دلتنگم ...
اما تو را طلب نمیکنم
نه اینکه بی نیازم، صبورم
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
کاش میشد قلبمو ...
واسه تموم دردایی که داره ....
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
فقط اونجایی
که هوشنگ ابتهاج میگه ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی...
تو را سپاس میگويم
از اينکه دوباره خورشيد مهرت
از پشت پرده ی
تاريکی و ظلمت طلوع کرد
و جلوه ی صبح را
بر دنيای کائنات گستراند
" سلام صبح عالیتان متعالی "
➥ @hedye110
AUD-20220604-WA0016.mp3
3.77M
#انس_با_قرآن_مجید
#ختم_قرآن_مجید
حزب بیستم و ششم (۱۰۹ مائده الی ۳۵ انعام)
👤 با صدای استاد پرهیزگار
#التماس_دعا_برای_ظهور
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
مداحی آنلاین - تواضع امام خمینی - آیت الله مجتهدی تهرانی.mp3
1.87M
🏴 #رحلت_امام_خمینی(ره)
♨️تواضع امام خمینی(ره)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙 #آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
@Allah_Almighty
●➼┅═❧═┅┅───┄
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتصدهفتادهشتم ♻️
🌿﷽🌿
نگاھی به تک تکشان می کنم. ھیچ چیزی را از قبل آماده نکرده ام. آمده ام حرفم را بزنم و
بروم. میکروفون را روشن میکنم.
-سلام.
صدای یکی پیچید:
-برخرمگس معرکه لعنت.
ھمه می زنند زیر خنده. من ھم می خندم.
یکی دیگر از آن طرف سالن می گوید:
-چطوری مطوری خوشگله؟!.
با خودم می گویم درد امانم را بریده ولی تا حرف ھایم را نزنم بی خیال نمی شوم. موھا را از
جلوی چشمم می دھم کنار.
حالا اکثرشان به من نگاه می کنند. دراز کش. دست به سینه، زانو به بغل. با صدای محکمی
می گویم:
-اسم من لیلیه.
یکی دیگر خوشمزگی می کند.
-منم مجنونم. بپر بغلم.
صدای ھرھر خنده اشان بلند می شود. ھر کس چیزی می گوید. می گذارم خوب بخندند. زن
مسئول به من نگاه می کند. لبخند می زنم. به زنی که این حرف را زد خیره می شوم. زنی
است سی -سی و یک سال. با موھای سیاه که نامنظم روی صورت لاغرش ریخته. بلوز و
شلوار رنگ و رو رفته ای تنش کرده. خیره توی چشمش می گویم:
- ولی من یه بیمار سرطانی ام.
دیگر کسی چیزی نمی گوید. تعجب را از چھره اشان می خوانم. کلاه گیس را برمی دارم و
می اندازم زمین. دستمال مرطوبی از توی کیفم درمی آورم و آرایشم را جلو چشمھایشان
پاک می کنم. چھره ی واقعی ام برایشان مشخص می شود. به تک تک شان نگاه می کنم.
-دکترا گفتن زیاد وقت ندارم. پنج ماه پیش گفتن شیش ماه. ولی من ھنوز سرپام.
توجه ھمه جمع شده. به من گوش می دھند.
-اومدم اینجا یه چیزیو بگم و برم.
سکوت می کنم تا تاثیر حرفم بیشتر شود. دردم بیشتر می شود. صدایم را بالاتر می برم.
-اگه زندگیتونو نمی خواید بدینش به من.
با تمام وجوم می گویم:
-میخواید زندگیتونو با مواد مخدر از بین ببرید. جسموتون می خواید با شیشه و کراک نابود
کنید. این کارو نکیند بدینش به من. من عاشق زندگیم. پانکراستون رو نمی خواید؟! من می
خوامش. کبدتونو چی؟!. بدینش به من.
صدایی از ھیچ کس در نمی آید. ھمه گوششان را داده اند به من. با صداقت می گویم:
-من عاشق اینم که مادر بشم ولی نمی تونم. پس اگه رحمتونو نمی خواید بدینش به من.
من دلم یه بچه می خواد. بچه ای که تو بغلم بگیرمش و بوش بکشم. من روز به روز زندگی
شما رو می خوام. من تک به تک عضو بدنتونو می خوام. نمی خواینش؟!. مشکلی نیست.
من برش می دارم. من لیلی. که سرطان داره تمام اعضا بدنشو نابود می کنه به قلب و کلیه
و ریه ھاتون نیاز دارم. به استخون ھاتون. به معده اتون. به دست ھاتون که موقع خودن غذا
نلرزه.
با حرارت می گویم:
زندگیتونو بدین به من. من می خوامش. تا اونجایی که بتونم می خرمش. لحظه لحظه شو.
سکوتی سنگین میان سوله پیچیده. ھمه به من نگاه می کنند. ھمه نشسته اند و دیگر
کسی دراز کش نیست. درد چنان زیاد شده که دیگر نمی توانم راست بایستم. خم می شوم
جلو. زانوھایم تا می شوند. سرم را می گیرم بالا و با قیافه ای درھم بھشان نگاه می کنم.
ھمه نیم خیز شده اند و نگران به من نگاه می کنند. با صدایی لرزان می گویم:
-من یه عاشقم ولی نمی تونم ازدواج کنم اگه سلامتی تونو نمی خواید بدینش به من.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتصدهفتادنهم ♻️
🌿﷽🌿
زانو می زنم زمین. نفسم می برد. زن مسئول می دود بیرون. ھمه دور من جمع می شوند.
زن ھایی که پوستشان مثل من زرد است. ھر کدام چیزی می گویند. یکی پشتم را می مالد.
روی زمین دراز می کشم و توی خودم جمع می شوم.
-یکی آب بھش بده.
-کیفشو بگردید شاید توش مسکنی چیزی داشته باشه.
صدای زن را می شنوم که در حالیکه نفس نفس می زند می گوید:
-بکشید کنار. روسری ھاتونو سر کنید.
دورم خلوت می وشد و می بینم امیریل ھراسان می آید تو. زانو می زند و مرا از زمین بلند
می کند. می دود بیرون. جانم دارد بالا می آید. در ماشین را زن مسئول باز می کند و امیریل
مرا می خواباند صندلی عقب. می نشیند پشت فرمان و ماشین را راه می اندازد. سرم را
می کنم توی چرم صندلی. چنگ می زنم به مانتوم. امیریل گاز می دھد و سرعت ماشین
لحظه به لحظه بیشتر می شود. پیچ و تاب می خورم از درد. امیریل برمی گردد پشت و با
نگرانی می گوید:
-الان می رسیم. الآن می رسیم عزیزدلم.
نفس ھایم را کوتاه کوتاه می دھم بیرون. سرم را کمی بالا می آورم و می گویم:
-امیریل!؟.
یک لحظه سرش را برمی گرداند:
-جان دلم؟!.
با صدای ضعیفی می گویم:
-من خوبم. خوبم.
تمام تنم خیس عرق می شود. ھمه را می فھمم. صدای بوق ھای پشت سرھم امیریل. گاز
دادن ھایش. تاب می خورم و درد نمی افتد. سعی می کنم صدایم درنیاید. درد از شکمم
شروع می شود و می کشد پشتم. لبم را گاز می گیرم تا به گریه نیفتم. با صدای ترمز بلندی
ماشین می ایستد. امیریل می پرد بیرون. در را باز می کند و مرا بغل می زند. زیر لب می
گویم:
-آخ!.
تمام طول حیاط را می دود و من از درد دارم می میرم. چنگ می زنم به لباسش. بی قرارم.
نفس نفس می زند:
-الآن بھت.. مسکن.. می زنند. طاقت بیار.
می دود سمت اورژانس. داد می زند:
-یکی کمک کنه. زود باشید.
پرستارھا می آیند بیرون. چشمانم را می بندم. می گذارندم روی برانکارد. توی خودم مچاله
می شوم. پرستار از امیریل می پرسد:
-چشه و اسم دکترش کیه؟!.
آرام و قرار ندارم. پیچ و تاب می خورم. به بالش، به تخت به ھمه چیز چنگ می زنم. امیریل
جواب پرستار را می دھد. امیریل را می فرستند بیرون. خیالم که راحت می شود دیگر
نیست، می زنم زیر گریه. ھای ھای. پرستار با آمپولی می آید تو.
-بخواب به پشت.
تمام تنم می لرزد. از درد عضلاتم منقبض شده اند. می گویم:
-نمی تونم.
در ھمان حالت خمیده آمپول را برایم می زنند. دراز می کشم و گریه می کنم. به حالت
سجده در می آیم و گریه می کنم از درد. چنگ می زنم به ھر چه که به دستم برسد. و درد
آرام آرام می افتد و چشم ھایم گرم می شود. می بینم که امیریل می آید تو با چھره ای
گرفته. چند ثانیه بعدش ھمه جا خاموش می شود. تاریک. و من می روم توی دنیایی بی
درد.
.
.
.
پلک ھای سنگینم را باز می کنم. کرخت و سنگینم. حس می کنم کسی دستم را گرفته.
ھوشیارتر می شوم. نگاه می کنم به صاحب دست. مامان است. آرام صدایش می زنم:
-مامان.
صدای پاھایی را می شنوم. سر که می چرخانم. ھمه را دورم می بینم. توی بیمارستانم و
ھمه ھستند. مامان. بابی. الھه که دارد بی صدا گریه می کند. امیریل و فرھاد. دور تخت
جمع می شوند. لبخند می زنم:
-سلام. چه خبره اینجا؟!.
مامان دستم را می بوسد.
-سلام مامان جان. قربونت برم!.
با اخم کمرنگی نگاه میکنم به امیریل:
-چرا گفتی بھشون؟!.
دست به سینه ایستاده و چشم از من برنمی دارد. ھمه نگرانند. این را از قیافه ھاشان می
خوانم. مامان پشت دستم را نوازش می کند. رو بھش می گویم:
-مامان می خوام یه خواھش ازت کنم.
چشم ھایش را ریز می کند.
-چی می خوای؟!.
نگاه می کنم به بابی. ابروھایش بالا می رود.
-با بابی ازدواج کن. این تنھا خواھش من از شماست.
کسی چیزی نمی گوید. مامان نفس عمیقی می کشد. لب پاینش را می برد توی دھانش.
فکر می کند. بعد سرش را بالا می گیرد.
-این چیزیه که تو می خوای؟!. با این کار خوشحال میشی؟!.
اگر مامان با بابی ازدواج کند دیگر خیالم از بابتش راحت می شود. می دانم این خانواده
تنھایش نمی گذارند. سرم را به نشانه تایید تکان می دھم.
مامان نگاه می کند به بابی. می خواھد چیزی بگوید که با خنده می گویم:
-اینجوری که نه!. بابی باید شمارو از من خواستگاری کنه!.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
🐬معلم پرسيد
#عشق چند بخشه
زود دستم رو بالا گرفتم
گفتم "يك بخش"...
اما از #وقتي كه تو روشناختم
فهميدم عشق "سه" بخشه
عطش ديدن تو #شوق با
تو بودن" و اندوه بي تو بودن...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در لگدکوب حوادث جان دیگر یافتم
چون غبار از زیر پای کاروان برخاستم
➥ @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
چه زیباست که هر صبح
همراه با خورشید
به خدا سلام کنیم💚
نام خدا را
نجوا کنیم و آرام بگوییم
الهی به امید تو💚
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