شِکوهای نیست ز طوفان حوادث ما را
دل به دریازدگان خنده به سیلاب زنند
#رهی_معیری
ماه رمضان شد می و میخانه برافتاد
عشق و طرب و باده به وقت سحر افتاد
#امام_خمینی_ره
تو پادشاهی و من مستمند دربارم
مگر تو رحم کنی بر دو چشم خونبارم
مرا اگر به جهنم بیفکنی ای دوست
هنوز نعره برآرم که دوستت دارم
ردای عفو، برازندۀ بزرگی توست
وگرنه من به عذاب تو هم سزاوارم
امید من به خطاپوشی تو آنقدر است
که در شمار نیاید گناه بسیارم
تو را به فضل تو میخوانم و امیدم هست
اگر به قدر تمام جهان خطاکارم
#سجاد_سامانی
عاقلان، پا مگذارید به میخانهی عشق
داغِ صد مُهرِ جنون خورده به پیشانی ما
#شمس_لنگرودی
یادم نمی آید که شاعر باشم اما...
یادم نخواهد رفت او شاعرترم کرد !
#محمد_علی_بهمنی
از درد عشق گفتم و نشنید هیچ کس
حتی اگر شنید نفهمید هیچ کس
زور شراب گر به غم عشق می رسید
ما را چنین خراب نمی دید هیچ کس
آدم حریص منع شدن هاست گر نبود
آن میوه را ز شاخه نمی چید هیچ کس
شرمنده محبتت ای غم که در فراق
حال مرا به جز تو نپرسید هیچ کس
فاضل ز خیر نام گذشته است دوستان
روی مزار او بنویسید هیچکس
#فاضل_نظری
علی را دوست میدارم چنان باران چنان لبخند
علی آزاد از دنیا و من در عشق او در بند
گر مرا ترک کنی من زِ غمت می سوزم
آسمان را به زمين جان خودت می دوزم
گر مرا ترک کنی ترک نفس خواهم کرد
بی وجود تو بدان، خانه قفس خواهم کرد
#شهریار
رفتیم و به آن قامت رعنا نرسیدیم
ما جلوهپرستان به تماشا نرسیدیم
چون موج سرابیم درین وادی خونخوار
هر چند تپیدیم به دریا نرسیدیم
از عقل بُریدن به تمنّای جنون بود
از شهر گذشتیم و به صحرا نرسیدیم
اعجاز لبت بود علاج دل بیمار
ما دردنصیبان به مسیحا نرسیدیم
انگور نشد غورهٔ ما خامسرشتان
از تاک بُریدیم و به مینا نرسیدیم
افسوس که ما در طلب گمشدهٔ خویش
بسیار دویدیم و به خود وا نرسیدیم
گشتیم بسی دامن صحرای جنون را
یک ره به دل بادیهپیما نرسیدیم
بستیم حزین از حرم و بتکده محمل
اما به درِ کعبهٔ دلها نرسیدیم
#حزین_لاهیجی