eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
6هزار دنبال‌کننده
278 عکس
204 ویدیو
44 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian آی دی استاد @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
. بأَبی انت و أُمی یا رسول الله ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ فخر بشر معلم اعظم محمّد است بر انبیاء سرآمد و خاتم محمّد است آتشکده ز مقدم او می‌شود خموش یعنی نجات نار جهنّم محمّد است وقتی شکست کاخ مدائن یقین بدان شرط بقای هستی و عالم محمّد است باید ستاره‌ها همه فرش رَهَش شوند زیرا سراج راه، مُسَلّم محمّد است شأنش کسی نداند و مداح او خداست مثل خدای خویش معظم محمّد است خیرُالبشر، مربی حیدر امام مهر شمس‌الضحی، پیمبر اکرم محمّد است ذکرش دوای هر دل افسرده می‌شود آری دوا و دارو و مرهم محمّد است «صلوا علیه...» نسخه هر درد و ابتلاست ذکر فلک همیشه و هر دم محمّد است دشمن به راه خویش مانده و فریاد می‌زند غافل از آنکه داروی آن هم محمّد است قطعاً به غرب نیست نیازی در این زمان چون پاسخ مسائل مبهم محمّد است ما شعله‌ور شدیم در این عشق بی نظیر تا شعله‌های عشق دمامدم محمّد است این رسم عاشقی است، جنون حُکم می‌کند فرمانروای وادی عقلم محمد است ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✍ .
. بِأَبی‌أَنتَ‌وَأُمی‌یارسول‌الله ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ عالم ز شوق روی یاری در هیاهوست هفت آسمان از بی‌قراری در هیاهوست هر نرگس در انتظاری در هیاهوست دل چون گل سبز بهاری در هیاهوست باران نور از آسمان می‌بارد امشب دل شوق و سودای نگاری دارد امشب هم هلهله در جان ذرات زمین است هم ولوله هر گوشه عرش برین است هستی پر از این شور و شوق آتشین است در هر تپش ذکر دل عشاق این است جان‌ها فدای طلعتت ای نور سرمد ای آخرین نور نبوّت یا محمد ابر کرامت آمده باران گرفته از این ترنم کل هستی جان گرفته خون در رگ خاک زمین جریان گرفته هر قلب عاشق بویی از ایمان گرفته دنیا به یُمنش عطر عرفان دارد امشب چون آمنه او را به دامان دارد امشب در پیش حُسنش آسمان تعظیم کرده بر مهربانی‌اش جهان تعظیم کرده بر صدق گفتارش لسان تعظیم کرده بر او همه کون و مکان تعظیم کرده کون و مکان و لوح و کرسی در طوافش یوسف به بازار آمده و در کف کلافش زیباتر از یوسف وَ از او دلبراتر شیواتر از موسی و با حق آشناتر عیسی‌تر از عیسی و بلکه مُصطفاتر حتی ز ابراهیم هم باشد فراتر خُلق عظیمش شُهره‌ی آفاق باشد دست کریمش نغمه‌ی عشاق باشد زلفش مُجَعَد صورتش چون ماه بدر است آری شمیمش بهتر از هر بوی عطر است مویش شب قدر و جمالش روز حشر است در بین خیل انبیاء در اوج فخر است طفل یتیمی که طُفیلش شد دل ما از خاک پای او گرفته شد گل ما هستی رکاب و حضرت خاتم نگین است آری! امام الانبیاء و‌المُرسلین است رَدّ عبورش فوق جبریل امین است در قُربِ «أَوْ أَدْنَى» و با حق همنشین است گنجینه‌ای در سینه از اسرار دارد او خلوتی با خالق دادار دارد تنها سزاوار مقام مصطفایی هم حُسن بی حدّش دلیل دلربایی هم یک نگاهش می‌کند مشکل گشایی هم مهر او بر سینه‌ها باشد دوایی بابای زهرا جان زهرایت نگاهی عالم فرو رفته به ظلمت در سیاهی ای کاش یک بار دگر پرچم بگیری پرچم بگیری غم از این عالم بگیری بر زخم این امت کمی مرهم بگیری گرد و غبار از غره پر غم بگیری یک بار دیگر با حضورت غم سرآید بار دگر با ذوالفقارش حیدر آید آقا دعا کن که دعایت چاره‌ساز است الغوث‌های اهل غزه در فراز است صهیون طنابش پاره و از قید باز است دیگر زمان نغمه صبح حجاز است آقا دعا کن تا فرج تعجیل گردد با مهدی تو فتح ما تکمیل گردد ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ صل‌الله_علیه_وآله_وسلم ✍ .
