eitaa logo
رسانه اجتماعی مسجد و محله
378 دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
5.2هزار ویدیو
488 فایل
رسانه اجتماعی و کانال رسمی مسجد حضرت زینب سلام الله علیها قم، شهرک شهید زین الدین، خیابان شهید پائیزان انتهای خ دکتر حسابی کدپستی3739115659 شناسه ملی 14013514594 حساب حقوقی درآمد وجاری مسجد 5892107047156958 💳 IR050150000003101103064788
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سالن مطالعه
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت سیزدهم قسمت قبل: hhttps://eitaa.com/salonemotalee/368 فصل دوم پایگاه راه خون (۲) ... دوباره سر وقت شناسنامه‌ام رفتم. فکری به کله‌ام خطور کرد که اصلاً شناسنامه و تاریخ تولد را جوری خیس کنم که روز و ماه و سال در آن گم شود. چند قطره آب روی محل تولد و تاریخ تولد چکاندم. وقتی آب روی شناسنامه افتاد، جوهر کاتب تمام بالا و پایین شناسنامه ام را گرفت. ناشی‌گری کار دستم داد اما پروا نکردم و گفتم شانسم را امتحان کنم. رفتم پیش مسئول آموزش نیروهای بسیجی که نامش حسن مرادیان بود. وقتی شناسنامه مرا دید، درست مثل آن مسئول اقدام قبلی خنده‌اش گرفت. فراموش نمی‌کنم وقتی می‌خندید، یکی از دندانهای وسطی‌اش که افتاده بود، پیدا می‌شد. از خنده او من هم خنده‌ام گرفت. ابرو بالا انداخت و گفت: "پسرجان ما خودمان اوستای این کارهاییم. چشممان از این دستکاری‌ها پر شده. این فقره خیلی ناشیانه دستکاری شده. این جوری می‌خواهی شناسنامه عراقی‌ها را باطل کنی." بی پاسخ و درمانده بودم. نمی‌دانم شاید او به زیرکی فهمیده بود که در آرزوی رفتن به جبهه میسوزم. لذا به من فرصتی برای امتحان داد و گفت: "اشکال ندارد. اسم تو را در لیست نیروهای آموزشی برای جبهه می‌نویسم. اما برای رفتن به جبهه هیچ قولی نمی‌دهم. تا بعد." هم شاد شدم و هم غمگین. اما این وضعیت بهتر از شرایط قبل و ناامیدی مطلق بود. آموزش در پادگانی در کوهپایه همدان به نام پادگان قدس شروع شد. ۵۰ نفر بودیم که من کم سن و سال ترین نیروی آموزشی بودم. از همان ابتدا عزم خود را جزم کردم که هیچگاه کم نیاورم و برای جلب نظر آقای مرادیان از هر بخش از آموزش سربلند بیرون بیایم. آموزش‌هایی که از رزم شبانه و تیراندازی و اسلحه شناسی و رزم انفرادی و تن به تن شروع می‌شد و نمک آن کلاس های عقیدتی و مباحث سیاسی بود. شب هنگام که آموزش‌های روزانه تمام می‌شد مثل مرده روی تخت آسایشگاه می‌افتادم. همان شبها نیز تا پاسی از شب یا باید نگهبانی می‌دادیم، یا منتظر می‌ماندیم تا رزم شبانه دوباره تکرار شود. آنجا بود که می‌دیدم نیمه شبها عده‌ای تا قبل از اذان صبح، نماز شب می‌خواندند. همانجا فهمیدم که برای رزم سرمایه‌ای فراتر از توانایی‌های جسمی و فنون نظامی لازم است. یک روز مربیان همه را در محوطه بیرون آسایشگاه خط کردند. حسن مرادیان جلو آمد و با استادی تمام شروع به شلیک گلوله به شکل تک‌تیر از کنار و پهلوی بچه‌ها کرد. با بقیه کاری ندارم اما من برای اثبات آمادگی‌ام و رفتن به جبهه، قدم از قدم بر نداشتم. سر جایم