#خواص #گیاهان# دارویی
#نان_جو
از #سفید_شدن مو جلوگیری می کند و سلامت #قلب را تضمین می کند.
افرادی که صبح ها همراه با #صبحانه ، نان جو میخورند نسبت به سایر افراد #کالری بیشتری میسوزانند.
💊💊
🍃 #عرق_درمانی
🔻بابونه⇩
👈بادشڪن و اشتها آور
🔻پونه⇩
👈ضد سرما خوردگی و سرفه
🔻بو مادران⇩
👈درد شڪم و بواسیر
🔻گزنه⇩
👈درمان بالا رفتن فشار خون
💊 💊
برای هر بیماری، چه باید بخوریم؟ 🤔
دلپیچه: دم کرده زیره
lبیخوابی: موز، گیلاس
چربی شکم: گریپ فروت
پوکی استخوان: سنجد+ماست
سردرد: فلفل قرمز، شربت آبلیمو
کبد چرب: زرشک، شاتوت، آب انار
💊 💊
💥اگر موهایتان مثل جارو خشک شد
✅کافیست دو قاشق غذاخوری روغن نارگیل روی موهایتان ماساژ دهید
✅و بعد از دو ساعت بشوئید.
💊 💊
🔴برای پیشگیری از سرطان پياز بخوريد پیاز از خانوادهی آلیاسه ها می باشد.
✅یعنی خانوادهی سیر، پیازچه، تره فرنگی و موسیر که خواص ضدسرطانی دارد و روند رشد و گسترش تومورها را به هم می ریزد.
💊 💊
#تربچه
〽️ تربچه برای کبد
و معده بسیار مفید است
سم زدای بسیار خوبی است
و خون را تصفیه می کند
🌀 فیبر بالایی که دارد
احساس سیری ایجاد میکند
انتخاب خوبی است برای
افرادی که
میخواهند وزن کم کنند.
💊 💊
#گوشت بوقلمون،
دارای پروتئین بالا، حداقل چربی اشباع و کمترین سطح کلسترول است
همچنین منبع خوبی از ویتامینها واملاحی چون منیزیم، مس، آهن، روی و پتاسیم است.
💊💊
🍾استفاده از انواع مختلف روغن ها
🔹توصیه میشود که از انواع و اقسام روغنها به صورت چرخشی استفاده کنید، برای مثال سعی کنید روغن زیتون، آفتابگردان، کنجد و ذرت را به صورت چرخشی استفاده کنید تا اسیدهای چرب ضروری بدن از این طریق تامین شوند.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
#داستانک
🔴داستان واقعی جوانی که مشروب درست میکرد و با عنایت امام حسین(ع) عاقبت بخیر و نماز شب خوان شد❗️
🔰در راه مشهد بودم برای #زیارت آقا علی بن موسی الرضا(علیه السلام)؛ که بصورت تصادفی با یکی از زائران همسفر شدم. بنده در کنار این زائر بزرگوار نشسته بودن و خانم و تک پسرش نیز در جلوی صندلی اتوبوس نشسته بودند.
بعداز این که باهم چنددقیقهای صحبت کردیم؛ متوجه شدم که ایشان با پدر بنده حقیر، سلام علیکی دارند و همین سلام علیک باعث شد باهم خیلی گرم و صمیمی شویم.
تا اینکه ایشان جذب حرفهای بنده حقیر از اهل بیت و علما شدن و ایشان هم با این اوصاف، یک داستانی را شروع به گفتن کردند..
🔻و ماجرای قصه از این قرار است که:
🍃در دوره سربازی با یک هم خدمتی دوست شدم که اصلاً به نماز و روزه هیچ اهمیتی نمیداد!! حتی وقتی موقع نماز میشد خودش را پنهان میکرد تا وضو نگیرد و نماز نخوانَد! کارش درست کردن مشروب و فروختن آن بود!
حتی آیت الله خامنه ای(حفظه الله) را قبول نداشت و به سپاه هم ناسزا میگفت!!
تا اینکه عروسی گرفت و مارو هم دعوت کرد.. ولی بعداز این عروسی و چندماه از ازدواج هم خدمتیمون که دیگه سراغی ازش نداشتم و یه شماره ناشناس بهم زنگ زد و باهام صحبت کرد ولی طرز صحبت کردنش حدس زدم که شاید یک روحانی باشه! ولی بیشتر که باهم حرف زدیم متوجه شدم که دوست هم خدمتیام هستش!!!
بهش گفتم خودتی گفت آره دیگه خودم هستم دوست هم خدمتیت!!! و بهم گفت که با خانمم بیام منزلشون برای خوردن شام تا همدیگه رو ببینیم! من هم قبول کردم و رفتم خونشون...
ناگفته نمونه که این دوست گمراه با این اوصاف به #اهل_بیت(علیهم السلام) #ارادت_خاص و ویژه ای داشت و تا حد ممکن #شبهای_محرم به #هیئت میرفت!
وقتی به داخل منزلشون رفتم دیدم یه جوون با یه قد و هیکل ورزشکاری و پیراهن آستین بلند و البته با ریش بچه هیئتیها... که تعجبم رو خیلی بیشتر میکرد که این کجا و اون دوست هم خدمتی کجا؟؟!! یه چنددقیقه همدیگه رو باتعجب نگاه کردیم تا اینکه حرفامو باز کردم و گفتم تو واقعاً دوست هم خدمتی من هستی؟ گفت بله من همون دوست هم خدمتی تو هستم!
🌷ولی داستان خوب شدن من این هستش که:
🌿با کارهای ناپسندی که انجام میدادم در گمراهی آشکار بودم تا اینکه یه ندایی بهم گفت باید بری #کربلا زیارت اباعبدالله الحسین!
من هم چون به امام حسین و آقا ابوالفضل ارادت زیادی داشتم رفتم کربلا... در کربلا یه حسی بهم گفت از اربابت بخواه تا کمکت کنه و از این گمراهی تورو بیرون بیاره!! من هم از امام حسین و آقا ابوالفضل خواستم تا عنایت کنن و از این گمراهی خارج و اهل هدایت بشم...
