هدایت شده از 🏴روزی یک حدیث🇵🇸
احترام دارد
🖌 حضرت #امام_صادق (ع) فرمود: .. آنچه با آن به خدا نزدیک می شوی را کوچک مشمار، اگر چه تکه خرمائى باشد.
🖌 عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَال: ... وَ لَا تَسْتَقِلَّ مَا يُتَقَرَّبُ بِهِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَوْ شِقَّ تَمْرَةٍ .
📚 اصول کافى جلد ۳ صفحه: ۲۱۲ روایة: ۵
#حدیث #کار_خیر
@hadith_daily
هدایت شده از فقه و احکام رهبری (leader.ir)
📚 امام جماعت شدن شخصی که حجامت کرده
💠 سؤال: اگر شخصی #حجامت کند، آیا در همان حال می تواند #امام_جماعت باشد؟ آیا اقتدا به او جایز است؟
✅ جواب: اگر امام جماعت شرعا معذور باشد، امامت او و اقتدای به او (با رعایت سایر شرایط نماز)، اشکال ندارد.
#احکام_نماز_جماعت #شرایط_امام_جماعت
🆔 @leader_ahkam
هدایت شده از ۱۱
📍بردههای دیروز و بردههای امروز
🔹دانشگاه تهران که بودم یه دوستی داشتم که رتبه کنکورش تکرقمی بود و برق دانشگاه شریف میخوند.
🔸برای فوقلیسانس به کانادا رفت و بعد از مدتی به باباش گفت میخوام ول کنم و برگردم تو دانشگاههای خودمون مدیریت بخونم.
🔹باباش این کار پسرش رو خیلی احمقانه دونست و بهش گفت:
تو توی معتبرترین دانشگاه دنیا داری درس میخونی، اونم در بهترین و بالاترین رشته! دو روز دیگه که برگردی ایران میشی استاد دانشکده مهندسی برق دانشگاه صنعتی شریف، با کلی درآمد و عزت و احترام؛ چطوری همچین تصمیمی گرفتی؟
🔸پسر گفت:
بابا یه روز که اینجا از تنهایی دلم گرفته بود، به فکر فرورفتم و در احوالات همکلاسیهام دقت کردم که ظاهرا جزء نوابغ درجه یک دنیا بودن، دیدم همهشون یا افغانی هستند یا ایرانی یا پاکستانی یا هندی و ... و به طور کلی همهشون مال این کشورای استعمارزده هستن.
🔹از خودم پرسیدم مگه اینجا بهترین دانشگاه و این رشته، بهترین رشته نیست، پس نوابغ انگلیسی و اسرائیلی و آمریکایی کجان؟ بالأخره همهشون که خنگ نیستن و اونام چهار تا نابغه دارن.
🔸رفتم تحقیق کردم و فهمیدم چه کلاه گشادی سرم رفته. دیدم اونا نوابغشون رو میفرستن تو رشتههایی که به شاهرگ حیاتی بشریت مربوط میشه. این کارو میکنن تا بتونن بشریت رو چپاول کنن.
🔹نابغههاشونو میفرستن تو رشتههایی که برای امورات سختافزاری و نرمافزاری بشری مثل منابع انسانی، نفتی، کشاورزی، معادن، نوابغ، ادارات، شهرداریها، وزارتخونهها، نظام آموزشی، نیروهای نظامی و انتظامی و...، حکم ویندوز رو داره تا بتونن همه اینها رو به بهترین وجه با همدیگه هماهنگ کنن.
🔸نابغههای اونا در رشتههای علوم انسانی مثل فلسفه، حقوق، مدیریت، جامعهشناسی یا کشاورزی، اقتصاد و امثال اینا درس میخونن.
🔹اونجا بود که فهمیدم اونا به من به چشم یه کارگر فریبخورده نگاه میکنن نه یه دانشمند فرهیخته.
🔸همون طور که ما اگه لوله آب خونهمون بترکه، زنگ میزنیم لولهکش بیاد و طبق نظر ما اتصالات لوله رو تعمیر کنه، اونا هم میخوان ماهواره و موشک پرتاب کنن، زنگ میزنن کارگر از ایران یا چند تا کشور عقبمونده بیاد و برای اونا و زیرنظر و تحت مدیریت اونا موشک هوا کنه. با این تفاوت که این کارگر بر خلاف لولهکش، باید حتما نابغه باشه.
