هشتک های کانال تربیت دینی کودک :
مواد آموزشی :
#آیه
#آموزش_زبان
#اخلاق
#احکام
#انگلیسی
#انگلیسی_مذهبی
#ایده
#بازی
#بازی_محلی
#تربیت
#تفسیر
#تمثیل
#پیشنهاد
#جوک
#چیستان
#حدیث
#حفظ_آیه
#حفظ_حدیث
#خاطره
#داستان
#داستان_کوتاه
#درسنامه
#درس_نامه
#روایت
#سرود
#سیره_علما
#شروع
#شعر
#ضرب_المثل
#طرح_درس
#طنز
#کلیپ_تربیتی
#کلیپ_تربیتی_عموملا
#کلاسداری
#محتوا
#معما
#نکات_تربیتی
#نقل_قول
#هندی
#سخنی_با_بچه_ها
#سخنی_با_مربیان
#سخنی_با_والدین
#روش_جذاب_سازی_کلاس_ها
موضوعی :
#آداب_میهمانی
#آداب_سخن
#آداب_حرف_زدن
#آرامش #موانع_آرامش #عوامل_آرامش
#آیات_جنگ_و_جهاد
#اجازه_گرفتن
#احکام
#احکام_حجاب
#احکام_به_زبان_ساده
#احکام_نجاست
#احکام_سگ
#احترام_به_والدین
#اخلاق
#اسراف
#استغفار
#اراده
#اعتماد_به_نفس
#الگو
#امام_جماعت
#امام_حسن_عسکری
#امام_حسن_مجتبی
#امام_خمینی
#امام_رضا_علیه_السلام
#امام_جواد
#امام_شناسی
#امامت
#امانت_داری
#ایمان #موانع_ایمان
#بازی_کلمات_قافیه_ای
#بسیج
#بخشش
#برکات_روستا
#بد_زبانی
#پرحرفی
#پرخاشگری
#پیشرفت
#تحمل
#تربیت_کودک
#تربیت_فرزند
#تربیت_غذایی
#تعریف_از_خود
#تفکر
#تقلید
#تصرف_در_مال_دیگران
#تلاش
#تلاش_کردن
#توبه
#توجه
#توکل
#توکل_بر_خدا
#جشن_الفبا
#جشن_شکوفه_ها
#جشن_تکلیف
#جشن_چادر
#جشن_نماز
#جشن_بندگی
#جشن_عبادت
#جشن_قرآن
#جشن_حدیث
#جشن_دعا
#جشن_تقلید
#جشن_اصول_دین
#جشن_فروع_دین
#جلسه_انجمن_والدین_و_مربیان
#جهاد
#چهارشنبه_سوری
#حاج_آقا
#حجاب
#حسادت #حسد #علامات_حسود
#حفظ_آیات_موضوعی
#حق_الله
#حق_الناس
#حضرت_معصومه
#حضرت_زهرا
#حضرت_زینب
#حضرت_خدیجه
#خشم
#خضوع
#خودستایی
#خوبی_کردن
#خوش_اخلاقی
#دام_های_شیطان
#دانش 👈 #علم
#دشنامی
#دروغ
#دروغ_گویی
#درمان_خشم
#دعا
#دور_اندیشی
#دهه_بصیرت
#دهه_مقاومت
#دید_و_بازدید
#دیدن_خوبی_ها
#دین_شناسی
#راستگویی
#ربیع_الثانی
#رزق
#رنگ_آمیزی
#روز_ازدواج
#روز_کتاب
#روزی
#روستا
#رئیسی
#زیارت_اربعین
#زیارت_امام_حسین
#سرزنش
#سردار_سلیمانی
#سکوت
#شعر_قرآنی
#شعر_حدیثی
#شکر #شکر_خدا #شکر_نعمت
#شهادت
#شهدا
#صدقه
#صفات_عاقل
#صلوات
#صله_رحم
#طب_سنتی
#فاطمیه
#فتنه۸۸ #۹دی
#فرزند_آوری
#فرصت_ها
#فروتنی
#فضایل_حضرت_زهرا
#فلسطین
#قتل
#قدس
#قرض
#قیامت
#عاقبت_خشم
#عاقل
#عبودیت
#عدالت
#عبرت_گیری
#عذرخواهی
#عشق_به_همسر
#عشق_ورزی
#عصبانیت
#علامات_حسود
#علامات_مومن
#علم 👈 #دانش
#عوامل_خشم
#عوامل_پیروزی
#عوامل_ریزش_گناهان
#عمل_نیک
#عید_غدیر
#غیبت
#غیرت
#کاربرگ
#کتاب #روز_کتاب
#کشاورزی
#کلمات_منفی
#کوچک_شمردن_خود
#کوشش
#کنترل_زبان
#گناهان_زبان
#لقمه_حلال
#لیله_المبیت
#ماهواره
#متن_تشویقی
#متن_سخنرانی
#مسجد
#مسئولیت
#مسئولیت_پذیری
#مشکلات
#مراسم_صبحگاهی
#مربیگری
#مرگ
#محبت
#محبت_اهل_بیت
#محرم_نامحرم
#مقایسه
#مطیع
#موانع_ایمان
#موانع_آرامش
#موفقیت
#مهارت_خوب_حرف_زدن
#مهارت_سوال_پرسیدن
#منبر_مکتوب
#میهمان
#نقاشی
#نشانه_های_مومن
#نکات_تربیتی
#نماز
#نیاز_دختران
#نیاز_فرزندان
#ویژگی_قهرمانان