وقتی به ایران اومدم توبه کرده بودم و یه #معجزه و یه مانعی خدایی باعث شد تا دور خلاف و مشروب رو خط بکشم و مثل قبلاً دیگه نمیتونستم مشروب درست کنم و بفروشم و بخورم.. و بعداز خوب شدنم نمازهایی که میخونم #اوّل_وقت هستش و حتی #نماز_شبم ترک نمیشه و حتی حاضرم جانم رو برای رهبرمون آیت الله خامنهای فدا کنم!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 📚
درویشی تنگدست به در خانه توانگری رفت و گفت:
شنیده ام مالی در راه خدا نذر کرده ای که به درویشان دهی، من نیز درویشم.
خواجه گفت: من نذر کوران کرده ام تو کور نیستی.
پس درویش تاملی کرد وگفت: ای خواجه کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائی آمده ام.
این را بگفت و روانه شد.
خواجه متأثر گشته از دنبال وی شتافت و هر چه کوشید که چیزی به وی دهد قبول نکرد.
از او بخواه که دارد
و میخواهد که از او بخواهی...
از او مخواه که ندارد
و می ترسد که از او بخواهی...!
#آگاه_باشید
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 📚
#داستانک
در اولین شب ازدواج ولید ، به همسر زیبایش نگاه کرد ، احساس کرد که خوشبخت ترین مرد دنیاست و برای اولین بار زندگی به روی او لبخند زده است....
نزد هدی رفت ، اما هدی گریه می کرد و داد زد به من نزدیک نشو !!
ولید گفت : چرا ؟
گریه کنان گفت : من آن کسی نیستم که تو می خواهی ، من قبلا بی عفت شده ام و خطا کرده ام با کسی ..
این سخن مانند صاعقه ای بر سر ولید فرود آمد ، واحساس کرد که دنیا برسرش خراب شده ، وقلبش تند تند می زد ، اما زود جلوی خشمش را گرفت وبه اتاق دیگری رفت و خوابید .
صبح هنگام به نزد هدی آمد و گفت :
اگر من اکنون تو را طلاق دهم روی زبان مردم می افتی و آبرویت می رود ، و خانواده ات معلوم نیست باتو چکار کنند ، پس من تو را یک سال کامل نزد خود نگه می دارم ، و بعد تو را طلاق خواهم داد ، تو در اتاقی می خوابی و من در اتاق دیگر ..
روزها می گذشتند و ولید چنانکه گفته بود هدی را به حال خود رها کرده بود ، هر کدام در اتاقی جداگانه می خوابیدند ، و حتی با هدی حرف نمیزد ..
وقتی هدی به ولید نگاه می کرد او را مرد کاملی می یافت که تمام صفات یک مرد خوب را دارد و به حال خودش تأسف می خورد که با خود چه کرده است ...
ولید در کودکی مادرش را از دست داده بود ، و نامادری اش با او مهربان نبود ، اما ولید با همه سختی ها ساخته بود و به نامادری اش پشت نکرده بود ..
و این مشکلات از او مردی با اخلاق ساخته بود ..
اما هدی همیشه ترسی از آخرین برگهٔ سال داشت ، با آمدن آن طلاقش حتمی می شد .
وقتی ولید را در حال بازی با کودکان فامیل می دید ، می دانست که او به بچه ها علاقه دارد ، با خود می اندیشید که به ولید ظلم کرده است و خوشیها را از او گرفته است
روزی از روزها باران شدیدی می بارید و ولید ماشین خریده بود ، آن را روشن کرد اما از شدت بارش آن را متوقف کرد وخودش نیز سرمای شدیدی احساس می کرد بنابراین به داخل منزل برگشت ، وقتی هدیٰ در را باز کرد ولید بیهوش به داخل افتاد .
هُدیٰ بالا تنه او را گرفت و کشان کشان به اتاقش برد و مثل یکمادر تمام شب را بر بالین او منتظر ماند ، ولید تب زیادی داشت ، وهدی تب او را با دستمال خیس کم کم پایین آورد ، بالاخره تبش رفع شد و چشمانش را باز کرد ، هدی را با چشمان خیس در انتظار خود دید ، احساس کرد که هدی را در احساساتش به خوبی درک کرده و با او صادق بوده است ...
ولید شفا یافت ، چند روزی سپری شد و به آخر سال رسیدند ، مدت ماندن هدی به اتمام رسیده بود ..
افکار پریشان به هدی هجوم آورده بودند ..به خانواده اش چه بگوید ؟
وسایل خود را جمع نمود ، آماده برای طلاق شد ..
ولید گفت : قبل از رفتن نزد خانواده ات به سالن برو چیزی هست که باید ببینی .
هدی نمی دانست برای چه باید به آنجا برود ؟
اما آنجا چیزی را دید که توقعش را نداشت !!
ولید روی کاغذی برایش چنین نوشته بود :
همسر عزیزم ؛
سالی گذشت ، و من مراقب تو بودم ،تو را در نماز و روزه دیدم ، تو را در حال دعا یافتم ، ومن تو را بخشیدم ، و از امروز شوهرت هستم و تو همسر من هستی ...
رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید :
هرکس عیب مسلمانی را بپوشاند ، خداوند در روز قیامت عیب او را می پوشاند ...
🪴
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 📚
😛داستانِ مرخصیِ تازه عروس😝
بخونید قشنگهههه
همسر يکي از فرماندههانِ پاسگاه،
که به تازگي ازدواج کرده،
و چندين ماه از زندگيشان،
دور از شهر و بستگان،
در منطقهی خدمتِ همسرش ميگذشت،
بدجوري دلتنگِ خانوادهی پدرياش شده بود..
او چندين بار از شوهرش درخواست ميکند
که براي ديدنِ پدر و مادرش،
به شهرشان، به اتفاقِ هم،
يا به تنهايي مسافرت کند،
ولي شوهرش،
هربار، به بهانهاي از زير بارِ موضوع شانه خالي ميکرد..
زن که در اين مدت،
با چگونهگيِ برخوردِ مامورانِ زير دستِ شوهرش،
و مکاتبهی آنها برايِ گرفتنِ مرخصي و سایر امورِ اداری،
کم و بيش آشنا شده بود،
به فکر ميافتد که
حالا که همسرش به خواستهی وي اهميت نميدهد،
او هم بهصورتِ مکتوب،
و همانندِ سایرِماموران،
براي رفتن و ديدار با خانوادهاش،
درخواست مرخصي بکند.
