eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
707 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
193 ویدیو
15 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خسته تر و دلگیرتر از همیشه باید صفحاتی را در دلم ثبت کنم که پر است از بچه هایی که از دلهره می‌لرزند و از ترس گریه می‌کنند. سنگین است به وزن بغض های مادرانی که در آتش و دود با جگرگوشه هایشان غزل خداحافظی زمزمه می‌کنند. پدرانی که تن سرد فرزندانشان را در آغوش می‌کشند و فریاد می‌زنند. کاش اسمم تاریخ نبود. کاش اصلا چیزی به نام تاریخ وجود نداشت. با چه رویی این صفحات را در اوج ادعا های حقوق بشرانه ، ثبت کنم. گاهی نسیم خنکی ارام تمام آه های عمیق می‌شود و من هم نفس راحتی می‌کشم. دلخوشم به این خنک ها وقتی پیغام فریضه بودن کمک به مظلومانی بی پناه را ثبت می‌کردم، دروغ چرا من هم دلهره داشتم. نکند زمین بماند، نکند در ادامه این امر مجبور باشم بنویسم ؛ اما کسی اعتنا نکرد... تصورش هم درداور بود. چشم انتظار حرکت هایی بودم که تصورات خرابم را بشوید و ببرد. چادرش را به سر کرد. احساس خوبی به این یک دفعه چادر سر کردنش داشتم و خدا خدای من که اتفاق خوبی رقم بخورد ... ؟! بانوی ایرانی زیورش را از سرو گردن جدا کرد، در دست گرفت . چشمانم از لابلای خاکستر و سیاهی ها برقی زد. گویا امر رهبرش را می‌بینم که روی چشمش گذاشته و می‌رود. نفس راحتی کشیدم و با افتخار نوشتم: بانوانی هستند که پیشتاز ولایت پذیری در امر واجب رهبراشان شدند تا به همه چشمان منتظر که قرنها نقاشیشان کرده ام ، اثبات کنند برای پذیرش ولایت امام زمانشان آماده اند. «زهره ابراهیمی» @iderize @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖مردِ کارهای نشدنی امام خامنه‌ای:«بروید سراغ کارهای نشدنی ، تا بشود...» شهید یحیی سنوار جزء انسانهایی بود که به این دستور ولی امر مسلمین جهان عمل کرد. او نه تنها چون دیگر مردمان مقاوم و با ایمان فلسطینی، با الهام از آیه‌ی «لا یَخْشَون أحَداً إلّا الله» تمام عمرش را در مبارزه سپری کرد؛ بلکه با وجود تمام تهمتها، ملامتهای به ظاهر خودیها هم مردانه ایستاد. همانها که فریب نفوذیها را خورده‌بودند و گمان می‌بردند که سنوار بعد از گذراندن دوران زندانی در زندانهای رژیم صهبونیستی، آموختن و تسلط به زبان عبری قصد خیانت دارد، حتی شایعه شده بود که فرمانده میدان که مغز متفکر طوفان کوبنده الاقصی بوده، یا در تونل‌ها به دنبال جای امن است یا ... اما ماجرای مقاومت مثال‌زدنی و شهادت اسطوره‌ای شهید یحیی سنوار با آن سناریویی که تنها با اراده‌ی الهی اینچنین به رسوایی اسراییل انجامید، از آن کارهای به ‌ظاهر نشدنی بود که نه تنها در طول هفتاد و چند سال گذشته که در یک سال اخیر بعد از شروع طوفان الاقصی، هر روز و هر شب در هر لحظه در غزه و فلسطین و این روزها در لبنان تکرار می‌شود، تنها یک پیام را به عالم مخابره می‌کند که مردان و زنان مقاومت، با ایمان محکم و توکل به اراده‌ی الهی و مردِ کارهای به‌ظاهر نشدنی هستند، همانها که یقین دارند به «فَمَن یَتوکَل عَلی‌الله فهُو حَسْبُه» 🖋آمنه عسکری منفرد @ghalamnegaremonfared @AFKAREHOWZAVI
🎡 دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور اگر چرخ دنیا، آنگونه که می‌خواهی برایت نمی‌چرخد، فدای سرت؛ در عین حالی که به تلاش‌‌ات ادامه می‌دهی به خدا توکل کن، چرا که خداوند امورات متوکلین را به بهترین وجه ممکن رقم می‌زند پس آرام باش و از بودن در کنار عزیزانت لذت ببر و سلامِ عروسِ هلندی را با عشق پاسخ بده. آرامش در دوردست‌ها نیست بلکه همین نزدیکی‌‌ست؛ مگر چند سال عمر می‌کنیم که مدام ایراد بگیریم، کینه در دل احتکار و تلافی کنیم؟! کاش تا زنده‌ هستیم شاد باشیم، مهرورزی کنیم، لبخند را بر لب سنجاق و غم را در قلب‌ پنهان کنیم؛ شادی و غم‌مان را وابسته به قضاوت دیگران نکنیم. آیا تخریب دیگران، عزت‌ و اعتماد به نفس‌ ما را کاهش و تعریف و تمجید دیگران، عزت و اعتماد به نفس‌مان را زایش و افزایش می‌دهد؟ آیا اینقدر عزت‌ و اعتماد به نفس داریم که محتاج تعریف و تمجید دیگران نباشیم و تخریب دیگران ما را زمین نزند؟ اگر اظهار نظر دیگران را تخریب شخصیت خود تلقی نکنیم و آن را بازتاب شخصیت آنها بدانیم، در برابر انتقادات، بزدلانه و یا متهورانه عمل نمی‌کنیم؛ بلکه انتقاد وارده را با کمال تواضع می‌پذیریم، اصلاح و جبران می‌کنیم و انتقاد غیرمنصفانه را با شهامت رد می‌کنیم؛ اگر در برابر نقدها اینگونه عمل می‌کنی، بحمدلله به بلوغ فردی و اجتماعی رسیده‌ای. 🪶مرضیه رمضان‌قاسم 🌹 ╰┈➤Ⓜ️@ramezan_ghasem110
