🔸🔶بسم الله الرحمن الرحیم🔶🔸
🔰تاملات و یادداشتها و یادداشتوارهها و سوالات و دغدغهها، مکانی برای عرضه و بروز میخواهند و گوشی برای شنیدن.
و این لازمهی هر انسان زنده و دارای حیات در جامعه است.
🔰مدتی #بلاگفا، مدتی #سایت_شخصی و مدتی #تلگرام، این مکان را فراهم کردند...
و روزگار ما را به اینجا رسانده که یکی از آن مکانها اینجا باشد!
🌳«فعالیتهای کانال #عقل_سرخ و #معرفی »
🌿 من، علیابراهیمپور با افتخار از نسل همان وبلاگنویسهایی هستم که با صدای قریچوریچ دایلآپ اینترنت را کشف کردیم و با بلاگفا صاحب تریبون شدیم و بعد از هر اتفاق یا رویدادی، پستی میگذاشتیم و رفقایمان را پیوند میکردیم و بعد از هر پست جدید سراغ وبلاگهای دوستان میرفتیم و با کامنتِ «من آپم» همدیگر را از پست جدیدمان با خبر میکردیم. «عقل سرخ» امتداد همان رویکرد است! منتها آنجا شکلکهایش گاهی انیمیشنی بود و اینجا نیست!
🌿 «عقل سرخ» محوریت موضوعی ندارد؛ حتی محوریت سبکی و فُرمی هم ندارد. اما محوریت شخصی دارد! یعنی همهاش را من مینویسم یا برای من مهماند. لذا به تناسب شئونات مختلف یک انسان، تفاوت سبک و موضوع در اینجا هست. از این جهت شاید «عقل سُرخ» شبیه کشکول باشد؛ خب باشد! مگر آنهایی که کشکول نشدند، کجای دنیا را گرفتند؟
🌿 گاهی گزارش فعالیتها را میدهم؛ گاهی نسبت به اخبار و رویدادهای جامعه واکنش نشان میدهم؛ گاهی دلنوشته مینویسم؛ گاهی مطالبی از دیگران که توجهم را جلب کند را #رونوشت میکنم؛ گاهی مطالب خیلی قدیمیام را #بازنشر میدهم؛ گاهی جملات و متون جالب از #شعر و #ادبیات و #داستان گرفته تا صحبتهای اساتید و بزرگان مثل #امام و #آقا را پخش میکنم؛ گاهی با یک صوت موسیقی از خودم و دیگران پذیرایی میکنم؛ گاهی #جزوه های درسیام را پخش میکنم؛ گاهی مطلبی #اخلاقی یا #مشاوره قرار میدهم. گاهی فایلهای مفید را منتشر میکنم و کارهای مختلف دیگر!
🌿 گاهی مطالبی در یک گفتوگو ردوبدل میشود که به نظرم میرسد شاید مفید باشد؛ برای دیگران یا برای بعدا خودم. یک دستی به سر و رویش میکشم و اینجا منتشر میکنم. به دلیل ارتباطهای مختلفی که پیش میآید، مطالب اینجا هم مختلفاند. در یک فُرم و سطح نیستند. گاهی مطلب رفاقتی است؛ گاهی مخاطب عمومی بوده؛ گاهی شوخی و طنز است؛ گاهی نقداجتماعی عمومی است؛ گاهی هم مطلب تخصصی. همه را به یک چشم نمیشود راند! مقامها و تخاطبهای مختلف، ادبیاتها و فُرمهای مختلف را طالبند.
🌿 در این بین شاید مهمترین مطالب منتشره در #عقل_سرخ مربوط باشد به #یادداشت ها، #یادداشت_آزاد ها و #یادداشتک ها (که #نقد_فیلم ها هم جزو همین دستهاند). با همین هشتگها میتوانید پیدایشان کنید. #گزارش ، اعم از #گزارش_نقد یا #گزارش_یادداشت ، هایی هم که منتشر شدهاند را نیز. مطالب مفید برای #دانلود ، #کلیپ ها (اعم از #صوتی یا #تصویری ) یا مطالب #آموزشی که عموما مربوط به #نویسندگی هستند را هم با همین عناوین میتوان پیدا کرد.
🌿 گاهی میان اتفاقات روزمره و غیرروزمره چیزی ذهنم را درگیر میکند. گاهی #طنز است و گاهی #جدی . اینها را هم میتوان با هشتک #توییت (و گاهی #اقول ) پیدایشان کرد.
