🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#ماه_رمضان_در_جبهه
سر و پا کردن #حسینیه_مقر_الصابرین_تخریب
با تلاش #سردار_شهید_حاج_قاسم_اصغری
شهید اصغری با زیر پیراهن آبی
رمضان سال 1364
✅ اولین سالی بود که گردان تخریب ل10 یک مقر ثابت پیدا کرده بود و از آواره گی در اومده بودیم . نام مقرمون رو #شهید_نوریان گذاشته بود #الصابرین…
واقعا هم ما جزء صابرین بودیم..
آخه همه گردانها و واحدهای لشگر توی دوکوهه و اطراف سد دز مستقر بودند و فقط ما توی بیابون بی آب و علف و پر از مار و عقرب و رطیل توی اون گرمای 50 درجه بعد از #پل_کرخه جا و مکان داشتیم و ماه رمضون سال 64 آخرین ماه رمضونی بود که شهید نوریان بین ما بود…
با تلاش شهید حاج قاسم اصغری و بقیه بچه هاحسینیه مقر هم سر پا شد…
@alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌿🌹
✅#ماه_رمضان_جبهه
✅ #شب_نوزدهم_ماه_مبارک_رمضان_سال_1364
🔶#شب_نوزدهم_ماه_رمضان قرار شد برای احیاء بریم دزفول . #شهید_نوریان علاقه خاصی به مردم دزفول داشت واین تیکه کلامش بود که #صفای_دل_مردم_دزفول ..
اون شب بعد از نماز مغرب و عشا زود شام خوردیم و با چند تا وانتی که داشتیم همه رفتیم دزفول…
رفتیم یکی از مسجد های قدیمی که چند تا پله هم میخورد و شبستان مسجد توی گودی قرار داشت
اونجا مراسم احیا و به سر گرفتن قران با حال خوبی برگزار شد..
ساعت 12 شب بود که مراسم تموم شد و ما به مقر" #الصابرین "کنار کرخه برگشتیم .
به مقر که اومدیم ساعت 1 نیمه شب بود و تا اذان صبح 3 ساعتی وقت بود..شهید نوریان اصرار داشت بچه ها تاسحر بیدار باشند تا #شب_قدر رو درک کنند.
پشنهاد داد که #دعای_جوش_کبیر بخونیم
به من نگاه کرد و گفت:
مرشد حالش رو داری
و من هم قدری مکث کردم و گفتم برادر عبدالله یه کاریش میکنیم با بلندگوی تبلیغات اعلام شد که برادرها برای مراسم به حسینیه بیایید. اون مقطع #گردان_تخریب لشگرسیدالشهداءعلیه السلام حدود صد تا نیرو بیشتر نداشت..عمده بچه ها اومدند و برادر عبدالله خودش رحل و مفاتیح رو جلوی من گذاشت و گفت بسم الله و خودش هم پشت سر من نشست
من هم شروع کردم ..سبحانک یا لا اله الا انت الغوث الغوث خلصنا من النار یارب….اللهم انی اسئلک بسمک یا الله یا رحمان و یا رحیم….بچه ها با گریه و اشک ؛ فقرات دعا رو با من همراهی میکردند..و شهید نوریان هم با گویش مخصوص خودش ذکر سبحانک یا لا اله الا انت رو میگفت…
هرچی در دعا جلو تر میرفتیم احساس میکردم تعداد همراهان دعا داره کمتر میشه