. حیات بخش تمام حیات آمده است شمیم باغ گُل ممکنات آمده است بهار عاطفه جاری شد ازشکفتن تو رسید مژده ،که عطرحیات آمده است توآمدی و ملایک به یکدگر گفتند که سرور همه ی کائنات آمده است مسیح با دم جانبخش خویشتن می گفت مسیح پرور این معجزات آمده است به روی چهره ی پاک ومطهّرت دیدند که بینّات همه طیّبات آمده است توآفریده شدی با تما می حسنات شکفت برلب ما ازشکفتنت صلوات رسیدنت به بشر مژده ی سعادت داد چراغ بینش و دانش به اهل عزّت داد زمین به یمن قدم های توفضیلت یافت خدا زعطر تو برخاک عطر جنّت داد به یک تجّلی تو جلوه آفرین برخلق تجلّیات الهی به کُلّ خلقت داد شکست طاق مدائن زهیبت قدمت زقدر و منزلت تو خدا علامت داد نداده بود به هیچ آفریده ای یزدان ولی رسید چو برتو مقام عصمت داد به پاس آمدنت ای رسول صبروثبات شکفت برلب ما ازشکفتنت صلوات توآمدی وبه همره امید آوردی ز ابر رحمت یزدان نوید آوردی هزار سنّت بیهوده راکنار زدی هزار آیه ی عشق و مفید آوردی کلام وحی چکید ازلب گهربارت کتاب نورخدا را پدید آوردی به دختران جهالت، امید بخشیدی به مادران عزا دیده عید آوردی همین که پنجره ای روبه عرش واکردی برای قفل اجابت کلید آوردی توسرقبیله ی عشقی و قبله ی حاجات شکفت برلب ما ازشکفتنت صلوات رسیده تا به خدا دیده ی خدا بینت خدا به مصحف خود خوانده است یاسینت ندیده هیچ کسی تلخی مرام ازتو پُراز حلاوت عشق است خُلق شیرینت زبس که ابر کرم سایه برسرت دارد چقدر حاتم طایی شده است مسکینت هزار صف زملایک درآسمان هستند درانتظار دعاهای عطر آگینت معطّر است جهان ازشمیم عرشی تو صفا گرفته دل ازگلشن ریاحینت تویی رسول وامین لله ،ای الهی ذات شکفت برلب ما ازشکفتنت صلوات هماره باز بود سفره های انعامت کبوتران خدا می پرند بربامت گدای گوشه نشینت «وفاییم» امّا بخوان مرا به مدینه، به خوان انعامت مرا اویس قرن کن ،که بادعای خیر همیشه زنده شوم با شنیدن نامت هنوز سایه فکنده است برسردنیا همای عزّت وآزادگی واسلامت پیام توست تعّهد به عترت وقرآن هماره شیعه بود رهنورد پیغامت توناخدایی و،عترت سفینه های نجات شکفت برلب مـا ازشکفتنت صلوات .
. شادیم که «رحمت» رحیم آمده است از عرش «صراط مستقیم» آمده است بر «خاتم انبیا» محمد صلوات عطر گل اوست با نسیم آمده است .