🌿 بعضی مسائل را به صورت موضوعی هم میتوان در اینجا پیدا کرد: #علامه ( #علامه_طباطبایی )؛ #آقا ؛ #امام ؛ #مطهری ( #شهیدمطهری ) ؛ #بهشتی ( #شهیدبهشتی ) ؛ #صدر ( #شهیدصدر ) ؛ #حکمت ؛ #فلسفه . گاهی هم #برش ی #ازکتاب که یک #نکته مفید باشد. گاهی هم #شعر و #غزل از #حافظ یا #سعدی یا #مولوی یا دیگران. در این جمع از آیات #قرآن که با هشتگ #حرف_خدا یا #حرفای_خدا یا #باقرآن منتشر میکنم هم نمیتوان غافل شد.
🌿 ☑️ مطلب #مهم : خوشحالم که حرفهایم را میشنوید و بازخورد میدهید. واقعیت این است که بینهایت از #بازخورد ها و #نظرات شما انرژی میگیرم و استفاده میکنم. محرومم نکنید. ☺️🙏💐
🍀یاعلی مدد.
🍀خدایا چنان کن سرانجام کار، تو خوشنود باشی و ما رستگار.
🌐 آدرس کانال عقل سرخ در پیامرسان تلگرام و ایتا:
🌐 @aliebrahimpour_ir
✅جایگاه #مخاطب در نوشتار
🔶دو حالت بیشتر نیست:
🔸1. من متنی را نوشته ام و از #قلم و #واژه و #ادبیات استفاده کردهام، فقط برای آرامش روح خودم. در چنین حالتی اثر جنبه #شطحیات به خودش میگیره. در اصل چنین متنی،خارج از فضای تفهیم و تفاهمه و از کاربرد ادبیات خارج شده. دقیقا مثل حالتی که از یک کتاب، برای تزئین دکور خانه استفاده کنیم. کتاب برای انتقال محتواست، نه تزئین خانه!
🔸2. یا نویسنده متن را برای مخاطب نوشته و منِ #مخاطب در نظر میگیرد و هدفش #انتقال یک انگاره به ذهن مخاطب است، نه صرفا یکسری اصوات. این مخاطب میتواند یک مخاطب خاص #فردی باشد، یا یک #جمع محدود یا #جامعهی مورد نظرش یا #کل انسانها در کل تاریخ بشریت!
🔰وجه اساسی تقسیم، در اصل این هست که «آیا من مخاطب را در نظر گرفته ام یا خیر؟» حالا بزرگی یا کوچکی مخاطب فعلا مهم نیست. اصل این سوال مهم است.
🔰قاعدهی اولی در #قلم و #ادبیات این است که واژگان را برای تفهیم و تفاهم استفاده میکنیم. لذا اصل اولی در #نویسندگی این است که متن را برای مفاهمه نوشته باشیم.
🔰اگر من مخاطب را در نوشته مد نظر قرار داده باشم و برای مخاطب نوشته باشم، #فهم او، #دغدغه ی او، #نیاز های او را هم در نظر میگیرم. چون به دنبال « #مفاهمه » هستم. یعنی میخواهم پیامم را برسانم.
🔰من اگر علامهی دهر یا الههی هنروقلم هم باشم ولی نتوانم قدری از #درد یا #نگاه یا #زاویهدید یا #دانش و #راهکارم را به مخاطبم انتقال بدهم، همه را در خودم محبوس کردهام.
🖊 علی.ا (96.5.6)
🔹پ.ن: متن بالا را مدتها پیش در گفتوگویی با یکی از دوستانم نوشتم، با قدری ویرایش و تغییر، قابلیت استفاده عموم را پیدا کرد.