ازسی امین فراز دعا که گذشتیم کمتر از ده نفر با من سبحانک یا لا اله الا انت میگفتند…اما برادر عبدااله هنوزسفت وسخت جواب میداد..دعای جوشن کبیر رو ادامه دادم.فکر مبکنم دعا هنوز به نیمه نرسیده بود که دیدم در جواب دادن ذکر دعا انگار صدای شهید نوریان هم نمیاد،آب دهنم رو قورت دام تا یک لحظه استراحتی به حنجره خسته داده باشم که شنیدم صدای خور خور میاد اما روم نمیشد برگردم و پشت سرم رو نگاه کنم بازم دعا رو ادامه دادم و در موقع جواب دادن ذکر دعای جوشن برایم یقین شد که هیچکس غیر خودم بیدار نیست و همه خوابند …برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم و دیدم اکثر بچه ها دراز به دراز توی حسینیه خوابیده اند و بعضی ها هم توی سجده صدای خورخورشون میاد…شهید نوریان هم توی سجده بود… با خودم گفتم حتما برادر عبدالله توی حال رفته و داره در سجده با خدا مناجات میکنه…اما صورتم رو که نزدیکش بردم دیدم نه ایشون اصلا مثل اینکه توی این دنیا نیست…من هم مفاتیح رو بستم و کنار بچه ها خوابیدم…اون شب یکی از شبهایی بود که خواب به من خیلی مزه کرد....وقتی از خواب بیدارشدم که شهید نوریان داشت در گوشم میگفت برادر…الصلاه..الصلاه…چشمام رو که باز کردم.. شهید نوریان گفت:مرشد دعا رو تا کجاش خوندی من وسطش خوابم برد … من هم به خنده گفتم برادر عبدالله خواب بودیم و مقدراتمون رو نوشتند
خدا بدادمون برسه…
✍️✍️✍️ :راوی #جعفر_طهماسبی
🌿🌹🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌿🌹🌹🌹
🌿🌹🌹
🌿🌹
#شبهای_قدر_جبهه
#احیایی_که_دشمن_ناتمام_گذاشت
#شهید_حاج_عبدالله_نوریان
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
روز 19 ماه رمضون سال 64 بود که با #شهید_نوریان(فرمانده گردان تخریب لشگرده سیدالشهداءعلیه السلام) از جنوب حرکت کردیم برای سرزدن به #بچه_های_تخریب که در #مریوان و "ارتفاعات لری" مشغول پاکسازی میدان های مین بودند.
مریوان که رسیدیم ، قبل از رفتن به خط خبر دادند بچه ها برای #شبهای_ احیاء اومدند پادگان #شهید_عبادت. رفتیم پادگان شهید عبادت مریوان .
پادگان وضع خوبی نداشت و ماشین های آمبولانس در حرکت بودند رفتیم سمت ساختمانی که بچه های تخریب مستقر بودند هنوز ماشین متوقف نشده بود که #شهید_رضا_صمدیان رو دیدیم.
ازرضا وضعیت رو پرسیدیم.
اون گفت نیم ساعت قبل هواپیماهای دشمن پادگان رو بمباران کردند.
لباس های رضا خونی بود و از ظاهرش برمی اومد که برای کمک رسانی رفته.
#شهید_نوریان داخل ساختمون شد و من کنجکاو شدم و با رضا رفتیم سمت محل بمباران.
راکت هواپیما خیلی زمین رو گود کرده بود و رضا با دست بالای درخت ها رو نشون میداد که قسمت هایی از بدنهای شهدا پرتاب شده بود.
رضا میگفت چند باری هست ظرف این چند روز هواپیماها برای بمباران اومدند...
شهید نوریان گفت اگر اینجوری خواسته باشه هواپیماها بیان و بمبارون کنند تلفات بالا میره وتصمیم گرفت بچه ها مجددا به خط مقدم برگردند. چون #شب_ بیست_و_یکم_ماه_رمضون بود از شهید نوریان خواستیم که احیاء در پادگان باشیم وفردا صبح حرکت کنیم وایشان هم قبول کرد.
حدود ساعت 11 شب بود که رفتیم طبقه چهارم یکی از ساختمونهای پادگان برای مراسم احیاء.
ابتدا قرار شد روحانی صحبت کنه و بعد من #مناجات_و_روضه بخونم و مجددا ایشون قرآن سر بگیره.
