🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#مزار_دانشجویان_شهید_16_آذر_سال_32
#امام_زاده_عبدالله_شهرری
🌹#شهید_مصطفی_بزرگ_نیا
🌹#شهید_آذر_شریعت_رضوی
🌹#شهید_احمد_قندچی
@alvaresinchannel
رهبر انقلاب در تاریخ ۱۳۸۷/۰۹/۲۴ درباره روز دانشجو تاکید کرده بودند: « ۱۶ آذر مال دانشجوی ضد نیکسون است، دانشجوی ضد آمریکاست، دانشجوی ضد سلطه است.»
@alvaresinchannel
138-fa-dastanhaye-shegeft.pdf
3.01M
داستانهاي شگفت
مشخصات كتاب:
سرشناسه : دستغيب، عبدالحسين، ۱۲۹۲ - ۱۳۶۰.
عنوان و نام پديدآور : داستانهاي شگفت/ بقلم عبدالحسين دستغيب.
مشخصات نشر : تهران: صبا، ۱۳۶۲.
مشخصات ظاهري : ۳۲۴ ص.: عكس.
شابك : ۲۰۰ ريال ؛ ۲۰۰ريال (چاپ دوم)
يادداشت : مهر شده روي صفحه عنوان: مقدمه و تنظيم و تصحيح محمدهاشم دستغيب.
يادداشت : چاپ دوم: آذر ۱۳۶۱.
يادداشت : چاپ سوم.
يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.
موضوع : داستان هاي اخلاقي
رده بندي كنگره : BP۲۴۹/۵/د۵د۲ ۱۳۶۲
رده بندي ديويي : ۲۹۷/۶۸
شماره كتابشناسي ملي : م ۶۳-۶۳۰
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
╭┅─────────┅╮
𖡨⃟ٖٖ𖠷͚̥̆̑⃟📚══✼🍃🌺🍃●═┅┄•
📲کتابخانه موبایلی
🔸
📚کتب دینی
🆔
✅ کانال کتب دینی
https://eitaa.com/joinchat/2490564857Ce9647e6437
@KotobeDini
https://eitaa.com/KotobeDini
#دانلود_کتاب
#کتاب
#کتب_دینی
>
╰┅──────
🕊🌷
ارادت خاصی به
حضرت زهرا داشت،
همیشه میگفت:
بعد از توکل به خدا،
توسل به حضرات معصومین،
خصوصاً حضرت زهرا(سلاماللهعلیها)
حلّال مشکلات است...
🕊🌷
#شهید | #ابراهیم_هادی
🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
Part29_خار و میخک.mp3
10.49M
📗کتاب صوتی
#خار_و_میخک
اثر یحیی سنوار
قسمت 9⃣2⃣
12.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #فیلم / اعزام دانشجویان دانشگاه امام صادق (ص) بسوی جبهه ها
🌿 .. و بدرقه آنها از سوی آیت الله مهدوی کنی، رئیس دانشگاه
سمت چپی رتبهی ۴پزشکی به دعوت دانشگاه سوربن فرانسه جواب رد داد سمت راستی دانشجوی ممتازه دانشگاه تورنتو بود برگشت منایران استدلال همشون این بود در حال حاضر در جنگ هستیم و کشور به ما نیاز داره!
نسل امروز رو باید با این اعجوبهها آشنا کرد؛ کمکاری کنیم, جاشونو دشمنان قسم خورده دین و کشور و رسانه های مسموم در فضای مجازی میگیرن!!!
هر شب برایم
یک شب بخیر بفرست
بلکه شبهای بیتو را
بخیر بگذرانم ...
#شب_بخیر
#پدر_آسمانی
#شهید_جواد_رهبر_دهقان
#لشکر۱۰_سیدالشهداء (ع)
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت سی و سوم:
شب اول فروردین سال ۱۳۶۱ زینب بلند شد چادرش را سر کرد و برای نماز جماعت به مسجد المهدی در خیابان فردوسی رفت. او معمولاً نمازهایش را در مسجد میخواند. تلویزیون روشن بود و شهلا و شهرام برنامه سال تحویل را تماشا میکردند، دلم نیامد با زینب مخالفت کنم و از او بخواهم که مسجد نرود زینب مثل همیشه به مسجد رفت، بيشتر از نیم ساعت از رفتن زینب به مسجد گذشت و او برنگشت نگران شدم پیش خودم گفتم حتماً سخنرانی یا ختم قرآن به خاطر اول سال تو مسجد برگزار شده و به همین خاطر زینب دیر کرده، بیشتر از یک ساعت گذشت. چادر سرم کردم و به مسجد رفتم. نفهمیدم چطور به مسجد رسیدم در دلم غوغا بود وارد مسجد شدم هیچکس در حیاط و شبستان نبود. نماز تمام شده بود و همه نمازگزارها رفته بودند با دیدن مسجد خالی دست و پایم را گم کردم یعنی چی؟ زینب کجا رفته؟هوا تاریک تاریک بود و باد سردی میآمد یعنی زینب کجا رفته بود؟ او دختری نبود کـه بی اطلاع من جایی برود. بدون اینکه متوجه باشم و حواسم به دور و برم باشد خیابانهای اطراف مسجد را گشتم، چشمم دنبال یک دختر چادری باریک و بلند بود. یک دفعه به خودم دلداری دادم که حتماً تو اومدن من به مسجد زینب به خونه برگشته و حالا پیش مادرم و بچه هاست دست پاچه خودم را به خانه رساندم شهرام در خانه را به رویم باز کرد صدا زدم زینب زینب مامان برگشتی؟ و وارد خانه شدم صورت نگران مادرم را که دیدم فهمیدم زینب برنگشته است. او زير لب آيت الكرسى می خواند و نمیتوانست حرف بزند. صدای قلبم را میشنیدم می خواستم زیر گریه ،بزنم از مادرم و بچه ها خجالت کشیدم. شهلا برای من یک لیوان آب آورد گلویم بسته شده بود؛ آب که هیچ، نفسم بالا و پایین نمیشد. شهلا گفت مامان بریم خونه دارابی از اونجا به خونه چند تا از دوستای زینب زنگ میزنم شاید اونا ازش خبر داشته باشن آن زمان ما تلفن نداشتیم و برای تماسهای ضروری به خانه همسایه میرفتیم به شهلا گفتم این چه حرفیه؟ مگه میشه زینب بی خبر خونه دوستاش رفته باشه هیچ وقت زینب این کار رو نمیکنه...
ادامه دارد...