[ #یادداشت_آزاد #یادداشت ]
🌐 @aliebrahimpour_ir
عقل یشمی خالخال پشمی
📖 #داستان کوتاه📖 📜عنوان: «30 دقیقه قبل از شروع امتحان» (⏱) 🖌نوشته: «علی ابراهیمپور» 🗓تاریخ نگارش:
📖 #داستان کوتاه📖
▫️باسمه▫️
🔘«30 دقیقه قبل از شروع امتحان» 🔘
▫️علی ابراهیمپور▫️
▪️روی کارت ورود به جلسه نوشته: «حضور حداقل 30 دقیقه قبل از شروع امتحان در جلسه الزامیست.» نیمساعت هم زودتر از این از خانه میزنم بیرون تا جزو اولین نفرها باشم که کارت میزنم؛ به امید اینکه آخرهای مسجد صندلی که نه، زمین بگیرم و بتوانم به دیوار تکیه دهم. موتورم را آنطرف پل بازار پارک میکنم. پل بازار فقط موقعهایی خوب است که عجله نداشته باشم؛ مثل بعد امتحانا. ولی وقتهایی که عجله دارم، مثل قبل امتحانا، میشود شبیه ماشینبازی آتاری دستیهای قدیمی که سریع باید چپوراست بزنی تا از بین جمعیت عبور کنی و با ماشینهای کناری تصادف نکنی.
▪️سهدقیقه مانده به «30دقیقه قبل از شروع امتحان» از کنار سکوهای سنگیای که دقیقا روبهروی در مسجدِ محل امتحان هستند، رد میشوم. سکوهایی که مثلا قرار است روزی داخلش گل و درخت بکارند و چهار طرفش هم صندلیهای سنگیکرمیرنگ درستکردهاند. دختری با چادر ملی روی صندلی سنگی ضلعی که روبهروی در مسجد است، نشسته. پای چپش را روی پای راستش گذاشته و مچ پایش را تکانتکان میدهد و هر چندثانیه یکبار اطراف را نگاه میکند. مستقیم میروم طرف در مسجد. بسته است و اطرافش خلوت؛ آنقدر خلوت که وسواس همیشگیام سراغم میآید و شک میکنم به اینکه ساعت را اشتباه نکرده باشم! به ساعت من -که همیشه پنج دقیقه جلو است- چهار دقیقه از «30دقیقه به شروع امتحان» گذشته. در را هول میدهم؛ از پشت قفل است. باد خنک با فشار از بالا و پایین و کنارههای در روی صورتم میپاشد. درمانده اینپاوآنپا میشوم و به اطراف نگاه میاندازم. زل آفتاب مستقیم صورتم را سیلی میزند.
▪️پسر جوانی به طرف دخترک میآید. دختر از روی صندلی سنگی بلند میشود. پسر سلام میکند؛ این را از اینکه دستش را برای دستدادن جلو آورده میفهمم. دختر خودش را کمی عقب میکشد. پسر چیزی میگوید و دستش را پایین میآورد و میخندد. با هم روی صندلی مینشینند؛ با فاصله. بر میگردم طرف در و محکم در میزنم؛ طلبهی دیگری هم کنار در میآید و میپرسد «کی در را باز میکنند؟» میگویم «الان دیگر باید باز کنند.» میگوید «دقیقا کی؟» میگویم «الان یا حداکثر یک دقیقه دیگر!» راضی میشود و عقب میرود. طلبهی دیگری میآید و محکم در میزند و میگوید «آقا؛ ما اصلا میخواییم انصراف بدیم، کار داریم.» میپرسد «چرا در را باز نمیکنند؟» با یک لبخند شانههایم را دوسهسانتی بالا میدهم. میگوید «حتما در دیگری هم ندارد!؟» میگویم «نه.» میرود.
▪️ پسر طاق باز خودش روی صندلی را ولو کرده و دو دستش را باز، یکی را روی امتداد سنگتکیهگاه پشتی و دیگری را روی سنگ کنار دستش گذاشته و نیشش تا بناگوشش باز است. دختر پای راستش را روی پای چپش گذاشته و هر چندثانیه اطراف را نگاه میکند. به ساعت من دهدقیقه و به ساعت مردم عادی پنجدقیقه از «30دقیقه به شروع امتحان» گذشته که بالاخره در را باز میکنند. حاجآقایی که همیشه پشت در میایستد، میگوید چند دقیقه صبر کنید. دختر هراسان و پسر خندان را به حال خودشان رها میکنم و بیتوجه به حرفش، خودم را داخل استخر هوای خنک داخل راهرو میاندازم. پشت سرم سهچهار نفر میآیند داخل. میگوید حتما کارت را پرینت شده داشته باشید؛ حرف همیشگیاش است. بدون اینکه بفهمم چهطور از من جلو زدند، آن دو سه نفر زودتر از من میروند که کارت بزنند. برای اینکه حداقل نفر سوم باشم، اول کارت میزنم و بعد دمپاییهایم را در پلاستیک میگذارم. شماره «63». خداخدا میکنم حداقل کنار دیوار یا ستونهای سنگی سبزرنگش باشد. آرامآرام که روی فرشهای همرنگِ سنگهایِ سبز، قدم میزنم و به آخر مسجد میروم، شمارههای زیردستیهای روی زمین را هم چک میکنم. «63» دقیقا جلوی بالابر فلزی است؛ جلویش میشود دقیقا همانجا که یک میله مستقیم به صورت افقی، همسطح وسط کمر یک انسان نشسته، از بالابر زده بیرون!