ایستادم انگار به زمین دوخته شده بودم. مرادیان رگباری کنار پاهایم گرفت و من خندیدم و او هم خندید و خطاب به بچه هایی که به خاطر ترس از تک‌تیرهای او دور و بر ساختمان و پشت درختان پنهان شده بودند، فریاد زد: "بچه‌ها! برای سلامتی این بزرگ‌مرد کوچک، صلوات" و همه یک صدا صلوات فرستادند. ◀️ ادامه دارد ... قسمت اول خاطرات علی خوش‌لفظ از جانبازان و شهدای همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد"؛ https://eitaa.com/salonemotalee/308 🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
۵۴ *سلام بر راستگویان بیزار از کذب* ‏از خواستگار پرسیدن : دستت کج نیست؟ گفت هرگز... معتاد نیستی؟ گفت خدا اون روز رو نیاره... پرسیدن چشمت دنبال ناموس مردم نیست؟ گفت بمیرم ولی دزد ناموس نشم... پرسیدن دست بِزن نداری؟ گفت بشکنه دستم اگه همچین کاری بکنم... هر چی از رذایل اخلاقی پرسیدن، تکذیب کرد... آخرش پرسیدن تو هیچ‌ خصلت بدی نداری؟ گفت: فقط دروغ زیاد می‌گم😁😜 امیرالمؤمنین علی علیه السلام الكذبُ فَسادُ كُلِّ شيءٍ *دروغ، همه چيز را تباه مى كند.* غرر الحكم: ص ۵۹ حدیث ۱۱۶۰ *هرگز به کسی که دروغ می گوید اعتماد نکنید و هرگز به کسی که به شما اعتماد کرده دروغ نگویید.* *تا وقتی که مدارس نتوانند نسلی که دروغ نگوید، افترا نزند، قانون نشکند و به حقوق دیگران تجاوز نکند، به وجود آورند، نمی توانند خود را موفق بدانند. مهم ترین وظیفه آموزش و پرورش، تدریس دروغ نگفتن است که عامل اصلی تمام فسادهاست. برای آموزش دروغ نگفتن به صورت عملی باید از بزرگان قوم و مسئولین و مدیران صداقت دیده شود. دروغ باعث نابودی کشور و ملت و منابع ملی می شود.* 🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت چهاردهم قسمت قبل: hhttps://eitaa.com/salonemotalee/373 فصل دوم پایگاه راه خون (۳) دوره آموزشی ده روزه بود که پیکی از سپاه آمد و به آقای مرادیان گفت: "از جبهه مریوان نیروی کمکی خواسته‌اند." این خبر شاید بهترین خبری بود که تا آن روز شنیده بودم. از شادی آرام و قرار نداشتم. به دلم افتاده بود که با این سماجت من در آموزش و اعلام نیاز جبهه، نظر آقای مرادیان جلب شده که من نیز از نیروهای اعزامی باشم، که توفیق یارشد و آقای مرادیان گفت: "تا ظهر فرصت دارید با خانواده‌هایتان خداحافظی کنید. همه شما به جبهه مریوان اعزام می‌شوید" و پیش من آمد و گفت: "آقا جمشید شما هم جزء نیروهای اعزامی هستید ولی به یک شرط" گفتم: "چه شرطی؟" گفت: "رضایت‌نامه از والدین" گفتم: "پدرم راننده‌س. اینجا نیست." گفت: "از مادرت رضایت نامه و امضا بگیر" گفتم: "چشم" وقتی به خانه رسیدم، مادرم داشت قرآن می‌خواند. سرزده وارد شدم و شتاب‌زده، گفتم: "مامان جان! رضایت می‌خواهم. رضایت‌نامه برای جبهه" مادرم ابتدا ابرو بالا انداخت ولی شاید به سبب زمینه‌های اعتقادی و انقلابی که داشت، خیلی زود موافقت کرد. شاید هم می‌خواست برای مدتی از محیط درگیری‌های کوچه و محل دور بشوم. قرآن کوچکی به من داد و گفت: "از قرآن در هر کاری کمک بخواه. مواظب خودت باش. به بزرگترها