همراهی و همقدمی با #طاغوت از زبان تا عمل
صفوان به مهران که با شتران خود کرایه کشی می کرد و از شاگردان ممتاز #امام_کاظم_علیه_السلام بود، نزد آن حضرت آمد، امام به او فرمود: «همه ی کارهایت نیک است جز یک کارت.» صفوان: آن یک کار چیست؟
امام کاظم: شتران خود را به این مرد (هارون خلیفه ستمگر عباسی) کرایه می دهی. صفوان: سوگند به خدا، شترانم را برای کارهای ناشایسته و شکار و امور بیهوده کرایه نمی دهم، ولی برای سفر #حج کرایه داده ام، و خودم عهده دار راندن شترها نشده ام، بلکه آنها را به غلامان سپرده ام.
امام کاظم: آیا پول کرایه بر عهده آنها (دستگاه هارون) است؟ صفوان: آری.
امام کاظم: آیا دوست داری آنها زنده بمانند تا کرایه تو پرداخت گردد؟ صفوان: آری.
امام کاظم: من احب بقائهم فهو منهم و من کان منهم کان ورد النار.
«کسی که #بقای آنها را #دوست_بدارد، جزء آنها است و کسی که جزء آنها باشد وارد شده ی در #دوزخ خواهد بود.»
@ansarshohadaa
هدایت شده از انصار الشهدا
شعری زیبا در وصف شهادت حضرت #موسی_بن_جعفر
بر روی خاک بس که تنش را کشیده بود
خونش به نقطه نقطه ی زندان چکیده بود
عجل وفات و روضه ی مادر زیاد داشت
موسی بن جعفر این دم آخر بریده بود
جسمی که در هجوم بلا روز خوش ندید
حالا به روی تخته چه خوش آرمیده بود
جان داد بین غربت و حالا کفن به دست
جمعی برای عرض ارادت رسیده بود
هر کس برای دیدنش آمد نمی شناخت
از بس شکسته پیکر و از بس خمیده بود
🔹 #آیت_الله_حائری_شیرازی🔹
🔸 #دانستن_لحظه_ی_مرگ، #تحمل زیادی می خواهد🔸
شما ببینید اگر انسان عادی بفهمد که مثلاً فردا مسموم خواهد شد و بعد می میرد، چقدر برای او سخت است؟ #امام_کاظم (ع) به همین صورت مسموم شدند. بعضی سوال می کنند این کار امام با توجه به آیه ی «وَلاَ تُلقُوا بِاَیدِیکم اِلَی التَّهلُکه» (خودتان را بدست خودتان به هلاکت نیاندازید)، چطوری می شود؟ جواب این است که خدای تعالی تکلیف را برای آنها عوض می کند، تکلیف آن ها با تکلیف مردم کاملاً فرق می کند. امام #موسی_بن_جعفر (ع) در مرحله ی اول یک رطب مسموم برایش آوردند، حضرت آن را جلوی سگ تربیت شده ی آنها انداخت؛ سگ خورد و مرد. این سگ پیش آنها خیلی عزیز بود. دوباره آوردند و حضرت وقتی خرما را برمی داشت گفت: خدایا تا حال برای من حلال نبود؛ یعنی امر نرسیده بود، اما الآن تکلیف دیگری دارم.
در #جبهه، آنهایی که خیلی #مخلص بودند، در سفر آخر خداحافظی می کردند که من از سفر بر نمی گردم. آنهایی هم که خالص تر بودند، هفته #شهادتشان را پیش بینی می کردند. بعضی که از اینها خالص تر بودند، روز را می دانستند!