. شرح یک روایت از حضرت آمنه(س) می وزد عطر خوش از مکّه...رسیده صبحدم شاخه شاخه گل شکوفا میشود در هر قدم میرسد خیلِ ملَک با اشتیاقِ بیکران صف به صف در انتظارِ خاتم ِ پیغمبران آسمان با ذکرِ حمد و قل هوالله آمده هفدهِ ماهِ ربیعُ الاولل از راه آمده می نشیند روبرویمان پس از اذنِ خدا یک زنِ عالی نسَب! سر تا به پا حُجب و حیا چشم در راه است؛ دارد میرسد حبلُ المتین هست جورِ دیگری این لحظه هایِ آخرین فرق دارد لحظهٔ پایانیِ فارق شدن هست أُمّ المصطفی(ص) بی شبهه میگوید سخن دیده با چشم ِ خودش؛ روشن‌تر از هر آینه راویِ ابیاتِ بعدی هست شخص ِ آمنه(س) رفت نُه ماه و دقیقه هایِ پایانی رسید رویِ قلبم یک پرنده آمد و بالی کشید داشت بر بالِ سفیدش التیام ِ بی حساب دور شد از من به یکباره هراس و اضطراب تشنه بودم! رفته آوردند یک نوشیدنی خوردم و دور و برم لبریز شد از روشنی در میانِ نور؛ دیدم بانوانی آمدند بانوانِ قدبلند و خوش-بیانی آمدند ناگهان یک پارچه؛ ابریشمی و دلنشین پهن شد با دستشان از عرش ِ اعلی تا زمین ایستاده در میانِ آسمان مردانِ ناب آمدند و بود در دستانشان یک جام ِ آب بر ستونی مملو از یاقوت؛ در بینِ مسیر- پشتِ کعبه نصب شد یک پرچم از جنس حریر آمد آنکه در وجودم؛ روز و شب آمد وجود چشمتان روشن! محمد(ص) چشم بر عالَم گشود آمد از هفت آسمان و بوسه از رویَش گرفت ابرِ سرتاسر سفیدی که در آغوشَش گرفت هاتفی میگفت با آوایِ سرشار از امید پس محمد(ص) را نشانِ مشرق و مغرب دهید تا شود معلوم نام ِ دلربا و محشرَش... بازگردانید بعد از آن به دستِ مادرش بازگرداندند؛ در آغوشم آری بی درنگ بینِ یک قنداقهٔ ابریشمیِ سبز رنگ آمد و در چشمهایش تابش ِ خورشید داشت آنکه با خود سه کلید از جنس ِ مروارید داشت هاتفی میگفت این سه؛...تا همیشه یارِ اوست نصرت و رحمت، نبوّت...تحتِ اختیارِ اوست بارِ دیگر ابری آمد بُرد و پیش ِ عالَمی- داد احمد(ص) را نشانِ جنیّان و آدمی شد نمایان آخرین پیغمبرِ(ص) خوبِ خدا ذاتِ پاکش شد لبالب از صفاتِ انبیا زهدِ یحیی، نغمهٔ داوود نازل شد به روح رأفتِ عیسی و اسماعیل و دلسوزیِ نوح یک نفر مانندِ خورشید آمد و با افتخار- "مُهر"ی آورد و به دقت شُست آن را هفت بار با ادب؛ کتفِ محمد(ص) را سریعاً مُهر کرد با همان دستانِ نورانی و روشن مُهر کرد از خدا دستورِ ثبتِ اولین اعجاز داشت در دهانِ مصطفی(ص) آبِ دهانش را گذاشت مطمئن!...واداشت او را بر سخن گفتن چنین گفت قلبَت پُر شد از ایمان! پُر از علم و یقین گفت هستی برگزیده! برترین انسان تویی کلّ عالَم هست جسم و جانِ جانِ جان تویی پیروی کرد آنکه از امرَت سعادتمند شد آنکه از تو رویگردان شد؛ شقاوتمند شد آنکه اینها را به او میگفت "رضوان"* نام داشت آخرین پیغام ها را با بشارت ها گذاشت مثلِ من بودند شاهد! هم زمین و هم؛ زمان رفت نوری از سرِ فرزندِ من تا آسمان! * رضوان: نام فرشته موکل و دربان و نگهبان بهشت است چنانکه "مالک" نام دربان و نگهبان دوزخ است 📚 روایت میلادپیامبر(ص) از زبان حضرت آمنه(س) بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج‏۱۵، ص۲۷۲ مناقب آل ابیطالب(ع)، ص۲۸۷ .