روحانی که اهل مازندرون بود شروع به صحبت کرد و من و #شهید_رضا_صمدیان کنار هم نشسته بودیم و رضا من رو به حرف میگرفت و باز داشت شرح بمباران دیروز رو میداد که شیخ به ما دوتا تذکر داد که صحبت نکنید
.یادمه اون شب مثل اینکه شیخ موقع افطار زیاد خورده بود و وقت صحبت کردن سکسکه میکرد و من و رضا موقع سکسکه اش میخندیدیم
.صحبت های شیخ طولانی هم شد و بعد وارد روضه شد و چراغ ها رو خاموش کردند و من شروع کردم به خوندن.
با #الهی_قلبی_محجوب شروع کردم .
توی جبهه سنت بود که وقت خوندن این دعا همه به سجده میرفتند.
همه در حال سجده و مشغول گریه بودن که صدای شلیک پدافندهای پادگان بلند شد و هنوز به ذکر #یا_غفار آخر دعا نرسیده بودیم که من دیدم هیچکس داخل ساختمون نیست و صدای شیرجه هواپیما اومد و با شهید صمدیان نفهمیدیم چهار طبقه ساختمون رو چه طوری پایین اومدیم.
وقتی پایین رسیدیم همه روی زمین دراز کشیده بودند و صدای رگبار پدافندها قطع نمیشدوحدود 20 دقیقه ای گذشت و هواپیماها بدون اینکه بمباران کنند منطقه رو ترک کردند.
با شهید رضا رفتیم سراغ شیخ که ادامه احیاء رو در ساختمون برگزار کنیم که شیخ با عتاب به ما گفت: نه.حفظ جون واجبه.
برادرها به ساختمون های خودشون برند و خدا همینجوری قبول میکنه.
اون شب ما برگشتیم به ساختمون خودمون و با جمع بچه های تخریب و درکنار فرمانده مون #شهید_نوریان قرآن به سرگرفتیم .
🌿🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
#شهیدانی_که_در_فاو_آسمانی_شدند
#شهید_حاج_جعفر_جنگروی
جانشین لشگر10
#شهید_احسانی نژاد
مسول ستاد
#شهید_نوریان
فرمانده تخریب و مهندسی
@alvaresinchannel
🟢 #احیاء_ناتمام
شب بیست و یکم ماه رمضان سال 1364
🔷 مریوان #پادگان_شهید_عبادت
#شب_ بیست_و_یکم_ماه_رمضون بود از شهید نوریان خواستیم که احیاء در پادگان باشیم وفردا صبح حرکت کنیم به سمت دشت شیلر وایشان هم قبول کرد. حدود ساعت 11 شب بود که رفتیم طبقه چهارم یکی از ساختمونهای پادگان برای مراسم احیاء.
ابتدا قرار شد یکی از روحانیون که سارات بود صحبت کنه و بعد من #مناجات_و_روضه بخونم و مجددا ایشون قرآن سر بگیره.
روحانی که اهل مازندرون بود شروع به صحبت کرد و من و #شهید_رضا_صمدیان کنار هم نشسته بودیم و رضا من رو به حرف میگرفت و از بمباران روز گذشته با آب و تاب صحبت میکرد که شیخ به ما دوتا تذکر داد که صحبت نکنید.یادمه اون شب مثل اینکه حاج آقا موقع افطار زیاد خورده بود و وقت صحبت کردن سکسکه میکرد و من و رضا موقع سکسکه اش میخندیدیم
صحبت های ایشون طولانی هم شد و بعد وارد روضه شد و چراغ ها رو خاموش کردند و من شروع کردم به خوندن.
با #الهی_قلبی_محجوب شروع کردم .
توی جبهه سنت بود که وقت خوندن این دعا همه به سجده میرفتند.