🔹و همون جور که ما نجّار و کارگرها رو تحویل میگیریم و دمشو میبینیم تا کارمون رو درست و خوب انجام بده، اونا هم کارگرای نابغهشون رو تحویل میگیرن تا کارشون پیش بره و بتونن به هدفشون برسن.
🔸فهمیدم که تو کشور اونا، ارزش واقعی رشتههای مهندسی و پزشکی، در حد بنا و معمار ساختمون و نجّاره، البته یه ذره بیشتر.
🔹ولی تو کشورای استعمارزده ارزش علوم رو جابهجا کردن؛ رشتههایی که ارزششون برابر ارزش انسانه و اصل موضوعشون سعادت انسان و جامعه است، تو کشور ما خوار و ذلیل شده، ولی رشتههای مهندسی و تجربی به کاخ آرزوها تبدیل شده.
🔸یه زمانی یکی از رؤسای جمهور کشور ما در جمع دانشجویان ایرانی مقیم اروپا سخنرانی میکرد و اونجا با افتخار گفت:
ما افتخار میکنیم که ۴۰ درصد دانشمندان ناسا و بزرگترین استادان دانشگاه اروپا، ایرانی هستند؛ ما افتخار میکنیم معتبرترین پزشکان اروپا، متخصصان ایرانیاند و...
🔹من تو دلم بهش گفتم:
آقای رئیس! تو فکر کردی اون ۶۰ درصد که ایرانی نیستن، آمریکایی هستن؟!
🔸اون ۶۰ درصد هم مال چهار تا کشور بدبخت استعمارزده هستن که مسئولینشون مثل تو نفهمیدن چه کلاهی سرشون رفته؛ اون ۶۰ درصد هم مال افغانستان و مالزی و پاکستان و سوریه و عراق و چین و هند و لبنان و ژاپن و... هستن.
🔹نابغه تراز اول آمریکایی و انگلیسی و فرانسوی و اسرائیلی هرگز وقتش رو تو این رشتهها تلف نمیکنه.
🔸سیستم مدیریتیشون به گونهای طراحی شده که نابغه اونا به رشتهای بره که شاهرگ حیات بشریته، به رشتهای بره که بتونه نابغه ما رو مثل یه برده به کار بگیره.
🔹یه زمانی اروپا و آمریکا برای ساخته شدن، نیاز به بردههایی داشت که کارهای بدنی خیلی سخت رو انجام بدن. با کشتی حمله کردن به آفریقا و کشتن و غارت کردن؛ زنها و مردهای سیاهپوست، از بچه هفت هشت ساله تا پیرمرد هفتاد ساله رو بار کشتی کردن و آوردن به اروپا و آمریکا تا براشون بردگی کنن.
🔸امروز هم اروپا و آمریکا برای ساخته شدن نیاز به برده داره، منتهی نه اون برده سیاهپوست دیروزی که کارهای بدنی طاقتفرسا انجام میداد بلکه برده امروزی باید نابغه باشه تا بتونه موشک و ماهواره و رادار و تجهیزات پزشکی عجیب و غریب بسازه...
🔹برده دیروز رو به زور با کشتی بار میزدن و میبردن اما برده امروز رو با برنامهای به نام المپیاد ریاضی و زیست و شیمی و نجوم شناسایی میکنن و میبرن.