پس
دست به کار شده و
در کاغذي،
درخواستِ کتبيای، به اين شرح،
خطاب به همسرش مينويسد:
از :سمیرا
به :جناب آقای حسن . . . فرماندهی محترم پاسگاه . . .
موضوع : درخواستِ مرخصی
احتراما به استحضار می رساند که
اينجانب سمیرا
همسرِ حضرتعالي،
که مدت چندين ماه است،
پس از ازدواج با شما،
دور از خانواده و بستگانِ خود هستم،
حال که شما بهدليلِ مشغلهی بيش از حد،
فرصتِ سفر و ديدار با بستگان را نداريد،
بدينوسيله از شما تقاضا دارم که با مرخصيِ اينجانب،
به مدتِ 15 روز،
براي مسافرت و ديدنِ پدر و مادر واقوام، موافقت فرمایيد....
با احترام
همسر دلبند شما سمیرا
و نامه را در پوشهی مکاتباتِ همسرش ميگذارد...
چند وقت بعد،
جوابِ نامه، به اين مضمون،
به دستاش رسید:
سرکار خانم سمیرا همسر عزیز من...
عطف به درخواستِ مرخصيِ سرکارِ عالي،
جهت سفر، برايِ ديدار با اقوام،
بدینوسیله اعلام میدارد،
با درخواستِ شما،
به شرطِ تعیينِ جانشين،
موافقت ميشود....
فرماندهی پاسگاه . . .😜 😂😂
🪴 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 📚
http://eitaa.com/ashaganvalayat
#حلوا_مجلسی
دو لیوان شکر را با دو لیوان گلاب همزده تا خوب مخلوط شود و کنار بذارید.
دو لیوان آرد الک شده را ابتدا با حرارت ملایم تفت داده تا خامی آن گرفته شود( ۲۰ الی ۳۰ دقیقه) مرتب هم بزنید. سپس ۱/۵لیوان روغن مایع اضافه کنید و مرتبأ هم بزنید تا رنگ آن طلائی شود. اکنون شهد ( مخلوط گلاب و شکر) را به آرد و روغن به آرامی اضافه و مرتب هم بزنید تا یکدست شود و جمع شود و در آخر یک ق م پودر هل و دو ق غ زعفران دم کشیده اضافه و هم بزنید و بظرف سرو منتقل کنید.
روش تزئین حلوا:
حلوا را تا گرمه داخل بشقاب میریزیم بهش ارتفاع میدیم و روی حلوا رو صاف میکنیم.
نوک چاقو را چرب کرده و روی حلوا را به هشت یا شانزده خط تقسیم و لبه لیوان را هم چرب کرده و در وسط دایره میزنیم . سپس با پشت قاشق چرب شده بین دو خط با کمی فشار بطرف پائین نقش میندازیم. هردفعه قاشق خودرو تمیز بعد چرب کنید سپس با سیخ یا چاقو چرب شده روی خط ها از لبه حلوا تا دایره رسم شد سه بار سیخ را کمی فشار داده تا نقش بگیره و بعد تزئین می کنیم. از گل سرخ و گل ساناز زرد خوراکی استفاده شده.
.
.
.
.
.
با ما حرفه ای شوید👇👩🍳
http://eitaa.com/ashaganvalayat
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه 💖
قسمت۷
حنانه که تمام حرف هایشان را شنیده بود، زود دست از سفره کشید و تشکر کرد. کاش علی بود. دلش را تنها این پسر گرم میکرد. از حرف مردم خسته بود.
زهره خانم: دوست نداشتی عزیزم؟ زود عقب کشیدی!
حنانه دستی به لبه چادر کشید و آن را بیشتر روی صورتش کشید: اختیار دارید. عالی بود. من همین قدر جا داشتم.
احمد حدس میزد که حنانه صدایشان را شنیده باشد که اینقدر معذب است. زودتر دست از غذا کشید که سفره جمع شود و حنانه بتواند از این حس معذب بودن نجات پیدا کند.
سفره جمع شد و حنانه ظرف ها را که شست، دیگر ننشست: با اجازه من دیگه رفع زحمت کنم. خیلی به شما زحمت دادم.
زهره خانم: یک چایی میخوردی حالا؟ عجله رفتن داری؟
حنانه سر به زیر گفت: نه، خونه کار دارم!
زهره خانم: آهان، همون دوختن لباس علی آقا؟ احمد اینجا چرخ خیاطی داره. استفاده نشده افتاده اینجا. ببر لباسهاتون رو بدوز.
حنانه شرمزده گفت: نه، ممنون. لازم ندارم.
زهره خانم اخم کرد: احمد برو اون چرخ خیاطی رو بیار براشون. تو که زن بگیر نیستی، وسایل این خونه فقط خاک میخوره.
حنانه دوباره گفت: باور کنید لازم نیست، نیاز ندارم. اصلا من نمیتونم ببرم.
زهره خانم: احمد با ماشین میبرتت عزیزم. دیگه داریم فامیل میشیم. غریبگی نکن.
حنانه با خود اندیشید: این زن دست بردار نیست!
احمد چرخ خیاطی را در صندوق گذاشت و حنانه روی صندلی عقب نشست. احمد ماشین را روشن کرد و راه افتاد. مادرش همیشه کارهای عجیب میکرد.
حنانه کمی این پا و آن پا کرد. بهتر دید از سرگرد بخواهد موضوع را تمام کند تا به گوش علی نرسیده و پشیمانی بار نیاورده. پس با صدای آرامی گفت: جناب سرگرد!
احمد متوجه صدای حنانه شد: بله؟
حنانه نفس عمیقی کشید: میشه از شما بخوام که با مادرتون صحبت کنید و بگید من قصد ازدواج ندارم؟
احمد متعجب پرسید: ندارید؟
حنانه: نه. مادرتون اصرار دارن اما من نمیخوام ازدواج کنم.
احمد پرسید:کلا منظورتون هست یا موردی که مامانم گفت؟
حنانه: کلا منظورمه. نه من شوهر میخوام نه علی زیر بار میره!
