eitaa logo
به وقت شاعری
393 دنبال‌کننده
413 عکس
402 ویدیو
0 فایل
عشق حسین"ع" خوب ترین انتخاب بود مدیر کانال: طلبه ای که شعر شعارش است تا شعائر را احیا کند @Jalali_1378 ادمین تبادل👇👇 @hrpb1371 🚫اشعار فقط فوروارد شود😗
مشاهده در ایتا
دانلود
من صید دیگری نشوم وحشی توأم اما تو هم برون مرو از صیدگاه مـن...
رج به رج هر بیت را از روی چشمت ساختم «شعـرهایم دستباف مهربانی های توست»
فخر است برایش که بخوانند فقیرش شاهی که به درگاه تو افتاد مسیرش پیش تو که بر خاک و بر افلاک امیری خاکش به سر آن‌کس که بخوانند امیرش هرکس که به انکار تو و قدر تو پرداخت سلطان هم اگر بود کشیدند به زیرش بی‌مهر تو این گمشده سیارە‌ی تاریک آبستن رنج است چه دریا چه کویرش دل سوی تو آورده پناه از غم دنیا این طفل، یتیم است در آغوش بگیرش پیش تو مرا پیشکشی نیست جز این شعر منت به سر من بگذار و بپذیرش
کوه غم گشتم و هر لحظه کَنَم سینه خویش طرفه حالی‌ست که هم کوهم و هم کوه کَنَم!
یا دست رفاقت مده و دست نگهدار یا تا ته خط حرمت این دست نگهدار
خیالت داند و چشم من و غم که هر شب در چه کارم با دل خویش.
ساده‌لوحان زود میگیرند رنگ همنشین صحبت طوطی سخنور میکند آیینه را
ناگهان با تیر پنهانی شکارت می‌کند رسم عشق این است ناغافل دچارت می‌کند
دل دادن و سخن نشنیدن گناهِ من دل بردن و نگاه نکردن گناهِ کیست...؟
صبح من خیر شود از پس یک خنده‌ی تو ای خوش آهنگترین صوت هزاران تو بخند...
هرکه از دامن او دست مرا کوته کرد دارم امید که دستش به گریبان نرسد...
پیگیرِ پریشانیِ ما دیر به دیر است...! دلتنگ به یک خنده ی او زود به زودیم
گاهی بخند تا دل ما خون جگر شود شبهای خالی از ضربانم سحر شود این تک درختِ خشکِ بیابان عاشقی از خنده دوباره تو پر ثمر شود
شور دیدارت اگر شعله به دل ها بکشد رود را از جگر کوه به دریا بکشد گیسوان تو شبیه است به شب، اما نه شب که اینقدر نباید به درازا بکشد خودشناسی قدم اول عاشق شدن است وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد عقل، یکدل شده با عشق، فقط می ترسم هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری است باش تا کار من و عقل به فردا بکشد زخمی کینه ی من! این تو و این سینه ی من من خودم خواسته ام کار به اینجا بکشد حال با پای خودت سر به بیابان بگذار پیش از آنی که تو را عشق به صحرا بکشد 
میکشم هر دم نفس من در هوایت بیشتر دوستت دارم کمی از بی نهایت بیشتر...
دَردم به جان رسید و طبیبم پدید نیست دارو فروشِ خَسته دلان را دُکان کجاست
خدا قلم زد و شب را ادامه دار مرا مسافرِ شب های انتظار کشید! تو را شکفته و مغرور و سنگدل، اما مرا شکسته و بی تاب و بی قرار کشید! تو را کنارِ سحرگاهِ شاد پیروزی مرا حوالیِ اندوهِ بی شمار کشید! میان خنده و غم جنگ شد، دریغا غم به خنده چیره شد و دورِ من حصار کشید! غمی که بر سرم آمد از آشنایان است همان غمی ست که هر لحظه شهریار کشید! «کجا رواست که ازدستِ دوست هم بکشد کسی که این همه ازدستِ روزگار کشید»
ما خویش را برایِ دلِ خلق سوختیم ای وای بر دلی که نسوزد به حالِ ما...
در گردن فرشته حمایل نمی‌کنم دستی که با سگِ تو در آغوش کرده‌ام
ما که باشیم، که ما را دهد آغوش تو دست؟ با خیال تو مگر دست در آغوش کنیم
لباس بى وفايى را به دست خود تنت كردم تو را اى دوست با مهر زيادم دشمنت كردم
عشق مدت‌هاست این روحِ سراسر درد را برده بر بامِ جنون و نردبان برداشته             
تحقیق کن ببین که در این مدّت فراق جز با خیال تو به کسی آشنا شدم؟
آن‌که می‌گفت دلش وسعت دریا دارد گوشه‌ای دنج برای منِ تنها دارد .‌‌.. ؟