✍پاسخ رهبرمعظم انقلاب وتوصیه هایی به نامه خانمی که شوهر بداخلاق دارد. 🌷🌷🌹🌹🌷🌷
دختر خوبم!
چند توصیه به شما دارم که یقیناً و حتماً عمل به آنها در شیرین شدن و اصلاح زندگی کاملاً مؤثر است:
١ - حتماً حتماً در منزل خوش لباس باشید. تلاش کنید در رقابت با خانم های جوان خارج از منزل کم نیاورید حتی اگر لباس گران قیمت ندارید ولی همان لباسها اگر کاملاً تمیز و شسته و مرتب و معطر و اتوکشیده باشد همان کاری را برایتان انجام دهد که لباس های گرانقیمت انجام میدهد.
٢ - حتماً حتماً در منزل خوش چهره و با آرایش ملایم و معطر باشید زیرا بانوی دو عالم حضرت زهرا سلام الله علیها در منزل برای آقا امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) خود را تمیز و معطر می نمود.
٣ - حتماً حتماً خوش کلام و مؤدب باشید زیرا کلمات رکیک غیر مؤدبانه نامعقول و سبک و غیر اخلاقی در ایجاد تنفر شوهرتان از شما 100% مؤثر است.
۴ - حتماً حتماً خوش اخلاق و مهربان باشید زیرا اخلاق خوب چهره را شاد و زیبا میکند و اخلاق بد چهره را کدر و زشت میکند لذا چه بسیارند کسانیکه ظاهراً زیبا نیستند ولی به دلیل خوش اخلاقی و داشتن چهره شاد در نظر همسر زیباترین جلوه میکنند. اخلاق خوش جاذبه ای دارد که پول وثروت و قدرت و شهرت نمیتواند آن جاذبه را داشته باشد.
۵ - حتماً حتماً صبور و بردبار باشید این صفت ارزشمند شما را در مقابل همسرتان مجذوب محبوب معشوق و دوست داشتنی میکند و در صورت صبوری وبردباری:
اولاً: خدا یقیناً با شما خواهد بود: (إن الله مع الصابرین) خدا با صابران است.
ثانیاً: همسرتان را شرمنده ی صبوری شما و وامدار بردباریتان میکند.
۶ - اهل تغافل، تساهل، تسامح و تجاهل باشید زیرا این صفات ارزشمند سرمایه ی گرانقیمت هر خانواده ای است که با داشتن این سرمایه ها محتاج نمیشوند ودر نتیجه به جای آنکه شما گدای عاطفه همسرتان باشید ایشان را گدای مهر شما میکند.
معمولاً مردانی که کم و کاستی در منزل داشته باشند با ترس و لرز و اضطراب نیازهای خود را به حرام، از نامحرمان عاجزانه و ذلیلانه گدایی میکنند.
٧ - حتماً حتماً از خروج و ورود همسرتان با آداب اسلامی برخورد کنید یعنی:
هنگام خروجش لباسش را آماده و دعایتان را بدرقه ی راهش کنید و به او بگویید: عزیزم مواظب خودت باش چون شما مرد زندگی من و همه امیدم و تاج سرم هستید. این جملات چراغ امید وشادی و رضایت را در دل شوهرتان روشن میکند که هرگز خاموش نمیشود.
هنگام ورود همسرتان را استقبال کنید و حدأقل در زمستان با چای گرم و قهوه و نسکافه از ایشان پذیرایی کنید و در تابستان و هوای گرم با آب گوارا و سرد و شربت از ایشان پذیرایی کنید زیرا پذیرایی همسر موجب استراحت مغز و قلب مرد میشود و او را شیفته و عاشق همسر میکند.
٨ - حتماً حتماً در منزل و خصوصاً در میان اقوام خودتان و نیز همسرتان، از همسرتان تعریف و تعظیم و اکرام کنید این کار ایشان را هم بزرگ میکند و هم بزرگوار!
بزرگ یعنی: ایشان به گونه ای ساخته میشود که بزرگی اش همیشه در نظرش مجسم است و حاضر نیست با ارتکاب گناهی خود را سخیف و کوچک کند.