معصومه مبارزی خستگی ناپذیر بود که در راه حفظ آرمان هایش شهید شد و با شهادتش الگویی از یک زن مسلمان، در مکتب اسلام و اهل بیت(ع) را به نمایش گذاشت و به عنوان الگوی سوم ماندگار گردید. جنگ در غزه و لبنان ،کوچک و بزرگ، مرد و زن، لبنانی و غیر لبنانی نمی شناسد. در این منطقه‌ها جنگ به توان بی رحمی ، نسل کشی است. جنگ به توان جهل است که این گونه بر هم نوع ستم روا می دارند و هر فردی از هر قومیتی را رژیم صهیونیستی به شهادت می رساند. رژیم صهیونیستی بی رحمی و سفاهت خود را این گونه به نمایش گذاشت. او که ندای را سر می داد و خود را دایه بهتر از مادر می داند ؛ این گونه بانوی ایرانی معصومه کرباسی را به شهادت رساند و خود واقعی‌اش را امروز نه بلکه مدت ها است که به نمایش می گذارد و لکه ننگی بر پلیدی و سفاهت خویش در قلب تاریخ ماندگار نمود. معصومه یعنی پاکی و ‌معصومیت. معصومیتی که معادلات زن زندگی آزادی را به هم زد. فکر کردند با شهید کردن چنین بانویی خواهند توانست بار دیگر فتنه هارا به پا کنند و ادعا کنند که زنان بی ارزش هستند و در پناه شعارهای ظاهر سازی شده ‌و بدن های نیمه عریان خواسته های آنان را جواب بخشند و دیگر از نسل آنان فرزندانی مقاوم و شجاع تربیت نخواهد شد. به گمان باطل خویش خواستند ابراز دارند که زن ها بی ارزش و در حد کالا بلکه پایین تر از آن هستند، اما شهادت مظلومانه و بی گناه معصومه کرباسی این را به اثبات رساند که زن فرشته ای زمینی و ارزشمند است که از دامن او مرد به معراج می رود. ✍خ. محمدجانی @AFKAREHOWZAVI
💢 منِ فرهنگیِ ما ✍نسا خلیلی ▪️منِ فرهنگی! در هر جامعه‌ای، همان آداب و رسوم و هنجارهایی است که نسل به نسل منتقل می‌شود. همان چیزی است که فردوسی پس از حملهٔ مغول به دنبال احیا آن رفت. ارزشِ بسی رنج سی ساله برای زنده‌کردن عجم را متحمل شد. ▪️منِ فرهنگی، در طول چند هزارسال با افت و خیزهای بسیار به‌دست آمده است. اما این جمله اینجا هم صادق است که خراب کردن بسیار آسان‌تر از ساختن است؟ امروزه چه ابزارهایی برای نابودی و ایجاد خرابی در آن مورد استفاده است؟ ▪️چیزی که امروز مورد تهاجم واقع شده است، منِ فرهنگی ماست. این چیزی به جز روحیهٔ سلحشوری ایرانی، حب وطن، غیرت مردان، عفت زنان، خانواده محوری، احترام به بزرگ‌ترها، جوانمردی و ... نیست. ▪️اما ابزار این کار چیست؟ از زبان آوینی شنیدم که «برای اشاعه تفکر آمریکایی در روسیه و چین حتما لازم نیست به آن‌ها اجازه افتتاح پیتزافروشی یا ویدیو کلوپ در میدان‌های بزرگ مسکو و پکن داده شود، بلکه «تعلیمات واحد نظام جهانی آموزش» برای آنکه دانشجویان چینی را بدان جا بکشاند که خود را قربانی «دموکراسی آمریکایی» کنند، کافی است» (آغازی بر پایان،ص ۲۵). ▪️اگر ذره‌ای نقش آموزشی برای فضای مجازی قائل شویم، می‌بینیم که رهاکردن این عرصه، رشته‌های من فرهنگی ما را پاره خواهد کرد و تنها نظم جهانی را در ذهن مردم، پیر و جوان ترویج می‌کند. نظم واحدی که سرمایه‌داران آن دنبال ترویج صنعت پول‌ساز فحشا هستند و بارها آن را علنی بیان کردند. ▪️در این بین، آیا ما باید سرمایه‌های چند هزارساله فرهنگی و هویتی خود را در طبق اخلاص به آن‌ها تقدیم کنیم تا در فسادی که جهان‌گیر شده است، بلعیده شوند؟ آیا حاکمیت تنها وظیفهٔ حفاظت از مردم در قبال هجوم زمینی را دارد و هیچ مسئولیتی در قبال سموم شیمیایی پخش‌شده در فضای سایبری جامعه ندارد؟ @AFKAREHOWZAVI
