هرلحظه با تمام توان در کمین ماست
ماری به نام نفس که در آستین ماست
بیهوده نیست این عرق شرم بیامان
بار گناه عمر به دوش جبین ماست
باید چگونه رد شد از این عرصهی مجاز؟
حالا که شکّوشبهه عصای یقین ماست
آن را به نرخ سوزش دل حفظ کردهایم
این آتشی که در کف دست است، دین ماست
اسرار با گذشت زمان فاش میشوند
وقتی که جز خدا کس دیگر امین ماست
دنیا همیشه جمع نقیضین بودهاست
زندان مومن است و بهشت برین ماست
وقتی که نامهی عمل ما سیاهه شد
دیگر چه بحث دست یسار و یمین ماست
با این وجود در گذر از پیچوتاب حشر
حبلالمتین فاطمه حصن حصین ماست
#مجتبی_خرسندی
ما بی سلیقهایم، تو حاجات ما بخواه
ورنه گدا مطالبهی آب و نان کند
#محمد_سهرابی
داغ سودای تو را در دل سیپارهی خود
چون شب قدر نهان در رمضان ساختهایم
#صائب_تبریزی
حافظ! آبِ رخِ خود بر درِ هر سِفله مریز
حاجت آن بِهْ که برِ قاضیِ حاجات بَریم
#حافظ
با این همه دِين... یا قدیم الاحسان
با اشک دو عین... یا قدیم الاحسان
ما آمدهایم تا ببخشی ما را
امشب به حسین... یا قدیم الاحسان
#یوسف_رحیمی
شاید شبی مس دل ما را طلا کنند
یعنی که راهی سفر کربلا کنند
شاید به لطف حضرت ارباب بی کفن
رحمی به حال وروز من مبتلا کنند
#دلتنگ_حرم
#شب_قدر
تو آسمانی و من ریشه در زمین دارم
همیشه فاصلهای هست ؛ داد از این دارم
#محمدعلی_بهمنی
هرچند حیا میکند از بوسهی ما دوست
دلتنگی ما بیشتر از دلهرهی اوست
الفت چه طلسمیست که باطلشدنی نیست
اعجاز تو ای عشق نه سحر است نه جادوست
ای کاش شب مرگ در آغوش تو باشم
زهری که بنوشم ز لب سرخ تو داروست
یک بار دگر بار سفر بستی و رفتی
تا یاد بگیرم که سفر خوی پرستوست
از کوشش بیهودهی خود دست کشیدم
در بستر مرداب چه حاجت به تکاپوست
#فاضل_نظری