eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
4هزار دنبال‌کننده
44.3هزار عکس
54.7هزار ویدیو
72 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه و نظرات مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 ادمین: @salar220
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 بازیگران داخلی فتنه شام قبل ظهور: جریان ابقع (معارضین حکومت سوریه) ✅قسمت دوم✅ 🔸قبل از حضور سفیانی بر اریکه قدرت، در فتنه طولانی شام بین دو جریان (رمحان) مخالف هم در سوریه، اختلاف و جنگ خواهد بود. از این دو جریان به رایة الاصهب (حکومت) و رایة الابقع (معارضین) نام برده شده است. تعابیر بسیار دقیق حاکی از رموزی است که پرده از اسرار برمی‌دارد و در راهگشا خواهد بود. ✅معرفی معارضین حکومت 🔸، معانی متعددی دارد از جمله: 1. الابقع: العرب، تنكح إماء الروم فيستعمل على الشام أولادهم و هم بين سواد و بياض 2. بقعان الشام خدمهم و لبياضهم و حمرتهم لانهم من الروم و فلقد کان حکام الشام یلقبون خدامهم من الروم بالابقع 3. الرَّجُلُ ذو الكَلامِ الكثير 4. مخالَفةُ الألوانِ بعضِها بعضا يُقال غرابٌ أبقَعُ و كلبٌ أبقع‏ 5. الباقعة: الرجل الداهية، فلان سمی باقعة لحُلوله بِقاعَ الأَرض و تَنْقِيبه في البلاد 🔸بنابراین، از فحوای معنای لغوی ابقع، بویژه عبارت خدّام رومی و اولاد عرب حاصل از ازدواج اعراب با رومی‌ها و استفاده ابزاری از آنان در منطقه شام، چنین برداشت می‌‏شود که در فتنه شام قبل از ظهور، جبهه عربی معارض و مقابل جریان اصهب که در خدمت مصالح و منافع رومی‌ها نیز است، را جریان ابقع گویند. همچنین این عبارات فوق نشان می‌‏دهد تشکّل‌های نظامی جریان ابقع مرتبط با عرب‌ها و رومی‌ها که در جبهه مخالف جریان اصهب قرار دارند، موضع سیاسی واحد ندارند (ذو الكَلامِ الكثير) و به اشکال و اسامی مختلف درمی‌‏آیند (مخالَفةُ الألوانِ بعضِها بعضا) و در یکجا نیز متمرکز نیستند بلکه در مناطق مختلف شام، حضور نظامی دارند (كثرة تَنْقِيبه في البلاد). 🔸لازم به ذکر است، زبان روایات در بیان اسامی شخصیت‌های ظهور، نمادین، رمزآلود، کنایه‌ای و حاکی از حقایق و واقعیاتی است. 🔸در آینده نزدیک، جریان ابقع در لباسی جدید اما با ویژگی اصلی (معارضین حکومت سوریه و مخالف محور مقاومت شیعی) رونمایی خواهد شد. ╔═.🍃.════╗ http://t.me/Ashagan110 ╚════.🍃.═╝ پیمان محور سنی با اسرائیل پی‌نوشت: 1. ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج1، ص146. 2. جوهری، الصحاح، ج3، ص1188. فیروزآبادی، القاموس المحیط، ج3، ص9. 3. ابن عبّاد، المحیط فی اللغة، ج1، ص195. 4. ابن فارس، معجم مقایس اللغة، ج1، ص281. فراهیدی، العین، ج1، ص184. 5. ازهری، تهذیب اللغة، ج1، ص188. ابن منظور، لسان العرب، ج8، ص19. ╔═.🍃.════╗ http://t.me/Ashagan110 ╚════.🍃.═╝