. بسم رب الشهدا و الصدیقین ✍بغدادی مرز ما عشق است، هرجا اوست آنجا خاک ماست سامرا، غزّه، حلب، تهران چه فرقی می‌کند معصومه جان زیارت وجه الله مبارکت باشد. کسی که سالها در خاک لبنان زیسته باشد جز شهادت در راه آزادی قدس شریف چه می تواند در سر داشته باشد. الفاظ دور سرم می چرخند و بغض راه گلویم را بسته است. لبخند زیبایت در آغوش گرم خانواده برایم چه پر معنا بود...پیوند تو با همسر شهیدت گویی نماد یکی بودن قلوب ایران و لبنان است آنهم درست در زمانی که شیاطین رسانه ها سرگرم تفرقه افکنی ها بوده اند ...در آخرین لحظات هم دستانتان در دست هم بود ...جدایی بین ما امکان پذیر نیست ۵ دسته گل حاصل زندگی مشترک تان هستند...چه پیوند مبارکی... مسیر بهشت از میان گرمای خانواده ات عبور کرده است . فدای دل های غمگین کودکان معصومت شوم.کاش بدانند پدر و مادر عزیزشان جاودانه شدند و خون پاک آنها خواب را از چشمان پلید صهیونیست ها خواهد ربود. به یقین می دانم به زودی آنها با لشگری از شهدا باز خواهند گشت و دوباره در میان آغوش گرمشان خواهید بود... روزهای سخت برای مردان و زنان بزرگ است بزرگی بر قامت شما برازنده است شما که در یک شب طعم رفتن پدر و مادر را چشیده اید در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود... چطور شب را به صبح خواهند رساند؟ شاید ده ها بار از خواب بیدار شوند و هر بار به این امید که شاید همه چیز تنها در خواب اتفاق افتاده باشد ...اما واقعیت بعد از گذشت چند لحظه بر شانه هایشان سنگینی خواهد کرد و چشمانشان را تر... صبح پیروزی نزدیک است ... @AFKAREHOWZAVI
🖍 پویش اهل قلم🖍 🔴 با هدف تقویت روحیه و حمایت عاطفی از زنان و کودکان لبنان دست به قلم شوید و جملات کوتاه و زیبای عاطفی بنویسید و برای ما بفرستید. 🔻ارسال پیام‌ها با ترجمه عربی و انگلیسی به مسلمانان مظلوم لبنان را به ما بسپارید.🔻 🔰 ارسال محتوا در ایتا 🔰 @Zeynabseyedmirzae ‏‪+98 939 167 5836‬‏ 🇮🇷🇵🇸🇱🇧🇮🇷🇵🇸🇱🇧🇮🇷🇵🇸🇱🇧
‌ زینب سلیمانی کنار پدرشوهری که به حاج قاسم پیوست و آسمانی شد. تسلیت به زینب سلیمانی و عزیزانِ شهید سید هاشم صفی‌الدین و ملت شهید پرور لبنان و حزب‌الله لبنان ‌ 💠@Delneveshteeee ‌‌‌
📚«برایت نامی سراغ ندارم»قسمت اول (روایت های سفر سوریه) ✍️به قلم طیبه فرید 🌱«سواره» ساعت یازده و نیم ظهر به وقت تهران هواپیمای شرکت اجنحة الشام از باند فرودگاه امام کنده شد .دیگر هیچ راه پس و پیشی نداشتیم.قدم گذاشته بودیم توی مسیری که همه چیزش در هاله ای از ابهام بود.سفر به کشوری که هنوز نتوانسته بود از زیر بار عوارض ناشی از جنگ قد راست کند.زیر ساخت های شهری اش منهدم شده و مردمش تا خرتناق توی مشکلات فرو رفته بودند و حالا با این شرایط مشعشع خودش میزبان مهاجرین جنگ زده کشورِ هم سرنوشت شده بود.هشدارهای سر تیممان در گروه که خبر از مواجه شدن با شرایط سخت و غیر قابل پیش بینی می داد کم بود که نگرانی های شبنم غفاری (نویسنده به توان هایتک) هم به آن اضافه شد. توی فرودگاه امام ،روبروی حجره فرش های نفیسِ دستی، تازه یادش آمده بود که«آقا اصلا ما اینجا چیکار می کنیم، جواب خدا را چی بدیم که یه عالمه آدمو به هول و ولا انداختیم؟از همه بدتر شوهر و بچه هامون چه گناهی داشتن.نمی شد خاطرات نازحین لبنانو از همون ایران می نوشتیم؟ناسلامتی ما خونه و زندگی داریم اصلا چه معنی می ده؟» با دیدن نگرانی های او یادم به دخترم افتاد که شب آخر گفته بود«مامان مشکلت چیه که آروم نمیشینی سر خونه و زندگیت؟!» قدر مسلم برای این حرف ها دیگر خیلی دیر شده بود.من برای خودم کلی حجت داشتم و حالا عملا نشسته بودم توی خاک مقصد، بالای ابرها.هواپیمای سوری داشت دل و جگر آسمان را می شکافت و با سرعت می رفت سمت فرودگاه دمشق.راهی نبود جز اینکه روتین ها و کلیشه ها را از روی وجدانم پس بزنم و نقش آوارگی و از اسب افتادن را با تک تک سلول هایم تجربه‌کنم.باید پیاده می شدم و چند قدمی با کفش زن ها و دخترهایی که یک شبه از همه چیزشان گذشته بودند راه می رفتم که غیر از این هر چه می ماند و می نوشتم مصداق همان جمله قصار بود که« هیچ سواره ای از هیچ پیاده ای خبر نداره». ساعت به وقت محلی دمشق دو بعد از ظهر بود که هواپیما روی باند فرودگاه به زمین نشست... (ادامه دارد) @AFKAREHOWZAVIr