▪️راستی؛ روز ازدواج مبارک!
(پایان)
( #نگارش #ادبیات #داستان #داستان_کوتاه #امتحان #ازدواج #دوستی #در_مسجد #دیوار #تکیه #ساعت )
📤 https://eitaa.com/aliebrahimpour_ir/125
🌐 @aliebrahimpour_ir
#توییت
«باید یادم بماند»
باید یادم باشد وقتی #براتیگان میخوانم، فقط روی لذتبردن از تکجملهها تمرکز کنم؛ نه کل #داستان!
دقیقا مثل بعضی از آدمها؛
که فقطوفقط باید از حرفهای آنی و برنامههای مقطعیشان استفاده برد،
و نمیشود واقعا رویشان بهعنوان یک آدم، حساب باز کرد.
باید یادم باشد؛
اما -متاسفانه- خیلی وقتها یادم میرود!
[ #نویسندگی #نگارش #قلم #ادبیات ]
🌐 @aliebrahimpour_ir
📌 #مهندسی_معکوس_کتاب
[ #ادبیات #کودک_و_نوجوان ]
🔰مشخصات #کتاب :
🔸 «برگ» / کتاب شکوفه (انتشارات امیرکبیر) / نویسنده: بنیاد هنر دینی الرضا / مخاطب: سری الف /24 صفحه
🔰دو خطی #داستان :
🔸برگ پاییزی که با ناراحتی به خاطر باد شدید از درخت (مادرش) جدا شده، فکر می کند مفید نیست؛ اما می فهمد سایر برگ ها، دارند کارهای مفیدی انجام می دهند. به دنبال کار مفید می گردد و می فهمد جنگلبان مریض، هیزم ندارد. با دوستانش، خودشان را در آتش می اندازند تا اتاق گرم شود.
🔰 #تحلیل ساختاری و #طرح_داستان :
🔸 0-مقدمه: باد با بی رحمی برگ ها را می کند.
🔸 1-عدم تعادل و گره اول: برگ جدا می شود و درخت می گوید: «خدایا خودت مراقب بچه ام باش و سرنوشت خوبی برایش در نظر بگیر.» [تعادل در پیش مادر بودن تعریف می شود؛ پس جدا شدن از درخت، عدم تعادل است.]
🔸 2-اتفاق: بر اثر اتفاق (یعنی بدون علت مشخص) بر اثر حرکت باد، به جایی می رود و با برگ های دیگر آشنا می شود.
🔸 3-گره دوم: «حس مفید نبودن» => گریه برگ و بیان مشکلش: «ما بدون مادر (درخت) به درد نمی خوریم و خشک و نابود می شویم.»
🔸 4-مخالفت برگ های دیگر و بیان اینکه هر کدامشان چه کارهای مفیدی انجام داده اند (برگ توت، چنار، انگور و بید)
🔸 5-خود مفیدپنداری برگ و گشتن به دنبال کار مفید.
🔸 6-اتفاق: پیدا نکردن کار مفید و دیدن اتفاقی کلبه جنگبان مریض با اجاق تقریبا رو به خاموشش.
🔸 7- راه حل رسیدن به تعادل: پیشنهاد به دوستان دیگرش مبنی بر سوختن جمعی و جبران کردن محبت های جنگلبان با مادرمان.
🔸 8-رسیدن به تعادل: همگی خود را می سوزانند و از نسیم می خواهند کارشان را به بقیه خبر دهد که "همیشه و همه جا می توانند مفید باشند و دیگران را خوشحال کنند."
🔸 9-پایان بندی: جنگل بوی برگ های سوخته را می گیرد و درخت (مادرها) خوشحال می شوند و آرزو می کنند بهار بیاید تا دوباره پُر برگ شوند.
