ادامه داستان 👇👇
بریم سراغ خاطرات ومرور ان 🌹🌹
بله عزیزای دل
توفکراین بودم بچه روکجابزارم وچکارکنم 🤔
برااولین باربعداز۴۰ روزبچه بغل رفتم اموزشگاه
وکارم روشروع کردم
ازمربیام خواستم حواسشون به کلاس وکاراموزا باشه
ویه اتاق خیاطی داشتم بچه روتواین اتاق کنارمربی گذاشتم
تواین فکربودم که چه تصمیمی برابچه بگیرم🤔🤔 بزارم خونه همسایه
بزارم مهد
یاکنارخودم باشه
تااینکه به صورت معجزه وار خانم سالاری ازراه رسید
ایشون مدیرمدرسه دوره دبستان من بودن😳😳
واون زمان ازمشتریهای خوب خیاطی من که بهم سرمیزدن
باهاشون مشورت کردم 🥺
وگفتم نظرشمادرموردبچم چیه بزارم مهدیاکسی نگه داره؟؟چکنم ؟؟
حرفی زدندکه هنوزتوگوشمه
انگار همین دیروزبود
برام گفتن 👇
خیلی زیبا وروان وخودمونی
گفتن این بچه مال توهه
تازه دختر☺️☺️
من ۴تابزرگ کردم معلم بودم همه جاهمراه خودم بچام بردم
تواموزشگاه داری بچه روکجا میخوای بزاری ؟؟
همین جا کنارخودت بزرگ مکنی 😢
تومادریه دختری ☺️
بچه بایدزیردست خودت بزرگ بشه
وکلی منونصیحت کردند
اون روز فهمیدم من مادرشدم
شایدبگی یعنی چه ؟؟
بله ازاون تاریخ به همه گفتم تاصاحب دخترنشی نمیفهمی مادربودن یعنی چه 🥺🥺
بله دختر بزرگ کردن مسئولیت داره
چون داری یه مدیر یه مدبریه مسئول ویه نسل بزرگ میکنی
ازاون تاریخ چندهفته ایی گذشت دیدم
سرم شلوغه کارم زیاده باورتون نمیشه خیلی خسته میشدم
اموزشگاه
کارخونه
یه طفل شیرخواره
ازاون طرف هرشب بایدبرنامه وطرح درس کاراموزام اماده میکردم
شبا نوزادم روپاهام میزاشتم وطرح درس فردارواماده میکردم 🌹🌹
تواموزشگاه دوتا مربی داشتم 😍
ولی میخواسم خودم بالاسرهنرجوباشم
نوبت میزاشتیم
وقتی کنارهنرجوهام بودم بچه رومربی نگه میداشت
دیدم اینطوری نمیشه
یه کمک کارمیخوام که واردباشه بچه رونگه داره
تااینکه رفتم سراغ مهدکودک 👇👇
یه مهدکودک تو کوچه قبل ازمابودرفتم اونجا
به خانمه گفتم میخوام بیام داخل ببینم محیط چجوریه 🥺
گفت خانم اجازه نداری !!!!
گفتم بچه شیرخواره دارم میخوام ببینم محیط چجوریه 😳😳
اگرخوبه بچم روبیارم 😔
اجازه دادن و واردشدم ☺️☺️
اعظم خانم دیدم
اشنابود
میشناختمش
دیدم بچه شیرخواره رو پاهاش داره خواب میکنه
حال واحوالی کردم
ازش پرسیدم چندحقوقت میدن ؟؟
چندساعت میای؟؟
خدایی اوهم راستش،گفت
گفتم حاضری این حقوق بهت بدم بیای اموزشگاه من از۸تا۱۲ کنارخودم باشی بچم زیردست خودم باشه شماهم کمک کارم باشی
این خانم قبول کرد
ومن مربی مهدروبه خونه خودم اوردم بله خانمی که واردبودبه آروم کردن بچه
باحوصله ومهربان
از۸تا۱۲ تواتاق حواسش به بچم بودومن ساعت تغذیه بچم میرفتم سراغش
اما بگم بااینکه این خانم کنارم بود ولی هیچ وقت کارای شخصی بچم به اوندادم
همیشه خودم انجام میدادم
چون خیلی برام مهم بودبچه ازنوزادی شرم وحیارویادمیگیره
الحمدلله شرایط خوب بودومن طبق روال همیشه باتخفیف ویژه ثبت نام میکردم واموزش میدادم
وچندین نفرتواموزشگاه من مشغول بودن
تااوایل سال ۸۹ همه چی عالی بود 🌹🌹
امااین دوران هم طولی نکشید😭😭😭
ودوباره یه چالش وامتحان جدید
خدایاشکرت همیشه هواموداری وداشتی 🤲 🤲
اما یه اتفاق جدید🥺
سرنوشت وزندگی منودگرگون کرد😭😭
به نظرشما چی بودمگه چی شد🤔🤔
داستان ادامه دارد::::::::::::
#داستان_زندگی_خودم_مفید😍😍
#پارت_بیستم
https://eitaa.com/amozeshmofid
#داستان_زندگی_خودم_مفید
#پارت_اول
#پارت_دوم
#پارت_سوم
#پارت_چهارم
#پارت_پنجم
#پارت_ششم
#پارت_هفتم
#پارت_هشتم
#پارت_نهم
#پارت_دهم
#پارت_یازدهم
#پارت_دوازدهم
#پارت_سیزدهم
#پارت_چهاردهم
#پارت_پانزدهم
#پارت_شانزدهم
#پارت_هفدهم
#پارت_هیجدهم
#پارت_نوزدهم
#پارت_بیستم
#پارت_بیست_ویکم
#پارت_بیست_ودوم
#پارت_بیست_سوم
#پارت_بیست_چهارم
#پارت_بیست_وپنجم
#پارت_بیست_وششم
#پارت_بیست_وهفتم
#پارت_بیست_وهشتم
#پارت_بیست_ونهم
#پارت_سیم
#پارت_اخر
دوست دارین هشتگ هاروبزنیدوداستان رودنبال کنید❤️❤️🌹🌹
https://eitaa.com/amozeshmofid