سکانس آخر یک شوالیه بعد از نماز مغرب به آشپز خانه رفتم و درگیر درست کردن شام بودم که صدای همسرم رو شنیدم که میگفت خدا کنه شهید نشده باشه بعد از شهادت و سقوط هواپیمای شهید عزیز رئیسی و شهادت اسماعیل هنیه و شهادت سید حسن نصرالله یک دلشوره مزمن همیشه همراهم بود با عجله پرسیدم کی شهید نشده باشه ؟؟ یحیی سنوار جانشین اسماعیل هنیه رو میگم !!! برای یک لحظه کلا ذهنم از همه چیز خالی شد و گیج و سردرگم به این فکر میکردم که این اسم رو کجا شنیدم در همون لحظه تصویری از آزادی از زندان و خوشحالی مردم فلسطین به ذهنم خطور کرد مثل یک تصویر خاکی از در یک قاب قدیمی بخودم اومدم و تازه یادم اومد که یحیی سنوار همونی بود که اسرائیلی ها بعد از ترور اسماعیل هنیه از جانشینی اش ابراز وحشت کرده بودند. همون جا از صمیم قلبم شروع کردم به التماس و دعا که خدایا امید و پناه بچه های غزه بعد از تو این مرد آزاده هست میشه اخبار صهیونیست ها کذب باشه و شهید نشده باشه اون شب با حال التجا و دعا گذشت و فردای اون شب اون کلیپ چند دقیقه ی تمام سرزمین وجودم رو زیر و رو کرد دقیقا مانند اون ساختمانی که یحیی سنوار سکانس آخر زندگیش پر از اقتدار و غیرتش را در آن سپری کرده بود یک حس بغضی که قلبم را فشار میداد و همزمان یک حس غرور و افتخاری که موجب انبساط روحم میشد. عجب حس غریبی یادم به این شعر افتاد که: " زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود خرم آن نغمه که مردم بسپارند بیاد" ✍ دکتر مریم رنجبر @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«این پاییز فصل چیدن است» شب‌های پاییز؛ طولانی و کشدار شده است، و روزهای پاییزی ۱۴۰۳ درحال سپری شدن هستند. این فصل، شاخ و برگ درختان فراوانی را زرد و خشک کرده است. گویی پس از هر فصلِ پاییز قدرتی به زیبایی جوانه زدن امید نهفته است. درختان کهن و تنومندی برگ‌هایشان یکی پس از دیگری زرین و خشکیده می‌شوند اما رَگ و ریشه‌ها قرص و محکم‌تراند. فصل،فصل چیده شدن است؛ فصل رسیدن به آرزویی ناب که در بسیاری مشترک است، فصل شهادت و برآورده شدن حاجات خدایی است. ابتدا؛ شهید اسماعیل هنیه سپس، شهید سید حسن نصرالله، و شهید یحیی السنوار و اکنون شهید هاشم صفی الدین و... آری! همه بزرگ مردان یک «شهید» قبل از نام مبارک‌ آن‌ها کم بود و حال، نامشان کامل‌تر و ماندگارتر از قبل خواهد شد. و اما شهیده بانو کرباسی و همسرشان آقای عواضه، که چند روزیست به خیل عظیم شهدا پیوسته‌اند. بانویی ایرانی؛ که همسری فداکار و مادر مهربان پنج فرزند، شیرزنی که فرزندان خویش را به گونه‌ای تربیت و پرورش داده‌اند که پسر ارشدشان با رضایت تام و کامل به اراده پروردگار بابت، شهادت والدین خود خداوند را حمد و ستایش می‌کند و می‌گوید: «لا یُکَلِّفُ اللهُ نَفسَاً إلا وُسعَهَا» ۲۸۶ بقره. تبریک باید گفت؛ به انتخاب این راه و منش و سلوک زندگانی و تبریک ای بانو، به داشتن این ذریه صالحه و پنج شاخه گُلی که برای اسلام پرورش داده‌اید. الحق که چنین مادری نه تنها بهشت سزاوار اوست بلکه، شَهد شیرین شهادت نیز گوارای وجود پُرمهر و برکت او باد. این پاییز نیز؛ با شهید و شهادت، تبریک و تسلیت گذشت اما، برکت این خون‌ها نهال مقاومت و ایستادگی را پُربارتر و پُرثمرتر خواهد کرد. ای مردم ایمان نگه داشته و آگاه باشید تا قله راهی نیست، «وَ سَیَعلَمُ اَلَّذینَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنقَلبٍ یَنقَلِبُون» ۲۲۷شعراء. نصرٌ من الله و فتحٌ قریب و بشرالصابرین ✍🏻سیده ناهید موسوی @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚«برایت نامی سراغ ندارم»قسمت دوم (روایت های سفر سوریه) ✍️به قلم طیبه فرید راوی اعزامی راوینا «زینبیه» با صدای بالا رفتن کرکره دکان هایِ گذر ،از خواب پریدم.اینجا محله ی زینبیه است و ما در طبقه دوم خانه ای ساکنیم که شرح بیشترش را بعداً می نویسم.دو روز پیش اول آبان نماز ظهر و عصرمان را توی نمازخانه فرودگاه دمشق خواندیم.آقای رحیمی سر تیممان گفته بود محمد برکات رفیقش می آید که ما را ببرد منطقه سیده زینب در استان ریف.محمد از مدافعین حرم سوری و از شیعیان زینبیه بود.جوان یغور قد بلندِ کچلی که هیجانِ صفرا از سر و‌پکالش می ریخت و خیلی خوب فارسی حرف می زد. به عادت بقیه عرب ها سیگار از بغل لبش نمی افتاد.توی فاصله فرودگاه تا زینبیه کلی حرف زد.از اینکه می خواهد ماشینی که تازه خریده را بفروشد و بیاید ایران برای کار تا تولد پسرش رضا که بعد دو تا دختر به دنیا آمده و اینکه ایرانی ها همه چیزشان خوبست الا اینکه سیگار نمی کشند.راهمان حق و ناحق پر از ایست بازرسی بود اماچون محمد برکات آشنایی می داد و می گفت«اینا دوستای منن»قِسِر رد می شدیم ووسایلمان تفتیش نمی شد.خدا پدرش را بیامرزد.کوله پشتی من جای نفس کش نداشت.