هدایت شده از سالن مطالعه
#لطیفه_نکته ۵۳
*سلام بر بندگانی که به عشق خدا از گناه دوری می کنند.*
لطفا بخونید تا به زیباییهاش برسید
امیرالمؤمنین علی علیه السلام
ما المُجاهِدُ الشَّهيدُ في سَبيلِ اللّه ِ بِأعظَمَ أجرا مِمَّن قَدَرَ فعَفَّ
*كسى كه در راه خدا جهاد كند و به شهادت برسد، اجرش بيشتر از آن كسى نيست كه بتواند گناه كند و عفّت ورزد.*
نهج البلاغة : الحكمة ۴۷۴
*هنر ترک گناه و اراده بازگشت به سوی خدا کمتر از شهادت در راه خدا نیست. یکی از بزرگترین پیشرفتهای معنوی را شهادت معرفی می کنند ولی همین شهادت اجرش بشتر نیست از کسی که شرایط گناه برایش پیدا شده ولی خود داری می کند. قدرت تعبیر خواب حضرت یوسف و جناب ابن سیرین ریشه در اجتباب از گناه دارد گناهی که کاملا شرایط تحققش وجود داشته است. گاهی شیرینی یک لحظه گناه پشیمانی یک عمر را در پی دارد و نیز سختی ترک گناه شیرینی و لذت یک عمر را به ارمغان می آورد. لذتهای لحظه ای را فدای ارزشهای ماندگار کنیم.*
آدم وقتی عاشق چیزی بشه همه دنیا رو به رنگ اون میبینه همه تشبیه ها، مثالهاش تهش میرسه به اون چه خوبه که چشای آدم عالم رو به رنگ خدایی ببینه ببینید ی معتاد چطوری عشقشو نشون میده
👇👇👇👇
از یه معتاده میپرسن رنگارو میشناسی؟!:
میگه: اختیار دارین مارو دشت کم گرفتین😜
⇐قهوه ایه تریاکی
⇐آبیه شعله پیکنیکی
⇐سیاه تریاک سوختهای
⇐نارنجیه نوک سیخی
⇐سفید ته سیگاری
⇐زرد نباتی
اینم از رنگ شناسی معتادا 😂😂😂😂
🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
#داستان_آب_اصفهان
#قسمت_ششم
یازدهم: بهره برداری آزمندانه اصفهان از آب های دوردست رشته کوه زاگرس، همچون گاز بیهوشی بود که ایشان را به خوابی عمیق فرو برد چندان که فراموش کردند اصفهان دقیقا بیخ گوش کویر مرکزی ایران است نه گیلان و مازندران. از این رو جنگل کاری مصنوعی در دستور کار قرار گرفت. شهرداری اصفهان در دامنه کوه صفه و همچنین کارخانه ذوب آهن پیرامون خودش نزدیک زرین شهر، بر مصداق «حنا چون زیاده گردد، به آنجا نیز مالند» هکتارها جنگل کاج کاشتند. درختی غیر بومی، اکسیژن خوار و کاملا نامناسب برای ایران به ویژه مناطق بیابانی اش. این مدیران شیرین عقل نفهمیدند درخت بومی و سازگار با منطقه اصفهان، گز و تاغ هستند که تنها با همان اندک آب باران سالیانه می رویند و نیازی به این همه آب سوزی نیست
🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷
✒قسمت سیزدهم
قسمت قبل: hhttps://eitaa.com/salonemotalee/368
فصل دوم
پایگاه راه خون (۲)
... دوباره سر وقت شناسنامهام رفتم. فکری به کلهام خطور کرد که اصلاً شناسنامه و تاریخ تولد را جوری خیس کنم که روز و ماه و سال در آن گم شود.
چند قطره آب روی محل تولد و تاریخ تولد چکاندم. وقتی آب روی شناسنامه افتاد، جوهر کاتب تمام بالا و پایین شناسنامه ام را گرفت.
ناشیگری کار دستم داد اما پروا نکردم و گفتم شانسم را امتحان کنم.
رفتم پیش مسئول آموزش نیروهای بسیجی که نامش حسن مرادیان بود. وقتی شناسنامه مرا دید، درست مثل آن مسئول اقدام قبلی خندهاش گرفت.
فراموش نمیکنم وقتی میخندید، یکی از دندانهای وسطیاش که افتاده بود، پیدا میشد.
از خنده او من هم خندهام گرفت. ابرو بالا انداخت و گفت: "پسرجان ما خودمان اوستای این کارهاییم. چشممان از این دستکاریها پر شده. این فقره خیلی ناشیانه دستکاری شده. این جوری میخواهی شناسنامه عراقیها را باطل کنی."
بی پاسخ و درمانده بودم. نمیدانم شاید او به زیرکی فهمیده بود که در آرزوی رفتن به جبهه میسوزم. لذا به من فرصتی برای امتحان داد و گفت:
"اشکال ندارد. اسم تو را در لیست نیروهای آموزشی برای جبهه مینویسم. اما برای رفتن به جبهه هیچ قولی نمیدهم. تا بعد."
