به آموزش نحوهی بستن روسری، آن را روی سرم انداخت گوشه های پارچه را تنظیم کرد، دو قسمتی از روسری که کنار گوشم بود را به داخل تا زد و بعد با یک دستش قسمت راستش که کنار گوشم بود را گرفت و با دست دیگرش گوشه سمت راست را از زیر چانه عبور داد و به گوشه سمت چپ کنار گوشم رساند. بعد هم گیرهای به هر دو قسمت که در طرف چپ به هم رسیده بودند زد و از جلوی آینه کنار رفت.
من دختر محجبه ی درون آینه را دوست داشتم، از نگاه کردن به دختری با حجاب کامل و زیبا لذت می بردم. روسری، هم پوشیده بود، هم محکم روی سرم نشسته بود و هم واقعا زیبا بسته شده بود. به خواسته ام رسیدم، دیگر دغدغه حجاب کامل را نداشتم. دیگر وقتی بحث از دست و پاگیری حجاب بود، می توانستم این مدل بستن روسری را پیشنهاد کنم.
و حالا داشتم خوشحالترین و پوشیدهترین دختر در آینه را تماشا میکردم.
در دل از خدا و بر زبان از دوستم تشکر کردم. گفتم: ممنونم تو را خدا رساند راستی اسم این مدل روسری که برایم بستی چیست ؟
او گفت : لبنانی! " لبنان"چقدر این اسم برایم دلنشین بود و هنوز هم هست، با بردن این نام، زنان شیعه و با حجابی در نظرم مجسم می شد که در عین پوشیدگی زیبا و با وقارند. آن زمان زنان لبنان را به ندرت آن هم از قاب تلویزیون دیده بودم، اما مهرشان در همین دیدنهای غیر حضوری هم عمیق به دلم نشسته بود و روی گشاده، حجاب کامل و زیبایشان مرا به وجد می آورد و زبانم به تحسین باز می شد.
آن زمان نمی دانستم چرا مهرشان در دلم است، شاید فکر می کردم چون باحجاب ، زیبا و شیک پوشند اما الان که مردم لبنان در جنگ با اسرائیل و در خط مقدم مقاومت هستند، می فهمم که دلیل اصلی و اولین دلیل این علاقه بر می گردد به روایتی از امام صادق علیه السلام که می فرمایند :"شِيعَتُنا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طِينِتِنا وَ عُجِنُوا بِماءِ وَلايَتِنا يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنا ويَفْرَحُونَ لِفَرَحِنا.
شيعيان ما از باقيمانده گل ما آفريده شدهاند، ولايت ما در سرشت آنان عجين گشته است، آنان با خوشي ما خوشحال و با ناراحتي ما ناراحتند.*"
بله علت محبت ما به شیعیان لبنان ، به طینت و سرشتمان بر می گردد. «ما از یک گِل و یک سرشتیم»، مودت ما به جهت محبت به اهل بیت علیهم السلام است. انشاءالله شیعیان علی بن ابیطالب علیه السلام با مدد گرفتن از مولایشان بر کفار خیبر پیروزند .
*شجره طوبی،ج۱،ص۳.
#لبنان
#ایمان
#مقاومت
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
من معتقدم،
اسرائیل نه هوشمندانه عمل کرد
نه ضعیف حمله کرد
نه آمریکا جلوش رو گرفت ...
اتفاقا هرچی توان داشت انجام داد تا یه پاسخ مناسبی بده به ایران
این قدرت و اقتدار و بیداری ایران بود که کار اسرائیل رو کوچک کرد.
اما خوب بهانهای داد دست ما
از امروز منتظر وعده صادق ۳ هستیم
البته نه شتابزده عمل میکنیم نه تعلل میکنیم
✍زينب نجیب
@ghalamenajib
.
عادیتر از دیروز
✍س.غلامرضاپور
دخترها سماور را روشن و بساط صبحانه را آماده کردند. دوتایشان که صبحی نبودند هنوز خوابیدهاند. هوا بوی پاییز میدهد. سرد است و سرد نیست.گنجشکها هم برو بیایی ندارند، آرام روی شاخهها نشستهاند.