با یک اشاره کل محتویاتش می ریخت بیرون.با دیدن سر و‌کله خانه ها و مردم شصتمان خبر دار شد که به آبادی رسیدیم.کوچه های خاک و خُلی بی نام و نشان. شلوغی سیم های معلقِ برق شهری بالای سرمان غوغا کرده بود.پیاده شدیم و پشت سر محمد راه افتادیم.هتل سر کوچه شان تبدیل شده بود به محل اسکان لبنانی های جنگ زده. بماند که قیافه هایشان هیچ هم شبیه جنگ زده ها نبود.خیلی تر و تمیز و مرتب بودند.نسبت بهشان حس غریبی داشتم.خصوصا وقتی بعضی هایشان با دیدن ما لبخند می زدند.ما توی کشور خودمان داشتیم با عزت زندگی می کردیم و این مردم فلسطین و لبنان بودند که هزینه مقاومت را از جانشان می پرداختند.خدائیش سوری ها هم آدم های عجیبی هستند با اینکه خودشان هنوز درگیر آسیب های جنگند اما چیزی نزدیک به بیست و هشت هزار نفر از نازحین لبنانی را بین خودشان در شهرهای دور و نزدیک جا داده اند.حواسم به همین چیزها بود که سر و کله زن جوانی وسط کوچه پیدا شد.زن،عین دختر بچه هایی که بعد از چند روز به پدرشان رسیده باشند پرید جلو محمد و با ذوق دستش را کشید وشروع کرد به خوش و بش کردن.آقای رحیمی اشاره کرد که همسر محمد است و کلا خیلی زوج با احساسی هستند.کوله پشتی هایمان را گذاشتیم طبقه پائین خانه برکات .غدیر برایمان قهوه سوری آورد با طعم هِل .خستگی راه را تکاندیم و راه افتادیم سمت حرم.تصور این که یکروز شهدای مدافع حرم این بازار و کوچه پس کوچه ها را گز کرده آمد قند توی دلم آب می کرد.اضطراب شیرینِ روبروئی با عظمت و شکوه عقیله بنی هاشم نشسته بود توی تک تک سلول هایم.جایی روبروی دکان های سر نبش بازار چشممان‌ افتاد به مدخل النساء.راستی راستی رسیده بودیم؟چرا اینقدر همه چیز ساده بود؟در و دیوار ورودی ها!! عکس سید را نصب کرده بودند ورودی گیت بازرسی.تا چشمم افتاد به چشم هاش هُری دلم ریخت.از اولین باری که با آقای رحیمی حرف زده بودم آمدنم را سپردم به سید. در اوج ناباوری شده بود... از گیت که رد شدم بغضم ترکید.آتش این غم انگار خیال خاموش شدن نداشت.آستینم را جمع کرده بودم توی صورتم که کسی مرا محکم گرفت توی بغلش...انگار شانه های او هم می لرزید. اولش فکر کردم شبنم یا یا فاطمه باشد اما صورتم را که پاک کردم دیدم یکی از تفتیشگرهای گیت است.همان که موقع وارد شدنم پرسید ایرانیی و وقتی جواب مثبت من را شنید کلی ذوق کرد و به پهنای صورتش خندید و گفت: «اهلا و سهلا» (ادامه دارد) @AFKAREHOWZAVI
📌 سیده رباب زینبیه اوضاع برق خراب است. تصورش برای ما خیلی سخت است. برای شارژ گوشی‌هایمان می‌آییم‌ هتل سر کوچه. لبنانی‌ها خیلی خونگرم و مهربانند. سیده رباب موسوی مادر علی که دامادش از رزمنده‌های مقاومت است و اسم‌نوه‌اش را به عشق قهرمان ایرانی گذاشته قاسم حسابی با ما گرم گرفت تا جایی که به نشانه محبت قلیانش را به ما تعارف کرد!!!! فقط آن لحظه من!!! فاطمه!! اهل ضاحیه بود... امروز دوباره رفتیم و عین بچه پر روها خواستیم که تلفن‌هایمان را شارژ کنیم. سیده رباب آمد و بغلمان کرد و بوسیدمان. نقل شهادت سید حسن شد. درباره علاقه شدیدمان به او گفتم و اینکه سید عموی ایرانی‌هاست مثل حضرت عباس برای بچه‌های امام حسین.... اشک توی چشم‌هایش پِر خورد... گفتم آن قدر دوستش داشتم که روز عقدم عکسش را گذاشته بودیم توی خونچه‌مان... برای شوهرش تعریف می‌کند و بعد ناگهان می‌گوید من دختر عموی سید عباسم... سید عباس موسوی! نقاط اشتراک‌مان دارد زیاد می‌شود. حس می‌کنم خدا گِل ما و لبنانی‌ها را از یک جا برداشته... حتی اگر پیامبر نگفته بود شیعتک خلقوا من فاضل طینتنا... طیبه فرید | راوی اعزامی راوینا eitaa.com/tayebefarid پنج‌شنبه | ۳ آبان ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