گوش کن. دنبال بازیگوشی و رفیق‌بازی نباش و نامه هم حتماً بنویس" کاغذ و قلم آورد. رضایتنامه را من نوشتم و امضا کرد. صورتش را غرق بوسه کردم. از دیگر برادران و خواهرانم خداحافظی کردم و راهی اعزام‌نیرو شدم. در اعزام نیرو، پسرخاله‌ام سعید صلواتی و یکی از بچه‌های محل را دیدم. خیلی خوشحال شدم. اما زود به یاد آوردم که مادرم گفته است دنبال رفیق‌بازی نباش. قبل از سوار شدن به اتوبوس، جلوی اسلحه‌خانه به صف شدیم و یک دست لباس پلنگی تازه، یک قبضه کلاش، دو نارنجک و یک جفت پوتین تازه و واکس نخورده گرفتیم. پوتین ها به پایم گشاد بود و آزارم می‌داد. اما صدایم در نیامد. قدم هم کمی از اسلحه بلندتر بود. سوار اتوبوس شدیم وقتی به کرمانشاه رسیدیم سر و کله یک سواری مدل بالای بی ام و پیدا شد و همان تنها بچه محل از جمع ما کم شد. پدرش با توپ و تشر او را به همدان برگرداند. در اینجا همه ما را داخل چند ماشین خاور اتاق دار کردند. ماشینها کانکس‌های سربسته‌ای داشت که بوی بد داخلش داد می‌زند که اینها کانکس حمل مرغ بودند. علت استفاده از این ماشین‌ها را نفهمیدم. ۲۵ نفر بودیم داخل یک اتاقک بدبو و هوای گرم و دم کرده و عرق بچه ها با بوی بد مرغ به گونه‌ای قاطی شده بود که عده‌ای هم آنجا عق می‌زدند اما باید تحمل می کردیم. ◀️ ادامه دارد ... با ما همراه باشید با هر روز یک قسمت از داستان زندگی قهرمان ملی همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد" قسمت بعد:https://eitaa.com/salonemotalee/380 -------------- 🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از 🏴روزی یک حدیث🇵🇸
🖌 حضرت (ع) از حضرت (ص) که فرمود: همانا خدا کارهاى خیر، زود انجام شده را دوست دارد. 🖌 عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ مِنَ الْخَيْرِ مَا يُعَجَّلُ . 📚 اصول کافى جلد ۳ صفحه: ۲۱۲ روایة: ۴ @hadith_daily
هدایت شده از اینستای انقلابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخشی از فیلم مستند دومینو پیرامون سگبازی و سگ گردانی و حامی نماهای محیط زیست در ایران! این فیلم رو نشون کسانی بدین که با ژست سگ‌دوستی! طبیعت و حیات وحش ایران رو در معرض خطر نابودی قرار دادن! بلایی که سگهای ولگرد بر حیوانات در حال انقراض ایران آوردن و حتی خرسها و یوزها از دستشان در امان نیستن! این درحالیه که در کشورهای غربی مثل سوئد غذا دادن به سگ های ولگرد ممنوعه و جریمه ای معادل 1000 یورو داره! 💬 #amoofidel_9 @insta_enghelabi
هدایت شده از اینستای انقلابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کجا داریم میریم؟ چیکار داریم میکنیم؟ چگونه میشه انسان ببینه همنوعش گرسنه هست و گرفتاره و جالبه که بتونه کمکش کنه اون چطور آرام میشینه؟ امام حسن مجتبی(ع): ای آدمیزاد! از آن زمان که از شکم مادر بیرون شدی مرتب در حال انهدام و ویرانی عمر خود بودی، تو (امروز را غنیمت بدار) و آنچه در وُسع واختیار داری برای بعد از مرگ خود توشه بردار. (تحف‌العقول، ص ١١٢) 💬 #m.jalali.72 @insta_enghelabi
هدایت شده از 🏴روزی یک حدیث🇵🇸
