eitaa logo
دانلود
رنج اين روضه مرا سوزانده كه لعيني دل تو لرزانده خانه اي را كه ملك در آن است دشمنت با شرري سوزانده آن چنان سخت هجوم آوردند كه دهان همگي وا مانده بسكه بي رحم تو را مي بردند كفشهايت دم در جا مانده به جفا كاري و حرمت شكني دشمنت كينه به دل مي رانده بخدا سخت تر از اين غم نيست كه عدو چشم تو را گريانده بارالها تو نيار آن روزي كه شود حجت حق درمانده دل من هم به تسلاي غمت پشت ديوار بقيع جامانده سلام الله علیه اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
همنشین دلِ من زهرِ شرر بار شده قاتل مادرِ من آن در و دیوار شده یاد مادر به خدا کرده مرا دلگیرم قصه‌ی کوچه میانِ دلِ من خار شده من که در کوچه، زمین خورده به خود می‌پیچم جگرم سوخته و سخت گرفتار شده می‌خورم روی زمین خاک شده غمخوارم صادقِ آلِ علی یکّه و بی‌یار شده بسکه منصور خورانده به دلم زهرِ ستم دلِ پژمرده‌ی من زخمی و بیمار شده آخر از سوز شرر سینه‌ی من می‌سوزد روز من در نظرم همچو شبِ تار شده شکر حق روزه‌ی امروز قبولش گردید عاقبت روزه به زهرِ عدو افطار شده سلام الله علیه اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
میدویدم پی شان نیمه شب از کوچه تنگ با دلی خون که به یاد شب صحرا افتاد یاد آن دخترکی که عقب قافله ای چشمهایش به دو چشمان عمو تا افتاد پلک آتش زده اش گرم شد و خوابش رفت ناقه کوشید نیفتد ولی آنجا افتاد آسمان تیره، بیابان همه خارستان بود خواست تا آه کشد از نفس، اما افتاد عمه، بابا و عمو را همه را کرد صدا در عوض زجر رسید و به رخش جا افتاد یک طرف دخترکی دست به روی سر داشت یک طرف زجر چه ها کرد که از پا افتاد یک طرف دخترکی دست به پهلو می رفت یک طرف از سر نیزه ، سر بابا افتاد سلام الله علیه اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
نور را در کوچه ی ظلمت کشیدن مشکل است پا برهنه در پی مرکب دویدن مشکل است آسمان گر بر زمین افتد ، قیامت میشود آسمانی را به روی خاک دیدن مشکل است خوشه ی انگور ، تیره چون دل منصور بود دانه دانه مرگ را بر لب چشیدن مشکل است خانه ی آتش گرفته ، روضه خوان مادر است ناله ی زن را زپشت در شنیدن مشکل است قاتلی برادشت یک شمشیر… پیغمبر رسید ده نفر با اسب در مقتل رسیدن مشکل است سلام الله علیه اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
ناگهان سجّاده را از زیر پایش می کِشند مثل حیدر(ع)درمیان کوچه هایش می کشند نامسلمانان به فکر سنّ وسالش نیستند پابرهنه،بی عمامه ،بی عبایش می کشند بی مروّت ها سوار مرکب ودنبال خود (پیرمرد)ی را(پیاده)،(بی عصا)یش می کشند با(طناب)و(دست بسته)،(سیلی) و آتش به در(ب) لحظه لحظه عکس مادر را برایش می کشند نای رفتن را ندارد در تنش اما به زور درمیان کوچه زیر دست وپایش می کشند روضه هارا در خیالش هی مجسم می کنند از مدینه نا گهان تا کربلایش می کشند ((زینت دوش نبی))*افتاده (بی سر بر زمین) وای بر من از کجاها تا کجایش می کشند** شاه غیرت روی خاک افتاده وبی غیرتان نقشه ی حمله به سوی خیمه هایش می کشند چون نمی برّید خنجر حنجرش را از جلو ناکسان این بار خنجر از قفایش می کشند کاروان عصمت وتوحید را،(نامحرمان) کربلا تا کوفه وشام بلایش می کشند سلام الله علیه اشعار سلام الله علیهم اجمعین @ashar14
