eitaa logo
بال‌های پرواز
137 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.8هزار ویدیو
42 فایل
اینجا یادمی‌گیریم چطور دوست باشیم و امربمعروف و نهی‌ازمنکر کنیم. #به_هم_ربط_داریم #تو_بگو_شاید_شد😊👌 #منوتونداریم اینجا در خدمت شما هستم‌ 👇 @shabahang02 کانال دیگرمون @hejabnevesht لینک ناشناسم https://gkite.ir/es/9440012
مشاهده در ایتا
دانلود
متفاوت باش مثل اونا که به خدا چشمِ عاشقانه گفتن... مثل امام حسین علیه السلام https://eitaa.com/joinchat/2326266039C777b59696d
روزِ امربمعروفیتون بخیر😊✋ @amershavim
دلم میخواد چرخ خیاطی و سردوز بخرم بعد یه قدری هم پارچه باهاش ساق بدوزم که وقتی میخوام به یکی بگم دستت تا آرنج بیرونه! به جای تا مچ! و این وسط دو وجب و چند جفت چشم و کلی نگاه و چقدر فکر بدهکار شدی به عابرین و خودت و خدا، صاف برم جلو همون ساق رو خیلی شیک ومجلسی هدیه بدم بهش البته اینا آرزوی آمِر تنبله که حاضره از جیب بذاره ولی از زبون و مخ و حوصله و وقت نه! تنبلی بده مهربون باشیم اینم فکر بدی نیست، اما هدف هم تعیین کننده‌ست الاعمال بالنیات امام صادق فرمودند... @amershavim
دختر نوجوون با دوستش وسط بلوار زیر سایه کمِ درختای نازک و کم جون نگاه به جمعیت عزادار میکردن. یه مانتو کوتاه سبز تیره و یه شلوار کتان مشکی تنگ یه شال کرمی ، موهایی که با وجود سن خیلی کم تهش رنگ شده، و از پشت و جلوی سرش بیرون ریخته و شالش رو شل انداخته روی سرش و حتی گردنش هم پیداست. آه چقدر سخته وقتی دلت میخواد اقلا راحت زار بزنی به حال خودت و گناهانی که از امام حسین جدات کرده، اما این وسط یه منکر میبینی و خدا هم باهات تعارف نداره. ازت انتظار داره. انتظارش هم توی قرآن و حدیث و عقل و تجربه بهت فهمونده. خب چاره چیه؟ باید بی خیالِ اشک و آهِ بی دردسر شد. به عمل کار برآید. کمی توی اون داغی فکر کردم. سعی کردم حالت چهره‌ام بشاش نشان بدم. خستگی و تشنگی و غم رو باید کنار گذاشت تا ۱۲۰ ثانیه کمتر بیشتر به یه بنده‌ی دیگه‌ی خدا ، حرفشو رسوند. منتظر شدم خانم ابریشمی ازم فاصله بگیره بعد بگم چون دو تا نوجوان آموزش ندیده، که توی دو خط موازی فکر میکنن، یهو ممکنه تصمیم بگیرن با شمشیر زبان و کنایه خط بغلی رو خش بندازن و همونجا همو از ادامه ساقط کنن. و اینجوری دو خط ابتر باقی بمونه. بعد نزدیک رفتم. گفتم عزیزم ! برگشت سمتم. با ذوق گفتم چه موهای خوشگلی داری. خوشبحالت. گفت ممنون. گفتم خواهش میکنم. بعد چهره مغمومی گرفتم و کمی از تاسفم رو نشون دادم گفتم: ولی... منتظر بود ببیند بعد از ولی چه میشنود؟ خیلی آهسته گفتم حیف که نامحرمم میبینتش بعد لبخندی زدم و نگاهم رو پایین آوردم ادامه دادم بپوشونش خب خوشگله، حجابت عزيزم بعد هم دوباره نگاهش کردم و لبخند به لب بهش گفتم برای منم دعا کن با گفتن یه بااجازه زود دور شدم و خودمو قاطی جمعیت کنار جاده کردم. @amershavim
به گروه زدن فکر میکنم. نظراتون رو بگید چون وقتم خیلی خیلی کمه شاید روزی یک ساعت محدود و معینی باز بشه با اطلاع قبلی نظری حرفی سخنی ایده‌ای داشتید بفرمایید 👇 @shabahang02 ممنون 💐💙💐💙💐💙💐💙💐
یه خبر خووووووووب😃😃😃😃😃 خاطره جدید از یه دوست دیگه😍👇