احمد گفت: علی با من. درسته برادرتون هست...
حنانه حرف احمد را برید: علی پسر منه!
احمد آنقدر تعجب کرد که محکم ترمز کرد و بلند گفت: چی؟
حنانه شرمگین چادرش را درست کرد: پسر منه. من مادر علی هستم نه خواهرش.
احمد به سمت حنانه برگشته بود. خوب بود که کوچه خلوت بود:اما علی گفت شما خواهرشید!
حنانه: نه. دوستاش فکر کردن خواهرشم و کلا سوتفاهم شد. علی هم خوشش نمیاد برای همه توضیح بده چرا مادرش شبیه مادرهای دیگه نیست.
احمد دنده را جا زد و خودرو حرکت کرد: پس علی نمیخواد مادرش ازدواج کنه!؟
حنانه سکوت کرد. به خانه که رسیدند احمد چرخ خیاطی را بالا آورد و دم ورودی خانه گذاشت که حنانه گفت: خیالتون راحت باشه، من به چرخ دست نمیزنم. مادرتون که رفتن، میگم علی بیاره براتون.
احمد سر به زیر گفت: خیالم وقتی جمع میشه که از این وسیله استفاده بشه. لطفا بی تعارف، استفاده کنید و تا هر وقت خواستید پیشتون باشه. تو خونه من هیچ استفاده ای نداره. برای علی می دوزید؟
حنانه: بله.
احمد دل را به دریا زد: پس از چرخ استفاده کنید و جای اجاره دستگاه، برای من هم یک پیراهن بدوزید.
حنانه شرمنده بود: اختیار دارید. علی خیلی به شما مدیون هست. بزرگی کردید براش. لباس قابل شما رو نداره.
احمد: علی مثل پسرمه! خودش جنم داشت. با اجازه مرخص میشم.
احمد رفت. حنانه ماند و چرخ خیاطی که دو روز مقابل چشمانش بود و دست به آن نزد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه 💖
قسمت۸
همه چیز داره و تو و پسرت راحت زندگی میکنید. سه تا دختر داشت که شوهر داده و از بچه هم تو خونه خبری نیست. پسر هم خیلی دوست داره. فکرهات رو بکن و به من بگو باشه؟ رودربایستی نکنی ها. من هم جای مادرت!
حنانه سکوت کرد. چه میگفت به زهره خانم؟ که علی اگر بفهمد قیامت میکند؟که علی غیرت دارد سر مادرش؟ که علی مادرش را دست کسی که سه دختر شوهر داده نمی دهد؟ سکوت بهتر بود. زهره خانم همین روزها می رفت و این حرف ها جمع می شد.
زهره خانم بلند شد: برم فکر شام باشم که زود شب میشه. یک کمی دست پخت اصفهانی ها رو به رخت بکشم که با دست پخت خوشمزه گیلانیت ما رو نمک گیر کردی!
حنانه تعارفی زد و بعد بلند شد به کمک زهره خانم رفت.
ساعت شش و نیم بود که در خانه باز شد و احمد وارد شد. پوتین هایش را مرتب در جا کفشی گذاشت. کلید را از در بیرون آورد. بوی غذا در خانه پیچیده بود: سلام کربلایی. تحویل نمیگیری مادر! کجایی؟ آفتاب از کدوم طرف در اومده که شما بریونی های اعیونی رو کردی برای ما؟
حنانه چادرش را سر کشید و معذب همانجا ایستاد و خود را با خورد کردن خیار سرگرم نشان داد. زهره خانم لب به دندان گرفت و سریع از آشپزخانه بیرون رفت و گفت: چته تو بچه؟ مهمون داریم.
احمد اخم درهم کشید: مهمون کیه؟ باز دختر همسایه ها رو جمع کردی؟
زهره خانم با حرص گفت: نخیر. حنانه، خواهر علی! همون که رفتیم خونشون، اون اینجاست.
احمد چشمانش گرد شد: اینجا چکار میکنه؟
زهره خانم با حرص اما صدای آرامی گفت: یواش حرف بزن، بنده خدا خودش معذب هست، تو هم بدتر کن! شربت هایی که گفتی رو آورده بود، من هم شام نگهش داشتم. حالا ببین میتونی آبروم رو ببری؟
احمد کلاهش رو از سرش برداشت و دستی روی سرش کشید: اشتباه کردی مادر من! صد بار گفتم تو زندگی مردم سرک نکش. اینجا کاشان نیست که هی این رو زن بدی، اون رو شوهر!
زهره خانم با اخم گفت: من تو رو زن بدم، خود به خود دست از این کار بر میدارم! بس که دختر واست نشون کردم و نخواستی، من هم به دیگران معرفی کردم.
احمد لبخند خسته ای زد: این خانم رو برای کی لقمه گرفتی؟
زهره خانم ذوق کرد: واسه مش کاظم!
احمد در فکر رفت: مش کاظم؟
زهره خانم: آره دیگه. داداش زن داییت!
احمد: همون که سه تا دختر داشت که میخواستی به ریش من ببندی؟
بعد متعجب گفت: اون که نوه داره خودش.
زهره خانم حق به جانب گفت: داشته باشه، این هم بچه داره! تازه اون مرد هست و عیبی براش نیست!
احمد سری به افسوس تکان داد: شما زنها به خودتون هم رحم نمی کنید! این خانم سنی نداره!
زهره خانم عصبی شد: تو از کجا فهمیدی سنی نداره؟ اصلا چرا من رو دم در به حرف گرفتی؟ برو لباس عوض کن شام بخوریم، میخواد بره، دیر وقته!
بعد به آشپزخانه رفت و احمد گفت: خدا به خیر کنه این دو روز هم!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه💖
قسمت ۹
احمد که به خانه بازگشت مادرش هنوز بیدار بود.
زهره خانم: رسوندیش؟
احمد: آره.
زهره خانم: امروز چرا بد خلق بودی؟ بیچاره این همه از ما پذیرایی کرد! حقش نبود یک شام رو بهش کوفت کنی!
احمد مقابل مادرش نشست: شاید هم اصرار شما گذاشتش تو رودربایستی!
زهره خانم ابرو به هم کشید: زن ها فقط ناز دارن. اونم ته دلش راضیه!
احمد خیلی جدی گفت: این زن با بقیه زنها فرق داره. اصلا شما تو رفتاراش ناز دیدی؟ اون نمیخواد ازدواج کنه. لطفا دیگه درباره ازدواج باهاش صحبت نکنید.
زهره خانم مشکوک پرسید: اونوقت تو از کجا میدونی؟
احمد: تو ماشین از من خواست که بهتون بگم نمیخواد ازدواج کنه. این وسط یک اشتباهی شده
زهره خانم میان حرفش پرسید: چه اشتباهی؟
احمد: صبر میکردی داشتم میگفتم! علی برادرش نیست
باز زهره خانم میان حرفش پرسید: خدا مرگم بده! شوهرشه؟ اما اون که بچه ساله!
احمد کلافه شد از این که مادر دایم حرفش را میبرد: صبر داشته باش آخه مادر من! نه شوهرش نیست! پسرشه!
زهره خانم لب به دندان گرفت: دیدی گفتم برای مش کاظم خوبه!
احمد کلافه بلند شد: لطفا دیگه درباره ازدواج باهاش حرف نزن.
زهره خانم هم بلند شد: جدی گرفتی حرفش رو؟ ناز داره میکنه که خواهان بشیم! من بهتر میشناسم.
احمد دم اتاقش بود که برگشت و گفت: گفتم بهتون که ناز نیست. علی مخالف ازدواج مادرش هست و مادرش هم میترسه که جنجال درست کنه. هر چند علی بچه منطقی و آرومی هست اما نه وقتی یک مرد پنجاه و خورده ای ساله میخواید بندازید به مادر جوانش!
زهره خانم گفت: هر چی جوان باشه مهم نیست. مهم بچه بزرگی هست که داره! تو این اوضاع جنگ و این همه بیوه های جوان و بی اولاد، باید کلاهشو بندازه بالا که مورد براش پیدا شده.
احمد کلافه شد: فعلا که دیدی نمیخوان! بی خیال شو شما. من وارد مسائل خصوصی خانوادگی افسرا نمیشم!
علی کنار حنانه نشست و او را در آغوش گرفت: مامان ریزه من چرا بُغ کرده نشسته؟
حنانه لب ور چید و علی مادرش را محکمتر بغل کرد: نمیدونم چکار کنم؟
علی لبخند زد و روی سر مادر را بوسید: چی رو چکار کنی خوشگل خانم؟
حنانه نق زد: اذیت نکن علی! با این چرخ دیگه! چرا من هر چی به ذهنم میاد رو میگم؟ عیب بود. دلشون برام سوخت این رو دادن استفاده کنم.
علی پدرانه خرج کودکی های مادرش کرد: صافی و سادگیت قشنگه! دلشون هم نسوخته. من با سرگرد حرف زدم. این قواره پارچه رو هم داد و گفت به مادرت بگو الوعده وفا! قول لباس داده بودی بهش؟
حنانه نگاهی به پارچه کرد و گفت: برای اینکه معذب نباشم این رو گفت وگرنه شما ارتشی ها که خیاط های عالی میشناسید.
علی خندید: عالی تر از تو؟ تمیز تر از دوخت تو؟ سرگرد وقتی فهمید تمام پیراهن شلوار های من رو تو میدوزی، کلی تعجب کرد. بخدا سرگرد راضیه. اصلا این چرخ مال تو! من هر وقت قسط تلویزیون تموم شد، یک نو میخرم میدم سرگرد که تو دلچرکین نباشی. هر چند که سرگرد مرد خیلی خوبیه. منم راضی ترم به خیاطی تا اینکه اون دیگ گنده های شربتی که درست میکنی! همش دلنگرانم بسوزی یا اتفاقی برات بیفته!
حنانه با شک گفت: یعنی میگی خیاطی کنم واسه مردم؟
علی اخم کرد: نه! برای سر نرفتن حوصله ات خیاطی کن. میدونم عادت به استراحت نداری و برای خودت کار درست میکنی. پس خیاطی کن هر وقت خواستی.
حنانه باز هم با شک پرسید: نو خریدی میدی سرگرد؟
علی لبخند زد به کودکانه های مادرش و سر به تایید تکان داد: آره قربونت برم. حالا هم بُغ نکن پاشو این پیراهن منو چرخ کن بپوشم برم پُز مامان جونم رو بدم.
حنانه با ذوق سراغ چرخ خیاطی رفت و با دقت و توجه فراوان، چرخ را آماده کرد. نخ را دور ماسوره پیچاند و جا زد، بعد نخ را کشید و از سوزن رد کرد. چنان برای هر کاری ذوق میکرد که علی را سر کیف می آورد.
چقدر علی خود را مدیون این مادر میدانست. حالا وقتش بود که تمام نداشته های مادرش را جبران کند. تمام کودکی های حرام شده اش را برایش جبران میکرد. علی مادرش را ستایش میکرد.
حنانه نخ اضافه را با دندان گرفت و گفت: زهره خانم، مادر همین سرگردت، رفت شهرش؟
علی جواب داد: آره فکر کنم. چطور؟
حنانه صاف است، مثل آینه. با علی راز مگویی نداشت: میخواست من رو شوهر بده. هی من میگم نمیخوام، باورش نمیشد. آخر اون شب که چرخ رو آورد، به سرگرد گفتم که نمیخوام شوهر کنم. راستی گفتم تو هم پسر منی نه داداشم.
علی لبخند زد: به من گفت خودش. خودم هم میخواستم براش توضیح بدم. خوب کاری کردی گفتی. حالا واقعا شوهر نمیکنی؟
حنانه اخم کرد: نخیر، شوهر نمیخوام!
علی آهی کشید: همه که بد نیستن!چرا فرصت زندگی رو از خودت میگیری؟
حنانه لب ورچید: زندگی من تموم شده. تازه، من تو رو دارم!
علی دلش به حال حنانه میسوخت. مادری که هیچ از زن بودن خاطره خوبی نداشت. حنانه سراپا نداشته بود و علی سراپا حسرتِ حسرت های مادر!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای مادر 💖
قسمت۱۰
علی لباس را تن کرد و حنانه قربان صدقه قد و بالایش رفت. علی مقابل حنانه چرخید: مثل همیشه عالیه!