شعله ها پشت در خانه ی حق برپا شد زنده یکبار دگر داغ غم زهرا شد گویی آتش زدن خانه در اینجا رسم است خانه هایی که در آن نام علی احیا شد -- دست بسته دل شب هستی ما را بردند پسر فاطمه را بار دگر آزردند خانه ی فاطمه را بار دگر سوزاندند بی عمامه پسر شیر خدا را بردند -- موسپید است دگر از تب و تاب افتاده روی دستش چو علی رد طناب افتاده دیده گریان شده یکبار دگر، مطمئنم یاد لب تشنگی طفل رباب افتاده -- پشت مرکب بخدا از نفس افتاد دگر نیمه ی شب بخدا از نفس افتاد دگر پشت مرکب بخدا یاد غم کرببلاست یاد زینب بخدا از نفس افتاد دگر سلام الله علیه اشعار سلام الله علیهم اجمعین @ashar14
همسایه سایه‌ات به سرم مستدام باد لطفت همیشه زخم مرا التیام داد وقتی انیس لحظه تنهایی‌ام توئی تنها دلیل اینکه من اینجایی‌ام توئی هر شب دلم قدم به قدم می‌کشد مرا بی‌اختیار سمت حرم می‌کشد مرا با شور شهر فاصله دارم کنار تو احساس وصل می‌کند آدم کنار تو حالی نگفتنی به دلم دست می‌دهد در هر نماز مسجد اعظم کنار تو با زمزم نگاه دمادم هزار شمع روشن کننند‌هاجر و مریم کنار تو تا آسمان خویش مرا با خودت ببر از آفتاب رد شده شبنم کنار تو در این حریم، سینه زدن چیز دیگری‌ست خونین‌تر است ماه محرم کنار تو مادر کنار صحن شما تربیت شدیم داریم افتخار که همشهری‌ات شدیم ما با تو در پناه تو آرام می‌شویم وقتی که با ملائکه همگام می‌شویم بانو! تمام کشور ما خاک زیر پات مردان شهر نوکر و زن‌ها کنیزهات زیباترین خاطره‌هامان نگفتنی‌ست تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی‌ست باران میان مرمر آیینه دیدنی‌ست این صحنه در برابر آیینه دیدنی‌ست مرغ خیال سمت حریمت پریده است یعنی به اوج عشق همین‌جا رسیده است خوشبخت قوم طایفه، ما مردم قم‌ایم جاروکشان خواهر خورشید هشتم‌ایم اعجاز این ضریح که همواره بی‌حد است چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است من روی حرف‌های خود اصرار می‌کنم در مثنوی و در غزل اقرار می‌کنم ما در کنار دختر موسی نشسته‌ایم عمری‌ست محو او به تماشا نشسته‌ایم اینجا کویر داغ و نمک‌زار شور نیست ما روبروی پهنه دریا نشسته‌ایم قم سال‌هاست با نفسش زنده مانده است باور کنید پیش مسیحا نشسته‌ایم بوی مدینه می‌وزد از شهر ما، بیا ما در جوار حضرت زهرا نشسته‌ایم از ما به جز بدی که ندیدی ببخشمان از دست ما چه‌ها که کشیدی ببخشمان من هم دلیل حسرت افلاک می‌شوم روزی که زیر پای شما خاک می‌شوم سلام الله علیها اشعار سلام الله علیهم اجمعین @ashar14
رعیتی که باده ریز سفره ی شه می شود واسط بین گدا و شاه و درگه می شود هرکسی که راه سلطان را به شب گم می کند رعیت است آنکه برایش کوکب و مه می شود تخت سلطانی همیشه روی دوش رعیت است پس نشان شاه و رعیت هر دو یک ره می شود رعیت سلطان شدن یعنی که مِلک او شدن رعیت سلطان ز غیر از او منزه می شود ای بسا سرّی که با سردار خود شاهی نگفت لیک رعیت محرم اسرار هم گه می شود کاش من هم رعیتی بودم میان خیمه ات رعیتی که با نگاهت ، آیت الله می شود من ندارم غیر وصل تو به سر چیز دگر دست های خالی من را کریمانه بخر سلام الله علیه اشعار سلام الله علیهم اجمعین @ashar14
باور نمی کردم گذرها را ببندند من را که می بینند درها را ببندند خورشید بودم زیر نور ماه رفتم جان خودت تا صبح خیلی راه رفتم در شهر کوفه کوچه گردی کم نکردم این چند شب یک خواب راحت هم نکردم من شیر بودم کوفه در زنجیرم انداخت این کوچه های تنگ آخر گیرم انداخت امروز جان دادم اگر، جانت سلامت دندان من افتاد دندانت سلامت حالا که می آیی کفن بردار حتما ای یوسف من پیرهن بردار حتما حالا که می آیی ستاره کم بیاور با دخترانت گوشواره کم بیاور حیرانم اما هیچکس حیران من نیست باور کن اینجایی که دیدم جای زن نیست اینجا برای خیزران لب را نیاری آقا خدا ناکرده زینب را نیاری اصلا ببین گل ها توان خار دارند؟ پرده نشینان طاقت بازار دارند؟ من راضی ام انگشتر من را بگیرند وقت کنیزی دختر من را بگیرند اینجا برای نعل پا دارند آنقدر کنج تنور خانه جا دارند آنقدر مهر و وفا که نه جفا دارند، اما اینجا کفن نه بوریا دارند اما باید مسیر تو چرا اینجا بیفتد؟ حیف از سر تو نیست زیر پا بیفتد سلام الله علیه اشعار سلام الله علیهم اجمعین
چون میسر نشود، فرصت دیدار شما ما که رفتیم خداوند نگهدار شما نامتان روی عَلم بود و زدستم افتاد کاش! برداردش از خاک، علمدار شما جُرم عشق است که صیاد چنین بسته مرا او ندانست که مائیم گرفتار شما خسته بودم، اگرم دست به دیواری رفت ورنه تکیه نکنم، جز سر دیوار شما دیده ی پنجره بسته است به دیدار بهار دام پاییز کمین کرده به گلزار شما باد هم از نفس افتاده و یاری نکند شرح حالی دهد از پیک سرِ دار شما جان آقا نکند تشنه بیایی اینجا آب هم نیست در این شهر، طرفدار شما پشت هر بام کمین کرده، کسی منتظر است سنگ ها دیده به راهند، به دیدار شما آخرین جمله دلداده ی تان خواهشی است باز گردید خداوند نگهدار شما سلام الله علیه اشعار سلام الله علیهم اجمعین @ashar14
مرغ دل یک بام دارد دو هوا گه مدینه میرود گه نینوا این اسیر بند قاف و شین و عین گاه می گوید حسن گاهی حسین میپرد گاهی به گلزار بقیع می نشیند پشت دیوار بقیع می نهد سر بر سر زانوی دین اشک ریزان در غم بانوی دین عرضه میدارد که ای شهر رسول در کجا مخفی بود قبر بتول؟ از تمام نخلها پرسیده ام آری اما پاسخی نشنیده ام یا امیر المؤمنین روحی فداک آسمان را دفن کردی زیر خاک؟ آه را در دل نهان کردی چرا ؟ ماه را در گل نهان کردی چرا؟ یا علی جان تربت زهرا کجاست؟ یادگار غربت زهرا کجاست؟ تا ز نورش دیده را روشن کنم بر مزارش شعله ها بر تن کنم آه از آن ساعت که آتش در گرفت جام را از ساقی کوثر گرفت یاد پهلویش نمازم را شکست فرصت راز و نیازم را شکست آه زهرا تا ابد جاری بود دست مولا تشنه یاری بود چون علی شد بی کس و بی همنفس گفت یا زینب به فریادم برس سلام الله علیها اشعار سلام الله علیهم اجمعین @ashar14
آرام جان خسته‌دلان پیکرت کجاست؟ جانم به لب رسیده پدر جان سرت کجاست؟ جسمت اسیر فتنه‌ی یغماگران شده پیراهن امانتی مادرت کجاست؟ از چه جواب دختر خود را نمی‌دهی بابای با محبّتم! انگشترت کجاست در خیمه هر چه بود به تاراج فتنه رفت خاکم به سر عمامه‌ی پیغمبرت کجاست؟ سوز عطش ز خون تنت موج می‌زند ای تشنه لب، برادر آب‌آورت کجاست؟ از دود خیمه تربت شش ماهه گم شده بابا بگو مزار علی اصغرت کجاست؟ ما را میان این همه دشمن نظاره کن دیگر مپرس دخترکم، معجرت کجاست سلام الله علیها اشعار سلام الله علیهم اجمعین @ashar14
