ما که باشیم، که ما را دهد آغوش تو دست؟
با خیال تو مگر دست در آغوش کنیم
#هلالی_جغتایی
لباس بى وفايى را به دست خود تنت كردم
تو را اى دوست با مهر زيادم دشمنت كردم
#سيد_تقی_سيدى
عشق مدتهاست این روحِ سراسر درد را
برده بر بامِ جنون و نردبان برداشته
#حامد_عسکری
تحقیق کن ببین که در این مدّت فراق
جز با خیال تو به کسی آشنا شدم؟
#حسن_بیگ_مقیمی
May 11
آنکه میگفت دلش وسعت دریا دارد
گوشهای دنج برای منِ تنها دارد ... ؟
#امید_صباغ_نو
هر صبح به آوای جلی می گویم
از کوثـر و عشـقِ ازلی میگویم
تا کور شود دو چشم شیطان لعین
تا شب به لبم علی علی می گویم
#نگین_نقیبی
گو عشق در شکستنِ ما سعی کن که ما
چون توبه آفریده برای شکستنیم ..
#کلیم_کاشانی
بیقرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه! بیتاب شدن عادت کم حوصله هاست
#فاضل_نظری
ای دل همه رفتند و تو ماندی در راه
کارَت همه ناله بود و بارت همه آه
کوتاه کنم قصه که این راه دراز
از چاه به چاله بود و از چاله به چاه...
#قیصر_امین_پور
دستورِ عشق غیر همین حرفِ ساده نیست
با فعلِ سوختن همه ی عُمر ساختَن
#محسنبهاری
و حقیقت همیشه چیزی نیست که به ذهن دچار ما برسد
شاید آن روز که نقاب اُفتد انتهای خمار ما برسد
#محمدجواد_جلالی
بر سر تُربَتِ من با مِی و مُطرب بنشین
تا به بویت زِ لَحَد رقصکنان برخیزم
#حافظ
چقدر خاطره از رنجهای قافله داری
گمان کنم که به پایت هنوز آبله داری
اگر به هلهله سر بردهاند از تو در آن دشت
ولی هنوز صبوری، هنوز حوصله داری
تویی که کودکیَت را به پای نیزه دویدی
تویی که تا سر نی یک نگاه فاصله داری
پی که میرود آن دل، دل شکسته و خونت
به شوق کیست که دستی به دست سلسله داری؟!
هنوز تیر سه شعبه نرفته است ز یادت
هنوز دلهره از خندههای حرمله داری
به شور و شوق کشیدی به بر هر آنچه بلا را
که گفته است که از درد و داغها گله داری...
#حسن_زرنقی
در بهار زندگی رنگ خزان را دیده ای
هر چه را مقتل روایت کرده آن را دیده ای
سوز زهر آتش به جانت زد ولی در کودکی
تشنه لب سوزان ترین روز جهان را دیده ای
روز عاشورا میان خنده های کوفیان
ناله پیری به بالین جوان را دیده ای
در تمام عمر اگر می سوختی مثل رباب
روی دوش حرمله تیر و کمان را دیده ای
در میان خیمه ها وقت غروب آفتاب
لحظه لحظه اضطراب عمه جان را دیده ای
خاک عالم بر سرم در زیر سم اسب ها
جسمِ عریانِ بزرگِ خاندان را دیده ای
از درون خیمه هایی که در آتش سوختند
گوشواره بردن غارتگران را دیده ای
وقتی از زحم زبان کوفیان راحت شدی
تازه بعدش شامیان بد دهان را دیده ای
در کنار عمه جان، در مجلس نامحرمان
بر لب قاری هجوم خیزران را دیده ای
داغ هایی که شمردم شمه ای از داغ توست
هر چه را مقتل روایت کرده آن را دیده ای
#علی_ذوالقدر
گرچه آتش به دل شعلهورم افتاده
شرر زهر ستم بر جگرم افتاده
یادم از کرب وبلا آمد و یک بار دگر
انقلابی به دل شعلهورم افتاده
آه از آن گلشن خونین که به چشمم دیدم
گل پرپر، همه جا دور و برم افتاده
ثمری از شجر طیبه هستم؛ امّا
آتشی بر همهی برگ و برم افتاده
از تن جّد غریبم چه بگویم، وقتی
به سوی قتلگه او گذرم افتاده
کودکی بودم و دیدم که به پیش نظرم
غل و زنجیر به پای پدرم افتاده
از همانروز که خورشید به نی جلوه نمود
سایهای از غم و محنت به سرم افتاده
دیدهام از اثر ضربت سنگ بیداد
ز روی نی سر شمس و قمرم افتاده
عمهی کوچک من پیش نگاهم جان داد
درد این بار گران بر کمرم افتاده
آه دیگر ز فلک پیک شهادت آمد
زین خبر اشک ز چشم پسرم افتاده
ای «وفایی» همه جا در غم ما گریه کنید
لختههای دلم از چشم ترم افتاده
#سیدهاشم_وفایی
دفتر خاطرهی کودکی توست «لهوف»
«کربلا» در غمِ یک روزِ تو جا میگیرد...
#شب_جمعه
ای خیمهی عشق از تو برپا مانده
ای از تو دهانِ علم هم وا مانده
از آتش اشکهایتان معلوم است
در کرب و بلا کودکیات جا مانده
#عباس_احمدی
تکه یخی که عاشق ابر ِ عذاب می شود
سر ِقرار عاشقی همیشه آب می شود
به چشم ِ فرش زیر پا سقف که مبتلا شود
روز وصالشان کسی خانه خراب می شود
کنار قله های غم، مخوان برای سنگ ها
کوه که بغض می کند سنگ، مذاب می شود
باغ پُر از گلی که شب نظر به آسمان کند
صبح به دیگ می رود؛ غنچه گلاب می شود
چه کردهای تو با دلم که از تو پیش دیگران
گلایه هم که میکنم شعر حساب میشود
#کاظم_بهمنی
هر آن که پا به وجود از عدم گذاشت گریست
نه من! که هرکه به دنیا قدم گذاشت گریست
فرشتهای که مرا نامهٔ هبوط آورد
همینکه بر دل من مهر غم گذاشت گریست
اگرچه چارهٔ اندوه من شراب نبود
شبی که جامْ لبی بر لبم گذاشت گریست
دلا چه بر سرت آمد که چون ملک در حشر
شکستههای تو را پیش هم گذاشت گریست
کتاب زندگی من «سیاه مشق» غم است
در این صحیفه قلم هرچه کم گذاشت گریست
#فاضل_نظری
خوش آن ساعت که میرفتی و طاقت می رمید از من
تغافل از تو می بارید و حسرت می چکید از من...
#عرفی_شيرازی