🔰نقد و ملاحظات:
🔸 1.گره های اصلی داستان، با «اتفاق» حل می شود (ضعف پیرنگ)
🔸 2.ادبیات و نوع واژه گزینی، قطعا مناسب سری الف نیست.
🔸 3.دیالوگ ها -خصوصا دیالوگ های اصلی- به شدت ضعیف و غیرکارشناسی طراحی شده اند.
🔸 4.مشخص نیست چرا به کرّات در داستان، از «باد» به بدی یاد می شود: خودخواه، بی رحم، مغرور.
🔸 5.برگ ها خودشان را می سوزانند؛ اما مشخص نیست چرا از عبارت «از بین بردن» استفاده می کند. این در حالی است که در صفحه ی بعد، از کار آنها به صراحت به عنوان «ایثار و فداکاری» یاد می شود.
🔸 6.برگ کوچولو در توجیه دوستانش می گوید: «همه شما کارهای مفیدی انجام داده اید که کسی جز خودتان ندیده، الان بهترین فرصت است که همگی با سوزاندن خودمان، در اجاق جنگلبان، او را از سرما نجات دهیم.» با توجه به مرحله ی «رسیدن به تعادل» که از نسیم می خواهد داستان سوختنشان را به گوش بقیه برساند، مشخص نیست که چرا «اعلام کار خوب و مفید به دیگران» خوب انگاشته شده و «عدم اطلاع دیگران از کار مفید» بد القا می شود.
🔸 7.تلاش نویسنده، برای تقریر مضمونی سخت و پیچیده در قالب داستانی کودک، واقعا قابل ستایش است.
🔸 8.داستان را می شود بر مضامین متفاوتی منطبق کرد: قوس صعود و نزول در عرفان، شهادت در راه وطن، ضرورت مفید بودن و...
🗓 نگارش در: 20 آذر 1396
🔗 https://www.instagram.com/p/BcdN0FDgq9l
🌐 @aliebrahimpour_ir
📌 #مهندسی_معکوس_کتاب
[ #ادبیات #کودک_و_نوجوان ]
🔰مشخصات #کتاب :
🔸 «دم مارمولک» / نوشته شهلا بارفروش / شکوفه (امیرکبیر) / رده سنی ب، ج /32ص.
🔰دو خطی #داستان :
🔸 مار آبی می خواهد مارمولک را بخورد؛ مارمولک فرار می کند ولی دمش کنده می شود و ناراحت. پروانه با کمک حشرات دیگر سراغ خاله کفشدوزک می روند تا از او کمک بگیرند که دم مارمولک را بدوزد. اما به آنها میگوید لازم نیست، چون دم جدیدی برایش در می آید.
.
🔰 #تحلیل ساختاری و #طرح_داستان:
🔸 0-مقدمه: مار آبی به دنبال خوردن قورباغه است؛ اما دستش نمی رسد و سراغ مارمولک می آید.
🔸 1-گره اول (عدم تعادل): خودش را نجات می دهد، ولی دمش کنده می شود. [کنده شدن دم => ناراحت شدن]
🔸 2-پیشنهاد برای حل مسئله: پروانه به کمکش می آید که بروند پیش کفشدوزک.
🔸 3-گره دوم: مارمولک بدون دمش نمی تواند راه برود.
🔸 4-پروانه تنهایی می رود. در باغ سنجاقک را می بیند؛ از او می پرسد؛ با هم به گلزار می روند.
🔸 5-زنبور را می بینند؛ شب را در گلزار استراحت می کنند؛ فردا صبح سه تایی به چمنزار می روند.
🔸 6-ملخ را می بینند؛ ملخ می گوید که سوسک، دیروز در گندمزار، کفشدوزک را دیده؛ با هم به گندمزار می روند.
🔸 7- در گندمزار، کفشدوزک را می بینند؛ از او می خواهند که بیاید و دمش را بدوزد.
🔸 8-راه حل برای رسیدن به تعادل: می گوید لازم نیست. خدا طوری مارمولک را آفریده که دوباره دم در می آورد.
🔸 9-شب را آنجا می خوابند و صبح حرکت می کنند.
🔸 10-ملخ در چمنزار می ماند و به مارمولک سلام می رساند.
🔸 11-شب را در گلزار می مانند. زنبور سلامش را می رساند
🔸 12-صبح به باغ سیب می روند. سنجاقک می ماند و سلام می رساند.
🔸 13-پروانه تنها به برکه بر می گردد.
🔸 14-حل مسئله: می بیند مارمولک خوشحال است و دارد بازی می کند. چون دم در آورده.
🔸 15- پایان بندی: پروانه جریان سفر را تعریف می کند. مارمولک خوشحال می شود چون هم دم در آورده و هم چند دوست جدید پیدا کرده. پروانه هم خوشحال می شود و می خوابد.
🔰نقد و ملاحظات:
🔸 در طرح، از عنصر تکرار و چرخش استفاده شده.
🔸 داستان زیادی کش آمده.
🔸 پایان بندی بسیار ساده است.
🔸 (نتیجه از سه مورد قبلی) => داستان مناسب سری الف است؛ نه ب یا ج.
🔸 مضمون: دوستی و رفاقت و کمک/ ساختار بدن مارمولک(!) / آموزش جایگاه هر حیوان در جنگل (اما مگر جایگاه پروانه در کنار برکه است؟ قاعدتا باید سنجاقک در کنار برکه می بود!)
🔸 وقتی به کفشدوزک می گویند «خاله»، توقع نداریم او بقیه را «دوستان» خطاب کند. قاعدتا باید بگوید «بچه ها».
🔸 کتاب شماره صفحه ندارد.
🔗 https://www.instagram.com/p/Bcf4qEhgBn4 [96.9.20]
🌐 @aliebrahimpour_ir
📌 #مهندسی_معکوس_کتاب
[ #ادبیات #کودک_و_نوجوان ]
🔰مشخصات #کتاب :
🔸 «خسیس و سکه هایش» [قصه هایی از بوستان] / مژگان شیخی / قدیانی / رده سنی ب،ج / 12ص.
🔰دو خطی #داستان :
🔸 تاجر خسیسی که پول هایش را خارج شهر انبار می کند. یک شهب پسرش با دنبال کردن او، جای سکه های طلا را می فهمد و در فرصت مناسب همه را برمیدارد و خرج خانواده می کند. پدر بعدا متوجه می شود و با ناراحتی به خانه آمده از کار پسرش مطلع می شود و برای آبروی رفته اش، گریه می کند.
🔰 #تحلیل ساختاری و #طرح_داستان:
🔸 1-مقدمه و عدم تعادل: مرد تاجری که خسیس بود و خانواده اش با بدبختی هرچه تمام تر زندگی می کردند. مرد همیشه به خانواده می گوید که هیچ پولی برای خرید ندارد.
🔸 2- مرد حتی یک روز کفشش را می فروشد تا مقداری گوشت بخرد.
🔸 3-پسر از ناراحتی، شب خوابش نمی برد.
🔸 4-می بیند که نیمه شب، پدر از خواب بیدار شده و بیرون می رود.
🔸 5-او را تعقیب می کند و می بیند در خرابه ای، مقدار زیادی سکه در دیگ مخفی کرده است.
🔸 6-راه حل: به خانه بر می گردد و تا صبح فکر می کند
🔸 7-فردا شب سراغ دیگ می رود و کل طلاها را بر می دارد و جایش سنگ می گذارد.
🔸 8-کل سکه ها را در مدت کوتاهی، خرج لوازم و نیازهای خانواده می کند و به پدر و مادرش می گوید که پول ها را قرض گرفته.
🔸 9-نقطه اوج: چند روز بعد، پدر سراغ سکه ها می رود و جای طلا، سنگ را می بیند و با گریه به خانه بر می گردد.
🔸 10-به سر و صورت می زند و می گوید همه زندگی ام از دستم رفت.
🔸 11-پسر به پدر می گوید، وقتی پول را خرج نکنی، چه فرقی بین طلا و سنگ است؟
🔸 12-پایان بندی: پدر، می فهمد قرضی در کار نبوده. خانواده هم دروغ پدر را متوجه می شوند. مرد فقط گریه می کند به خاطر طلاها و آبروی رفته اش پیش خانواده.
🔰نقد و ملاحظات:
🔸 جملات اضافه و تکرار در عبارات، زیاد است.
🔸 قصه حکمت آموز است؛ به داستان تبدیل نشده.
🔸 ریتم داستان در ابتدا کش دار و آرام ولی ناگهان در صفحه آخر تند و شدید می شود!