آقای #خزعلی تعریف کرد که #طلبه ای که به جبهه رفته بود گفت: رزمنده ای سئوال کرد: آدم تشنه اگر یک ظرف آب داشته باشد، با آن وضو بگیرد بهتر است یا از آن بخورد؟ گفتم حفظ بدن واجب تر است. بهتر است آب را برای خوردن بگذارد. بعد از چند دقیقه دیدم با این آب دارد وضو می گیرد. گفتم مؤمن! تو مگر مسئله اش را از من نپرسیدی؟ مگر نگفتم که این آب را برای خوردن بگذار، تو که داری آب را صرف وضو می کنی؟! گفت: اگر طرف بداند که نمی ماند چطور؟! گفتم منظورت چیست؟ گفت: مثلاً بداند که ساعت ۱۰:۳۰ #شهید می شود و تا آن موقع یک ساعت بیشتر نیست! چون دیدم از این حرف ها می زند دیگر با اوحرف نزدم و منتظر بودم که ساعت ۱۰:۳۰ بیاید و به او بگویم که این چه حرفی بود که زدی؟ همینطور که من به ساعت نگاه می کردم دیدم رأس ده و نیم، خمپاره ای آمد و او شهید شد.
بعضی تعجب می کنند که امامان ما از شهادتشان خبر داشتند. کسی که #ایمانش #بالاتر برود، #امتحانش هم #شدیدتر می شود. هر چه مرگ تصادفی تر باشد، سبک تر است. هر چه #لحظه_ی_مرگ #مشخص تر باشد، #استقامتش هم سخت تر است.
@ansarshohadaa
#امام_کاظم علیهالسلام و مبارزه با زره #تقیه
🔹در اتاق خصوصی #موسیبنجعفر سه چیز بود: شمشیر و لباس خشن و قرآن... ببینید چه چیز سمبلیک و چه نشانهی زیبائی است.
بیانات #امام_خامنه_ای
@ansarshohadaa
انصار الشهدا
#مناجات با #امام_زمان (عج) بیان خاطره 👇👇و توسل به امام زمان از زبان شهید #تورجی_زاده @ansarshohadaa
#خاطره📚
#شهید #محمدرضا_تورجی_زاده
🔮 یا صاحب الزمان( عج )
(این خاطره را در مناجاتی از زبان شهید بشنوید👆👆)
ساعت چهار صبح روز سه شنبه بود. دو افسر عراقی بالای تپه ایستاده بودند. متوجه ما نشده بودند. هوا هنوز روشن نشده بود.یک ارتفاع بلند درمنطقه وجود داشت. ما کار را از آنجا شروع کرده بودیم. من برای اینکه مسیر را گم نکنیم آنجا را نشان گذاشته بودم.در مسیر آب و از کنار رودخانه یک ساعت راه رفتیم. نماز صبح را همانجا خواندیم.بسیجی نابینا همراهمان بود. او بعد از نماز به کنار آب رفت. پوتینهایش را در آورد. بعد پاهایش را داخل آب گذاشت.از شدت گرسنگی میلرزید.بعد هم همانجا خوابش برد.بچه ها پرسیدند: حالا چه کار کنیم. به کدام سمت برویم؟!نگاهی به اطراف انداختم. هیچ اثری از آن ارتفاع بلند نبود! بچه ها باتعجب به من نگاه میکردند. کمی مکث کردم و گفتم: راه را گم کردیم!
با یکی از بچه ها رفتيم بالای تپه. هیچ اثری از آن ارتفاع نبود.دوباره خوب به اطراف نگاه کردم. شاید نشانه ای پیدا کنم. اما چیز دیگری نبود. آمدیم پایین. راه را گم کرده بودیم. همه ابزارهای مادی از کار افتاده بود! دیگر هیچ امیدی نداشتیم. بچه ها مضطرب به سمت من آمدند. پرسیدند: #تورجی راه رو پیدا کردی!؟
کمی نگاهشان کردم. چیزی نگفتم. اما گویی کسی در درونم حرف میزد. کسی که راه درست را نشان میداد. گفتم: بچه ها فقط یک راه وجود دارد! همه نگاهها به من بود. بعد ادامه دادم: ما یک امام غایب داریم. ایشان فرموده اند: در سختترین شرایط به داد شما میرسم. فقط باید از همه جا قطع امید کنیم. با #خلوص کامل حضرت رو صدا بزنیم. مطمئن باشید یا خود آقا تشریف میآورند یا یکی از یارانشان را میفرستند. شک نکنید.بعد مکثی کردم و گفتم: الان هر کسی به سمتی حرکت کند. همه فریاد بزنیم:
#یاصاحب_الزمان(عج) #ادرکنی.