حنانه با ذوق گفت: الهی دامادیت عزیز دلم! الهی قربون اون قد و بالات بشم. فدای چشمون سیاهت بشم. دور سرت بگردم مادر! الهی به خوشی تن کنی.
علی کنار حنانه نشست. کمی چرخ خیاطی را کنار زد و دستان حنانه را گرفت و بوسید.
حنانه اعتراض کرد: علی!
علی دستان حنانه را روی چشمانش گذاشت و گفت: مدیون مادرانه های تو ام مامان! مدیون سختی هایی که به تنت دادی تا من بشم به این قد و قامت. من مدیون توام و هر کاری کنم جبران نمیشه. تو جای همه نداشته های منی! جای همه داشته هایی که ناحق محرومم کردن! تو همه داشته منی مامان! برام بمون!
دست حنانه خیس شد. اشک چشمان پسرش دلش را لرزاند. خودش هم اشک میریخت. دستش را پس کشید و بعد سر پسرش را در آغوش کشید. روی موهایش را بوسید و مادری خرج دلتنگی های پسرش کرد.
حنانه: مامان فدات بشم! پسر من! عزیز دل من! فدای چشمات بشم! گریه نکن دیگه مادر! میدونم برات کم گذاشتم. میدونم حقت زندگی بهتر بود!
علی سر از شانه مادر برداشت: نگو مامان!نگو اینجوری! تو بهترینی! من بهترین زندگی رو داشتم! من تو رو داشتم!
اشک از صورت مادر زدود و بوسه ای بر صورتش گذاشت: ببین لباس نو من رو چکار کردی!همش چروک شد. میخواستم برم به بچه ها پز بدم ها!
حنانه خندید. با چشمهای اشکی. بخاطر دل علی!
حنانه: تو هم خیلی پز میدی!
علی به دیوار تکیه داد و زانوهایش را بغل کرد: چطور پز بدم؟ پز دادن یعنی دل کسی رو شکستن! یعنی یکی دلش بخواهد و نداشته باشه! یعنی دل چند نفر رو غمگین کنم! اون وقت چطور شاد باشم؟ چطور شادی کنم؟
حنانه دست روی زانوی علی گذاشت: حالا پاشو ببینم ایرادی نداره؟
علی تلخندی زد و بلند شد. حنانه با آن قد کوتاه و جثه لاغرش مقابل علی، کودکانه بود نه مادرانه و علی عاشق این مامان ریزه ی دوست داشتنی همه عمرش!
علی: لباس سرگرد چی شد مامان؟
حنانه متفکر به علی نگاه میکرد، با سوال علی ابرو به هم تاباند: اندازه هاشو ندارم. کاش یکی از پیراهن هاشو می آوردی که از رو همون میبریدم.
علی لبخند زد: باز کن اخمهات رو! خط میوفته پیشونیت!
حنانه ابرو هایش را باز کرد. علی ادامه داد: اندازه من بدوز. قد و هیکل یکی هستیم!
حنانه دو دل گفت: یک وقت یک جاش کوتاه بلند میشه ها! میخوای این رو ببر بده سرگرد بپوشه، اندازش بود من همین اندازه میدوزم.
علی که داشت پیراهن را از تن در می آورد گفت: چشم. بهتره الان برم بدم بپوشه!دیر داره میشه، من هم صبح باید برم دانشگاه تا آخر هفته که میام لااقل دوخته باشی.
علی رفت و حنانه دلش برای مرد بودن و مسئولیت پذیری پسرش رفت.
پارچه سرگرد را از داخل بقچه در آورد. خیاطی را اصولی بلد نبود. بدون الگو برش میزد. یک روز از خواهر زاده اش شنیده بود که استعداد خیاطی دارد که بدون آموزش، هر چه میبیند میتواند بدوزد. اما حنانه فکر میکرد مجبور بود که بتواند و احتیاج است که توانایش کرده.
روزهایی که پول پارچه هم نداشت چه برسد به خیاط! روزهایی که علی لباس میخواست! روزهایی که بخاطر روپوش مدرسه علی منت میکرد برادرش را که بگذارد لباس مدرسه پسرهایش را بدوزد که از ته مانده پارچه هایشان لباس برای علی بدوزد. و دلسوزی زن برادرش که وقت پارچه خریدن کمی بیشتر میخرید تا برای حنانه و علی چیزی بماند. تمام لباس ها را میبرید و با دست میدوخت تا برادرش که دید همه دوخته اند، چرخ خیاطی همسرش را ساعتی به اتاق او ببرد تا لباسها راچرخ کند. گاهی وقتی سر میرسید که لباسهای بچه هایش تمام شده و لباس علی فقط مانده بود، چرخ را میبرد وحنانه لباس علی را با دست و ریز ریز کوک می کرد و منت دار همان تکه پارچه ها بود که علی لباسی برای مدرسه دارد.
دلش از نداری اش سوخت. از بی کسی علی سوخت. خوب است که علی برای خودش مردی شد توانا! خوب شد مثل پسر دایی هایش اهل دود و دم نشد. اهل رفیق بازی! خوب شد علی خوب شد!
احمد، علی را به داخل تعارف کرد و به داخل اتاق رفت و پیراهن را پوشید. لبخندی روی لبش نشست. چقدر خوب به تنش نشسته بود.
از اتاق بیرون رفت و رو به علی گفت: اون روز که به مادرت گفتم برام لباس بدوزه فقط تعارف بود محض اینکه خجالت نکشه و از چرخ استفاده کنه! روزی هم که بهت پارچه دادم، قید اون پارچه رو زدم!
خنده ای کردند و احمد ادامه داد: باور کنم مادرت دوخته؟
علی خندید: این مال شما نیست ها! این واسه اندازه هاست! مال منه! گفت اگه اندازه است اندازه همین برش کنه!
احمد چرخی زد: اندازه اندازه! خیلی کارشون خوب و تمیزه! حالا کی مال من آماده میشه؟
علی تشکر کرد و گفت: انشالله هفته دیگه اومدم خونه، میارم براتون.