🔰بررسی نهایی:
🔸 اصل حکایت را در بوستان پیدا کردم. حکایت 20 از باب دوم. کاملا مشخص است که داستان سازی نویسنده از این حکایت، به هیچ وجه قابل قبول نیست. زیرا متن نگارش شده، صرفا بازنویسی متن بوستان نیست که بتوانیم از ضعف ساختاری آن چشم پوشی کنیم. بلکه اثر به عنوان بازطراحی برگرفته از بوستان نگارش شده. در چنین بازطراحی ای باید ساختار و قوام داستانی به اثر داد. پایان بندی داستان شدیدا ضعیف است. نکات اضافه ای هم که در بالا اشاره شد، نمونه ای از تلاش نوشته برای قرار دادن اجباری معانی ابیات در متن داستان است و باعث خراب شدن داستان شده.
🔸 حتی از غنای ادبی خود عبارات بوستان، برای داستان استفاده نکرده است. مثلا در متن صرفا به سنگ و طلا اشاره می کند؛ در حالی که سعدی تشبیه زیبایی دارد و طلای زیرخاک را به طلای درون معدن که هنوز استخراج نشده تشبیه می کند: «زر اندر کفِ مرد دنیا پرست/ هنوز ای برادر به سنگ اندر است.»
🔗 https://www.instagram.com/p/BclB5mBgBMr [96.9.21]
🌐 @aliebrahimpour_ir
📌 #ارتکاز
▫️ممکنه کسی رفتاری از خودش بروز بده -درست یا غلط- که وقتی ازش بپرسی چرا، چیزی نتونه بگه یا جوابش خیلی واضح نباشه.
▫️معیار آکادمیک نداشتن، یا بهتر بگم: " #زبان و #ادبیات برای بیان نداشتن"، دلیل بر بیمعیاری نیست.
▫️بخش اعظمی از رفتارها و کارهای آدمها بر اساس #فطرت و #فرهنگ جلو میره که هر دو نانوشتهاند. بخش وسیعی از #علوم_انسانی ، اساسا تمام تلاششون این هست که این #فطرت و #فرهنگ رو بازخوانی و بازیابی کنند. اتفاقا اینطور دانشها، متدولوژی پیچیدهای هم دارند. کار راحتی نیست زبان و ادبیات دادن به امور #ارتکازی و #فطری و #فرهنگی.
▫️خصوصا با توجه به مبانی انسانشناختی ما؛ ما معتقدیم خدا به انسان فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا کرده.
[ #یادداشتک #تحلیل ]
🌐 @aliebrahimpour_ir
🌳« #معرفی فعالیتهای کانال #عقل_سرخ »
🌿 من، علیابراهیمپور با افتخار از نسل همان وبلاگنویسهایی هستم که با صدای قریچوریچ دایلآپ اینترنت را کشف کردیم و با بلاگفا صاحب تریبون شدیم و بعد از هر اتفاق یا رویدادی، پستی میگذاشتیم و رفقایمان را پیوند میکردیم و بعد از هر پست جدید سراغ وبلاگهای دوستان میرفتیم و با کامنتِ «من آپم» همدیگر را از پست جدیدمان با خبر میکردیم. «عقل سرخ» امتداد همان رویکرد است! منتها آنجا شکلکهایش گاهی انیمیشنی بود و اینجا نیست!
🌿 «عقل سرخ» محوریت موضوعی ندارد؛ حتی محوریت سبکی و فُرمی هم ندارد. اما محوریت شخصی دارد! یعنی همهاش را من مینویسم یا برای من مهماند. لذا به تناسب شئونات مختلف یک انسان، تفاوت سبک و موضوع در اینجا هست. از این جهت شاید «عقل سُرخ» شبیه کشکول باشد؛ خب باشد! مگر آنهایی که کشکول نشدند، کجای دنیا را گرفتند؟
🌿 گاهی گزارش فعالیتها را میدهم؛ گاهی نسبت به اخبار و رویدادهای جامعه واکنش نشان میدهم؛ گاهی دلنوشته مینویسم؛ گاهی مطالبی از دیگران که توجهم را جلب کند را #رونوشت میکنم؛ گاهی مطالب خیلی قدیمیام را #بازنشر میدهم؛ گاهی جملات و متون جالب از #شعر و #ادبیات و #داستان گرفته تا صحبتهای اساتید و بزرگان مثل #امام و #آقا را پخش میکنم؛ گاهی با یک صوت موسیقی از خودم و دیگران پذیرایی میکنم؛ گاهی #جزوه های درسیام را پخش میکنم؛ گاهی مطلبی #اخلاقی یا #مشاوره قرار میدهم. گاهی فایلهای مفید را منتشر میکنم و کارهای مختلف دیگر!