سر کلاس آموزش برقراری ارتباط با بیمار بودیم. استاد در تدریسشون از جمله ی دکتر محرمه به عنوان یک وسیله استفاده می کردن و ما هم باید برمبنای این اصل ! ارتباط با بیمار را یاد می گرفتیم! خیلی ناراحت بودم از این اوضاع از طرفی هم قبلاً با این استاده یه برخوردی داشتیم خیلی سخت بود در مقام اعتراض دراومدن. دیدم دوستم هم ناراحته و هی همو نگاه می کردیم تا در پایان یک بخشی از درس ،استاد گفتن اگه انتقاد پیشنهادی دارین بگین. دوباره به دوستم نگاه کردم دیدم رنگ چهرش انگار داره تغییر می کنه و یک دفعه دلو زد به دریا و گفت: استاد من بررسی کردم این جمله ی شما از نظر همه ی مراجع درست نیست یعنی باید برخورد پزشک و بیمار غیر همجنس برای لمس و مشاهده در مواقع ضرورت باشه نه همیشه. (جملاتش تقریبا همین بود) استاد هم سعی می کردن یه جورایی انکار کنن و دلیل بیارن که دوستم دوباره گفت و استاد هم دوباره ... و حتی استاد گفتن از نظر بعضی مراجع هم محرمه و لبخندی زد که بچه های کلاس خندیدن و ما تحقیر شدیم. که من هم ادامه دادم و صحبتای دوستمو در مقام دفاع تکمیل کردم که منطقی بودنش هم تا حدودی نشون داده شد. استاد آروم تر شده بودن و انگار تا حدودی قانع .که گفتن آدم باید هم دینشو داشته باشه هم دنیا و گفتن می تونین برای نامحرم دستکش بپوشین و یه خاطره که خودشون هم برای یک مریض روحانی دستکش پوشیده بودن را تعریف کردند موقعی که از کلاس می اومدم بیرون خیلی خوشحال بودم.. خاطره ارسالی یکی از مخاطبان @amershavim
راستیییییی 😍👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نیاز به اجازه یا قید نام و تگ کانال نیست هرطور نشر بدید کمک کردید نتیجه‌ش رو هم دریافت می‌کنید هر کار خوبی یه نتیجه خوب داره😊👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اینجانب یک آمِر بمعروف و ناهی از منکر، همین الان تاااازه با کوله باری از تجربه برگشتم خونه البته تو خونه هم همیشه برای امربمعروف و نهی‌ازمنکر فرصت هست😁 فقط باید دقت👀👀👀👀 کنید😅 شوخی کردم ولی همه جا این احتمال وجود داره ان‌شاءالله دونه دونه بنویسم با هم نقاط ضعف و قوتش رو پیدا کنیم.😊💪 شما هم میتونید بنویسید تا همه استفاده کنیم😃👌
از قدیم( حدودا یه ساعته) گفتن : . . . . . . . . هیچ آمِری دیگر خام نمی‌شود.😅👌 خام اینجا کنایه از بی‌تفاوت👌 تا آرایه‌ای دیگر و ضرب‌المثلی دیگر بدرود😁✋ @amershavim
مثلا وقتی امربمعروف و نهی‌ازمنکر نکنیم چی میشه مگه؟!🤔🙄 بریم ببینیم چی میشه؟👇 تجربه چیو ثابت کرده؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ قبلاً ارسال شده اما این تکمیل و مجدد ارسال کردند قبلی بالای سه دقیقه این نماهنگ بیش از ۵ دقیقه است 👇👇👇 باورتون میشه تو کشوری که ۸۵درصد مردمش شیعه هستند حجاب ممنوع بشه و...! حاوی صحنه های دلخراش
آه... خیلی راست میگه میپرسه مانع ظهور کیا هستن؟ امام حسین علیه السلام رو کیا به کشتن دادن؟!🤭👇