هم شاد شدم و هم غمگین. اما این وضعیت بهتر از شرایط قبل و ناامیدی مطلق بود.
آموزش در پادگانی در کوهپایه همدان به نام پادگان قدس شروع شد. ۵۰ نفر بودیم که من کم سن و سال ترین نیروی آموزشی بودم.
از همان ابتدا عزم خود را جزم کردم که هیچگاه کم نیاورم و برای جلب نظر آقای مرادیان از هر بخش از آموزش سربلند بیرون بیایم.
آموزشهایی که از رزم شبانه و تیراندازی و اسلحه شناسی و رزم انفرادی و تن به تن شروع میشد و نمک آن کلاس های عقیدتی و مباحث سیاسی بود.
شب هنگام که آموزشهای روزانه تمام میشد مثل مرده روی تخت آسایشگاه میافتادم.
همان شبها نیز تا پاسی از شب یا باید نگهبانی میدادیم، یا منتظر میماندیم تا رزم شبانه دوباره تکرار شود.
آنجا بود که میدیدم نیمه شبها عدهای تا قبل از اذان صبح، نماز شب میخواندند. همانجا فهمیدم که برای رزم سرمایهای فراتر از تواناییهای جسمی و فنون نظامی لازم است.
یک روز مربیان همه را در محوطه بیرون آسایشگاه خط کردند. حسن مرادیان جلو آمد و با استادی تمام شروع به شلیک گلوله به شکل تکتیر از کنار و پهلوی بچهها کرد.
با بقیه کاری ندارم اما من برای اثبات آمادگیام و رفتن به جبهه، قدم از قدم بر نداشتم. سر جایم ایستادم انگار به زمین دوخته شده بودم.
مرادیان رگباری کنار پاهایم گرفت و من خندیدم و او هم خندید و خطاب به بچه هایی که به خاطر ترس از تکتیرهای او دور و بر ساختمان و پشت درختان پنهان شده بودند، فریاد زد:
"بچهها! برای سلامتی این بزرگمرد کوچک، صلوات"
و همه یک صدا صلوات فرستادند.
◀️ ادامه دارد ...
قسمت اول خاطرات علی خوشلفظ از جانبازان و شهدای همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد"؛ https://eitaa.com/salonemotalee/308
🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
#لطیفه_نکته ۵۴
*سلام بر راستگویان بیزار از کذب*
از خواستگار پرسیدن : دستت کج نیست؟ گفت هرگز...
معتاد نیستی؟ گفت خدا اون روز رو نیاره...
پرسیدن چشمت دنبال ناموس مردم نیست؟ گفت بمیرم ولی دزد ناموس نشم...
پرسیدن دست بِزن نداری؟ گفت بشکنه دستم اگه همچین کاری بکنم...
هر چی از رذایل اخلاقی پرسیدن، تکذیب کرد...
آخرش پرسیدن تو هیچ خصلت بدی نداری؟ گفت: فقط دروغ زیاد میگم😁😜
امیرالمؤمنین علی علیه السلام
الكذبُ فَسادُ كُلِّ شيءٍ
*دروغ، همه چيز را تباه مى كند.*
غرر الحكم: ص ۵۹ حدیث ۱۱۶۰
*هرگز به کسی که دروغ می گوید اعتماد نکنید و هرگز به کسی که به شما اعتماد کرده دروغ نگویید.*
*تا وقتی که مدارس نتوانند نسلی که دروغ نگوید، افترا نزند، قانون نشکند و به حقوق دیگران تجاوز نکند، به وجود آورند، نمی توانند خود را موفق بدانند. مهم ترین وظیفه آموزش و پرورش، تدریس دروغ نگفتن است که عامل اصلی تمام فسادهاست. برای آموزش دروغ نگفتن به صورت عملی باید از بزرگان قوم و مسئولین و مدیران صداقت دیده شود. دروغ باعث نابودی کشور و ملت و منابع ملی می شود.*
🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷
✒قسمت چهاردهم
قسمت قبل: hhttps://eitaa.com/salonemotalee/373
فصل دوم
پایگاه راه خون (۳)
دوره آموزشی ده روزه بود که پیکی از سپاه آمد و به آقای مرادیان گفت:
"از جبهه مریوان نیروی کمکی خواستهاند."
این خبر شاید بهترین خبری بود که تا آن روز شنیده بودم. از شادی آرام و قرار نداشتم.
به دلم افتاده بود که با این سماجت من در آموزش و اعلام نیاز جبهه، نظر آقای مرادیان جلب شده که من نیز از نیروهای اعزامی باشم، که توفیق یارشد و آقای مرادیان گفت:
"تا ظهر فرصت دارید با خانوادههایتان خداحافظی کنید. همه شما به جبهه مریوان اعزام میشوید"
و پیش من آمد و گفت:
"آقا جمشید شما هم جزء نیروهای اعزامی هستید ولی به یک شرط"
گفتم: "چه شرطی؟"
گفت: "رضایتنامه از والدین"
گفتم: "پدرم رانندهس. اینجا نیست."
گفت: "از مادرت رضایت نامه و امضا بگیر"
گفتم: "چشم"
وقتی به خانه رسیدم، مادرم داشت قرآن میخواند.
سرزده وارد شدم و شتابزده، گفتم:
"مامان جان! رضایت میخواهم. رضایتنامه برای جبهه"
مادرم ابتدا ابرو بالا انداخت ولی شاید به سبب زمینههای اعتقادی و انقلابی که داشت، خیلی زود موافقت کرد.
شاید هم میخواست برای مدتی از محیط درگیریهای کوچه و محل دور بشوم.
قرآن کوچکی به من داد و گفت:
"از قرآن در هر کاری کمک بخواه. مواظب خودت باش. به بزرگترها گوش کن. دنبال بازیگوشی و رفیقبازی نباش و نامه هم حتماً بنویس"
کاغذ و قلم آورد. رضایتنامه را من نوشتم و امضا کرد. صورتش را غرق بوسه کردم. از دیگر برادران و خواهرانم خداحافظی کردم و راهی اعزامنیرو شدم.
در اعزام نیرو، پسرخالهام سعید صلواتی و یکی از بچههای محل را دیدم. خیلی خوشحال شدم. اما زود به یاد آوردم که مادرم گفته است دنبال رفیقبازی نباش.
قبل از سوار شدن به اتوبوس، جلوی اسلحهخانه به صف شدیم و یک دست لباس پلنگی تازه، یک قبضه کلاش، دو نارنجک و یک جفت پوتین تازه و واکس نخورده گرفتیم. پوتین ها به پایم گشاد بود و آزارم میداد. اما صدایم در نیامد. قدم هم کمی از اسلحه بلندتر بود.
سوار اتوبوس شدیم وقتی به کرمانشاه رسیدیم سر و کله یک سواری مدل بالای بی ام و پیدا شد و همان تنها بچه محل از جمع ما کم شد.
پدرش با توپ و تشر او را به همدان برگرداند.
در اینجا همه ما را داخل چند ماشین خاور اتاق دار کردند. ماشینها کانکسهای سربستهای داشت که بوی بد داخلش داد میزند که اینها کانکس حمل مرغ بودند.
علت استفاده از این ماشینها را نفهمیدم.
۲۵ نفر بودیم داخل یک اتاقک بدبو و هوای گرم و دم کرده و عرق بچه ها با بوی بد مرغ به گونهای قاطی شده بود که عدهای هم آنجا عق میزدند اما باید تحمل می کردیم.
◀️ ادامه دارد ...
با ما همراه باشید با هر روز یک قسمت از داستان زندگی قهرمان ملی همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد"
قسمت بعد:https://eitaa.com/salonemotalee/380
--------------
🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از 🏴روزی یک حدیث🇵🇸
🖌 حضرت #امام_باقر (ع) از حضرت #رسول_الله (ص) که فرمود: همانا خدا کارهاى خیر، زود انجام شده را دوست دارد.
🖌 عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ مِنَ الْخَيْرِ مَا يُعَجَّلُ .
📚 اصول کافى جلد ۳ صفحه: ۲۱۲ روایة: ۴
#حدیث #کار_خیر
@hadith_daily
هدایت شده از ۱۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رجزخوانی رهبر معظم انقلاب
هدایت شده از اینستای انقلابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخشی از فیلم مستند دومینو
پیرامون سگبازی و سگ گردانی و حامی نماهای محیط زیست در ایران!