🔴 بازیگران داخلی فتنه شام قبل ظهور: جریان اصهب (حاکمیت سوریه) ✅قسمت اول✅ 🔸قبل از حضور سفیانی بر اریکه قدرت، در فتنه طولانی شام بین دو جریان (رمحان) مخالف هم در سوریه، اختلاف و جنگ خواهد بود. از این دو جریان به رایة الاصهب (حکومت) و رایة الابقع (معارضین) نام برده شده است. تعابیر بسیار دقیق حاکی از رموزی است که پرده از اسرار برمی‌دارد و در راهگشا خواهد بود. ، معانی متعددی دارد از جمله: 1. «صهب: و هو لونٌ من الألوان من ذلك الصُّهْبَة: حُمرةٌ فى الشَّعر» 2. «أَصْهَب: یقال للابل إن خالطت بیاضَه حُمْرَةٌ، فهو أَصْهَب» 3. «رجلٌ‏ صَیهَبٌ‏: » 4. «الأصْهَب‏: الأسد» 5. «الأَصْهَب‏: الذی یعلو لونه‏ صُهْبَة و هی كالشُّقرة و الحمرة» 6. «صُهْبُ‏ السِبَال:‏ و هم » 7. «الأصهَب‏ من الإبل‏: الذى لیس بشدید البیاض» 8. «و على سائرِ الإبلِ و فجعلوها خیرَ الإبل» 9. «الصُّهْبَةُ: أَشْهَرُ الأَلوان و أَحسنُها» 🔸بنابراین طبق موارد فوق، : به مرد بلندقامت (رجل طویل) سفیدپوست و به سرخی می‏زند (إن خالطت بیاضَه حُمْرَةٌ) که در تحولات فتنه شام، مخالف اعراب هست (أعداء العرب) و بر سایرین نیز برتری دارد (تشریفها على سائرِ الإبلِ و فجعلوها خیرَ الإبل‏)‏ اطلاق می‌‏شود. 🔸لازم به ذکر است، زبان روایات در بیان اسامی شخصیت‌های ظهور، نمادین، رمزآلود، کنایه‌ای و حاکی از حقایق و واقعیاتی است. ╔═.🍃.════╗ http://t.me/Ashagan110 ╚════.🍃.═╝ پی‌نوشت: 1. ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج3، ص316. 2. ثعالبی، فقة اللغة، ص117. 3. فیروزآبادی، القاموس المحیط، ج1، ص125؛ ابن منظور، لسان العرب، ج1، ص533. 4. زبیدی، تاج العروس، ج2، ص157؛ ازدی، الماء، ج2، ص788. 5. ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج3، ص62. 6. جوهری، الصحاح، ج1، ص166. 7. ابن منظور، لسان العرب، ج1، ص532. 8. ابن سیده، المحکم و المحیط الاعظم، ج4، ص209. 9. ابن منظور، لسان العرب، ج1، ص532. ╔═.🍃.════╗ http://t.me/Ashagan110 ╚════.🍃.═╝
7.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷یک انیمیشن جالب درباره ارتباط بانوان با خودشان! 🔶قانون سوم نیوتون، هر عملی عکس العملی داره!
💢پدر❤️ مـردی نـزد عالمی از پــدرش شڪایت ڪرد. گفت: پدرم مرا بسیار آزار میدهد. پیــر شده است و از من میخواهد یڪ روز در مزرعه گندم بڪارم روز دیگر میگوید پنبه بڪار و خودش هم نمیداند دنبال چیست؟ مرا با این بهانه‌گیری‌هایش خسته ڪرده است... بگو چه ڪنم؟ عالم گفت: با او بساز. گفت: نمی‌توانم.! عالم پـرسید: آیا فرزنـد ڪوچڪی در خانه داری؟ گفت: بلی. گفت: اگر روزی این فرزند دیوار خانه را خراب ڪند آیا او را می‌زنی؟ گفت: نه، چون اقتضای سن اوست. آیا او را نصیحت میڪنی؟ گفت: نه چون مغزش نمی‌رود و ... گفت؛ میدانـــی چرا با فــرزندت چنین برخورد میڪنی؟! گفت: نه. گفت: چون تو دوران ڪودکی را طی ڪرده‌ای و میدانی ڪودڪی چیست، اما چون به سن پیری نرسیده‌ای و تجربه‌اش نڪرده‌ای، هرگز نمیتوانی اقتضای یڪ پیر را بفهمی!! "در پـیـری انـســان زود رنــج میشــود، گوشه‌گیر میشود، عصبی میشود، احساس ناتوانی میڪند و ... "پس ای فرزند برو و با پدرت مدارا ڪن اقتضای سن پیری جز این نیست." •✾📚 🟩چو فردا شود فکر فردا کنیم 🔸️این مثل در کل به هر موردی از عدم تدبیر و دوراندیشی اشاره دارد. ﺟﻤﺎﻝ ﺍﻟﺪﯾﻦ ﺍﺑﻮﺍﺳﺤﺎﻕ ﺍﯾﻨﺠﻮ ﺍﺯ ﺍﻣﯿﺮﺯﺍﺩﮔﺎﻥ ﺩﻭﻟﺖ ﭼﻨﮕﯿﺰﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﺿﻌﻒ ﺩﻭﻟﺖ ﻣﻐﻮﻝ ﻭ ﺍﻣﺮﺍﯼ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺑﺮ ﻗﺴﻤﺖ ﺟﻨﻮﺑﯽ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺳﺖ ﯾﺎﻓﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺷﺎﻩ ﺍﺑﻮﺍﺳﺤﺎﻕ ﺑﻪ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﻧﺸﺴﺖ. ﺍﺑﻮﺍﺳﺤﺎﻕ هر چند ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺧﻮﺵ‌ﺧﻠﻖ ﻭ ﭘﺎﮐﯿﺰﻩ ﺳﯿﺮﺕ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻋﯿﺶ ﻭ ﻋﺸﺮﺕ ﺍﺷﺘﻐﺎﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻣﻌﻈﻤﺎﺕ ﺍﻣﻮﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﻭﻗﻌﯽ ﻧﻤﯽﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺣﮑﺎﯾﺖ ﮐﻨﻨﺪ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۷۵۴ ﻫﺠﺮﯼ ﻣﺤﻤﺪ ﻣﻈﻔﺮ ﺍﺯ ﯾﺰﺩ ﻟﺸﮑﺮ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺍﺑﻮﺍﺳﺤﺎﻕ ﺑﻪ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺁﻣﺪ. ﺷﺎﻩ ﺍﺑﻮﺍﺳﺤﺎﻕ ﺑﻪ ﻋﯿﺶ ﻭ ﻋﺸﺮﺕ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﻣﺮﺍ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ: ﺍﯾﻨﮏ ﺧﺼﻢ ﺭﺳﯿﺪ، ﺗﻐﺎﻓﻞ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺣﺪﯼ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮﮐﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻧﻮﻉ ﺳﺨﻦ ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺲ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﮐﻨﻢ. ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻬﺖ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺟﺮات ﻧﻤﯽﮐﺮﺩ ﺧﺒﺮ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﻫﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻈﻔﺮ ﺍﻣﯿﺮ ﻣﺒﺎﺭﺯﺍﻟﺪﯾﻦ ﻭ ﺳﭙﺎﻫﯿﺎﻧﺶ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ. ﻣﻮﻗﻊ ﺑﺎﺭﯾﮏ ﻭ ﺣﺴﺎﺱ ﺑﻮﺩ، ﻧﺎﮔﺰﯾﺮ ﺑﻪ ﺷﯿﺦ ﺍﻣﯿن‌ﺍﻟﺪﻭﻟﻪ ﺟﻬﺮﻣﯽ ﻧﺪﯾﻢ ﻭ ﻣﻘﺮﺏ ﺷﺎﻩ ﺍﺑﻮﺍﺳﺤﺎﻕ ﻣﺘﻮﺳﻞ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﭼﻮﻥ ﺧﻄﺮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺩﯾﺪ ﺍﺯ ﺷﺎﻩ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺑﺎﻡ ﻗﺼﺮ ﺭﻭﯾﻢ ﺯﯾﺮﺍ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺑﻬﺎﺭ ﻭ ﺗﻔﺮﺝ ﺍﺯﻫﺎﺭ ﺩﺭ ﺟﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﺗﻔﻊ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﺸﺎﻁ ﺍﻧﮕﯿﺰﺩ ﻭ ﺍﻧﺒﺴﺎﻁ ﺁﻭﺭﺩ! ﺧﻼﺻﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺗﺪﺑﯿﺮ ﺷﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺑﺎﻡ ﮐﻮﺷﮏ ﺑﺮﺩ. ﺷﺎﻩ ﺍﺑﻮﺍﺳﺤﺎﻕ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﻟﺸﮑﺮ ﺩﺭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﻬﺮ ﻣﻮﺝ ﻣﯽﺯﻧﺪ. ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ: “ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺁﺷﻮﺏ ﺍﺳﺖ؟” ﮔﻔﺘﻨﺪ: “ﺻﺪﺍﯼ ﻣﺤﻤﺪ ﻣﻈﻔﺮ ﺍﺳﺖ. "ﻓﺮﻣﻮﺩ ﮐﻪ: ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﮎ ﮔﺮﺍﻧﺠﺎﻥ ﺳﺘﯿﺰﻩ ﺭﻭﯼ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ؟ ﻭ ﯾﺎ ﺑﻪ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﺒﺴﻤﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻋﺠﺐ ﺍﺑﻠﻪ ﻣﺮﺩﮐﯽ ﺍﺳﺖ ﻣﺤﻤﺪ ﻣﻈﻔﺮ، ﮐﻪ ﺩﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﻮﺑﻬﺎﺭﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻋﯿﺶ ﺩﻭﺭ ﻣﯽﮔﺮﺩﺍﻧﺪ. 🔻سپس ﺍﯾﻦ ﺑﯿﺖ ﺍﺯ ﺍﺳﮑﻨﺪﺭﻧﺎﻣﻪ ﺑﺮ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺎﻡ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﻣﺪ: ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﻨﯿﻢ ﭼﻮ ﻓﺮﺩﺍ ﺷﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﻓﺮﺩﺍ ﮐﻨﯿﻢ ﺣﺎﺻﻞ ﮐﻼﻡ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﻣﻈﻔﺮ ﺷﻬﺮ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﺯﺣﻤﺖ ﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﻓﺘﺢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺷﺎﻩ ﺍﺑﻮﺍﺳﺤﺎﻕ ﻣﺘﻮﺍﺭﯼ ﮔﺮﺩﯾﺪ ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﺩﺭﺑﻪ‌ﺩﺭﯼ ﻭ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﺎﻝ ۷۵۷ ﻫﺠﺮﯼ ﺩﺭ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ ﺷﺪ. ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺍﻣﯿﺮﻣﺤﻤﺪﻣﻈﻔﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺑﻠﻪ ﻣﺮﺩﮎ ﺑﻪ ﮐﺴﺎﻥ ﻭ ﺑﺴﺘﮕﺎﻩ ﺍﻣﯿﺮﺣﺎﺝ‌ﺿﺮﺍﺏ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺎﺩﺍﺕ ﻭ ﺍﺳﺨﯿﺎﯼ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﻋﻠﺖ ﻭ ﺳﺒﺐ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺷﺎﻩ ﺍﺑﻮﺍﺳﺤﺎﻕ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺳﭙﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺧﻮﻥ ﭘﺪﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﻨﺪ. •✾📚 ‍ محمدتقی خان بافقی حاکم یزد در اواخر دوره افشاریه و تمام دوران زندیه و اوایل حکومت قاجارها بوده است. وی بیش از پنج دهه حاکم یزد ماند. در دوره کریمخان زند، مردم یزد از محمدتقی خان بافقی نزد کریمخان شکایت بردند که این خان، بیش از چهل هزار تومان به زور و ستم و بی‌حساب و بی‌دلیل از ما ستانده است! کریمخان، محمدتقی را به شیراز فراخواند. خان به ناچار راهی شیراز شد و در حضور کریمخان همه ادعای شاکیان را انکار کرد. کریمخان دعوی بین محمدتقی خان و شاکیان را به محکمه شرع فرستاد و آن محکمه از شاکیان خواست تا برای اثبات ادعایشان سند ارائه کنند. عده‌ای از شاکیان با اسنادی به محضر شرع رفته و مبلغ پانزده هزار تومان پول که محمدتقی خان به زور از شاکیان گرفته بود، اثبات شد و خان به ناچار با زور دگنک آن را پرداخت اما بیست‌وپنج هزار تومان مابقی را منکر شد و بقیه شاکیان هم نتوانستند سند و شاهدی بیاورند. در نتیجه حکام شرع، در خصوص مابقی مال، خان را مکلف به ادای سوگند نمودند و چون اشخاص و دعاوی مختلف بودند، طبق دستور شرع، ادای هشت هزار سوگند بر ذمه محمدتقی خان مقرر گردید. محصلین دولتی خان را مجبور به اجرای حکم کردند و او را به شاهچراغ بردند. در آنجا، خان سه روز و سه شب بجای غذا، قَسَم میل فرمودند و از اول صبح تا غروب بجای هر نوع صحبتی، نام خدا را به عنوان قسم یاد کرد و خلاصه بیست‌وپنج هزار تومان پول مردم را با هشت هزار بار اسم خدا، یکجا خورد و حکم شرع را گردن نهاد!
یاشار ترسید..تا به حال خشم آقابزرگ را ندیده بود. باید گوش میکرد. بخصوص هم شده بود...آقابزرگ را مطمئن کرد،که مراقب است به حرف زدن و جملات همسرش. به خنده های بی وقت، خودش.!! یوسف و ریحانه... به اتاق مهمان رفتند.چند دقیقه ای روبروی هم، نشسته بودند.یوسف آرام آرام بود.آرامشی داشت . میدانست کار، کار بود. بسم اللهی گفت. لبخندی زد. و شروع کرد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 حرمت_عشق قسمت ۴۰ بسم اللهی گفت. لبخندی زد. و شروع کرد. _ما همدیگه رو میشناسیم،از اون زمان که بچه بودم. بعد از اون اتفاق، از وقتی که یادم میاد غیر ،از خانواده و ، چیزی ندیدم.برنامه م برا چیدم. ان شاالله میرم شیراز. دوسال بیشتر نیست. ارشد قبول شدم. همون رشته خودم. بعدش برمیگردم همینجا.یه میخام بالاتر از همسر، .ع. یه همسفر تا . تا ان شاالله.. تمام حجم استرس عالم،.روی ریحانه هوار شده بود.کف دستش عرق کرده بود.تا نهایت سر را به زیر انداخته بود. نمیتوانست نفس بکشد. و مانعی بود، حتی کند.در برابر حرفهای یوسف فقط سکوت میکرد. یوسف_ ، از زندگی مولا علی.ع. و زندگی بانوی دوعالم حضرت مادر. و اینکه بابا برام گذاشته یا شما یا ارث. ام همه چی پای خودمه. به ریحانه اش کرد. یوسف _اینا رو میگم بدونین از هیچ چیزی ندارم، الا یه ماشین. هیچ ای ندارم بجز و .ع. سکوت ریحانه طولانی شده بود... گرچه نگاه هیچ اشکالی نداشت. بلکه نگاه میکرد.. اما قدرت خجلت و حیایش بیشتر بود....سرش را بالا گرفت اما نگاه نکرد... _چیزی نمیخاین بگین.. حرفی.. شرطی.. _خب همه حرفا رو شما گفتین. با اینایی که گفتین هیچ مشکلی ندارم. فقط چن تا حرف دارم با یه شرط. _بفرمایین.سراپا گوشم. _خیلی دوست دارم ادامه تحصیل بدم و خب سرکار برم. یوسف_ خیلی عالیه. دیگه.. ریحانه _دیگه اینکه فعالیتها و جلساتم رو ادامه بدم. یعنی خیلی دوست دارم که انجام بدم. یوسف_ در چه زمینه هایی!؟ ریحانه_ جلسات اعتقادی، عرفانی و البته حلقه صالحین یوسف ذوقش را نتوانست پنهان کند. _خیلی عالی، فوق‌العاده ست. و دیگه!؟ ریحانه _دیگه همین.. شرطمم اینه که... وسط حرف ریحانه، صدای یاالله گفتن عمومحمد به اتاق نزدیک میشد. لبخندی زدند. _یوسف جان، عمو..! آقابزرگ و خان داداش تو اتاق خانجون کارت دارند. یوسف لبخند زد. ایستاد. چشمی گفت و رفت... عمومحمد کنار دخترکش نشست تا قضیه را تمام کند. _خب دخترم نظرت چیه؟! البته بیشتر باید حرف بزنین اما تا اینجا که یوسفو میشناسی.. مهمه برامون... خب چی میگی..؟! ریحانه.حرفی نمیتوانست بزند... سرش را پایین برد. سرخی گونه هایش معنای همه چیز را نشان میداد.عمومحمد، سر دخترکش را بوسید، لبخندی زد. _خوشبخت بشی بابا. یوسف پسر خیلی خوبیه. از بچگی پیشم بوده. تو هم خیلی ماهی. تو دخترمی اونم پسرمه. عاقبت بخیر بشین بابا. ریحانه سرش را بالا برد... اما مانع بود، به چشمهای پدرش بیاندازد.لبخند محجوبی زد و باز سرش را پایین انداخت.کسی نمیدانست بانوی یوسف شدن رویایی شده بود برایش.. یوسف به اتاق آقابزرگ رسید، در زد. آقابزرگ بالبخند گفت: _بیا تو باباجان... بیا شادوماد. یوسف با ذوق وارد اتاق شد. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 حرمت_عشق قسمت ۴۱ یوسف باذوق وارد اتاق شد.. نشست.کوروش خان زیر بازوی پسرکش گرفت، او را نشاند. یوسف محجوب سرش را به زیر انداخت _بابا میدونی منـ.. کوروش خان_ میدونم همه چی رو. میخاستم مهسا یا فتانه رو انتخاب کنی. نشد. به قول آقاجون شاید حکمتی بوده.اما من سرحرفم هستم. خودت میدونی و زندگیت. من و مادرت هسیم. یوسف_ چشم. شما فقط امر کنین کوروش خان_ خداروشکر اخلاقت برگشت به قبل.چقدر عصبی بودی این مدت. یوسف_ آقابزرگ_خب باباجان بقیه حرفهاتونو بذارین یکشنبه. یوسف_یکشنبههه؟؟؟ آقابزرگ_چیه...! دیره؟ _نه اتفاقا خیلی عالیه.! آقابزرگ _خب خداروشکر. یوسف دست در جیبش کرد... انگشتر نشانی را درآورد. به پدرش، به آقابزرگ، نشان داد.آقابزرگ ذوق کرد. _احسنت پسرم به سلیقه ات. خدا حفظت کنه. کوروش خان فقط به یک لبخند بسنده کرد.یوسف نگاهی به پدرش کرد. _اگه شما اجازه بدید و عمو موافق باشن اینو.. منظورم اینه.. آقابزرگ_ باشه باباجان. بذار ببینیم چی میشه! باصدا زدن خانم بزرگ.. آقابزرگ، کوروش خان، یوسف، عمومحمد و ریحانه از اتاقها بیرون آمدند.
🔴فرمودند ترسیم نه تحلیل 🔹نکته کلیدی در ابتدای سخنرانی رهبر انقلاب پیرموان تحولات سوریه این بود که ایشان فرمودند که این سخنرانی «تحلیل» نیست بلکه «تبیین» و است... 🔹این یعنی خبر قطعی از آنچه که در گذشته رخ داده و در بناست رخ دهد. 🔹بعد فرمودند توسط «جوانان سوری» آزاد و از منطقه اخراج خواهد شد ... 🔹 کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا https://eitaa.com/ashaganvalayat کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش http://splus.ir/ashaganvalayat