احمد به اتاق رفت و پیراهن را در آورد و لباس خود را تن کرد. پیراهن را تا کرد و از اتاق خارج شد و آن را در دستان علی گذاشت: مادرت خسته نمیشه از تنهایی؟ تو روستاتون بود، بهتر نبود؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای مادرانه💖
قسمت۱۱
علی فکرش به روستا رفت و با نگاهی مات به دیوار رو به رو گفت: نه! حنانه همیشه تنها بود. حتی تو روستا و کنار قوم و خویش ها! ما به تنهایی خو گرفتیم. اینجا براش بهتره، حداقل دردی روی دردهاش نیست.
بعد لبخندی بر لبش نشست که خیلی شاد نبود: تازه اینجا چند تا دوست پیدا کرده. خیلی شادتر از گذشته است. هر بار که میام، کلی از کارهایی که با دوست هاش کرده میگه! حنانه اینجا شاده!
احمد متوجه شد علی دل پر دردی دارد. دستش را گرفت و روی مبل نشاند: اگه دلت میخواد، به من بگو. اگه خواستی با کسی حرف بزنی، من هستم!
علی پیراهن را روی مبل گذاشت. سرش را بین دستانش گرفت: قصه ما قصه هزار و یک شب شده! گفتن نداره!
احمد پرسید: پدرت چی شد؟
علی به گذشته ای رفت که فقط شنیده بود. آرام لب زد: تو دعوا چاقو خورد و مرد. یک ماه بعد از ازدواج با مادرم. مادر چهارده ساله ام بیوه پدر سی و دو ساله ام شد.
احمد شوکه شد. دور و برش از این ازدواج ها ندیده بود. هر چه بود، برایش تلخ بود.
علی ادامه داد: مادرم ناف بُر پدرم بود. اما پدرم هجده ساله که شد عاشق شد و زن گرفت. بچه دار نمیشدن. زنش طلاق گرفت و رفت. یک سال بعد با یک بچه اومد و گفت بچه خودش هست و گفت حنان مشکل داشت. همون موقع عموی مادرم اومد و گفت حنانه، ناف بر حنان هست و باید عقد کنن. مادرم و نشوندن سر سفره عقد. هنوز ماه اول سر نیومده بود که دوباره زن سابقش رو دید. فیلش یاد هندستون کرد و رفت سراغش که شوهرش باهاش درگیر شد. تو دعوا چاقو کشید. چاقوی خودش شد بلای جونش و جونش رو گرفت. گفتن قدم حنانه بد بود. به شوهر اون رضایت دادن و حنانه رو از خونه بیرون کردن. عموش موهاش رو گرفته پرتش کرد تو کوچه! مادرم فقط چهارده سال داشت!از حالاش ریز میزه تر بود. میگن بابام از من قد بلند تر بود و درشت تر! بابابزرگم هم خیلی درشت بود! حنانه کم از شوهرش کتک خورده بود که بعد از مرگش هم زدنش. وقتی فهمیدن حامله است هم زدنش! هم عموش، هم پسرعموهای دیگه! هم داییم! گفتن زن حنان بچه داره! به مادرم تهمت ناپاکی زدن. بچه سال بود، با یک بچه تو شکمش، تو یک اتاق سرد و نمور زندگی کرد و تو باغ زمینهای مردم کار کرد و خرج غذاش رو در آورد. تازه، به زور بهش کار میدادن، از هر ده جا، نه جا پس میزدنش و میگفتن این زن زن خوبی نیست. بماند که تا نوجوانی من چه انگ ها به من و مادرم زدن! تا من شدم یکی شبیه بابام. از چهره و قد و قامت، شدم بابام تا دهنشون بسته شد. شدم بابام تا عموم رفت و فهمید زن اول بابام بچه شوهرش رو آورده بود که زنش سر زا رفته بود! حنانه تو هفت آسمون کسی رو نداره! حتی مادرش هم اون رو از خودش روند.
احمد لیوان آبی مقابل علی گذاشت: بخور! گذشت، تموم شد. غصه نخور!
علی کمی آب نوشید: جلوی مادرم همیشه باید شاد باشم که غم نشینه تو چشمهاش! کسی رو ندارم که دردمو بهش بگم! دلم سنگینه از غم مادرم. از دردهایی که نمیتونم درمونشون بشم.
احمد دو دل بود. حرفش را کمی مزه مزه کرد و آخر گفت: چرا نذاشتی ازدواج کنه؟ درهاش کمتر میشد. راحت تر زندگی میکردید.
علی آهی کشید: بابام خیلی اذیتش کرد، یک بار از زنداییم شنیدم که بعد از فوت بابام تا دو ماه هنوز تن و بدنش کبود بود و لنگ میزد. اونقدر کتکش میزد سر هر چیزی که پاش مو برداشته بود. از ازدواج می ترسید. اگر هم نمی ترسید، خواستگاری نبود! با اون همه بدنامی که قوم و خویش و در و همسایه براش درست کردن، آدم درست درمونی نیومد خواستگاریش! من مشکلی نداشتم با ازدواجش اما نه با پیرمردی که نوه داره و نتیجه! نه با معتاد و مفنگی! مادر من گلی بود که زیر پا له شد! تمام دنیام رو به پاش میریزم که سرپا بشه اما میدونم کم داره. مادری که نه کودکی داشت، نه نوجوانی، نه جوانی! خیلی بچه است مادرم!
دستی به صورتش کشید و بلند شد: ببخشید، سرتون رو درد آوردم. لطفا از حرفام برداشت بد نکنید. مادرم سختی کشید اما بهترین مادر بود برام. من که منت دارش هستم. دیگه رفع زحمت میکنم.
علی رفت و پیراهن روی مبل جا ماند و نگاه احمد تا مدت ها روی آن پیراهن بود. زنی به نجابت مهتاب! پر از درد و رنج! به دنبال لقمه ای آرامش!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🚨خبر روز
🔴اسپوتنیک: آلمان در تلاش است ارمنستان را به سیاست ضد روسی غرب بکشاند، برنامه برلین ایجاد شکاف بین ایروان و مسکو تا حد امکان است
🧑🎨🥷
🔴نماینده آمریکا در شورای امنیت: ایران سامانههای پیشرفته از جمله پهپاد و موشک را به حوثیها منتقل می کند.