. سقف خانه یحیی ✍فاطمه میری‌طایفه‌فرد سقف خانه سوراخ بود به قاعده یک مشت گره کرده. مشتی که از چادر پناهندگان بیرون می‌زد و به همه دنیای دنیاداران می‌رسید. سقف خانه یحیی پارچه‌ای بود. شب‌ها محمد و یحیی کنار مادر از فلسطین می‌شنیدند. از درخت زیتون خانه‌ی عسقلان‌شان و مرکبات یافا، که تا دنیا دنیاست هیچ نارنگی خوش‌مزه‌ای به پایش نمی‌رسد. مادر از بچگی‌اش می‌گوید و نمازی که در قدس خوانده. از سنگ‌فرش‌های مسجد که از شیطنت بچه‌ها امان نداشتند. مادر از همه قشنگی‌های غصب شده می‌گوید. دل یحیی غنج می‌رود. قصه هزار و یک شب هم که بود باید این آوارگی تمام می‌شد. یحیی باید کاری می‌کرد. محمد و یحیی در کمپ آوارگان، بیش‌تر از همه عرب‌های خلیج‌فارس، عرب شدند و بیشتر از همه شاخه‌های سبز زیتون عسقلان، فلسطینی. از همین قصه‌ها بود که در دل چادر آوارگان، یحیایی سر می‌زند: « إِنّا نُبَشِّرُکَ بِغُلام اسْمُهُ یَحْیى» و خدا بشارت می‌دهد به مادری در کمپ پناهندگان، در اوج ناامیدی، بشارت می‌دهد به دل پاک مادری وطن دوست، با غیرت، یک زن تمام عیار مسلمان، به وجود فرزندی چون سنوار. چه گفتی در گوش فرزندانت اُم یحیی؟ چه گفتی ملکه فلسطینی؟ زمان دور می‌زند و دور می‌زند تا مادرانگی‌ات را به دنیا نشان دهد. ما امروز شاهد حماسه‌خوانی توایم. شاید تو وام دار مادری کردن ام‌البنینی که پسرت ماه شب‌های غزه شد!؟ @AFKAREHOWZAVI
📚«برایت نامی سراغ ندارم» | ۳ (روایت های سفر سوریه) ✍️به قلم طیبه فرید راوی اعزامی راوینا 🌱«احساس سوختن» دختره خانه پُرَش هفده هجده ساله بود.قدرت خدا لبنانی ها اِند ملاحتند و مُبادی آداب.از حرف زدنش متانت می چکید.عروس عقدی بود اما دو روز قبل آقای داماد از جبهه جنوب پرید و قبل از اینکه بروند زیر یک سقف شد همسر شهید.یک جا بین حرف هاش بغض کرد و صداش لرزید اما مشخص بود سنگ هاش را با خودش واکنده.توی چشم هاش یک عالمه والیوم بود.دلم می خواست بگویم «آخه دختر تو با این سن کَمِت این همه آرامشو از کجا آووردی،کی رسیدی که الان همسر شهیدی؟» اما خودم جوابش را می دانستم.زن ها و دخترهای لبنانی با قرآن مأنوسند.ریز و درشتشان.دعا هم همینطور.دیشب وقتی نزدیک مصلای حرم که محل اسکان موقت نازحات لبنانست می چرخیدم‌ همراه با مداح،همه شان‌دعای کمیل می خواندند.از بَرهااا....خب آدم چون گِل فطرتش با توحید قاتی شده جانش به همین قرآن و دعا بسته.خود خدا هم توی قرآن گفته :«واستعینوا بالصبر و الصلات»یکی از معنی های صلات هم دعاست.آدم باید پشتش به جای محکمی گرم باشد که اینجور وقت ها خودش را جمع و جور کند.این سفر تمامش برایم غافلگیری است.از همان روز اول که پا گذاشتم توی حیاط حرم.دست های هنرمندی همه اتفاق ها را جوری چیده شده بود که آن دم غروب حق آداب زیارت ادا شود و چیزی از قلم نیفتد.انگار یک دور خواندن کلمات اذن دخول کافی نبود،شاید هم اذن دخول اینجا اصلا خواندنی نبود... بگذریم که همان لحظه ورود به حرم و دیدن رنگ و لعاب کاشیکاری ها ،مصطفی صدر زاده و شهید بیضائی و عمار آمدند پیش نظرم ولی عکس بزرگ سید حسن با عبارت «قطعا سننتصر»که جلو ایوان آویز شده بود یادم آورد برای رسیدنمان به نوک قله ،این اتفاق بزرگ، چه آدم های ترازی فدا شدند.طراح صحنه ی ایوان ورودی قطعا آدم رندی بود وگرنه این حجم از هماهنگی اتفاقی نیست که گنبد و ضریح و مشک و عمو همزمان همه در یک قاب قرار بگیرند.شاید می خواسته زائر را شیر فهم کند که آقا حواست هست آمدی پیشِ کی؟حواست هست نزدیک قله ،عمو جانت شهید شد؟.آن هم چه عموئی. این چند هفته بعد از شهادت او دلم را با این جمله آرام می کردم که شهادت راهبردست نه هدف و این از دست دادن ها ظاهرش با باطنش خیلی فرق دارد.با این همه اما جای خالی اش بدجوری توی دلم می سوخت.هر چند دیده بودم که شهید بعد شهادتش قدرت بیشتری دارد.پس زمینه همه این ها صدای سوزناک روضه عربی بود که از حیاط پشتی به گوش می رسید.زائرها دور جایی حلقه زده بودند.جلو رفتم .دو تکه زیلوی باریک انداخته بودند برای زن ها و بچه های داغدار لبنانی که عکس شهیدشان را چسبانده بودند توی بغلشان.شهید سن و سال دار بود و گرد پیری نشسته بود روی سر و صورتش.مداح ایستاده روضه می خواند و بال بال می زد و زن ها بی سر و صدا اشک می ریختند و ما که از این غم ها هیچ سهمی نداشتیم جز گرفتن اذن دخول.چقدر این صحنه ها آشنا بود. کاروان بازمانده های عاشورا به دستور یزید به مدینه برگشته بودند.امام سجاد(ع)بشیر ابن جذلم را فرستاد که خبر شهادت امام حسین (ع)و ورود کاروان را به مردم بدهد... بشیر هم گفته بود: «هذا علی بن الحسین مع عماته و اخواته قد حلوا بساحتکم و نزلوا بفنائکم و انا رسوله الیکم اعرفکم مکانههم*». روضه خوان بشیر بود و ما مردم مدینه.نازحات لبنانی هم که از شامِ بلا برگشته بودند .عکس عمو جلوی ایوان آویز بود که زن‌ها و بچه ها حواسشان باشد سایه عموی شهید همیشه بالای سرشان است... همه این ها اذن دخول بود.احساس سوختن.... همین... «سوختیم» *بحار الانوار ،محمد باقر مجلسی،ج۴۵،ص۱۴۷ https://eitaa.com/tayebefarid @ravina_ir @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺️لبنانی‌ها خیلی دوست دارند بدانند که آیا ایران آنها را دوست دارد یا نه؟ این روایت آقای یامین‌پور دو روز است مرا رها نمی‌کند. مگر می‌شود ما ایرانی‌ها پاره‌ی تنمان را دوست نداشته باشیم؟ مگر می‌شود دردی در جانمان باشد و از آن رنج نبریم؟ امروز یکی از کارهایی که در راه کمک و یاری رساندن به عزیزانمان در لبنان لازم است، انجام دهیم، پویش ابراز علاقه و محبت و دستگیری از آنهاست. الگوی نامه نوشتن و یاد مجاهدین راه حق را از هشت سال دفاع مقدس به یادگار داریم. چه خوب است اگر امروز نیز چنین کنیم. برای این منظور پویشی راه انداخته‌ایم به نام از هر زن و مرد، کودک و نوجوان، محصل و دانشجو، خانه‌دار و شاغل و... که دلشان برای جبهه‌ی مقاومت می‌تپد، دعوت می‌کنیم، نامه‌های خود را باعکسی واضح از برگه‌ی آن، همراه با متن نامه، به آیدی @ZeinabNajib فرستاده تا بعد از ترجمه به عربی توسط دوستان مترجم، به دست مردم لبنان و غزه برسد. نوشتن نامه حتی با یک جمله با شما رساندن نامه به دست مردم غزه و لبنان با ما ان‌شاءالله @ghalamenajib
*آیات خودمونی* *مَثَلُ ٱلَّذِينَ حُمِّلُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ ثُمَّ لَمۡ يَحۡمِلُوهَا كَمَثَلِ ٱلۡحِمَارِ يَحۡمِلُ أَسۡفَارَۢاۚ بِئۡسَ مَثَلُ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِينَ كَذَّبُواْ بِـَٔايَٰتِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّـٰلِمِينَ* (آیه ۵ سوره مبارکه جمعه) هیچ دانشمندی به اندازه علمای بنی‌اسرائیل ادعای ندارن که خیییلی بارشونه. دروغ می‌گن مگه؟ نه! الان خود خدا داره می‌گه علمای بنی‌اسرائیل بارشونه دیگه. فقط نکته‌ای که هست اینه که اینا علاوه بر اینکه اسفار بارشونه، افسار هم دارند که اون البته دست شیطونه. اینجاست که فقط کلام خداست که می‌تونه نقطه‌زن‌تر از بالستیک عمل کنه و چند تامفهوم رو یه جا و تو یه آیه برسونه. البته ما مسلمونام خیلی دستمون خالی نیست ها. ما هم یه عده علمای غیرعظام داریم که (البته عذر می خواما دارم درس پس میدم محضرشون) کم از علمای بنی اسرائیل ندارند. بندگان خدا بدون فکر هیچ کاری نمی‌کنند و هر حرفی که می‌زنند پشتش کلی تفکر و اصل و تئوری خوابیده. اصول دین و فروع دینم نداره براشون. هر جای قرآن که براشون بصرفه و سختی و خستگی و دردسر نداشته باشه روی چشاشونه، ولی بقیه‌اش دیگه ضمانت اجرا نداره. تشبیهه دیگه، چه اشکالی داره؟ حیوانات هم آفریده‌های خدا هستند. تازه سحرها وقتی ما دست جمعی خر و پف می‌کنیم اینا تسبیحات اربعه هم میگن. الاغ که اتفاقا خیلی حیوون شیرینی هم هست. مثل بعضیا که گاهی شیرین می زنند. پیشنهادم به بزرگواران اینه تا دیر نشده افسارشونو از دست شیطان در بیارن تا اقلا واحد «کالانعام» رو نیفتند که در این صورت براشون فوق برنامه میذارن که خروجیش میشه یه چیز تو مایه‌های «بل هم اضل». 🔸طاهره ابراهیم‌نژاد🔸 مزاح‌الدین | @mezahoddin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. سوغات لبنان ✍️آمنه خالقی فرد یادم است اولین باری که حجاب برتر را انتخاب کردم، دوست داشتم روسری ام زیر چادر محکم بنشیند و موهایم به واسطه کشیده شدن چادر یا کج و راست شدن روسری بیرون نریزد. در دیده منی که تازه نوجوان بودم و بیشتر هم سن و سال های اطرافم ترجیح می دادند چادری نباشند، چرا که چادر به گمان خودشان دست و پاگیر بود ،چادر حجاب برتر بود .اما آراستگی و زیبایی حجابم هم برایم خیلی مهم بود. اصلا دوست نداشتم روسری ام را زیر گلو گره بزنم یا یک گیره زیر گلو بزنم تا روسری محکم روی سرم بنشیند. این مدل روسری بستن برایم خوشایند نبود. بستن روسری به صورت محکم و زیبا، دغدغه ذهنی ام شده بود.آخر نمی خواستم بهانه ای دست نفس سرکش بدهم ،و قید حجاب را بزنم . خدای مهربان هم که قربانش بروم وقتی ببیند بنده اش اراده کرده در مسیر حق باشد و مانعی بر سر راهش است، موانع را یکی پس از دیگری برمی دارد و راه را هموار می کند. یک روز که با یکی از دوستان نشسته بودیم و گرم تعریف، بحث از بستن روسری شد .