همه در حال سجده و مشغول گریه بودن که صدای شلیک پدافندهای پادگان بلند شد و هنوز به ذکر #یا_غفار آخر دعا نرسیده بودیم که ساختمون خالی شد و صدای شیرجه هواپیما اومد و من هم با شهید صمدیان نفهمیدیم چهار طبقه ساختمون رو چه طوری پایین اومدیم.وقتی پایین رسیدیم همه روی زمین دراز کشیده بودند و صدای رگبار پدافندها قطع نمیشدوحدود 20 دقیقه ای گذشت و هواپیماها بدون اینکه بمباران کنند منطقه رو ترک کردند.
با شهید رضا رفتیم سراغ حاج آقا که ادامه احیاء رو در ساختمون برگزار کنیم که شیخ با عتاب به ما گفت: نه.حفظ جون واجبه.
برادرها به ساختمون های خودشون برند و خدا همینجوری قبول میکنه.
اون شب ما برگشتیم به ساختمون خودمون و با جمع بچه های تخریب و درکنار فرمانده مون #شهید_نوریان قرآن به سرگرفتیم (راوی:جعفرطهماسبی)
🌿🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
#فرمانده_شجاع_و_نترس
#شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی
فرمانده گردان تخریب لشگر10
#عملیات_والفجر_یک
فروردین 62 #شمال_فکه
✍️✍️✍️ راوی: #داوود_پاداشی
روز دوم #عملیات_والفجر یک با #شهید_حاج سید_محمد_زینال_حسینی که معاون گردان تخریب بود راه افتادیم به سمت خط مقدم
سید محمد پشت فرمون نشسته بود
به سمت تپه هایی که دیروز فتح شده بود حرکت کردیم
بعد از#رودخانه_دوییرج در دید کامل دشمن بودیم . و آتش دشمن شروع شد. انگار دشمن هرچی آتیش داشت روی سر ما میریخت . توقع این بود که با این همه آتیش ، آقا سید محمد پشت فرمون بود عکس العمل نشون بده و سرعت ماشین رو زیاد کنه. اما انگار نه انگار که اطراف ما مثل بارون خمپاره میاد خیلی خونسرد رانندگی میکرد
حسابی ترسیده بودم ولی چون یه خورده ادعای نترسی ام میشد به روی خودم نیاوردم .
اما دیدم نمیشه.. آروم به آقا سید گفتم: سیدجان یه خورده گازش بده.. مثل اینکه عراقی ها از ما خوششون نمیاد.
سید هم با خون سردی گفت : این همه چاله چوله جلومونه نمیبینی. ماشین برای بیت الماله... جلوبندیش داغون میشه.
این و گفت و برای اینکه به من روحیه بده شروع کرد به زمزمه یه نوحه.....
احساس کردم سرعت ماشین برعکس ، آرومتر شد.
به اون نقطه ای که قرار بود برسیم رسیدیم و پشت یه تپه ماشین ایستاد و پیاده شدیم.
یه نگاهی به اطراف ماشین کردیم.
همه جاش رو ترکش ها سوراخ شوراخ کرده بودند الا شیشه ها و لاستیک ها.
با خنده به آقا سید گفتم..
این بود بیت المال ..بیت المال گفتنت
ببین تمام ماشین رو آبکش کردن
..در مسیر برنگشت هرکاری کرد دیگه با #آقا_سید عقب نیومدم
بهش گفتم آقا سید حفظ جون واجبه و من با یه موتور برگشتم و اون هم قبل از رسیدن به #پل_رودخانه_دوییرج چند تا خمپاره کنار موتور خورد و ترکشی هم نصیب چشم من شد و زخمی شدم
اونجا بود که فهمیدم درکنار خونسردی و شجاعت #شهید_حاج_سید_محمد_زینال_الحسینی چه ایمان و توکل بخدایی وجود داشت که این حرف #شهید_نوریان فرمانده #گردان_تخریب_لشگر_10 را گفت که این ترکشها فقط ماموریتشان سوراخ کردن ماشین بود تا خدا نخواد حتی بسمت تو هم نزدیک نمیشه با خدا معامله کردی پس به معامله با خدا احترام بزار و ایمان و اعتماد داشته باش
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel