🔹 والعصر
تا کی به چاه سر بگذاریم و بگذریم
دندان سر جگر بگذاریم و بگذریم
تا کی میان معرکه شیران شرزه را
بیتیغ و بیسپر بگذاریم و بگذریم
یا دست روی دست بمانیم بیخیال
یا دست بر کمر بگذاریم و بگذریم
تردید و ناامیدی و تسلیم و ترس را
وقت است پشت سر بگذاریم و بگذریم
ای کودکان غزّه نشستن حراممان
تنهایتان اگر بگذاریم و بگذریم
دنیا به عصر وعدهی صادق رسیده است
حیف است بیخبر بگذاریم و بگذریم...
#مهدی_جهاندار
#مدرسه_تابعین
گفتم چقدر فاصله تا عرش مانده است
گفت از نجف پیاده حدوداً سه روز و نیم
#محسن_ناصحی
ای آنکه غمت ناز فروشد به دو عالم
دریاب که من غیر تو غمخوار ندارم!
#غلامرضا_سازگار
آرزو مُرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت
غم نمیگردد جدا از جان مسکینم هنوز...
#رهی_معیری
یک روز، جگر برابرم آوردی
یک روز، سرِ برادرم آوردی
ای کاش تو هم فرو بپاشی از هم
ای تشت! ببین چه بر سرم آوردی
#عارفه_دهقانی
گدای لطف و جودِ مجتبی باشد کرامت هم
فقیر و ریزه خوار خوانِ او باشد سخاوت هم
نگاهش روشنی بخش مسیر سالکان باشد
هدایت میشود از چشم های او هدایت هم
سراپا مثل پیغمبر، سراسر حیدری دیگر
به خَلق و خُلق و رفتار و به گفتار و ملاحت هم
تجلّیِ جمال حق، تداعیِ جلال حق
نجابت دارد آری در نگاه خود، صلابت هم
حَسن صورت، حَسن سیرت، حَسن خَلق و حَسن خُلق است
که معنا عاجز است از حدّ توصیفش، عبارت هم
چنان افتاده ام بر خاک پای مجتبی امروز
"که فردا برنخیزم بلکه فردایِ قیامت هم"*
کجا او دوستان را از دعا محروم می سازد
محبت کرد بر آن کس که بود اهل اهانت هم
ضمانت می کند دنیا و عقبای محبان را
که اینجا دستگیری میکند، آنجا شفاعت هم
فدای غربت مردی که مظلوم است و مسموم است
جگر از زهر پر خون است و از زخم شماتت هم
چه داغی بدتر از این؟! همسر او قاتلش بوده
غریبی بود سهم او از این دنیا، شهادت هم
#عاصی_خراسانی
#علی_مقدم
*مصراع از هلالی جغتایی
باید مرا گلیم مسیر نگار کرد
زیر قدوم فاطمیات خاکسار کرد
مهر تو را بهشت بخواهد نمیدهم
در ماجرای عشق نباید قُمار کرد
فخر علی و فاطمه بر تو عجیب نیست
وقتی خدا به داشتنت افتخار کرد
من که به دست هیچ کسی رو نمیزنم
نانت مرا به شغل گدایی دچار کرد
هر چند آفریده خدا چارده کریم
اما یکی از آن همه را سفرهدار کرد
ما را پیاده کرد سر سفره شما
این کشتی حسین که ما را سوار کرد
باید به بازوی حسنیات دخیل بست
ورنه نمیشود که جمل را مهار کرد
خشمت نیاز نیست در آن جا که میشود
با قاسم تو قافله را تار و مار کرد
ارزان تو را فروخت به حرف معاویه
زهری به کام تشنهی تو روزهدار کرد
زهری که میشکافت دل سنگ خاره را
در حیرتم که با جگر تو چه کار کرد
زهرا شنیده بود تنت تیر میخورد
تابوت را برای همین با جدار کرد
#علی_اکبر_لطیفیان