خدایا بابت اون سالهایی که واجبم قضا شد و مسئولیتم روی زمین گذاشتم، خیلی ازت خجالت میکشم. تو چقدر روی من به این کوچیکی حساب کردی چقدر بهم توان دادی، به من، همین بنده کوچیک خودت چقدر لطف داشتی من چکار کردم؟ در واقع با عملم با انجام ندادن واجبم به تو گفتم نه خدا ، من اینقدر هم مهم نیستم، منو جدی نگیر ، من لیاقت محبت تو رو ندارم ولی تو خسته نشدی رهام نکردی کمک کردی راه رو پیدا کنم... بهم یاد دادی چقدر تو بزرگ و مهربونی منو بخاطر ۹ سالگی تا ۳۰ سالگیم میبخشی؟ که واجبم قضا رفت... وای بر من من چه کردم با خودم؟ با امامم... خدایا التماست میکنم منو ببخش حلالم کن خیلی از روی مهربونت شرمندم.... کاش میتونستم به همه بنده‌هات بگم، به همه مسلمونا بگم تو چقدر اونا رو بزرگ و مهم آفریدی... خدا توبه حر رو قبول کردی توبه منم قبول میکنی؟ خواهش میکنم.... ♦✿ @amershavim ✿♦
داشتم توی خیابان امام حسین رو به بالا می‌رفتم. وای! شیب آن خیابان مثل شیب تورم در ایران همینقدر ملایم است ببینید👈| اینقدر یعنی! سعی می‌کردم با بینی نفس بکشم که به نفس نفس زدن نیفتم. خوب و اثرگذار هم بود البته. رسیدم به نجاریهای توی آن خیابان. دو تا در جدید ساخته بودند. به سبک قدیمی بود. خیلی زیبا بود. بوی چوب هم حالم را جا آورد. همیشه که نجاری بوی چوب نمی‌دهد اما آن‌وقت که من از آنجا رد میشدم نجار داشت چوب برش می‌زد. چند میز ساخته بود. جلوی مغازه کنار در آنها را چیده بود. انحنای زیبا و ملایم پایه میزها خیره کننده بود. همین هم باعث شده بود یک خانم محترم دیگر نیز همچون من آنجا بایستد و به میزهای تازه و رنگ نشده اینطور خیره شود. اصلا می‌شد او را در حال رومیزی انداختن روی این میز نیمه کاره، توی پذیرایی خانه‌اش دید. از کجا؟ مثل این بود که توی چشم‌هایش فیلم این افکار رد می‌شد. زن‌ها فکر هم رو خوب می‌خوانند. آنها وقتی جلوی یک مغازه و یک کالا توقف کنند و ساکت بایستند یعنی چند ساعت بعد با همان کالا در خانه نشسته‌اند و برای خرید بعدی نقشه می‌کشند. حتی اگر توی خیابانی مثل خیابان امام حسین باشند که شیبش آنها را یاد جیب و تورم می‌اندازد. خب دست از حدس قریب به یقین افکارش برداشتم. جلو رفتم. مانتوی قهوه‌ای سوخته به تن داشت با یک شال کرمی یک شلوار مشکی. مانتویش بلند بود. و ساق پایش را پوشش می‌داد. اما شالش را شل انداخته بود حوالی سر و گردنش. و گردنش با کمی از موهای جلوی سرش پیدا بود. خب اگر دو همجنس عیب یکدیگر را به هم نگویند مرد غریبه هم جرئت نمی‌کند بگوید. و او همچنان فرصت پوشیده‌تر گشتن را از دست خواهد داد. در حالی که این حق اوست. منتها افرادی در جامعه یا رسانه بیگانه می‌خواهند او را ذره‌ذره از حقوقش محروم کنند. مگر اینکه من مرده باشم. من حامی حق و عدالتم. امکان ندارد چنین خیانتی به او بکنم. حتی اگر به من فحش بدهد. البته میدانم که نمی‌دهد. نزدیکش رسیده بود. با روی گشاده سلام کردم. جواب داد.بعد گفتم چقدر قشنگه. چقدر میگه؟ سریع گفت هنوز نپرسیدم ولی میخوام به شوهرم زنگ بزنم الان میاد میبیریمش. خنده.ام را از درستی افکارم قورت دادم. و گفتم چه خوش سلیقه و زرنگ. فکر کرد خواسته ام آنرا بخرم و بخاطر حق تقدم صبر کرده ام گفت : میتونید سفارش بدید براتون بسازن خب. به مهربانی‌اش لبخند زدم. تشکر کردم. گفتم درسته. اما الان پس‌انداز کافی براش نداریم. جدول هزینه‌های این ماه پر شده. حتی اگه ارزون هم باشه من صبر میکنم. باید مدیریت کنم. مبارک شما باشه. لبخندی زد. تحسین کرد. گفتم همیشه اینجا توقفی دارم. وصف العیش نصف العیش. من دیوانه‌ی کارهای چوبی‌ام. بعد گفتم از دیدنش خوشحال شده ام. وقتی با او دست دادم آهسته کنار گوشش گفتم مو و گردنت پیداست. تا آنرا بپوشاند. دیدم که گفت خیلی مهم نیست. پرسیدم برای چه کسی؟ من و شما؟ یا برای خدا؟ لبخند زدم. و خداحافظی کردم. شنیدم که دوباره گفت ممنون که گفتی. @amershavim
