من که در تُنگ برای تو تماشا دارم
با چه رویی بنویسم غم دریا دارم...؟
دل پر از شوق رهایی است ولی ممکن نیست
به زبان آورم آن را که تمنا دارم...
چیستم؟! خاطره ی زخم فراموش شده
لب اگر باز کنم با تو سخنها دارم...
با دلت حسرت هم صحبتیام هست، ولی
سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟
چیزی از عمر نمانده است، ولی میخواهم
خانهای را که فروریخته بر پا دارم
#فاضل_نظری
با خودی هرگز نگردد دل ز درد و غم جدا
هر که از خود شد جدا شد از غمِ عالم جدا
#صائب_تبریزی
ای دل صبور باش و مخور غم که عاقبت
این شام صبح گردد و این شب سحر شود
#خواجوی_کرمانی
دیوانه تر با اینکه خواهم شد ولی ای ماه!
باید تمام عمر اینجا در برم باشی...
#طاهره_اباذریهریسی
یک روز میآیی که من دیگر دچارت نیستم
از صبر ویرانم ولی چشم انتظارت نیستم
یک روز میآیی که من نه عقل دارم نه جنون
نه شک به چیزی نه یقین، مست و خمارت نیستم
شبزنده داری میکنی تا صبح زاری میکنی
تو بیقراری میکنی، من بیقرارت نیستم
پاییز تو سر میرسد قدری زمستانی و بعد
گل میدهی، نو میشوی، من در بهارت نیستم
زنگارها را شستهام دور از کدورتهای دور
آیینهای رو به توام، اما کنارت نیستم
دور دلم دیوار نیست، انکار من دشوار نیست
اصلا منی در کار نیست، امن ام حصارت نیستم
#افشین_یداللهی
برسان به جاده مارا که زمانه بی هدف شد
تو بیا که عمر بی تو سپری نشد، تلف شد
#سید_حمیدرضا_برقعی
ای که نزدیک تر از جانی و پنهان ز نگه
هجرِ تو خوش ترم آید ز وصال دگران
#اقبال_لاهوری
بهشت از تابش یک نور زهرا خلق گردیده
عنایاتش رسیده عالَم پنهان و پیدا را
#عاصی_خراسانی
#علی_مقدم