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیق - شهید مهدی باکری
#شهدا_زنده_اند
#ما_ملت_امام_حسینیم
#حاج_قاسم
#شهید_مهدی_باکری
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻هرگز نمیخواستم سلاح به دست بگیرم.سلاح به دست گرفتم برای دفاع از آن زن هراسان
#شهدا_زنده_اند
#ما_ملت_امام_حسینیم
#حاج_قاسم
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درک زهرا (س) شهید می خواهد.
#شهدازنده_هستند
#حاج_قاسم
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسابقه بزرگ برعندازسنج
فقط علی کریمی و فخرآور:)
توجه:این ویدئو بر اساس واقعیت ساخته شده است
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهت تلویزیون فارسی زبان رژیم صهیونیستی از تکنولوژی و قدرت صنعت موشکی ایران!
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 حجتالاسلام پناهیان: نمایندگان مجلس قول شفافیت دادند اما بعد از انتخاب، جرزنی کردند
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
آلمان فروش سلاح به عربستان را ازسرگرفت
🔹دولت آلمان با موافقت درباره فروش موشک به عربستان، ازسرگیری صادرات سلاح به ریاض را اعلام کرد.
🔹به گزارش روسیا الیوم، بدین ترتیب، پس از مدتی طولانی، صادرات سلاح به ریاض ازسرگرفته شد.
🔹اولاف شولتس، سخنگوی صدراعظم آلمان گفت که دولت در اواخر سال 2023، چراغ سبز به فروش موشک «ایریس- تی» به عربستان نشان داد.
🔹پیش از این و در روز گذشته، وزارت خارجه آلمان اعلام کرد که این کشور آماده صدور مجوز فروش جنگنده های یوروفایتر به عربستان است.
🔹آلمان در اواخر سال 2018 فروش سلاح به ریاض را به حالت تعویق در آورده بود.
#سعودی
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🟥 ناکامی شورای امنیت در صدور قطعنامه برای توقف جنایات نسل کشی در غزه
🔸 محمد البخیتی عضو دفتر سیاسی انصار الله یمن در صفحه توئیتر خود نوشت: شورای امنیت سازمان ملل در صدور قطعنامه توقف جنگ در غزه با وتوی آمریکا توجیه و این قطعنامه ناکام ماند ، اما محکومیت یمن بدون اعتراض هیچ کشوری نشان دهنده میزان انحطاط اخلاقی است که جهان امروز از آن رنج می برد.
🔸 آمریکا قبلاً به ما پیشنهاد داده بود در ازای توقف یا کاهش عملیات خود علیه اسرائیل، حمایت خود از عواملش در یمن را متوقف کند و دولت صنعا را به رسمیت میشناسد، اما ما آن را به عنوان یک پیروزی برای ارزشهای اخلاقی و انسانی که به آن اعتقاد داریم رد کردیم.
🔸 ما به همه مردم آزاده در سراسر جهان اطمینان میدهیم که یمن به ارزشهای اخلاقی و انسانی اعلام شده خود وفادار خواهد ماند و تا زمانی که جنایات نسلکشی در غزه متوقف نشود، عملیات نظامی خود علیه اسرائیل را متوقف نخواهد کرد.
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
مزدوران اماراتی مشغول برگزاری جشن در یمن!!
🔹 گروه موسوم به العمالقه زیرمجموعه شورای انتقالی جنوب یمن(تحت حمایت امارات) دومین سالگرد پیروزی منطقه البیحان در استان شبوه که دوسال قبل در اشغال حزب اصلاح (شاخه اخوان المسلمین) بوده و اکنون در اشغال آنها است را جشن میگیرند.
#یمن
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیانیه مهم مقاومت لبنان همزمان با انتشار فیلم هدف قرار دادن مراکز جاسوس گروهک تروریستی اسرائیل
مقاومت تاکید کرده پس از آنکه چشم و گوش رژیم را در مرز مسدود کرده آنها به دنبال این هستند که از طریق تخلیه اطلاعاتی به داده های مورد نظر برسند.
پس از مردم خواسته فریب جاسوس های رژیم را نخورند.
آنچه می بینید مربوط به عملیات ساعات گذشته در مرز لبنان است.
پرچم بالاست🇮🇷✌️
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
ساخت ساختمان های آپارتمانی برای پناهندگان فلسطینی در گروزنی ( پایتخت جمهوری چچن ) آغاز شده است.
رئیس جمهور چچن ، در سخنان خود خاطرنشان کرد : که تمامی شرایط برای زندگی پناهندگان فلسطینی فراهم خواهد شد. از امروز شروع به ساخت و ساز می کنیم و شرایط یک زندگی خوب را برای برادران و خواهران مذهبی فراهم خواهیم کرد ، جمهوری چچن به عنوان وطن دوم فلسطینی ها خواهد شد.
صندوق خیریه بنیاد قدیروف کمک های بشردوستانه برای 20 هزار خانواده فلسطینی و62 تن محموله به نوار غزه ارسال کرده است .
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
ارمنستان: صلح با باکو باید بر اساس جلوگیری از تجاوز باشد.
«آرارات میرزویان» وزیر امور خارجه ارمنستان گفت که صلح بین ارمنستان و جمهوری آذربایجان باید بر چندین اصل اساسی برای جلوگیری از تشدید تجاوز در آینده باشد.
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زرد کوه بختیاری
#ایران_زیبا😍
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
📸 مواضع رئیس دستگاه قضا در خصوص ایرانیان خارج از کشور
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🔺️🔻هواشناسی: بارورسازی ابرها راهکار مناسبی برای مناطق خشک نیست
رئیس سازمان هواشناسی کشور:
🔹️بارورسازی ابرها میتواند تا حدود ۱۰ درصد به افزایش بارش کمک کند که راهکار عملی و موفقی برای عبور از خشکسالی به ویژه برای مناطق خشک نیست.
🔹️بیش از ۳.۵ سال است که کشور در شرایط خشکسالی قرار دارد؛ این یعنی حتی اگر بارشهای زمستان در محدوده نرمال و یا حتی بیشتر باشد، به طور قطع کم بارشیهای گذشته جبران نمیشود.
▫️باشگاه خبرنگاران
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