#هدف_خلقت
#هدف_شناسی
#هفته_بسیج #بسیج
#یاد_خدا
#یاد_مرگ
طرح درس های اخلاقی و قرآنی
👈 #سوره_عصر
👈 #سوره_قریش
#امام_علی
✍🏻 شعر تلاش و توکل
🍄 آی بچه توانا
🍄 بچه خوب و دانا
🍄 کمک بخواه تو سختی
🍄 از خدای توانا
🍄 با توکل با ایمان
🍄 با تلاش فراوان
🍄 با قنوت و ربنا
🍄 می شی پیروز میدان
🍄 با یه همت والا
🍄 با توکل بر خدا
🍄 تموم میشه سختی ها
🍄 می رسی تا اون بالا
🎼 @sorod_shr
🇮🇷 @amoomolla
#شعر #تلاش #کوشش #ایمان #توکل
#توکل_بر_خدا #تلاش_کردن
🌟 شانس معنی نداره
🌟 تنها گزینه های موفقیت شما ،
🌟 دو چیز است :
🌟 تلاش و کوشش فراوان
🌟 و توکل بر خدای مهربان
🇮🇷 @ghairat
🇮🇷 @amoomolla
#تلاش #کوشش #توکل #موفقیت
#تلاش_کردن #توکل_بر_خدا
📙 داستان کوتاه بلال
🌟 بلال حبشی ،
🌟 كه دلش سرشار از ايمان به خدا بود ؛
🌟 يكی از ياران با وفای پيامبر اكرم
🌟 و اذان گوی ایشان بود .
🌟 مشركان ، جلوی چشمان ديگران ،
🌟 او را مورد شكنجههای سخت ،
🌟 آن هم در زير آفتاب گرم ،
🌟 قرار می دادند ؛
🌟 و از او می خواستند
🌟 كه دست از خداپرستی ،
🌟 و ايمان به خدا و پیامبر بردارد .
🌟 ولی بلال ، در زير آفتاب سوزان ،
🌟 مکرر به آنها می گفت : اَحَد اَحَد ...
🌟 اَحَد يعنی اینکه من ،
🌟 فقط خدای احد و يكتا را می پرستم
🌟 و از بت پرستی شما بيزارم .
🌟 مشرکان فكر می كردند ؛
🌟 كه با شكنجههای زيادتر ،
🌟 او دست از ايمان خود بر می دارد .
🌟 ولی بلال ،
🌟 با نفسهای ضعيف خود ،
🌟 در زير آن همه آزار و اذيت ،
🌟 خدا را عبادت می کرد .
🌟 و بنی اميه را نااميد كرد .
🌟 و بعدها که آزاد شد
🌟 از بهترین یاران پیامبر شد .
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
#داستان_کوتاه #بلال_حبشی #الگو #توکل #توکل_بر_خدا #صبر
📙 داستان کوتاه کودکانه مرغ و کبوتر
🌟 مرغی 🐓 در یک مزرعه زندگی می کرد . که از میان همه حیوانات ، کبوتر را بیشتر دوست می داشت .
🌟 روزی روزگاری آن مرغ ، در مزرعه در حال گشت و گذار و دانه خوردن بود ، که ناگهان روباهی او را دید . روباه ، پشت بوته ها مخفی شد . دهانش ، آب افتاد .
🌟 سریع به خانه رفت و به همسرش گفت :
🦊 خانم جان ! زود قابلمه رو پر از آب کن و روی گاز بذار ، امروز یه نهار خوشمزه داریم .
🌟 خانم روباه گفت : نهارت کو ؟! کجاس ؟!
🦊 روباه گفت : صبر کن عزیزم ، الآن می گیرمش و می یارمش پیشت
🌟 خانم روباه گفت : دستت درد نکنه ولی خوبه قبلش به خدا توکل کنی و بگی انشالله ، یا اگه خدا بخواد ، یا اگه خدا کمک کنه
🦊 روباه گفت : نمی خواد عزیزم ، الآن میرم من زود میارمش ، منتظرم باش .
🌟 روباه دوباره به مزرعه برگشت ، و منتظر ماند تا آن مرغ ، به دانه خوردن مشغول باشد . وقتی حواسش نبود ، روباه به طرف او پرید و پیش از آنکه بتواند کمک بخواهد ، او را گرفت و در یک گونی انداخت .
🌟 کبوتر ، که روی شاخه درخت بود ، لحظه دزدیده شدن دوستش را دید . به فکر فرو رفت تا برای نجات دوستش ، نقشه ای بکشد .
🌟 روباه با خوشحالی و آواز ، به سمت خانه راه می رفت . که ناگهان کبوتری را جلوی خود دید .