. میلاد حضرت محمّد (ص) به یُمنِ مَقدم او پَر فشانده جبرائیل به مدح و مَنقَبتش عرش و فرش در تجلیل در آسمان ، همهْ رامِشگران، نوازشگر مُغَنّیانِ رُخش عارفانه در ترتیل همان حکایتِ موعود اتّفاق افتاد تمامِ آن چه که تورات گفته و انجیل همان حکایت موعود اتّفاق افتاد چه اتّفاقِ قشنگی شده در عام ُالفیل از آسمان آمد بارشی اَهورایی پرندگان خدایی که هدیهْ شان سِجّیل کجاست ابرهه تا بیند آن همه هیبت چه فیل ها که فرو رفته اند فی تضلیل به گریه آمد کودک به لهجه ی داوود به خنده آمد انسان چنان که میکائیل فرشتگان الهی به هیات انسان به سویِ عرش خدا داده بوده اند گُسیل که جسم اطهرِ او را خدا کند تطهیر در آبِ زمزم و کوثر نمایدَش تغسیل به چهره، شِمّه ی نورش چو یوسف و عیسی شدند آینه گردان چو مریم و راحیل به گریه آمد کودک که آسمان خندد زمین بِگردد و بار دگر شود تشکیل جهان به اوّلِ خطّش رسیده انگاری دَمیده شد پس از آن گریه صورِ اسرافیل زمان به حیرت و ... آذرگُشَسب در اندوه زمین به لرزه ... فرو ریخت آن نماد شکیل خدای گانَک ها سر به سجده در تسبيح خدای گانَک ها در رکوع و در تهلیل تو را چگونه کنم من به انس و جان تشبیه تو را زنم به کدامین پیامبر تمثیل مُریدِ مذهب تو از نخست شد آدم شهید راه تو روز ازل شده هابیل به جستجوی تو موسی و وادی ِ حیرت کشانده است به دنبال ، قوم اسرائیل در اعتکاف مقامت پیمبران خواندند هزار بارِ مُکرّر معارج و تَنزیل تو مرکزی و جهان بر مِدار می گردد تو محوری، شده منظومه ی خدا تکمیل زمان به حرکت خود دارد آن چنان تاخیر زمین به گردش خود دارد این چنین تعجیل زمین به شکلِ دِگر گشت و آسمان، دیگر زمین به نورِ رُخَت شد به کهکشان تبدیل به اشتیاقِ رُخَت سال های پس از این به نامِ اعظمت ای عشق می شود تحویل .
. فقط نه آمنه؛ حیرانِ جمال و حُسن تو دنیایی چه عطر و بوی دل انگیزی، چه چشم و ابروی گیرایی جهان که شمس و قمر دارد، به خوبی تو مگر دارد؟ حلیمه خوب خبر دارد، ز کودکی، تو چه آقایی سلام فخر بنی‌هاشم! سلام بر تو ابوالقاسم! به خَلق و خُلق تو شد قائم، اصول دینِ دل‌آرایی چنان بلند و درخشانی، به نور و شوکت رحمانی که دید راهب نصرانی، همان ستوده‌ی عیسایی به هیچ آینه، جز حیدر، نه پادشاه و نه پیغمبر شکوه و حُسن تو را دیگر، خدا نداده به تنهایی به قلب عالمیان چون ماه، نشانده مهر تو را الله به مسندی که ندارد راه، نه قیصری و نه کسرایی به آرزوی نگین تو، درآمده‌ست به دین تو مسیح من! به کمین تو، نشسته است، یهودایی به دختران نهان در گِل، بیا محمدِ نازک دل! ببار تا که شود نازل، به قلب پاک تو، زهرایی چه کوثری و چه بانویی، چه یاس عرشی خوشبویی نبی امّی از آن رویی، که غرق امّ‌ابیهایی قسم به لَیل و به گیسویت، به ذکر یاحق و یاهو یت  به آیه‌، آیه‌ی ابرویت، به آن دو چشم تماشایی در این هزاره‌ی ظلمانی، میان این همه حیرانی برای این شب طوفانی، بخوان از آن دل دریایی از او که خال تو را دارد، که نام و حال تو را دارد به شانه‌، شال تو را دارد، می‌آید او و تو می‌آیی بخوان که در عرفاتم من، کنار آب حیاتم من نفس نفس، صلواتم من، به شوق این همه زیبایی ✍ .