چرا عجله؟ 🖌 حضرت (ع) فرمود: هرگاه یکى از شما آهنگ کار خیر یا پاداشی کند، شیطان ها در جانب راست و چپش آیند، پس باید بشتابد که او را از آن باز ندارند. 🖌 عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا هَمَّ أَحَدُكُمْ بِخَيْرٍ أَوْ صِلَةٍ فَإِنَّ عَنْ يَمِینِهِ وَ شِمَالِهِ شَيْطَانَيْنِ فَلْيُبَادِرْ لَا يَكُفَّاهُ عَنْ ذَلِكَ‏. 📚 اصول کافى جلد ۳ صفحه: ۲۱۳ روایة: ۸ @hadith_daily
هدایت شده از ۱۱
بهانه بنی امیه برای جنگ با امام حسن علیه السلام.mp3
1.45M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🔊 💢 بهانه بنی امیه برای جنگ با امام حسن علیه السلام 📌 برگرفته از برنامه روز سه شنبه هجدهم آبان ماه ۱۴۰۰
هدایت شده از ۱۱
پيامبر صلي الله عليه و آله : هر كس كودك گريان خود را راضى كند تا آرام شود ، خداوند از بهشت آن قدر به اومى دهد تا راضى شود . [الفردوس ، ج 3، ص 549، ح 5715]
هدایت شده از سالن مطالعه
۵۵ ﺧﺪﺍﯾــــــــــــــــــــﺎ🤲🏻 - مارو ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﺎﻋﺖ‌ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﺪﺭﺳﻪ میخوندیم ببخش🙏 -چون هم وضو نداشتیم 🤨 -هم اجباری بود😫 -هم الکی پیس پیس میکردیم😁😂😅 *سلام بر نمازگزاران و دوستان خدا* امیرالمؤمنین علی علیه السلام لَيْسَ عَمَلٌ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الصَّلَاةِ فَلَا يَشْغَلَنَّكُمْ عَنْ أَوْقَاتِهَا شَيْ‏ءٌ مِنْ أُمُورِ الدُّنْيَا فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ذَمَّ أَقْوَاماً فَقَالَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ يَعْنِي أَنَّهُمْ غَافِلُونَ اسْتَهَانُوا بِأَوْقَاتِهَا *هیچ کارى نزد خداوند محبوت تر از نماز نیست، پس نباید در وقت نماز هیچ یک از امور دنیا شما را از نماز غافل کند که خداوند گروهى را که به نماز بی اعتنایی مى کنند نکوهش کرده است و مقصود این است که حریم وقت نماز را نگه نداشته اند (از اول وقت بی دلیل تاخیر انداخته اند)* خصال جلد ۲ ص ۶۲۱ *نماز گفتگوی عبد با خالق است پس علاوه بر توجه به اصل نماز باید توجه داشته باشم که در مقابل حضرت حق ایستاده با او سخن مى گوییم، باید تمام وجود خویش را به این گفتگو ببریم تا شیطان جرإت زمینه سازى براى خروج از این میهمانى را نداشته باشد. نماز اگر نماز باشد جلو بسیاری از مفاسد را نیز خواهد گرفت. فرزندان خود را به نماز واقعی دعوت کنیم.* -------------- 🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت پانزدهم قسمت قبل: hhttps://eitaa.com/salonemotalee/377 فصل دوم پایگاه راه خون (۴) ... بعد از ۲ ساعت به سنندج رسیدیم تمام بدن من بوی مرغ میداد. به محض باز شدن در، انگار وارد بهشت شده بودیم . سنندج مستقیم در جنگ نبود اما حس و حال جبهه را داشت. دو روز انتظار برای باز شدن جاده سنندج مریوان خستگی راه را از تن‌مان بیرون کرد. حزب کموله و دموکرات جاده خاکی سنندج به مریوان را در چند نقطه بسته بود و ما باید منتظر می‌ماندیم که نیروهای پیشرو جاده را پاکسازی