جاتون خالی کلاس سوم دبیرستان بودم با چند تا از دوستام رفته بودیم حرم...یادش بخیر ... یه خانم رو دیدیم با حجاب افتضاح!! یکی از دوستام که از همه ما به اصطلاح شجاعتر بود و....رفت وبه اون خانم تذکر داد...اون خانم هم نامردی نکرد کفششو درآورد و دنبالمون کرد!!!: تازه بماند که فریاد میکشید شما همتون ....... هر وقت همدیگر رو میبینیم یاد این خاطره می افتم اینقدر میخندیم که چشمامون پر اشک میشه خاطره یکی از اعضای کانال @amershavim
سوار سرویس دانشگاه شدم و روی یکی از صندلی ها نشستم. ظهر بود و سرویس تقریبا خلوت بود. همینطور که منتظر راه افتادن سرویس بودم یه دفعه چشمم به یه دختر خانومی خورد که خدایش نمی دونستم باید بخندم، تعجب کنم، چی کار کنم!!! شاید باورتون نشه، ولی دقیقا ارتفاع سرش به وسیله یه کلیپس دو برابر شده بود!! اصلا از تعجب میخکوب شدم روی این خانوم! اومد جلوی من نشست. دانشجوهای توی سرویس هم مثل من تعجب کرده بودند هم دختر و هم پسر... خودش هم این نگاه ها را حس کرده بود و من هم برخی نگاه های تمسخر آمیز را بهش دیده بودم... اتوبوس خیلی خلوت بود هر صدایی قابل شنیدن بود. بنده خدا هر پچ پچی از پشت سرش میشنید برمی گشت نگاه می کرد و من احساس کردم نگران بود کسی مسخرش نکنه!! اینقدر این ارتفاع کلیپسش زیاد بود که مشخص بود مقنعش را به زور سر کرده و براش تنگ شده بود... من نمی دونم چه اجباری بود در استفاده از این کلیپس!! خلاصه من یکی که کمی دلم براش سوخت، شاید موهاش زیاد بیرون نبود، یعنی اگه بقیه دانشجوها را حساب می کردیم این جز دسته خوب ها بود ولی خب با این کلیپسش...!! خلاصه نمی دونستم چطوری بهش باید بگم، چون اتوبوس هم خلوت و آروم بود مسلما اگه حرفی می زدم بقیه متوجه می شدند. و ایشون هم با توجه به رفتارش معلوم بود که خیلی حساسه روی اینکه بقیه چی دربارش فکر می کنند. خلاصه تصمیم گرفتم از روش نامه استفاده کنم. یه کاغذ در آوردم و روش نوشتم: سلام دوست عزیز... من چون نگاه های تمسخر آمیز دیگران را بهت دیدم و ناراحت شدم، خواستم بهتون بگم که این کلیپسی که زدید اصلا مناسب شأن شما نیست. موفق باشید. (یه همچین چیزی بود، زیاد یادم نیست!!) نگهش داشتم وقتی خواست پیاده بشه بهش بدم. دانشکدشون قبل از دانشکده ما بود و وقتی داشت پیاده می شد صداش زدم و نامه را بهش دادم. مخاطبان @amershavim
گروهی که قول داده بودم😊👇 بفرمایید بالهای پرواز
به این فکر کردید که تذکر دادن یه سمتش بر میگرده به حقوق دیگران؟ یعنی میگم اون تذکری که دریغ می‌کنیم از هم(خدایی نکرده البته ) اون تذکر حقِ اون آدمه، و وقتی انجامش نمیدیم حقشو پایمال کردیم. حق مردم رو بدیم. خدا از حق خودش میگذره، ولی از حق مردم نمیگذره‌هاااا سر پل صراط مثل این لبخند سبزه توی عکس بالا باشید😊☝️ اهل امربمعروف و نهی‌ازمنکر باشیم ♦✿ @amershavim ✿♦