. سیاهی بود و ایمان در دل ظلمت عصا می زد جهالت راهبر می شد خودش را نور جا می زد نمی بارید غیر از غم،نمی رویید غیر از یأس گل ریحانه در گور حماقت دست و پا می زد زمین تا مرز عصیان رفته بود از جرم آدم ها زمان در خواب بود و فتنه ناقوس عزا می زد خدا از سنگ بود و داشت شیطان در دل دنیا به شادی دست در خلق هزاران ماجرا می زد برای ختم این کابوس جانفرسای مرد افکن زمین دست توسل رو به درگاه خدا می زد خدا آورد ابراهیم را در هیبتی دیگر نسیم نور و رحمت را برای امتی دیگر زمین خوردند بتها با قدومش تا جهان فهمید که نبض خلق عالم بوده دست قدرتی دیگر زبان پادشاهان لال شد کسری ترک برداشت به سردی رفت آتشگاه و رو شد آیتی دیگر خدا از عرش، احمد را زمین آورد تا دنیا بفهمد طعم عشق و نور و شور و رحمتی دیگر سیاهی مُرد و دنیا زنده شد از هرم لبخندش محمد(ص) آمد و آورد با خود دولتی دیگر رسول دین رحمت شد جهان غرق سعادت شد به ما بخشید با قرآن و عترت شوکتی دیگر زمین جای قشنگی شد برای زندگی وقتی که او با آل خود بخشید بر آن قیمتی دیگر .
. صبحِ روزِ الست تا... عرصات شده حک روی آسمان و کرات نور قبرش زیاد می گردد هر که گوید زیادتر "صلوات" ■ بهترین ذکر در همه اوقات منشأ خیر و خوبی و برکات دید پیغمبرِ خدا در عرش... هست کار ملائکه "صلوات" ■ در میانِ تمامیِ کلمات خوشترین ذکر در زمان حیات می شود بر طرف بلا از او بفرستد اگر کسی "صلوات" .
. به پریشانی هر زلف پریشان سوگند به نفس‌های لب خشک بیابان سوگند به تب خاکِ ترک‌خورده‌ی سوزان سوگند به نمک زار  به هر تشنه‌ی باران سوگند صبر دنیا به سر آمد که سرامد آمد چارده بار نوشتند محمد آمد او تجلی ازل بر جبروت است که هست؟ او صراط است و ثبات است و ثبوت است که هست ؟ او سوالی است جوابش که سکوت است که هست ؟ آدم ! او فلسفه‌ی سر هبوط است که هست؟ ما ندانیم که هست آنکه ندانیم که بود باید او خود بنویسد که بخوانیم که بود ناگهان پرده برانداخته است از رویش تا که کس‌را شکند از شکن گیسویش قبله آرام بگیرد به خم ابرویش که هیاهو بکند زمزمه‌ی یا هویش جلوه در جلوه جمال ازلی را دیدند قبل میلاد علی بود علی را دیدند تشنه لب بود زمین حضرت باران را دید خار در خار پُر از خار... گلستان را دید تیره جان بود و جهان بود که جانان را دید پس از آن بود که آدم خودِ انسان را دید رحمت واسعه‌اش روی سر فاطمه است او نفس‌های علی و جگر فاطمه است او فقط بود و فقط بود  مسلمان خودش مومن خویش شد و غرقه‌ی ایمان خودش جلوه‌ای بود دو تا گشت دوچندان خودش دید با چشم خودش عین خودش جان خودش در کمالات خودش نورِ جلی را می‌دید او در آیینه‌ی خود روی علی را می‌دید ای که قبل از همه معمار دو دنیا شده‌ای قبل خود آمده  این گونه معما شده‌ای آدم و یوسف و یعقوب و مسیحا شده‌ای هرچه خوبان همه