کنند. روز سوم نیروهای مسئول در پادگان سنندج گفتند نیروهای اعزامی به مریوان سریع سوار اتوبوس شوند و این خبر یعنی پاکسازی جاده‌ها . معطل نکردیم و خیلی فرز و چابک سوار اتوبوس شدیم و با گذشتن از جاده، شاهد آثار و بقایای درگیری در مسیر جاده سنندج مریوان بودیم. در اواسط راه از دوردست ها صدای رگبارهای‌ پیاپی می‌آمد وقتی به مریوان رسیدیم احساس یک رزمنده آماده به کار را داشتم که به آرزوی خود رسیده است. آنجا برای من آغاز یک راه طولانی بود از هر حیث خود را مهیای شهادت می‌دیدم. وقتی در سپاه مریوان مستقر شدیم مجال یافتم سریع زیر یک دوش سیار در محوطه سپاه بروم و غسل شهادت بکنم. بهار۱۳۶۰ از راه رسیده بود. اما سرما و انبوه برف زمستانی مجال نفس کشیدن را به زمین نمی‌داد. در محوطه سپاه مریوان دو ماشین حامل مهمات آوردند و از ما ۵۰ نفر خواستند که مهمات‌ها را خالی کنیم. آنجا من دنبال ثواب بودم. این را حسن مرادیان در دوران اموزش گفته بود که جبهه جای صواب جمع کردن است. با همان حس پاک و بی تکلف شروع کردم به پایین آوردن جعبه‌های مهمات. جعبه‌ها سنگین بودند. از سر کنجکاوی یکی از آنها را باز کردم. گلوله خمپاره ۱۲۰ به نظر می‌رسید. وزن هر گلوله بیش از ۲۵ کیلوگرم بود. طی یکساعت مهمات را خالی کردیم و منتظر فرمان بعدی بودیم که کسی گفت نیروهای اعزامی از همدان که با کانکس حمل مرغ آمده‌اند در محوطه به خط شوند. اسم مرغ و کانکس که آمد دماغم از بوی بد پر شد. از آن موقع اسم جمع ما شد واحد کانکس مرغ. همان فردی که اسم با مسمای "واحد کانکس مرغ" را روی ما گذاشته بود، اسمش ناهیدی بود. من هم شیطنت شیطنتم گل کرد خنده معنی‌داری کردم و به بغل دستی‌ام گفتم ناهید که اسم خانمه. جوانی خوش سیما بود و تا حدی لاغر اندام که با لهجه تهرانی زیبا حرف میزد: "بچه‌ها! همه شما به جبهه دزلی می‌روید. اما کار و وظیفه هر کسی متناسب با توان و تجربه او خواهد بود." نگاهی به جمع انداخت و من تعجب کردم که او با یک نگاه چگونه می‌خواهد آدم‌ها را با این همه تنوع در سن و سال و سواد از هم تفکیک کند. همه جور تیپ و قیافه در واحد کانکس مرغ داشتیم. از بچه‌های ناز پرورده‌ای که جنگ را در تلویزیون دیده بودند و خوششان آمده بود تا دانش آموزانی که کتابشان را داخل کانکس مرغ جا گذاشته‌اند و یک آدم میانسال سبیل‌کلفت که از گردن تا پشتش خالکوبی داشت و من را یاد لاتهای محله خودمان می‌انداخت ولی عجیب ساکت و بی حرف بود. ◀️ ادامه دارد ... قسمت اول خاطرات علی خوش‌لفظ از جانبازان و شهدای همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد"؛ https://eitaa.com/salonemotalee/308 ------------- 🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از 🏴روزی یک حدیث🇵🇸