بزرگوار یعنی: ایشان به گونه ای تربیت میشود که خود را هم طراز ملائکه و فرشتگان میسازد و سر بر عرش میساید و حاضر نیست کاری کند که از بزرگواری ساقط شود.
٩ - حتماً حتماً کم توقع و قانع باشید و زیاده خواهی شما موجب نشود تا همسرتان دست به کارهایی بزند که نباید بزند بنابراین با قناعت کردن:
اولاً: کاری میکنید که همسرتان زندگی را به آسانی اداره کند.
ثانیاً: وامدار دیگران نشود و تن به قرض از دیگران ندهد.
در حدیث آمده:«الدین هم بالیل و ذل باالنهار» یعنی بدهی و قرض؛ غصه شب و ذلت روز است.لذا کسی که بدهکار نباشد آرامش خود را مدیون همسر قانعش میداند و این قاعده یکی از مهمترین امتیازات زندگی است.
ــــــــــــــ
دخترم امیدوارم روزی نامه شما را مبنی بر اصلاح اخلاقی و عاطفی همسرتان نسبت به شما دریافت کنم تا بنده به خوشحالی شما خوشحال شوم. یاحقّ
پدرت سیدعلی
⭕️حتما همه بخوانیدبسبارعالی است. واقعا با اجرای همین دستوالعمل و رهنمود های امام خامنه ای(مدظله العالی) که مبتنی برقرآن واحادیث معصومین(علیهم السلام)است،شیرینی زندگی به اوج میرسد وپدیده های نامبارکی همچون طلاق واختلافات خانوادگی ،ریشه کن می شود.
#امام خامنه ای
#سبک زندگی اسلامی
#تحکیم خانواده
#جهادتبیین
به کانال جهاد تبیین بپیوندید.
https://ble.ir/ashaganvalayat
یاشار ترسید..تا به حال خشم آقابزرگ را ندیده بود. باید گوش میکرد. بخصوص #بخاطرخانه هم شده بود...آقابزرگ را مطمئن کرد،که مراقب است به حرف زدن و جملات همسرش. به خنده های بی وقت، خودش.!!
یوسف و ریحانه...
به اتاق مهمان رفتند.چند دقیقه ای روبروی هم، نشسته بودند.یوسف آرام آرام بود.آرامشی داشت #وصف_نشدنی. میدانست کار، کار #خدایش بود.
بسم اللهی گفت. لبخندی زد. و شروع کرد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
حرمت_عشق
قسمت ۴۰
بسم اللهی گفت. لبخندی زد. و شروع کرد.
_ما همدیگه رو میشناسیم،از اون زمان که بچه بودم. بعد از اون اتفاق، از وقتی که یادم میاد غیر #محبت،از خانواده #شما و #آقابزرگ، چیزی ندیدم.برنامه م برا #آینده چیدم. ان شاالله میرم شیراز. دوسال بیشتر نیست. ارشد قبول شدم. همون رشته خودم. بعدش برمیگردم همینجا.یه #همسفر میخام بالاتر از همسر، #زیرپرچم_مولاعلی.ع. یه همسفر تا #بهشت. تا #شهادت ان شاالله..
تمام حجم استرس عالم،.روی ریحانه هوار شده بود.کف دستش عرق کرده بود.تا نهایت سر را به زیر انداخته بود.
نمیتوانست نفس بکشد. #خجلت و #حیایش مانعی بود، حتی #نگاهش کند.در برابر حرفهای یوسف فقط سکوت میکرد.
یوسف_ #هدفم، #الگوگرفتن از زندگی مولا علی.ع. و #سبک زندگی بانوی دوعالم حضرت مادر.
و اینکه بابا برام #شرط گذاشته یا شما یا ارث. #ازمَحرم_شدنمون_تاوقتی_زنده ام همه چی پای خودمه.
#نیم_نگاهی به ریحانه اش کرد.
یوسف _اینا رو میگم بدونین از #مال_دنیا هیچ چیزی ندارم، الا یه ماشین. هیچ #پشتوانه ای ندارم بجز #خدا و #اهلبیت.ع.
سکوت ریحانه طولانی شده بود...
گرچه نگاه هیچ اشکالی نداشت. بلکه #باید نگاه میکرد.. اما قدرت خجلت و حیایش بیشتر بود....سرش را بالا گرفت اما نگاه نکرد...