میان هلهله سینه مجال آه نداشت برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت درست مثل فدک پاره‌پاره شد جگرش شبیه مادر خود حال روبه‌راه نداشت میان حجره کسی وقت احتضار نبود چرا که فاطمه هم طاقت نگاه نداشت بگو به آب که پاکی همیشه دعوی اوست به تشنه‌ای نرسیدن مگر گناه نداشت سپاه حرمله در پشت در به صف بودند حسین بود و عطش، یک نفر سپاه نداشت نبود نیزه، به دیوار تکیه زد یعنی پناه عالمیان بود و خود پناه نداشت برای کشتن او زهر بی‌اثر می‌ماند میان سینه اگر داغ قتلگاه نداشت... سلام الله علیه اشعار سلام الله علیهم اجمعین @ashar14
نگاه کودکی‌ات دیده بود قافله را تمام دلهره‌ها را، تمام فاصله را هزار بار بمیرم برات، می‌خواهم دوباره زنده کنم خاطرات قافله را تو انتهای غمی، از کجا شروع کنم خودت بگو، بنویسم کدام مرحله را؟ چقدر خاطرۀ تلخ مانده در ذهنت ز نیزه‌دار که سر برده بود حوصله را چه کودکی بزرگی‌ست این که دستانت گرفته بود به بازی گلوی سلسله را میان سلسله مردانه در مسیر خطر گذاشتی به دل درد، داغ یک گِله را چقدر گریه نکردید با سه‌ساله، چقدر به روی خویش نیاورده‌اید آبله را دلیل قافله می‌برد پا به پای خودش نگاه تشنۀ آن کاروان یک دِله را هنوز یک به یک، آری به یاد می‌آری تمام زخم زبان‌های شهر هلهله را مرا ببخش که مجبور می‌شوم در شعر بیاورم کلماتی شبیه حرمله را بگو صبور بلا در منا چه حالی داشت که در تلاطم خون دید قلب قافله را؟ سلام الله علیه اشعار سلام الله علیهم اجمعین @ashar14
«یا صاحبی فی وحدتی» یاور ندارم با تو ولی باکی از این لشکر ندارم از ابتدای راه گفتم «حَسبِیَ الله» نقشی به جز این، روی انگشتر ندارم من آسمانم را به تو تقدیم کردم دور و برم یک ماه، یک اختر ندارم دور از حبیب خویش ماندن، غربت این است درد من از این نیست که یاور ندارم «یا رادَّ یوسف عَلَی یعقوب» بنگر دیگر علی اکبر، علی اصغر ندارم «یا رازقَ الطّفل الصَغیر» اصغر فدایت غیر از همین لاله، گلی دیگر ندارم دارم سَر و سِرّی در این هنگامه با تو می‌آید آن ساعت که دیگر سر ندارم با عضو عضو پیکرم می‌گویم اینک ترسی ز تیر و نیزه و خنجر ندارم هر زخم با تو حرف‌هایی تازه دارد ذکری، مناجاتی از این بهتر ندارم این شمرها احساسشان را سربریدند این‌ها مسلمان‌اند؟ نه باور ندارم هم زنده‌ام با اشک هم مقتول اشکم از راز خود پرده چگونه بر ندارم سلام الله علیه اشعار سلام الله علیهم اجمعین @ashar14
شد مقدر که شود جام، حسن باده، حسین بنویسند حسن، خوانده شود ساده: حسین   کربلا هست همان انک بالواد حسن یا بقیع است همان خطۀ آباد حسین   قاسم ای پنجرۀ باز شده رو به بقیع مجتبای حرمی و به تو دل داده حسین   داغ سرخ تو مبادا جگرش را بدرد آه ای اکبر و ای اصغر و سجاد حسین   نیزه‌ها هلهله کردند به روی بدنت تا به بالا نرود ناله و فریاد حسین   نعل‌ها روی تنت نقش ضریحی زده‌اند تا شود سینۀ تو پنجره فولاد حسین   دست و پا می‌زنی، افتاده عمو یاد حسن زخم پهلوی تو آورد که را یاد حسین؟   مجمع کوچه و گودال شده روضه تو هم حسن پیش تو جان داده، هم افتاده حسین سلام الله علیه اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