این فیلم رو نشون کسانی بدین که با ژست سگدوستی! طبیعت و حیات وحش ایران رو در معرض خطر نابودی قرار دادن!
بلایی که سگهای ولگرد بر حیوانات در حال انقراض ایران آوردن و حتی خرسها و یوزها از دستشان در امان نیستن!
این درحالیه که در کشورهای غربی مثل سوئد غذا دادن به سگ های ولگرد ممنوعه و جریمه ای معادل 1000 یورو داره!
💬 #amoofidel_9
@insta_enghelabi
هدایت شده از اینستای انقلابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کجا داریم میریم؟
چیکار داریم میکنیم؟
چگونه میشه انسان ببینه همنوعش گرسنه هست و گرفتاره و جالبه که بتونه کمکش کنه اون چطور آرام میشینه؟
امام حسن مجتبی(ع):
ای آدمیزاد! از آن زمان که از شکم مادر بیرون شدی مرتب در حال انهدام و ویرانی عمر خود بودی، تو (امروز را غنیمت بدار) و آنچه در وُسع واختیار داری برای بعد از مرگ خود توشه بردار. (تحفالعقول، ص ١١٢)
💬 #m.jalali.72
@insta_enghelabi
هدایت شده از 🏴روزی یک حدیث🇵🇸
چرا عجله؟
🖌 حضرت #امام_صادق (ع) فرمود: هرگاه یکى از شما آهنگ کار خیر یا پاداشی کند، شیطان ها در جانب راست و چپش آیند، پس باید بشتابد که او را از آن باز ندارند.
🖌 عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا هَمَّ أَحَدُكُمْ بِخَيْرٍ أَوْ صِلَةٍ فَإِنَّ عَنْ يَمِینِهِ وَ شِمَالِهِ شَيْطَانَيْنِ فَلْيُبَادِرْ لَا يَكُفَّاهُ عَنْ ذَلِكَ.
📚 اصول کافى جلد ۳ صفحه: ۲۱۳ روایة: ۸
#حدیث #کار_خیر
@hadith_daily
هدایت شده از ۱۱
بهانه بنی امیه برای جنگ با امام حسن علیه السلام.mp3
1.45M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🔊 #فایل_صوتی
💢 بهانه بنی امیه برای جنگ با امام حسن علیه السلام
📌 برگرفته از برنامه #سمت_خدا روز سه شنبه هجدهم آبان ماه ۱۴۰۰
هدایت شده از سالن مطالعه
#لطیفه_نکته ۵۵
ﺧﺪﺍﯾــــــــــــــــــــﺎ🤲🏻
- مارو ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﺎﻋﺖﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﺪﺭﺳﻪ میخوندیم
ببخش🙏
-چون هم وضو نداشتیم 🤨
-هم اجباری بود😫
-هم الکی پیس پیس میکردیم😁😂😅
*سلام بر نمازگزاران و دوستان خدا*
امیرالمؤمنین علی علیه السلام
لَيْسَ عَمَلٌ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الصَّلَاةِ فَلَا يَشْغَلَنَّكُمْ عَنْ أَوْقَاتِهَا شَيْءٌ مِنْ أُمُورِ الدُّنْيَا فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ذَمَّ أَقْوَاماً فَقَالَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ يَعْنِي أَنَّهُمْ غَافِلُونَ اسْتَهَانُوا بِأَوْقَاتِهَا
*هیچ کارى نزد خداوند محبوت تر از نماز نیست، پس نباید در وقت نماز هیچ یک از امور دنیا شما را از نماز غافل کند که خداوند گروهى را که به نماز بی اعتنایی مى کنند نکوهش کرده است و مقصود این است که حریم وقت نماز را نگه نداشته اند (از اول وقت بی دلیل تاخیر انداخته اند)*
خصال جلد ۲ ص ۶۲۱
*نماز گفتگوی عبد با خالق است پس علاوه بر توجه به اصل نماز باید توجه داشته باشم که در مقابل حضرت حق ایستاده با او سخن مى گوییم، باید تمام وجود خویش را به این گفتگو ببریم تا شیطان جرإت زمینه سازى براى خروج از این میهمانى را نداشته باشد. نماز اگر نماز باشد جلو بسیاری از مفاسد را نیز خواهد گرفت. فرزندان خود را به نماز واقعی دعوت کنیم.*
--------------
🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷
✒قسمت پانزدهم
قسمت قبل: hhttps://eitaa.com/salonemotalee/377
فصل دوم
پایگاه راه خون (۴)
... بعد از ۲ ساعت به سنندج رسیدیم تمام بدن من بوی مرغ میداد.