🌟 کبوتر ، سر راه روباه نشست و وانمود کرد که پایش شکسته است . روباه تا او را دید ، خیلی خوشحال شد و با خودش فکر کرد ، که خیلی خوش شانس است و نهار مفصلی خواهد خورد .
🌟 گونی را روی زمین گذاشت و به سمت کبوتر رفت تا او را بگیرد . کبوتر هم آرام آرام عقب می رفت .
🌟 مرغ نیز ، آرام سر گونی را باز کرد ، متوجه شد که روباه ، حواسش به کبوتر است و از گونی دور شده ، آرام از گونی بیرون آمد ، و یک سنگ ، داخل آن گذاشت و خودش نیز فرار کرد .
🌟 کبوتر نیز وقتی دید که دوستش ، به اندازه کافی دور شده ، شروع به پرواز کرد و بالای درختی نشست .
🌟 روباه ، از گرفتن کبوتر ناامید شده بود ، به خاطر همین ، به سمت گونی رفت و آن را برداشت و به طرف خانه اش حرکت کرد .
🌟 وقتی به خانه رسید ، قابلمه روی گاز بود . محتوای گونی را درون قابلمه خالی کرد . ناگهان سنگ بزرگی ، در آب افتاد . آب جوش ، روی صورت روباه ریخت و او را حسابی سوزاند . روباه داد و فریاد زد و یاد صحبت های خانمش افتاد که می گفت : بگو انشالله
🌟 خانم روباه ، وقتی صدای فریادهای شوهرش را شنید ، با عجله پیش او آمد و گفت : چی شده
🦊 روباه هم با ناراحتی گفت :
🦊 انشالله سوختم
🦊 اگه خدا بخواد مرغ فرار کرد
🦊 اگه خدا کمک کنه امروز نهار نداریم
📚 @dastan_o_roman
💟 @ghairat
#داستان_کوتاه #مرغ_و_کبوتر
#توکل #توکل_بر_خدا
📚 داستان کوتاه پول یا قرآن
💎 مردی ثروتمند که زن و فرزند نداشت تمام کارگرانی که پیش او کار می کردند را ، برای صرف شام دعوت نمود .
💎 جلوی آن ها یک قرآن و مبلغی پول گذاشت . هنگامی که از صرف شام فارغ شدند به آنها گفت :
☀️ می خواهم به شما هدیه ای بدهم ؛ از این دوتا ، آیا قرآن را انتخاب میکنید یا پول را ؟!
💎 اول از همه ، نگهبان گفت :
👮🏻♂ آرزو دارم که قرآن را انتخاب کنم ولی تلاوت قرآن را بلد نیستم پس مال را میگیرم ، چرا که فائده آن ، با توجه به وضعیت من ، بیشتر هست .
💎 کشاورز گفت :
👨🏼🌾 زن من خیلی مریض است و نیاز به مال دارم تا او را معالجه کنم ، اگر مریضی او نبود ، قطعا قرآن را انتخاب می کردم ولی فعلا مال را انتخاب میکنم .
💎 آشپز گفت :
👨🏻🍳 من تلاوت قرآن را خیلی دوست دارم ، ولی من همیشه مشغول کار هستم ، و هیچ وقتی برای قرائت قرآن ندارم ، بنابراین پول را بر می گزینم .
💎 مدیر شرکت ، به پسری که مسئول حیوانات بود و خیلی هم فقیر بود ، رو کرد و گفت :
☀️ تو هم حتما مال را انتخاب می کنی ، تا غذا فراهم کنی یا اینکه به جای این کفش پاره خود ، کفش جدیدی بخری .
💎 پسرک گفت : درسته من نیاز شدیدی به پول دارم تا کفش نو بخرم یا گوشت و غذایی فراهم آورم و به همراه مادرم میل کنم ، اما من ، قرآن را انتخاب می کنم . چون که مادرم ، بارها گفته است : یک کلمه از جانب الله سبحانه و تعالی ، ارزشمندتر از هر چیزی است و مزه و طعم آن ، از عسل هم شیرین تر است .
💎 بنابراین ، قرآن را گرفت و بعد از اینکه قرآن را گشود ، در آن دو کیسه دید ، در اولین کیسه ، مبلغی ده برابری آن مبلغی بود ، که روی میز غذا قرار داشت ، و کیسه دوم یک وثیقه بود که در او نوشته بود : به زودی این مرد ، غنی و وارث من می شود .
💎 مرد ثروتمند گفت : هر کسی گمانش نسبت به الله خوب باشد ، پس الله او را ناامید نمی کند .
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
#داستان_کوتاه #پول_یا_قرآن
#قرآن #توکل #توکل_بر_خدا
✍ آموزش انگلیسی مذهبی
🕋 توکل کردن : trust
🎼 تلفظ : تِراست
🕋 به خدا توکل کن
🕋 Put your trust in god
🎼 تلفظ 👈 پوت یُر تراست این گاد
🇮🇷 @amoomolla
#انگلیسی #آموزش_زبان
#توکل #توکل_بر_خدا