چرا کار خیر سخت و کار بد راحت 🖌 حضرت (ع) می فرمود: خدا کار خیر را بر اهل دنیا سخت و سنگین ساخته، مانند سنگینى آن در ترازوی اعمالشان روز قیامت، و خداى عزوجل بدى را بر اهل دنیا سهل و سبک ساخته مانند سبکى آن در ترازوی اعمالشان روز قیامت. 🖌 سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ ثَقَّلَ الْخَيْرَ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا كَثِقْلِهِ فِى مَوَازِینِهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَفَّفَ الشَّرَّ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا كَخِفَّتِهِ فِى مَوَازِینِهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ . 📚 اصول کافى جلد ۳ صفحه: ۲۱۳ روایة: ۱۰ @hadith_daily
هدایت شده از سالن مطالعه
۵۶ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺪﯼ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﻢ! -ﺗﻤﺎﻡ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺩﺍﺭﻥ ﺑﺮﺍﻡ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺯﻥ ﻣﯽﮔﺮﺩﻥ😍 -ﮐﻪ ﯾﻪ ﻭﻗﺖ ﻧﺮﻡ سمت ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺩﺷﻮن ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺑﺪﺑﺨﺘﺶ ﮐﻨﻢ😁😂🤪 حالا قبل از ازدواج فامیل میگن: تو که همه چی داری چرا ازدواج نمیکنی؟😳🙈 بعد از ازدواج میگن: خاک تو سرت تو که همه چی داشتی چرا ازدواج کردی؟😞🤣😜 *سلام بر ساده دلان بی نفاق* امیرالمؤمنین علی علیه السلام ایّاک و النّفاق فأن ذاالوجهین لایکون وجیهاً عند اللّه *از نفاق و دورویى دورى کن، چرا که انسان دورو، پیش خداوند آبرومند نیست.* غرر الحکم ص ۱۷۰ *آفتی زشت و خطرناک که گریبان جامعه را به سختی گرفته و در حال نابودی برخی از زندگیهاست نفاق و دورویی به راحتی می تواند وحدت جامعه را در هم بکوبد قرآن با قاطعیت منافقین را دشمن معرفی کرده و دستور دوری از آنان داده است. این مسئله در عالم سیاست و تجارت و گاهی در امور خانواده بیشتر نمایان می شود. در عالم سیاست مثلا اگر غربیها از کسی تعریف کنند گروهی او را نیروی غرب و دشمن معرفی می کنند چون دشمن از او تعریف کرده است و اگر همان دشمن از فرد دیگری تعریف کند همان گروه می گویند حتی دشمن هم به خوبی ایشان پی برده است. در عالم تجارت زمان خرید جنس چیزهایی مطرح می شود و زمان فروش دقیقا بر عکس آن و در خانواده نیز گاهی منافقانه اموری از یکدیگر را پنهان کرده و سعی در فریب دیگری دارند. دو رویی در هر بخش زشتی خودش را دارد.* 🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت شانزدهم قسمت قبل: https://eitaa.com/salonemotalee/380 فصل دوم پایگاه راه خون (۵) ... از همه عجیب تر قیافه غلط انداز یک آدم کت و شلواری سفید و اتو کشیده بود که دور تر از بقیه با یک ساک در محوطه سپاه مریوان ایستاده بود. انگار به پیک نیک آمده است. سیمای ظاهری اش داد میزد که اهل رزم نیست. بالاخره ناهیدی بعد از کلی وراندازی قد و قامت‌مان و چند سوال در گوشی از چند نفر، ما را تقسیم کرد. به من که رسید، پرسید: کلاس چندی پسر؟ گفتم: سوم راهنمایی گفت: پیداست که ریاضی خوبی داری؟ سرم را به علامت مثبت تکان دادم. اما خودم می‌دانستم که ریاضی‌ام افتضاحه. گفت: تو را با خودم می‌برم برای آموزش خمپاره و دیده‌بانی. نیروها که تقسیم شدن یک آن دلم گرفت. سعید پسر خاله‌ام و یکی دو نفر دیگر به جای دیگری رفتند. من ماندم و آقای ناهیدی که مرا سوار تویوتای جنگی خودش کرد و به سمت خط حرکت کرد. ناهیدی گرم رانندگی خودش بود و حرف نمی‌زد اما من یک دنیا سوال داشتم. بالاخره سر صحبت را باز کردم و گفتم: برادر ناهیدی! اسم جایی که می‌ریم چیه؟ با خنده گفت: پایگاه راه خون! از خندیدن او و این اسم عجیب و نامأنوس به این فکر افتادم که مرا دست انداخته و سر به سرم می گذارد. گفتم: ما توی همدان پایگاه انتقال خون داریم. آنجایی که اداره است که مردم به آدمهای نیازمند خون اهدا میکند. این پایگاه هم یکی از آآنهاست؟ با جدیت گفت: شاید. گفتم: جا قحط بود که مسئولان اداره خون این جاده را برای اهدای خون انتخاب کرده‌اند؟ این دفعه خندید و با لحن معنی‌داری گفت: آری برادرم اینجا هم جایی برای اهدای خون است. اما نه از آن اداره‌هایی که شما می‌گویید. این راه این جاده این مسیر، مسیر راه خون است . وی دلیل اینکه این نام برای این جاده انتخاب شده است، گفت: این مسیر با لودر و بلدوزر باز نشده. بلکه با خون باز شده است و به خط مقدمی میرسد که بچه ها آنجا را پایگاه راه خون را می‌نامند. از شک و تردیدم شرمنده شدم. او تعریف می‌کرد و من لذت می بردم. لذتی آکنده از حسرت و حسرتی سرشار از شرمندگی. به نزدیکی خط که رسیدیم از حجم برف‌ها کم شد و سرخی لاله‌های بهاری نگاهمان را به سمت خود کشید. آنجا یک دکل مخابراتی بود که عراقی ها برای ساقط کردن آن مهمات زیادی مصرف می کردند اما دکله همچنان کشیده و بلند ایستاده بود. یک تویوتا از خط مقدم آمد. پشت آن پیکر یک شهید بود که کاملاً سر نداشت با آن قد و قامت شاید هم سن من بود. راننده که دوستش بود با گریه می‌گفت علی جان شهادتت مبارک. ماشین که به سمت عقب می‌رفت نگاه من همچنان به پیکر شهید خیره مانده بود. وقتی پیدا کردم و اولین وصیت نامه‌ام را نوشتم. خطم چندان خوب نبود و اصلا نمی‌دانستم چه باید بنویسم. فقط حس دیدن آن شهید مرا به نوشتن وصیت نامه وادار کرده بود. وقت نماز مغرب و عشا شد. کنار دکل مخابراتی یک سنگر اجتماعی بزرگ بود که حکم مسجد داشت. روحانی جوانی بین دو نماز از مناقب حضرت علی علیه‌السلام گفت و از رسالت شیعه بودن. بعد از نماز عشا گوشه‌ای نشستم و این بار خطاب به خانواده‌ام نامه‌ای نوشتم، با این مضمون: با سلام خدمت پدر و مادر مهربان و عزیزتر از جانم! حال من خوب است... ... اما یک نگرانی دارم؛ از این پس نام من جمشید نیست. اسم من علی است. علی خوش لفظ. این را به همه فامیل و قوم و خویش و دوستانم بگویید. اگر کسی مرا جمشید صدا بزند با او قهر خواهم کرد. به امید پیروزی رزمندگان اسلام در سراسر جبهه‌ها بر کفر جهانی علی خوش لفظ ◀️ ادامه دارد ... با ما همراه باشید با هر روز یک قسمت از داستان زندگی قهرمان ملی همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد" قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/308
هدایت شده از اینستای انقلابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دِ لامصب بدبختی مردم رو حل کن همش امربه معروف ونهی ازمنکر😒 💬 #maroofane3 @insta_enghelabi