🔹صدای پای زائران🔹
این محبّت آسمانی است یا زمینی است؟
این کشش فقط خیالی است یا یقینی است؟
این که میکِشد مرا به سوی تو چه جذبهایست؟
حال و روز عاشقان همیشه اینچنینی است
تاول شکفته زیر پای زائر تو را
بوسه میزنم که موسم ستارهچینی است
کاش تاولی به پای زائر تو میشدم
تا نوازشم کنی که اوج نازنینی است
از نجف پیاده سوی کربلا روان شدن
مثل اشکهای الغدیری امینی است
کربلا چه قرنها بر او گذشته و هنوز
از معلمان مهربان درس دینی است
از کلاس عقل تا کلاس آخر جنون
سطری از کتاب «إن قَطعتُموا یمینی» است
عشق عشق عشق عشق عشق عشق عشق عشق
این صدای پای زائران اربعینی است
#مهدی_جهاندار
هرچه کردم به خودم کردم و وجدان خودم
پسر نوحم و قربانی طوفان خودم
تکوتنهاتر از آنم که به دادم برسند
آنچنانم که شدم دستبهدامان خودم
موی تو ریخته بر شانهٔ تو، اما من
شانهام ریخته بر موی پریشان خودم
از بهشتی که تو گفتی خبری نیست که نیست
میروم سر بگذارم به بیابان خودم
آسمان سرد و هوا سرد و زمین سردتر است
اخوانم که رسیدم به زمستان خودم
تو گرفتار خودت هستی و آزادیهات
من گرفتار خودم هستم و زندان خودم
شب میلاد منِ بیکسوکار است ولی
باید امشب بروم شام غریبان خودم
#یاسر_قنبرلو
🔹کاروان...🔹
کاروان رفت و اهلِ آبادی
اشک بودند و راه افتادند
چند فرسخ نگاه بدرقه را
در پی کاروان فرستادند
شوق رفتن به سرزمین بهشت
خسته میکرد کوه و صحرا را
غافل از این که راهزنها نیز
در کمیناند کاروانها را
دور شو، کور شو! صدا برخاست
قلبها را پر از مخاطره کرد
کاروان را به طرفة العینی
دستۀ دزدها محاصره کرد
ما نه سوداگریم نه تاجر
نیست جز نان و آب رهتوشه
زاد راه است التماس دعا
بار ما هست شوق ششگوشه
چشم سردسته ناگهان تر شد
لرزش شانهاش نمایان شد
بار دیگر نقاب خود را بست
اشک او در غرور پنهان شد
روی زانوی خود نشست آرام
راه را با اشارهای وا کرد
بعد سی سال سردی و تلخی
چایی روضه کار خود را کرد
کاروان نقطۀ سپیدی شد
محو شد رفته رفته در تصویر
همچنان ایستاده در صحرا
راهزن، بیتپانچه، بیشمشیر
نه کلاهی، نه خرقهای، تنها
یک لباس سپید بر تن داشت
از پشیمانیاش خبر میداد
چکمهای که به دور گردن داشت
سال شصت و یک غم و اندوه
کاروان حسین برمیگشت
دست غارت حریص شد، حتی
از سر کهنه پیرهن نگذشت
آب آزاد شد ولی آتش
در دل خیمهها پراکندند
قافیه کاشکه ربودن بود
زیور از گوش دختران...
#سیدحمیدرضا_برقعی
گاهی برای آنکه حالم خوب تر باشد
از لفظ شادی پی به معنای خودش بردم
گاهی برای دست یابی به دلش رفتم
گاهی برای دیدن روی خوشش مردم
من شاخه ای تر بودم و افسوس بعد از تو
خشکیدم و در فصل سرمای تو پژمردم
گفتی چرا کمتر برایم شعر میخوانی
گفتم که گویا باز هم مقداری افسردم
اکنون به جای عشق بار عقل میخواهم
از روزگار عشق تو من خالی از بردم
اما هنوز از یاد سودای تو لبریزم
انگار از راز نگاهت سردرآوردم
تو رفتی و از زندگی خیری نخواهی دید
وقتی که دیدی شاعرت بودم ولی مردم
#محمدجواد_جلالی
مشو از عقل غافل چون ز نور عشق محرومی
که آتش هم شب تاریک رهبر میتواند شد
#صائب_تبریزی
#نجف
به حشر گر که شفاعت کنی گناه مرا
ثواب می خورد آن روز غبطه بر عصیان
#عاصی_خراسانی
هر شیشهای که گشت به سنگ آشنا، شکست
غیر از دلم که تا ز دلت شد جدا شکست
#مجذوب_تبریزی
دل برده از من آنکه ز من دل بریده است
دیگر در این قمار نباید زیان دهم ...
#فاضل_نظری
محبت تو اگر با من، دروغی از سر ناچاریست
دل از محبت من بردار، خیانتِ تو وفاداریست
#فاضل_نظری
پیراهن صبوری ما در فراق او
چندان دَریده شد که دگر از رفو گذشت...
#محفوظ_اصفهانی
حرف منّت نیست اما صد برابر پس گرفت
گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود
#فاضل_نظری
جا مانده از راه حرم شاید شوم لکن
هرگز دلم جا مانده از عشق حسینی نیست
#محمدجواد_جلالی
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
بیا به داد دل تنگ ما برس ای عشق!
اگر که حوصله داری، اگر که زحمت نیست
غمیست در دل جاماندههای کربوبلا
که هرچه هست یقین دارم از حسادت نیست
میان ما که نرفتیم و رفتهها، شاید
تفاوتیست در آغاز و در نهایت نیست
همیشه آنکه نرفتهست بیقرارتر است
همیشه آنکه نرفتهست، کمسعادت نیست
و آن کسی که در این راه اهل دل باشد
مدام اهل گله کردن و شکایت نیست
خودش نرفت و دلش را پیاده راهی کرد
نباید این همه دل دل کند که فرصت نیست
#مریم_کرباسی
من نمی خواهم همی کافور را
تو نزن این وصله ی ناجور را
کار من از این مداوا ها گذشت
میکشم بعد از تو هی وافور را
من که روزی عابد و زاهد شدم
می زنم امروز این سنتور را
آه بنگر در فراقت خسته ام
آه بنگر این دل مهجور را
از خم چشمان مستت می چشم
باز تر کن این لب مخمور را
اجر بوسیدن دو چندان می شود
گر بگویی با لبت منظور را
عشق یعنی پای یارت جان دهی
تو ببخش این عاشق مغرور را
سحر چشمانت فریب جنگ داشت
بردی از ما این دل مسحور را
من که عمری شعر گفتم عاقبت
تو بگو یک سعیکم مشکور را
#محمدجواد_جلالی
ای کاش به دستش برسد نامهی من هم
بدجور به هم ریخته برنامهی من هم!
در شهر، مشام همه از بوی تو پر بود
میمیرم اگر وانشود شامهی من هم
جز در دل آغوش تو آرام نگیرد
این نفسِ ملامتگرِ لوّامهی من هم
رفتند رفیقان همگی، کِی شود آیا
مُهری بخورد روی گذرنامهی من هم...
#مهدی_جهاندار
کم گفتن و خاموشی دردیست که وافی نیست
یک بیت برای تو والله که کافی نیست
#محمدجواد_جلالی