_چیزی نمیخاین بگین.. حرفی.. شرطی..
_خب همه حرفا رو شما گفتین. با اینایی که گفتین هیچ مشکلی ندارم. فقط چن تا حرف دارم با یه شرط.
_بفرمایین.سراپا گوشم.
_خیلی دوست دارم ادامه تحصیل بدم و خب سرکار برم.
یوسف_ خیلی عالیه. دیگه..
ریحانه _دیگه اینکه فعالیتها و جلساتم رو ادامه بدم. یعنی خیلی دوست دارم که انجام بدم.
یوسف_ در چه زمینه هایی!؟
ریحانه_ جلسات اعتقادی، عرفانی و البته حلقه صالحین
یوسف ذوقش را نتوانست پنهان کند.
_خیلی عالی، فوقالعاده ست. و دیگه!؟
ریحانه _دیگه همین.. شرطمم اینه که...
وسط حرف ریحانه، صدای یاالله گفتن عمومحمد به اتاق نزدیک میشد. لبخندی زدند.
_یوسف جان، عمو..! آقابزرگ و خان داداش تو اتاق خانجون کارت دارند.
یوسف لبخند زد. ایستاد. چشمی گفت و رفت...
عمومحمد کنار دخترکش نشست تا قضیه را تمام کند.
_خب دخترم نظرت چیه؟! البته بیشتر باید حرف بزنین اما تا اینجا که یوسفو میشناسی.. #نظرت مهمه برامون... خب چی میگی..؟!
ریحانه.حرفی نمیتوانست بزند... سرش را پایین برد. سرخی گونه هایش معنای همه چیز را نشان میداد.عمومحمد، سر دخترکش را بوسید، لبخندی زد.
_خوشبخت بشی بابا. یوسف پسر خیلی خوبیه. از بچگی پیشم بوده. تو هم خیلی ماهی. تو دخترمی اونم پسرمه. عاقبت بخیر بشین بابا.
ریحانه سرش را بالا برد...
اما #حیا مانع بود، به چشمهای پدرش #نگاهی بیاندازد.لبخند محجوبی زد و باز سرش را پایین انداخت.کسی نمیدانست بانوی یوسف شدن رویایی شده بود برایش..
یوسف به اتاق آقابزرگ رسید، در زد.
آقابزرگ بالبخند گفت:
_بیا تو باباجان... بیا شادوماد.
یوسف با ذوق وارد اتاق شد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
حرمت_عشق
قسمت ۴۱
یوسف باذوق وارد اتاق شد..
#پایین_پای_پدرش نشست.کوروش خان زیر بازوی پسرکش گرفت، او را #کنارخود نشاند.
یوسف محجوب سرش را به زیر انداخت
_بابا میدونی منـ..
کوروش خان_ میدونم همه چی رو. میخاستم مهسا یا فتانه رو انتخاب کنی. نشد. به قول آقاجون شاید حکمتی بوده.اما من سرحرفم هستم. خودت میدونی و زندگیت. من و مادرت #راضی هسیم.
یوسف_ چشم. شما فقط امر کنین
کوروش خان_ خداروشکر اخلاقت برگشت به قبل.چقدر عصبی بودی این مدت.
یوسف_
آقابزرگ_خب باباجان بقیه حرفهاتونو بذارین یکشنبه.
یوسف_یکشنبههه؟؟؟
آقابزرگ_چیه...! دیره؟
_نه اتفاقا خیلی عالیه.!
آقابزرگ _خب خداروشکر.
یوسف دست در جیبش کرد...
انگشتر نشانی را درآورد. به پدرش، به آقابزرگ، نشان داد.آقابزرگ ذوق کرد.
_احسنت پسرم به سلیقه ات. خدا حفظت کنه.
کوروش خان فقط به یک لبخند بسنده کرد.یوسف نگاهی به پدرش کرد.
_اگه شما اجازه بدید و عمو موافق باشن اینو.. منظورم اینه..
آقابزرگ_ باشه باباجان. بذار ببینیم چی میشه!
باصدا زدن خانم بزرگ..
آقابزرگ، کوروش خان، یوسف، عمومحمد و ریحانه از اتاقها بیرون آمدند.