یادتان هست نوشتم که دعا می‌خواندم داشتم کنج حرم جامعه را می‌خواندم از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد محکمات کلمات تو مسلمانم کرد کلماتی که همه بال و پر پرواز است مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است کلماتی که پر از رایحۀ غار حراست خط به خط جامعه آیینۀ قرآن خداست عقل از درک تو لبریز تحیر شده است لب به لب کاسۀ ظرفیت من پر شده است همۀ عمر دمادم نسرودیم از تو قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم عرق شرم به پیشانی دفتر دارم شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران من زمین‌گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست کلماتم کلماتی‌ست حقیر ای باران یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد ما که از نسل غدیریم، غدیر ای باران پسر حضرت دریا! دل ما را دریاب ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران سامرا قسمت چشمان عطش‌خیزم کن تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران سلام الله علیه اشعار سلام الله علیهم اجمعین @ashar14
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم به باران زلال چشم‌هایم اقتدا کردم دو رکعت اشک باریدم دو رکعت ناله سر دادم دو رکعت درد دل از دوری‌ات پیش خدا کردم... تمام شب نگاهم خیره بر گلدان خالی بود تمام شب برای نرگس چشمت دعا کردم هوا روشن شد و من در هوای دیدن رویت نوای ندبه سر دادم به عهد خود وفا کردم... سرم بر روی سجده... مُهر خیس از اشک‌هایم شد شنیدم بوی تربت را هوای کربلا کردم به شوق اینکه هرجا صحبت سقاست می‌آیی بساط روضۀ مشک و علم را دست و پا کردم... سلام الله علیه اشعار سلام الله علیهم اجمعین @ashar14
به زیر تیغم و این آخرین سلام من است سلام من به حسینی که او امام من است سلام من به مرادم به سیدالشهدا که مقتدای من و شاهد قیام من است حسین! ای شده موسی به حرمت تو کلیم که شور عشق تو شیرینی کلام من است چگونه صبر کنم در غیاب حضرت تو که بی حضور تو این زندگی حرام من است اگرچه دورم از آن آستان، دلم با توست که ذکر خیر تو کار علی الدّوام من است... غروبم از غم غربت اگر چه لبریز است خوشم که عطر وصال تو در مشام من است مرا به مژدۀ دیدار تو امیدی نیست غم جدایی تو همدم مدام من است مگر که شهد شهادت به جام من ریزند که در فراق تو چندی‌ست تلخ، کام من است به راه عشق، نخستین فدایی تو منم سفیر خاص توام، این صدای عام من است به متن دفتر فضل مجاهدان بنگر که در وفای تو سرلوحه‌اش به نام من است تویی منادی صوت عدالت انسان که بازتاب تو، فریاد ناتمام من است چراغ زندگی من عقیده است و جهاد حسینی‌ام من و این مذهب و مرام من است... وجود پاک تو را چشم زخم تا نرسد دعا به حضرت تو کار صبح و شام من است مباش راهی کوفه به شوق دعوت خلق! در آخرین نفس این آخرین پیام من است بگو که شهد شهادت مرا گوارا باد در این محیط که زهر ستم به جام من است خوشم که بر سر عشقت سرم رود بر باد سر بریدۀ من پرچم قیام من است... سلام الله علیه اشعار سلام الله علیهم اجمعین @ashar14
شانه‌های زخمی‌اش را هیچ‌كس باور نداشت بار غربت را كسی از روی دوشش برنداشت در نگاهش كوفه‌كوفه غربت و دلواپسی عابر دلخسته جز تنهایی‌اش یاور نداشت بام‌های خانه‌های مردم بیعت‌فروش وقت استقبال از او جز سنگ و خاكستر نداشت می‌چكید از مشک‌هاشان جرعه‌جرعه تشنگی نخل‌هاشان میوه‌ای جز نیزه و خنجر نداشت سنگ‌ها کی در پی شَقّ القمر بودند؟ آه نسبتی نزدیک اگر این ماه با حیدر نداشت روی گلگون و لب پر خون و چشمان كبود سرگذشتی بین نامردان از این بهتر نداشت سر سپردن در مسیر سربلندی سیره‌اش جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت سلام الله علیه اشعار سلام الله علیهم اجمعین https://eitaa.com/joinchat/890830900C1804fcdf9d
چشم تو را چقدر به این در گذاشتند؟ گفتی پدر، مقابل تو سر گذاشتند تنها به این بسنده نکردند شامیان پا را از این که بود فراتر گذاشتند... بگذار عمۀ تو بگوید که بر دلش یک روز داغ چند برادر گذاشتند؟ آن آتشی که سوخت درِ خانۀ علی بر جان لاله‌های پیمبر گذاشتند دستان کوچک تو به پهلوست، پیش از این این درد را به پهلوی مادر گذاشتند ای دختر سه‌ ساله تو هم مثل مادری این ارث را برای تو دختر گذاشتند داغ تو ابرهای جهان را بهانه داد داغی که تا سپیدۀ محشر گذاشتند آن شب فرشته‌ها همه از عرش آمدند بر زانوان کوچک تو سر گذاشتند... سهم تو گریه بود و همین گریه‌های تو چشمان شهرهای مرا تر گذاشتند از انتقام گفتم و شعرم تمام شد این فصل را به نوبت دیگر گذاشتند سلام الله علیها اشعار سلام الله علیهم اجمعین @ashar14
روح والای عبادت به ظهور آمده بود یا که عبدالله در جبههٔ نور آمده بود؟ کربلا بود تماشاگر ماهی کز مهر یازده لیلهٔ قدرش به حضور آمده بود یازده برگ، گل یاسِ حسن بیش نداشت که به گلزار شهادت به ظهور آمده بود یوسف دیگری از آل علی، کز رخ او چشم یعقوب زمان باز به نور آمده بود باغبان در ورق چهرهٔ گرمازده‌اش گلشن حُسن حَسن را به مرور آمده بود صورتش صفحهٔ برجستهٔ قرآن کریم صحبتش ناسخ تورات و زبور آمده بود بی‌کلاه و کمر از خیمه چو قاسم بشتافت بس که از تاب تجلّی به سرور آمده بود قتلگه طور و حسین بن علی، چون موسی به تماشای کلیم اللَّه و طور آمده بود به طواف حرم عشق ز آغوش حرم دل ز جان شُسته به شیدایی و شور آمده بود عجب از این همه مستی چو برادر را دید که چه‌ها بر سرش از سمِّ ستور آمده بود طفل نوخاسته برخاسته از جان و جهان آسمان زین همه غیرت به غرور آمده بود بر دل و پهلوی این عاشق و معشوق، دریغ نیزه و تیر ز نزدیک و ز دور آمده بود دست شد قطع ولی دل ز عمو، قطع نکرد طفل این طایفه یا رب چه صبور آمده بود گرچه لب‌تشنه به دامان امامت جان داد بر سرش فاطمه با ماء طهور آمده بود... سلام الله علیهما اشعار سلام الله علیهم اجمعین @ashar14
بی‌زره رفت به میدان که بگوید حسن است ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است... دست‌خطی حسنی داشت که ثابت می‌کرد سیزده سال، به دنبال حسینی شدن است! جان سرِ دست گرفت و به دل میدان برد خواست با عشق بگوید که عمو، جانِ من است ناگهان از همه سو نعره کشیدند که آی... تیرها! پر بگشایید که او هم حسن است نه فرات و نه زمین، هیچ کسی درک نکرد راز این تشنه که آمادهٔ دریا شدن است... سلام الله علیه اشعار سلام الله علیهم اجمعین @ashar14