او گفت تازگی ها یک مدل روسری بستن یاد گرفتم که هم پارچه سر نمی خورد و از سر نمی افتد و هم خیلی زیباست. شروع کرد به آموزش نحوه‌ی بستن روسری، آن را روی سرم انداخت گوشه های پارچه را تنظیم کرد، دو قسمتی از روسری که کنار گوشم بود را به داخل تا زد و بعد با یک دستش قسمت راستش که کنار گوشم بود را گرفت و با دست دیگرش گوشه سمت راست را از زیر چانه عبور داد و به گوشه سمت چپ کنار گوشم رساند. بعد هم گیرهای به هر دو قسمت که در طرف چپ به هم رسیده بودند زد و از جلوی آینه کنار رفت. من دختر محجبه ی درون آینه را دوست داشتم، از نگاه کردن به دختری با حجاب کامل و زیبا لذت می بردم. روسری، هم پوشیده بود، هم محکم روی سرم نشسته بود و هم واقعا زیبا بسته شده بود. به خواسته ام رسیدم، دیگر دغدغه حجاب کامل را نداشتم. دیگر وقتی بحث از دست و پاگیری حجاب بود، می توانستم این مدل بستن روسری را پیشنهاد کنم. و حالا داشتم خوشحال‌ترین و پوشیده‌ترین دختر در آینه را تماشا می‌کردم. در دل از خدا و بر زبان از دوستم تشکر کردم. گفتم: ممنونم تو را خدا رساند راستی اسم این مدل روسری که برایم بستی چیست ؟ او گفت : لبنانی! " لبنان"چقدر این اسم برایم دلنشین بود و هنوز هم هست، با بردن این نام، زنان شیعه و با حجابی در نظرم مجسم می شد که در عین پوشیدگی زیبا و با وقارند. آن زمان زنان لبنان را به ندرت آن هم از قاب تلویزیون دیده بودم، اما مهرشان در همین دیدن‌های غیر حضوری هم عمیق به دلم نشسته بود و روی گشاده، حجاب کامل و زیبایشان مرا به وجد می آورد و زبانم به تحسین باز می شد. آن زمان نمی دانستم چرا مهرشان در دلم است، شاید فکر می کردم چون باحجاب ، زیبا و شیک پوشند اما الان که مردم لبنان در جنگ با اسرائیل و در خط مقدم مقاومت هستند، می فهمم که دلیل اصلی و اولین دلیل این علاقه بر می گردد به روایتی از امام صادق علیه السلام که می فرمایند :"شِيعَتُنا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طِينِتِنا وَ عُجِنُوا بِماءِ وَلايَتِنا يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنا ويَفْرَحُونَ لِفَرَحِنا. شيعيان ما از باقيمانده گل ما آفريده شده‌اند، ولايت ما در سرشت آنان عجين گشته است، آنان با خوشي ما خوشحال و با ناراحتي ما ناراحتند.*" بله علت محبت ما به شیعیان لبنان ، به طینت و سرشت‌مان بر می گردد. «ما از یک گِل و یک سرشتیم»، مودت ما به جهت محبت به اهل بیت علیهم السلام است. انشاءالله شیعیان علی بن ابیطالب علیه السلام با مدد گرفتن از مولایشان بر کفار خیبر پیروزند . *شجره طوبی،ج۱،ص۳. @AFKAREHOWZAVI
من معتقدم، اسرائیل نه هوشمندانه عمل کرد نه ضعیف حمله کرد نه آمریکا جلوش رو گرفت ... اتفاقا هرچی توان داشت انجام داد تا یه پاسخ مناسبی بده به ایران این قدرت و اقتدار و بیداری ایران بود که کار اسرائیل رو کوچک کرد. اما خوب بهانه‌ای داد دست ما از امروز منتظر وعده صادق ۳ هستیم البته نه شتاب‌زده عمل می‌کنیم نه تعلل می‌کنیم ✍زينب نجیب @ghalamenajib
. عادی‌تر از دیروز ✍س.غلامرضاپور دخترها سماور را روشن و بساط صبحانه را آماده کردند. دوتایشان که صبحی نبودند هنوز خوابیده‌‌اند. هوا بوی پاییز می‌دهد. سرد است و سرد نیست.گنجشکها هم برو بیایی ندارند، آرام روی شاخه‌ها نشسته‌اند. صبحانه که خوردیم بچه ها با پدرشان رفتند. صدای پیرمرد نان خشکی در کوچه می پیچد. مشغول کارهای خانه می‌شوم . مقدمات ناهار، چند تماس تلفنی، خواندن پیامهای رسیده، سفارش اینترنتی برای خرید، دانه کردن انار ترشهایی که دیشب از شمال رسیده و زدن دکمه لباسشویی. همزمان هم دارم به نقد و تحلیل یک شعر فکر میکنم و در گوشه‌ی دیگر ذهنم با خودم کلنجار می‌روم که تا یکساعت دیگر بروم بازار سبزی بخرم و برگردم یا ناهار را که گذاشتم، خودم را به همایش روانشناسی اسلامی که امروز صبح فراخوانش را دیدم، برسانم. تلویزیون هم دارد توان دفاعی پدافندهای ارتش و سپاه را در چند نقطه از ایران گزارش می‌کند. امروز اینجا زندگی عادی‌تر از دیروز است، با این تفاوت که قند دارد توی دلم آب می‌شود وقتی به وعده‌‌ی صادق بعدی فکر می‌کنم. . . . امنیت نعمتی است که زیر سایه‌ی ولایت پایدار است. 🍁🍂🍁 آرامشی دارد ولایت گفتنی نیست حتی اگر از آسمان موشک ببارد @AFKAREHOWZAVI