eitaa logo
به وقت شاعری
393 دنبال‌کننده
415 عکس
407 ویدیو
0 فایل
عشق حسین"ع" خوب ترین انتخاب بود مدیر کانال: طلبه ای که شعر شعارش است تا شعائر را احیا کند @Jalali_1378 ادمین تبادل👇👇 @hrpb1371 🚫اشعار فقط فوروارد شود😗
مشاهده در ایتا
دانلود
ما که باشیم، که ما را دهد آغوش تو دست؟ با خیال تو مگر دست در آغوش کنیم
لباس بى وفايى را به دست خود تنت كردم تو را اى دوست با مهر زيادم دشمنت كردم
عشق مدت‌هاست این روحِ سراسر درد را برده بر بامِ جنون و نردبان برداشته             
تحقیق کن ببین که در این مدّت فراق جز با خیال تو به کسی آشنا شدم؟
آن‌که می‌گفت دلش وسعت دریا دارد گوشه‌ای دنج برای منِ تنها دارد .‌‌.. ؟
هر صبح به آوای جلی می گویم از کوثـر و عشـقِ ازلی میگویم تا کور شود دو چشم شیطان لعین تا شب به لبم علی علی می گویم
کجا تَوانَمَت اِنکار دوستی کردن که آب دیده گواهی دَهَد به اِقرارم
گو عشق در شکستنِ ما سعی کن که ما چون توبه آفریده برای شکستنیم ..
بی‌قرار توام و در دل تنگم گله هاست آه! بی‌تاب شدن عادت کم حوصله هاست
ای دل همه رفتند و تو ماندی در راه کارَت همه ناله بود و بارت همه آه کوتاه کنم قصه که این راه دراز از چاه به چاله بود و از چاله به چاه...
دستورِ عشق غیر همین حرفِ ساده نیست با فعلِ سوختن همه ی عُمر ساختَن
و حقیقت همیشه چیزی نیست که به ذهن دچار ما برسد شاید آن روز که نقاب اُفتد انتهای خمار ما برسد
بر سر تُربَتِ من با مِی و مُطرب بنشین تا به بویت زِ لَحَد رقص‌کنان برخیزم ‌ ‌ ‌ ‌ ‌
چقدر خاطره از رنج‌های قافله داری گمان کنم که به پایت هنوز آبله داری اگر به هلهله سر برده‌اند از تو در آن دشت ولی هنوز صبوری، هنوز حوصله داری تویی که کودکیَت را به پای نیزه دویدی تویی که تا سر نی یک نگاه فاصله داری پی که می‌رود آن دل، دل شکسته و خونت به شوق کیست که دستی به دست سلسله داری؟! هنوز تیر سه شعبه نرفته است ز یادت هنوز دلهره از خنده‌های حرمله داری به شور و شوق کشیدی به بر هر آنچه بلا را  که گفته است که از درد و داغ‌ها گله داری...
شهادت امام باقر(ع) تسلیت باد
در بهار زندگی رنگ خزان را دیده ای هر چه را مقتل روایت کرده آن را دیده ای سوز زهر آتش به جانت زد ولی در کودکی تشنه لب سوزان ترین روز جهان را دیده ای روز عاشورا میان خنده های کوفیان ناله پیری به بالین جوان را دیده ای در تمام عمر اگر می سوختی مثل رباب روی دوش حرمله تیر و کمان را دیده ای در میان خیمه ها وقت غروب آفتاب لحظه لحظه اضطراب عمه جان را دیده ای خاک عالم بر سرم در زیر سم اسب ها جسمِ عریانِ بزرگِ خاندان را دیده ای از درون خیمه هایی که در آتش سوختند گوشواره بردن غارتگران را دیده ای وقتی از زحم زبان کوفیان راحت شدی تازه بعدش شامیان بد دهان را دیده ای در کنار عمه جان، در مجلس نامحرمان بر لب قاری هجوم خیزران را دیده ای داغ هایی که شمردم شمه ای از داغ توست هر چه را مقتل روایت کرده آن را دیده ای
گرچه آتش به دل شعله‌ورم افتاده شرر زهر ستم بر جگرم افتاده یادم از کرب وبلا آمد و یک بار دگر انقلابی به دل شعله‌ورم افتاده آه از آن گلشن خونین که به چشمم دیدم گل پرپر، همه جا دور و برم افتاده ثمری از شجر طیبه هستم؛ امّا آتشی بر همه‌ی برگ و برم افتاده از تن جّد غریبم چه بگویم، وقتی به سوی قتلگه او گذرم افتاده کودکی بودم و دیدم که به پیش نظرم غل و زنجیر به پای پدرم افتاده از همان‌روز که خورشید به نی جلوه نمود سایه‌ای از غم و محنت به سرم افتاده دیده‌ام از اثر ضربت سنگ بیداد ز روی نی سر شمس و قمرم افتاده عمه‌ی کوچک من پیش نگاهم جان داد درد این بار گران بر کمرم افتاده آه دیگر ز فلک پیک شهادت آمد زین خبر اشک ز چشم پسرم افتاده ای «وفایی» همه جا در غم ما گریه کنید لخته‌های دلم از چشم ترم افتاده
دفتر خاطره‌ی کودکی توست «لهوف» «کربلا» در غمِ یک روزِ تو جا می‌گیرد...
ای خیمه‌ی عشق از تو برپا مانده ای از تو دهانِ علم هم وا مانده از آتش اشک‌هایتان معلوم است در کرب و بلا کودکی‌ات جا مانده
تکه یخی که عاشق ابر ِ عذاب می شود سر ِقرار عاشقی همیشه آب می شود به چشم ِ فرش زیر پا سقف که مبتلا شود روز وصالشان کسی خانه خراب می شود کنار قله های غم، مخوان برای سنگ ها کوه که بغض می کند سنگ، مذاب می شود باغ پُر از گلی که شب نظر به آسمان کند صبح به دیگ می رود؛ غنچه گلاب می شود چه کرده‌ای تو با دلم که از تو پیش دیگران گلایه هم که می‌کنم شعر حساب می‌شود
هر آن که پا به وجود از عدم گذاشت گریست نه من! که هرکه به دنیا قدم گذاشت گریست فرشته‌ای که مرا نامهٔ هبوط آورد همین‌که بر دل من مهر غم گذاشت گریست اگرچه چارهٔ اندوه من شراب نبود شبی که جامْ لبی بر لبم گذاشت گریست دلا چه بر سرت آمد که چون ملک در حشر شکسته‌های تو را پیش هم گذاشت گریست کتاب زندگی من «سیاه مشق‌‌‌‌‌‌» غم است در این صحیفه قلم هرچه کم گذاشت گریست
«تو جفا کن که از این‌سوی وفاداری هست»
خوش آن ساعت که میرفتی و طاقت می رمید از من تغافل از تو می بارید و حسرت می چکید از من...