🌿 گاهی مطالبی در یک گفتوگو ردوبدل میشود که به نظرم میرسد شاید مفید باشد؛ برای دیگران یا برای بعدا خودم. یک دستی به سر و رویش میکشم و اینجا منتشر میکنم. به دلیل ارتباطهای مختلفی که پیش میآید، مطالب اینجا هم مختلفاند. در یک فُرم و سطح نیستند. گاهی مطلب رفاقتی است؛ گاهی مخاطب عمومی بوده؛ گاهی شوخی و طنز است؛ گاهی نقداجتماعی عمومی است؛ گاهی هم مطلب تخصصی. همه را به یک چشم نمیشود راند! مقامها و تخاطبهای مختلف، ادبیاتها و فُرمهای مختلف را طالبند.
🌿 در این بین شاید مهمترین مطالب منتشره در #عقل_سرخ مربوط باشد به #یادداشت ها، #یادداشت_آزاد ها و #یادداشتک ها (که #نقد_فیلم ها هم جزو همین دستهاند). با همین هشتگها میتوانید پیدایشان کنید. #گزارش ، اعم از #گزارش_نقد یا #گزارش_یادداشت ، هایی هم که منتشر شدهاند را نیز. مطالب مفید برای #دانلود ، #کلیپ ها (اعم از #صوتی یا #تصویری ) یا مطالب #آموزشی که عموما مربوط به #نویسندگی هستند را هم با همین عناوین میتوان پیدا کرد.
🌿 گاهی میان اتفاقات روزمره و غیرروزمره چیزی ذهنم را درگیر میکند. گاهی #طنز است و گاهی #جدی . اینها را هم میتوان با هشتک #توییت (و گاهی #اقول ) پیدایشان کرد.
🌿 بعضی مسائل را به صورت موضوعی هم میتوان در اینجا پیدا کرد: #علامه ( #علامه_طباطبایی )؛ #آقا ؛ #امام ؛ #مطهری ( #شهیدمطهری ) ؛ #بهشتی ( #شهیدبهشتی ) ؛ #صدر ( #شهیدصدر ) ؛ #حکمت ؛ #فلسفه . گاهی هم #برش ی #ازکتاب که یک #نکته مفید باشد. گاهی هم #شعر و #غزل از #حافظ یا #سعدی یا #مولوی یا دیگران. در این جمع از آیات #قرآن که با هشتگ #حرف_خدا یا #حرفای_خدا یا #باقرآن منتشر میکنم هم نمیتوان غافل شد.
🌿 ☑️ مطلب #مهم : خوشحالم که حرفهایم را میشنوید و بازخورد میدهید. واقعیت این است که بینهایت از #بازخورد ها و #نظرات شما انرژی میگیرم و استفاده میکنم. محرومم نکنید. ☺️🙏💐
🍀یاعلی مدد.
🍀خدایا چنان کن سرانجام کار، تو خوشنود باشی و ما رستگار.
🌐 آدرس کانال عقل سرخ در پیامرسان تلگرام و ایتا:
🌐 @aliebrahimpour_ir
#توییت
💠 چالش نفوذ و توسعهی #علوم_انسانی_اسلامی ، بیش از آنکه ضعف محتوا باشد، ضعف #ادبیات است.
بسیاری از حرفها هست؛ زبان بیان موثر و علمیاش نیست.
🌐 @aliebrahimpour_ir
🏴 #شعر 🏴
🔻زان یار دلنوازم شکریست با شکایت/
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
🔻بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم/
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
🔻رندان #تشنه_لب را آبی نمیدهد کس/
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
🔻در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا/
سرها #بریده بینی بیجرم و بیجنایت
🔻چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی/
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
🔻در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود/
از گوشهای برون آی ای #کوکب_هدایت
🔻از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود/
زنهار از این #بیابان وین راه بینهایت
🔻ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم/
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
🔻این راه را نهایت صورت کجا توان بست/
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
🔻هر چند بردی آبم روی از درت نتابم/
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
🔻عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ/
#قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
🔆 #حافظ ؛ #غزل ۹۴
#محرم #عاشورا #ادبیات
🌐 @aliebrahimpour_ir