بیشتر بچه ها حرکت کردند. همه اشک میریختند.از عمق جان مولایشان را صدا میزدند.رفتم به سراغ بسیجی نابینا. آماده حرکت شدیم. دیدم بنده خدا پوتینهایش را ُدر آورده. و داخل آب گذاشته. آب هم آنها را برده.زمین سنگلاخ بود. با سختی به همراه مجروح نابینا حرکت کردیم. مسیر آب را ادامه دادیم.ما هم از عمق جان آقا را صدا میزدیم. ساعتی گذشت. دوباره به هم رسیدیم.
کنار آب نشستیم.بچه ها با حالت خاصی به من نگاه میکردند. نمیدانستم چه بگویم. یکدفعه دیدم از دور چند نفر با لباس پلنگی به سمت ما میآیند! آنها از لابه لای درختان به ما نزدیک میشدند!
ما سریع در پشت درختان و صخره ها مخفی شدیم. دیگر نه راه پس داشتیم نه راه پیش!
دقایقی بعد سرم را کمی بالا آوردم. خوب به چهره آنها خیره شدم. اخمهایم باز شد. خوشحال شدم. آنها را میشناختم.
برادر #نوروزی از فرماندهان #گردان_یازهرا به همراه چند نفر از نیروهایش بود. با خوشحالی از جا بلند شدم. فریاد زدم و صدایشان کردم.
همه از جا بلند شدیم. آنها هم با خوشحالی به سمت ما آمدند.
گفتم: بچه ها دیدید! دیدید #امام_زمان(عج)ما رو تنها نگذاشت. لحظاتی بعد با چشمانی اشکبار در آغوش هم بودیم.
آنها به طور اتفاقی پوتینهای روی آب را میبینند. از مدل پوتین و خون تازه روی آن میفهمند که هنوز نیروهای ما در اینجا هستند.
بعد به دنبال ما میآیند. اما ناامید میشوند و برمیگردند. لحظاتی بعد فریادهای یاصاحب الزمان(عج) را میشنوند. بعد به دنبال صدا میآیند و ما را پیدا میکنند.
اما بنده این را فقط عنایت آقا امام زمان(عج) میدانم.
عملیات والفجر۲ برای ما به پایان رسید.ّ در محور ما سرداری نظیر #حجت_الاسلام #مصطفی_ردانی_پور فرمانده آسمانی واسطوره بچه های اصفهان و فرمانده سپاه #صاحب_الزمان(عج) به خدا رسید.
ايشان در مرحله بعدي عمليات بچه ها را به عقب فرستاد. بعد هم تنهای تنها با خدا همراه شد. ماند تا بچه ها به عقب بروند. اومیخواست گمنام بماند و اینگونه شد.
@ansarshohadaa
سلامتی و فرج امام زمان (عج)
سلامتی #امام_خامنه_ای
شادی روح پاک شهید تورجی زاده سه صلوات
#یا_زهرا_(س)
غروب جمعه نزديک است...
بياييد با هم برای ظهور دعا کنيم
#اللهم_عجل_لوليک_الفرج
من از اشکی که می ریزد ز چشم یار می ترسم
ازآن روزی که اربابم شود بیمار می ترسم
طبیبم داده پیغامم بیا دارویت آماده ست
از آن شرمی که دارم از رخ عطار می ترسم
رها کن صحبت یعقوب و دوری و غم فرزند
من از گرداندن یوسف سر بازار می ترسم
همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن
از اینکه باز عاشورا شود تکرار می ترسم 😭
هزاران بار رفتم از درت شرمنده برگشتم
زهجرانت نترسیدم ولی اینبار میترسم
تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم
از آن روزی که این منصب کند انکار می ترسم