eitaa logo
الف‌لام‌میم
513 دنبال‌کننده
260 عکس
53 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
للحق
که علی مع الحق و الحق مع علی
. تفأل زدم به قرآن سوره سجده باز شد «الف لام میم » . «ام یقولون افتراه» می گویند دروغ است ؟ نه از بل هو الحق بفهمید که حق است حق . الحق مع علی و علی مع الحق. و سجده باز شد که سجده کنید حق را.🌱 . @alef_laam_mim
همه نوشته های خودم هست جُخ کپی بی ذکر منبع و باذکر حلال است حلال. حرف من من که نیست.
همان عمود های اول بود که«بقوری» پرید جلوی شیخ کمال.به عز و التماس که مبیت دارند و شب جای خواب . پدرش سید حسین هم سر رسید . سید حسین با سِکُل راهیمان کرد به خانه اش . نمی دانم کی اولین بار به موتور سه چرخه ی عراقی ها گفت سِکُل .ولی این واژه خودساخته هرچه بود بین بچه ها راه افتاد .خودش سکل و راننده اش ابو سکل.خانه شان در اطراف نجف است،حی میلاد .خانه هایی رنگ و رو رفته . دم در خانه شان قفس کوچکی است پر از مرغ و خروس . کنارش هم یک تیر برق.که پر است از سیم های تو در تو ونامنظم.وارد خانه می شویم . بقوری بهمان می فهماند خانم ها دَرِ سمت راست و مرد ها سمت چپی . وارد اتاق می شویم . یک جمع شش نفره هم قبل از ما آمده اند . شش پیرمرد کرجی، مجردی . اتاق مستطیل شکل و نسبتا بزرگ است. سیم کشی های خانه روکار است . سیم کش خانه هنری هم به خرج داده.با سیم ها بالای دیوار نوشته الحمدلله .شیخ کمال با سید حسین گرم می گیرد. دو پسر و یک دختر دارد . یکی از پسر هایش باقر هفت هشت ساله هست همان که اول آمد جلویمان . سید حسین یا ابو باقر جوانی است سی و خورده ای ساله با موهایی که مدل دار به طرف بالا شانه کرده.شلوار لی و تیشرت هم تنش است. سید حسین آتش نشان ، از شغلش می گوید که چقدر آتش سوزی زیاد است . بعد هم می گوید بیشترش به خاطر برق کشی های تو در تو هست. شیخ کمال از بچه ی کوچک همراهش پرسید . اسمش را گفت سین . بعد پرسید :ولدک او بنتک ؟ سید حسین هم با یک حرکت جواب ساده ای داد. شلوار پسرکش را کشید پایین . بعد گفت سِین مصغر و کوچک شده حسین است . بیشتر اسم ها را گفت مصغر می کنند . محمد حمودی حسین سین عباس عبوسی و از روی شوخی به باقر گفت باقر بقوری . سید حسین شام و صبحانه برایمان سفره رنگینی انداخت. بماند که شبش بچه ها و بقوری با گربه ای که همیشه توی حیاط بود دست به یکی کردنند نگذارند بخوابیم. فردا صبحش هم با ابوباقر و باقر عکس گرفتیم. بعد از خداحافظی و تشکر ، دوباره با سکل برمان گردانند عمود بیستم. @alef_laam_mim
خوش آمدی حضرت دلبر تولدتون مبارک حضرت سقا @alef_laam_mim
نقاب به صورت دارد و به میدان آمده. بچه سال است. معاویه ابو شعثاء را می خواند. ابو شعثاء یلی است برای خودش و به جنگ آوری معروف. _به جنگش برو _امیر برای من زشت نیست به جنگ یک بچه بروم؟ ابوشعثاء پسرش را راهی میدان می کند. گرد و خاک از میدان جنگ بلند می شود . هر دو سپاه آرام اند. گرد و خاک ها کم کم می نشیند . پسر ابو شعثاء غرق خون است. دومین پسرش را به میدان می فرستد. سومی ، چهارمی .... هفت پسرش را به میدان می فرستد . یک به یکشان را نوجوان به هلاکت می رساند. ابو شعثاء خودش راهی میدان می شود. ابو شعثاء تا به خودش بجنبد نوجوان با یک ضربه او را به هلاکت می رساند . نوجوان به نزد سردار صفین ، حضرت ابوتراب بر می گردد. حضرت نقاب از صورت نوجوان بر می دارد. و ماه نمایان می شود. حضرت قمر سیزده سال دارد.سیزده سال. سیزده جام عسل.💛
الف‌لام‌میم
نقاب به صورت دارد و به میدان آمده. بچه سال است. معاویه ابو شعثاء را می خواند. ابو شعثاء یلی است ب
همین است که وقتی قبل کربلا ، در مکه رجز می خواند و می فرماید: یَلعَبُ بِالموت فی الطفولیه فکیف کان فی الرجولیه ؟ از بچگی مرگ بازیچه دست ماست،از سیزده سالگی پس وقت مردانگی چطور باشیم؟ همه بنی هاشم از بچگی مرد بوده اند ، همه سیزده ساله هایشان استاد رزمی اش عباس است دیگر احلی من العسل ،شهزاده قاسم... @alef_laam_mim
دستی تو را نبردیم گفتی قمار کافیست دستی دگر بسوزان ما را ثواب دارد! @alef_laam_mim
#... . میانسالی ، مرگ از پستو در می آید و گاه گاهی از گوشه کناری دالی می کند. دالی می کند تا یادمان نرود پیری نزدیک است و مرگ. معمولش این بوده ولی چند وقتیست از پستوی همه خانه ها درآمده پیر و جوان و میانسال ندارد، دارد برای همه مان دالی می کند . تا ترسمان بریزد و یادمان نرود، کل من علیها فان 🍃... . @alef_laam_mim
الف‌لام‌میم
#... . میانسالی ، مرگ از پستو در می آید و گاه گاهی از گوشه کناری دالی می کند. دالی می کند تا یاد
و تمام دلخوشی ام این تک بیت مولاست: یا حارُ همدان مَن یَمُت یَرَنی مِن مومِن او منافِق قُبُلا @alef_laam_mim
کلمه ها گنگ شده اند قلم را که با نیت داستان بر میدارم سنگین می شود و زود دستم خسته . موقع جزوه نویسی و یادداشت برداری درس ها خوب خوش رقصی می کند. ذهن کند شده . ذهن شده دهلیز چپ و راست و بطن چپ و راست و رگ ها . قلب قلب است . عقل عقل است . دل نیست. شاید اشتباه می کنم . ادامه این راه اشتباه است . نویسنده ها زیست نمی خوانند . نویسنده ها منطق نمی خوانند . نویسنده ها کتاب درسی نمی نویسند. نویسنده ها زور نمی زنند . نویسنده ها بالا نمی آورند. یا علی می گوید و می خواهد شروع کند. کاغذ را بر می دارد و روی میز میگذارد . موهایش موج میزند و دستش از بینشان در می آید . قلم روی کاغذ می لغزد. طرح شیری خسته نقش می بندد . شیر لاغر و خسته و تکیده قلم در دهان دمر خوابیده. دردل هایش را به شیر می گوید . خسته شیر را مچاله می کند و می اندازد توی سطل . شیر مرد خسته خودش را مچاله می کند. ولی داخل سطل سیاه اتاقش جا نمی شود.🍃 @alef_laam_mim
#... هر روز که نباید حرف زد هر روز که نباید نوشت هر روز صبح که نباید یک جور باشد صبح ها لبتاب را روشن می کنم و صوت درس ها را گوش می دهم نه هر روز هر روز که نباید گوش داد هر روز که نباید نوشته های همه را خواند... نه؟! @alef_laam_mim
روزمرگی غیر از این هست که جمعه ات با بقیه روزهایت یکی باشد؟!
هاتفی از گوشه میخانه دوش گفت ببخشند گنه می بنوش🍇 @alef_laam_mim
چهار قسمتی درباره حاج قاسم👇
مغازه ها دارند کم کم باز می‌شوند. صبح جمعه است. دست های یخ زده‌ام را روی پیشانی‌ام می‌گذارم، کوره تنور است.می خواهم داد بزنم می خواهم مثل روانی ها بگویم کسی روز شهادت سردار مغازه باز نمی کند . به در مدرسه دارالشفا می رسم . در پشتی فیضیه . صبح یک ربع به شش بود بیدار شدم . نشسته بودم به مرور برای امتحان امروز . ساعت نه امتحان داشتم ، فیضیه.وارد حیاط فیضیه شدم .یک عده گوشه حیاط دارند بلند بلند حرف می زنند و می خندند.سر این ها هم خواستم داد بزنم ، روز شهادت سردار کسی نمی خنده،هیچ چیز نمی گویم . آخوند پیری عبا روی سر از کنارم رد می شود . به او سلام نمی کنم ، او هم .در حیاط تک وتوک طلبه ها هستند. وارد سالن اجتماعات می شوم. دم در بوی نویی موکت ها توی دماغم می زند. @alef_laam_mim
می پرم توی هال. چند بار پشت سر هم جیغ کشید .قاسم سلیمانی شهید شده؟ چرا کسی به من نگفته شهید شده؟ توی ذهنم جمله ها را سبک سنگین می کنم.حاج قاسم ، شهید، شهید زنده.ناخن به صورت می کشد .اشاره به تلویزیون می کند. دعای ندبه حرم در حال پخش است.زیر نویس می کند . شهید حاج قاسم سلیمانی.وسط گریه ها می گوید:حالا بدون او آقا چه کند؟ اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا... @alef_laam_mim
می گویند ارباً اربا شده ، می گویم علی اکبرِ حسین . می گویند دست هایش قطع شده می گویم عباس ابن علی . می پرسم انگشت ها سالم است ؟ کسی انگشتر را نبرده که ؟ می گویند سر در بدن ندارد ،می گویم یا حسین. حالا کفن داشتند پنبه داشتند کفن آماده بود ، به زحمت توانستند کفن کنند . می گویم : کفن که بوریا نبود؟ از توی کمدم ماژیک قرمز پیدا می کنم . نگاه به عکسی که در اتاقم زده بودم می اندازم. کنار سردار بزرگ می نویسم شهید. روی تمام عکس هایش ، روی کتاب حاج قاسم. اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا. @alef_laam_mim
جمعیت ساکت است. از تک تک صورت ها اضطراب معلوم است. اضطراب که نه شوق . منتظر یک ماشین است با دوتابوت روی آن.قطره قطره ها جمع شده دریا شده اند. یک نفر بین جمعیت داد می زند: رفته سردار نفس تازه کند برگردد چون ظهور گل نرگس به خدا نزدیک است بعد هم دم می گیرند مرگ بر آمریکا بعد هم حیدر حیدر.علم ها از راه می رسند . سردار می رسد . سردار قلب ها ، سردار دل ها ، سردار بی سر.اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا . پسرک چفیه پرت می کند . زنی چادر جلوی صورت می گیرد.از بالای پل عده ای گل می ریزند.مرد میانسالی بین جمعیت از حال می رود ، روی دست ها او را می برند . پدری داد می زند نرو بین جمعیت می میری . می گوید فدای سردار. کفش ها روی هم جمع شده توی جوب کنار خیابان.لنگ کفش سردار ارزشش از سر ترامپ بیشتر است. ماشین رد می شود . یک نفر تنه می زند ، می افتم. اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا. @alef_laam_mim
کنار ستون ورودی ایوان مقصوره،گوشه دیوار دنج ترین جای حرم هست روبروی گنبد. آن صبح خلوت حرم ، هوای برفی دلم تنگ حرمت شده آقا نوشتند و بدانید که هرجا دلی شکست همان جا حرم است همان جا عطر حرم می پیچد @alef_laam_mim
شروع می کنم اول هفتمو با اسم ...💛
کار یکی دو روزت هم که نیست. هرروز هر روز کارت همین است. آن لباس های لعنتی را می پوشی و آن تفنگ را برمیداری ،جنگ تمام شده. تمام شد. چه کار با دشت داری ؟! هرروز راه می افتی توی دشت . به خودت بیا مرد. با ته آن تفنگِ لعنتیِ خراب شده گل ها را ضایع کردی که. کم مانده ارتش هم از تو شکایت کند. لا اقل آن لباس را در بیاور . خودت میگفتی آن لباس حرمت دارد . موجی شدی که شدی. مریضی؟ توی جنگ بودی؟ خب . به خودت بیا فرمانده . فرمانده . اصلا میفهمی چی میگم؟! مردک میانسال معذب سر تکان میدهد. ببین من خیرتو میخوام . بیا به حرفام گوش کن . خودت هم کمتر اذیت میشی. کجا میری؟ هنوز چاییتو نخوردی که . . مردی با کت و شلوار خاکستری و لباس آبی کم رنگش وارد اتاق می شود. کلید برق را فشار می دهد. کنارش هم درجه کولر را می آورد روی 16 . کتش را پشت صندلی بند می کند. پرونده را هی ورق می زند . قبل از این اتفاق با شما حرف زدن چی بینتون رد و بدل شد؟ خب چیز خاصی نگفتیم همین احوال پرسی بود و این که چیکار میکنه و این ها . من واقعا متأسف شدم .نه اصلا چیز دیگه ای نگفت . نه نمیدونم . مرد کت و شلواری لم می دهد روی صندلی و خودش را هل می دهد عقب . پزشک می گفت انگاری کسی با یه چیزی مثل ته اسلحه اونقدر کوبونده بهش تا جون داده . اون ها چیه ؟! لباساش . لباس های نظامی و گوشه ی قنداقِ شکستهِ تفنگ . @alef_laam_mim
دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست @alef_laam_mim
نیمه شب است و وقت بلند شدن سحرخیزان.قاصدی از حضرت لیلا خبر آورد. و نمی دانم دوباره جبل فاران ، ستاره باران شد یا نه و نمی دانم دیگر بتی در بتکده ها بود که بشکند یا نه و نمی دانم دیگر دریایی خشک شد یا نه ولی می دانم دوباره گویا رسول الله به دنیا آمد. . از پدر اذن می گیرد تا به میدان برود. اولین نفر از بنی هاشم است که به میدان خواهد رفت. پدر شهادت می دهد اشبه الناس خَلقاً خُلقاً و منطقاً برسول الله ... نقاب به صورت دارد و مردانه می جنگد. طولی نمی کشد گرگ ها دورش را می گیرند... جوانان بنی هاشم بیایید....🍃 @alef_laam_mim
هشت قسمتی 👇