به محض باز شدن در، انگار وارد بهشت شده بودیم .
سنندج مستقیم در جنگ نبود اما حس و حال جبهه را داشت.
دو روز انتظار برای باز شدن جاده سنندج مریوان خستگی راه را از تنمان بیرون کرد.
حزب کموله و دموکرات جاده خاکی سنندج به مریوان را در چند نقطه بسته بود و ما باید منتظر میماندیم که نیروهای پیشرو جاده را پاکسازی کنند.
روز سوم نیروهای مسئول در پادگان سنندج گفتند نیروهای اعزامی به مریوان سریع سوار اتوبوس شوند و این خبر یعنی پاکسازی جادهها .
معطل نکردیم و خیلی فرز و چابک سوار اتوبوس شدیم و با گذشتن از جاده، شاهد آثار و بقایای درگیری در مسیر جاده سنندج مریوان بودیم.
در اواسط راه از دوردست ها صدای رگبارهای پیاپی میآمد
وقتی به مریوان رسیدیم احساس یک رزمنده آماده به کار را داشتم که به آرزوی خود رسیده است.
آنجا برای من آغاز یک راه طولانی بود از هر حیث خود را مهیای شهادت میدیدم.
وقتی در سپاه مریوان مستقر شدیم مجال یافتم سریع زیر یک دوش سیار در محوطه سپاه بروم و غسل شهادت بکنم.
بهار۱۳۶۰ از راه رسیده بود. اما سرما و انبوه برف زمستانی مجال نفس کشیدن را به زمین نمیداد. در محوطه سپاه مریوان دو ماشین حامل مهمات آوردند و از ما ۵۰ نفر خواستند که مهماتها را خالی کنیم.
آنجا من دنبال ثواب بودم. این را حسن مرادیان در دوران اموزش گفته بود که جبهه جای صواب جمع کردن است.
با همان حس پاک و بی تکلف شروع کردم به پایین آوردن جعبههای مهمات.
جعبهها سنگین بودند. از سر کنجکاوی یکی از آنها را باز کردم. گلوله خمپاره ۱۲۰ به نظر میرسید. وزن هر گلوله بیش از ۲۵ کیلوگرم بود.
طی یکساعت مهمات را خالی کردیم و منتظر فرمان بعدی بودیم که کسی گفت نیروهای اعزامی از همدان که با کانکس حمل مرغ آمدهاند در محوطه به خط شوند.
اسم مرغ و کانکس که آمد دماغم از بوی بد پر شد.
از آن موقع اسم جمع ما شد واحد کانکس مرغ.
همان فردی که اسم با مسمای "واحد کانکس مرغ" را روی ما گذاشته بود، اسمش ناهیدی بود. من هم شیطنت شیطنتم گل کرد خنده معنیداری کردم و به بغل دستیام گفتم ناهید که اسم خانمه.
جوانی خوش سیما بود و تا حدی لاغر اندام که با لهجه تهرانی زیبا حرف میزد: "بچهها! همه شما به جبهه دزلی میروید. اما کار و وظیفه هر کسی متناسب با توان و تجربه او خواهد بود."
نگاهی به جمع انداخت و من تعجب کردم که او با یک نگاه چگونه میخواهد آدمها را با این همه تنوع در سن و سال و سواد از هم تفکیک کند.
همه جور تیپ و قیافه در واحد کانکس مرغ داشتیم.
از بچههای ناز پروردهای که جنگ را در تلویزیون دیده بودند و خوششان آمده بود تا دانش آموزانی که کتابشان را داخل کانکس مرغ جا گذاشتهاند و یک آدم میانسال سبیلکلفت که از گردن تا پشتش خالکوبی داشت و من را یاد لاتهای محله خودمان میانداخت ولی عجیب ساکت و بی حرف بود.
◀️ ادامه دارد ...
قسمت اول خاطرات علی خوشلفظ از جانبازان و شهدای همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد"؛ https://eitaa.com/salonemotalee/308
-------------
🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee