چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمیگیرد
#حافظ
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
#سیف_فرغانی
یک طاقه غم از مشکی کمیاب می خواهم
در روضه ها پیراهنی بی تاب می خواهم
از دام و دانه، از جوانی خسته ام خسته
گنجشک های کربلایی آب می خواهم
در دجله ی دل از فرات اشک لبریزم
من ماهی دلتنگی ام،قلاب می خواهم
تکلیف دشواریست آب آوردن بابا
من اصغر شش ماهه را سیراب می خواهم
آه ای محرم! ای شبستان مناجاتم
در حوض قلبم ماه عالمتاب می خواهم
#مارال_افشون
گلکرده نشاط در دلم، با غم تو
زندهست خدا و دینش از ماتم تو
در شهرِ هزاررنگ ما، رنگی نیست
بالاتر از سیاهی پرچم تو
#حامد_طونی
خیز و جامه نیلی کن، روزگار ماتم شد
دور عاشقان آمد، نوبت محرم شد
#یوسفعلی_میرشکاک
آذین کنید خانه و پرچم بیاورید
کم کم بساط روضه و ماتم بیاورید
گریاندن جماعت دلداده سخت نیست
کافیست تا که اسم محرم بیاورید
از شادی حقیر ملولم برای من
از عرش کردگار کمی غم بیاورید
روزی که میبرید مرا سوی مدفنم
پیراهن سیاه مرا هم بیاورید
بر ما چشانده طعم غمش را برای ما
از آن جناب سفره ماتم بیاورید
باید شبیه ابر برای تو گریه کرد
ای چشم ها مباد دمی کم بیاورید
#محمدحسین_امیری
حالم بد است، ماه محرم به داد رس
ای پرچم سیاه محرم به داد رس
دور از حرم، به گوشهٔ هیئت نشستهام
ای نوحهٔ پر آه محرم به داد رس
دنیا پر است از نفس شوم کوفیان
ترسیدهام پناه محرم به داد رس
فریادهای من خفه شد در گلو و سر
کردم فرو به چاه محرم به داد رس
مثل شهیدها نشوم حیف میشوم
تا وقت هست شاه محرم به داد رس
غرق شبم تو نور امیدی بتاب عشق
ای پرتوی نگاه محرم به داد رس
گمراه میشوم بروم جز به راه تو
من را بکش به راه محرم به داد رس
دل شور میزند چه شود اربعین من؟!
حالم بد است ماه محرم به داد رس
#زهرا_آراستهنیا
حال و هوای کوچه، غمآلود و درهم است
پرچم به اهتزاز درآمد، محرّم است
میگرید آسمان و زمین، در محرّمت
طوفانی از حماسه به پا میکند غمت
ابلاغ میکنند به یاران، سلام تو
قد میکشند باز علمها، به نام تو
هرجا که نام توست، مکان فرشته است
بر هر کتیبهای که ببینی، نوشته است
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است»
باید در این حسینیه، از خود سفر کنیم
باید در این مقام، شبی را سحر کنیم
با کاروان گریه، مسافر شدم تو را
امشب در این حسینیه زائر شدم تو را
تا گفتم «اَلسلامُ عَلیکُم» دلم شکست
نام حسین، بند دلم را، ز هم گسست
دیدم که ابرهای جهان، گریه میکنند
در ماتمت زمین و زمان، گریه میکنند
دیدم «عزای اشرف اولاد آدم است»
دیدم «سر ملائکه بر زانوی غم است»
رفتم که شرح عصمت «ثارُ اللَّهی» کنم
چیزی نمانده بود که قالب تهی کنم
خورشید رنگ و بوی تغیّر گرفته بود
تنگ غروب بود و فلک گُر گرفته بود
ای تشنهکام! بود و نبود تو را چه شد؟
سقّایِ یاسهای کبودِ تو را چه شد؟
بر اوج نیزهها، کلمات تو جاری است
این قصّه، قصّهٔ تَبَر و استواری است
ای اسم اعظمت به زبانم، عَلَی الدَّوام
ما جاءَ غَیرُ اِسمُکَ فی مُنتَهَی الکَلام
آیین من تویی، که تویی دین راستین
بَل ما وَجَدتُ غَیرَکَ فی قَلبِیَ الحَزین
آن بحر پر خروش، دگر بیخروش بود
خورشید تکّه تکّهٔ زینب، خموش بود
#عباس_شاهزیدی