سقفی به غیر از آسمان بر سر نداری تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری خورشید بر نی بود؟ حق داری بسوزی دیدی به جز او سایه‌ای بر سر نداری برگشته‌ای؟ این را کسی باور نمی‌کرد برگشته‌ای؟ این را خودت باور نداری می‌خواهی از بغض گلوگیرت بگویی از لای‌لایی واژه‌ای بهتر نداری هر بار یاد غربت مولا می‌افتی می‌سوزی و دیگر علی‌اصغر نداری هر شب در این گهواره طفلی بی‌قرار است «سخت است این غم، سخت‌تر از هر نداری» ما پای این گهواره عمری گریه کردیم یک وقت دست از لای‌لایی برنداری سلام الله علیه اشعار سلام الله علیهم اجمعین @ashar14
می‌رود بر لبۀ تیغ قدم بردارد درد را یک‌تنه از دوش حرم بردارد مثل یک ماهِ پسِ اَبر عبورش زیباست بارها گفته‌ام این قصه مرورش زیباست پسری با دلِ پُر خون به دل دریا زد پشت پا بر همۀ خوب و بد دنیا زد... ماه می‌خواند پس از رؤیت او سورۀ شمس سایه انداخته بر صورت او سورۀ شمس در دل سنگ‌دلان قصد شکفتن دارد پسری جای زره آینه بر تن دارد... چشم وا کرده و در پیش، یلی را دیدند پرده از چهره که برداشت، علی را دیدند ترس دارند از این چهرۀ آرامِ علی لرزه انداخته بر پیکرشان نامِ علی پیر جنگ‌اند ولی از دل و جان می‌ترسند از رجزخوانی سردار جوان می‌ترسند پیش می‌آید و رخساره برافروخته است تیر هم چشم به زیبایی او دوخته است مثل بابای خود، اول همه را موعظه کرد لافتی خواند و به شمشیرِ سخن، معجزه کرد آی لشکر، منم اینک پسر بدر و حنین پسر سورۀ والفجر، «علی بن حسین» بارها بر لب خود زمزم و کوثر دیدم خویش را در دل آیینه، پیمبر دیدم... آمدم با قد و بالای بنی‌هاشمی‌ام وای اگر باز شود حنجرۀ فاطمی‌ام چه خیالات محالی‌ست که در سر دارید دست از ریختن خون خدا بردارید گرچه در معرکۀ کرب‌وبلا حق تنهاست باکی از کشته شدن نیست، اگر حق با ماست گر نمی‌خواست پدر جام بلا سر بکشد شمر کوچک‌تر از آن بود که خنجر بکشد ما بخواهیم، ملائک به کمک می‌آیند ابر و باد و مه و خورشید و فلک می‌آیند... غرق در خون بشود لقمۀ نان شبتان ساقۀ گندم ری خشک شود بر لبتان حزب بادید که با سکۀ باد آورده، چه بلایی سرتان اِبن زیاد آورده! من لبم روضۀ رضوان و... شما خاموشید ناخلف‌ها خودتان را به جُوِی نفروشید یک قدم بین شما تا حرم ما راه است چقدر فاصلۀ باطل و حق کوتاه است لشکر سنگ! ببینید دلم از نور است حیف چشم دلتان در پی دنیا کور است آدم، این قدر طمع‌کردۀ دنیا باشد! پسر فاطمه در معرکه تنها باشد! و همین‌طور رجز خواند و به سوگند رسید خسته از جنگ به آغوش خداوند رسید بر نمی‌خیزد و برخاسته آهِ پدرش و گره خورده نگاهش به نگاهِ پدرش... عطش عشق علی بود که بی‌تابش کرد دستی از غیب برون آمد و سیرابش کرد شاخه‌شاخه بدنش روی زمین گل می‌کرد داشت شمشیرِ ابالفضل تحمل می‌کرد... چقدر فاصله‌ات کم شده تا ماه علی آسمانی شده‌ای! آجَرَکَ الله علی سلام الله علیه اشعار سلام الله علیهم اجمعین
چگونه جمع کند پاره‌های جانش را؟ به خیمه‌ها برساند تن جوانش را شکفت روی لبانش: علی عَلَی الدنیا... همین که غرق به خون دید پهلوانش را علی، همان که جهان محو در شمایل اوست ندیده هیچ‌کجا، هیچ‌کس نشانش را همان که در شب میلاد او پدر فهمید پیمبر آمده زیبا کند جهانش را به آن‌که تشنۀ معنای «قاب قوسَین» است بگو نظاره کند ابروی کمانش را میان سجده خدا را فقط صدا می‌زد، جهان کفر، اگر می‌شنید اذانش را چقدر زخم مُصوَّر، چقدر مصرع سرخ خبر دهید جوانان نوحه‌خوانش را به هر طرف که نظر کرد اکبرش را دید خبر دهید ندارد دگر توانش را... به خیمه آمدن او دوباره ممکن نیست نگیرد عمه اگر زیر بازوانش را سلام الله علیه اشعار سلام الله علیهم اجمعین @ashar14
این ماه کیست همسفر کاروان شده؟ دنبال آفتاب قیامت روان شده یک لحظه ایستاده که سرها روند پیش یک دم نشسته منتظر کودکان شده یک جا ز پیر کوفه شنیده‌ست ناسزا یک جا به سنگ کودک شامی نشان شده هم شاهد غروب گل ارغوان به خون هم راوی حدیث لب خیزران شده با پای خسته راه‌بر خلق آمده با دست بسته کارگشای جهان شده ای دیده داغ کودک شش ماهه تا به پیر آه ای بهار تا گل آخر خزان شده بعد از برادر و پدر و خواهر و عمو تنهاترین ستارۀ هفت آسمان شده از بس گریسته‌ست چنان شمع در سجود از خلق، آفتاب مزارش نهان شده سلام الله علیه اشعار سلام الله علیهم اجمعین @ashar14
خوش آمدی، گله ای نیست، بهترم مثلا... شبیه قبل نشستی برابرم، مثلا... خیال میکنم اصلا مدینه ایم هنوز بهشت چادر زهراست بسترم مثلا دوباره مثل گذشته کشیده ای بابا خودت به دست خودت شانه بر سرم مثلا نسوخته ست، نه...امشب به پات می ریزم خیال کن که همان نازدخترم مثلا... بگو: فدای سرت، گوشواره گم شده است بگو دوباره برای تو می خرم...مثلا خیال میکنم انگشتر تو پیش عموست تو هم خیال کن آنجاست زیورم مثلا اگر شکسته ام و زخم خورده، چیزی نیست خمیده قدّم و هم سنّ مادرم مثلا خیال کن که رقیه زمین نخورده پدر خیال کن که سر دوش اکبرم مثلا... کبود نیست کمی خاکی است صورت من نرفته دست کسی سوی معجرم مثلا تو فکر کن مثلا عمه را کتک نزدند مراقب است عموی دلاورم مثلا شبی که گم شدم و بین دشت جا ماندم نخورد ضربه ی محکم به پیکرم مثلا به قصد کشت کسی خواست تا مرا بزند ولی رسید به دادم برادرم مثلا... سلام الله علیها اشعار سلام الله علیهم اجمعین @ashar14
شفق نشسته در آغوشت ای سحر برخیز ستاره می‌رود از هوش، یک نظر برخیز کبوتری که به شوق تو بال در خون زد به بام عشق تو گسترده بال و پر برخیز چو من به حسرت یک چشم بوسه بر قدمت نشسته در ره تو خاک رهگذر برخیز رسیده زائر دل‌خسته‌ای ز غربت راه که مانده از سفری سرخ دربه در، برخیز شبانه‌های شب شام را دلم طی کرد به هُرم چلّه نشستم در این سفر برخیز کنون که خون دلم سرخ همچو لالهٔ دشت به چهره می‌چکد از چشم‌های تر برخیز یه یک اشاره بگویم: قسم به حرمت عشق سکینه آمده از راه، ای پدر! برخیز سلام الله علیها اشعار سلام الله علیهم اجمعین @ashar14
روح پدرم شاد که می‌گفت به من خوش باد دمی که دیده آید به سخن عمری به زبان بی‌زبانی چون اشک یک چشم حسین گفت، یک چشم حسن سلام الله علیه اشعار سلام الله علیهم اجمعین @ashar14