صبحانه که خوردیم بچه ها با پدرشان رفتند.
صدای پیرمرد نان خشکی در کوچه می پیچد. مشغول کارهای خانه میشوم . مقدمات ناهار، چند تماس تلفنی، خواندن پیامهای رسیده، سفارش اینترنتی برای خرید، دانه کردن انار ترشهایی که دیشب از شمال رسیده و زدن دکمه لباسشویی. همزمان هم دارم به نقد و تحلیل یک شعر فکر میکنم و در گوشهی دیگر ذهنم با خودم کلنجار میروم که تا یکساعت دیگر بروم بازار سبزی بخرم و برگردم یا ناهار را که گذاشتم، خودم را به همایش روانشناسی اسلامی که امروز صبح فراخوانش را دیدم، برسانم.
تلویزیون هم دارد توان دفاعی پدافندهای ارتش و سپاه را در چند نقطه از ایران گزارش میکند.
امروز اینجا زندگی عادیتر از دیروز است، با این تفاوت که قند دارد توی دلم آب میشود وقتی به وعدهی صادق بعدی فکر میکنم.
.
.
.
امنیت نعمتی است که زیر سایهی ولایت پایدار است.
🍁🍂🍁
آرامشی دارد ولایت گفتنی نیست
حتی اگر از آسمان موشک ببارد
#ایران
#ضاحیه
#غزه
#وعده_های_صادق
#جمعه_نصر
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
چشمان تیزبین عقاب
با وجود هشدارهای قبلی مسئولین جمهوری اسلامی به رژیم منحوس و غاصب صهیونیستی مبنی بر پرهیز از هرگونه اقدام ماجراجویانه، این رژیم جعلی بامداد امروز شنبه پنجم آبان در اقدامی تنشزا، نقاطی از مراکز نظامی در استانهای تهران، خوزستان و ایلام را مورد هجوم وحشیانه قرار داد. این حمله توسط سامانه یکپارچه پدافند هوایی کشور خنثی شد.
در این رابطه صحبتهای مردم شنیدنیست. عدهای گفتند خواب بودند و اصلا صدایی نشنیدند. عدهای گفتند عددی نیستند که بخواهیم از آنها بترسیم. بعضیها گفتند اصلا به فکر حمله اسرائیل به ایران نیستیم و بعضیها به این نکته اشاره کردند که از آسمان ایران خیالمان راحتِ راحتِ.
خیالشان راحت بود. در حال زندگی عادی خودشان بودند. شرایط زندگی مانند روزهای قبل بود. این صحبتها چه پیامی دارد؟
همه یک پیام دارد و آن اینکه به مدافعان آسمان ایران و عزیزان پدافند هوایی کشور اعتماد و ایمان دارند. تا سایه آنها بر سر کشور هست، نگران نیستند. مردم آرامش و امنیت کشور را در غیرت مردان سلحشور کشور ایران میبینند.
🖋 چمنخواه
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
سلحشوری ایرانی
✍ نسا خلیلی
برخی رسانههای خارجی و حتی تحلیلگران از روحیهٔ مردم در مواجهه با تجاوز هوایی به کشور عزیزمان تعجب میکنند؛ اما این مردم نشاندادن که همیشه دارای روحیهٔ سلحشوری و مدافع مظلوم بودند.
به گواه تاریخ و روایتها، هرجا که ایرانیها پیشرفتکردن، در تمام سطوح نخبگان و مردم با هویت جمعی به همراهی «رهبری شجاع»، روحیهٔ حماسی از خود بروز دادند.
آوردهاند که: «در یکی از جنگها نادر شاه ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻧﺒﺮﺩ، ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﻯ ﺭﺍ ﻣﯽبیند ﻛﻪ ﺑﺎ ﻣﻮﻯ ﺳﭙﯿﺪ، ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺷﯿﺮ ﻣﻰﺟﻨﮕﺪ!
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺧﺎﺗﻤﻪ ﻧﺒﺮﺩ، ﻧﺎﺩﺭﺷﺎﻩ ﺁﻥ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﺍﺧﻮﺍﻧﺪ. ﺯﻣﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺑﻪ ﭼﺎﺩﺭ ﻧﺎﺩﺭ ﺷﺎﻩ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﺩﺍﻯ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻭ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﭼﻨﺪ ﭘﺮﺳﺶ ﻧﺎﺩﺭ پاسخ داد و نادر متوجه شد ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺮ ﺟﻨﮕﺠﻮ ﺍﻫﻞ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ،
سپس نادر ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﺯﻣﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﺗﻮﺳﻂ ﺍﺷﺮﻑ ﻭ ﻣﺤﻤﻮﺩ ﺍﻓﻐﺎﻥ ﺍﺷﻐﺎﻝ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، مگر ﺗﻮ ﺩﺭ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩﻯ؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ:
ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩﻯ!»
الحمدلله که با انقلاب اسلامی، ایران از دست شاه سلطان حسینها نجات یافته است. الحمدلله که در مقام رهبری چنین تفکر روشن و مقاومی در جمهوری اسلامی داریم که گفتند «اگر شاه سلطان حسین این گونه فكر كرده بود كه یك جان كه ارزشی ندارد، هزار جان را انسان برای حاكمیت اسلام، رضای خدا و سربلندی مردم فدا میكند و آن بلایی كه قرار است در صورت تسلیم من بر سر مردم بیاید، سختتر و توأم با ذلّت است، اما آن بلایی كه در صورت مقاومت پیش میآید، دستكم بدون ذلّت است، وارد میدان جنگ میشد و میجنگید». (در دیدار با نمایندگان مجلس، ۱۳۸۲/۰۲/۰۷)
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
انتشار یادداشت «شهادت فرماندهان مقاومت و حزبالله، تضمین پیروزیِ جبهه مقاومت» در خبرگزاری حوزه به ادرس زیر
https://hawzahnews.com/xdbbP
@ghalamnegaremonfared
«چند نکته بی فیلتر»
در بحث داغ فیلترینگ فضای مجازی، مخالفان این مسئله باور دارند که بکارگیری آن در این چند سال اخیر، نتیجه ی خاصی در برنداشته؛ بلکه در بسیاری از موارد، گسترش فحشاء و فساد مشاهده شده است!
در پاسخ به باور مخالفان، چند نکته لازم به یادآوری می باشد؛
۱. مطلب نخست آنکه، هدف موافقان فیلترینگ در این سال ها صرفاً، کنترل مسائل مربوط به فرهنگ و اخلاق نبوده، بلکه به مراتب، شناخت و بستن رخنه های امنیتی در فجازی، اولویت بوده است!
۲. با این وجود، به رغم گزینش فیلترینگ، برای کنترل فضای مجازی در مشکلات امنیتی کشور، بخاطر وجود روابط خارج از رده های کلان مدیریتی، اعم از بازار داغ فیلترشکن، این طرح به موفقیت منظور دست نیافته است!
۳. امروزه در جهان معاصر، مسئله فیلترینگ فضای مجازی، امری پذیرفته برای بسیاری از کشورها است و غیر از ایران، کشورهای دیگری همچون میانمار، چین، کوبا، مصر، بلاروس، کره شمالی، عربستان، سوریه، تونس، ترکمنستان، ازبکستان، و ویتنام در شمار بزرگترین فیلتر کنندگان اینترنت در جهان قرار دارند؛ در این خصوص، باید اذعان کرد که حتی آمریکا و کشورهای اروپایی نیز از برنامه فیلترینگ، کناره نگرفتهاند و معیارها و ضوابط خاصی برای سنین مختلف ازجمله کودکان و نوجوانان تدارک دیدهاند!
بر این اساس، با توجه به سابقهی نفوذ امنیتی، اخلاقی و فرهنگی از طریق فجازی و واردساختن ضربات مهلک و جبران ناپذیر، این سوال بطور جدی مطرح می شود که چرا بجای مبارزه با بازار داغ فروش فیلترشکنها، که سبب گسترش فحشاء در بین اقشار آسیب پذیر شده است، جدیت برای حذف صورت مسئله، وجود دارد؟!
✍🏻فاطمه شکیبرخ
#فیلترینگ
@Ghalamzaniii