دارند تو یکجا شده‌ای از ازل تا به ابد جیره خور خان تواند لات و عُزّی و هُبل نیز مسلمان تواند آمدی با نفس عشق پیمبر بشوی تا که تکثیر شوی تا که مکرر بشوی فاطمه فاطمه هِی حیدر و حیدر بشوی تا حسین و حسن و باقر و جعفر بشوی تا رضا و علی و هادی و موسی باشی آمدی تا نفس حضرت زهرا باشی لب تو غرق تمنای حسین و حسن است چشم تو مات تماشای حسین و حسن است خیره بر مادر و بابای حسین و حسن است که فقط سینه تو جای حسین و حسن است کیستی کعبه‌ی ما ای همه  آمال علی ای حسین و حسن و ای سلسله آل علی تو جلو داری و شمشیر خدا پیش تو است چه غمی هست تو را شیر خدا پیش تو است خیبر و بدر و اُحد تیر خدا پیش تو است که علی نعره‌ی تکبیر خدا پیش تو است همه حیرت زده‌ی ضربه‌ی کاری شده‌اند چه خیالیست اگر آن دو فراری شده‌اند نسب ماست که از آل شقایق باشیم و کمی جرعه کش بحر حقایق باشیم این کریمی شما بود که عاشق باشیم قسمت این بود که از لطف تو لایق باشیم تا بگویند به ما قبله‌ی دنیا آمد که علی مژده بده صادق زهرا آمد مذهب ماست به تاسیس اباعبدالله مکتب ماست به تدریس اباعبدالله ما همه مست احادیث اباعبدالله نفس ماست به تقدیس اباعبدالله کُنیه‌ات کُنیه‌ی عشق است همانند حسین ای به قربان دلت ای دل در بند حسین غزه امروز بمان از دل ویران برخیز راه کم مانند ببین، جبهه‌ی جولان برخیز همتی مانده فقط غیرت لبنان برخیز فتح نزدیک شده لطف شهیدان، برخیز مرگ صهیون و یهودا چقدر نزدیک است به تو سوگند که هنگام سحر نزدیک است... ✍ .
. (ص) ای مفتخر خدای ز خلقِ جمال تو دیده خدا کمال خودش در کمال تو تو لایق صفات خدایی بدون شک ازاین صفات هرچه که داری حلال تو تو اشرف تمامی خلق دوعالمی ای بهترین خلیفه حق خوش به حال تو آنقدر شأن و مرتبه ات افضل است که زهرا، علی، حسن و حسین اند آل تو حالا که مهر و عشق تو گشته ست مال من جان و دل و تمامی هستیم مال تو ما بعد خانواده تو اهل دل شدیم با" اسهد" اذان فصیح بلال تو اینسان طواف سنگ حجر می شود قبول وقتی طواف می کند او دور خال تو باغ جنان اگر چه چنین سبز و خرم است شادابی و نشاط گرفت از قبال تو من مرغ روی گنبد خضرایی تو ام من بنده بزرگی و آقایی توام از جلوه ی رخت جلوات آفریده شد از بذل و بخشش ات برکات آفریده شد لعل لب تو مثل شکر بود یا رسول با خنده ی تو شاخه نبات آفریده شد نام تو را نوشت خدا توی دفترش نامت دلیل شد صلوات آفریده شد وقتی دمیده شد دم تو مرده زنده شد اینگونه بود آب حیات آفریده شد تو مقتدا شدی و پس از اقتدا به تو ذکر و دعا و صوم و صلاة آفریده شد دنیا اسیر ظلمت و جهل و عناد بود تو آمدی و راه نجات آفریده شد از خلق و خوی تو که نشان از خدای داشت زیباترین کمال و صفات آفریده شد ایمن شد از عذاب جهنم مرید تو از برکت تو برگ برات آفریده شد لطف تو بود محضر قرآن نشسته ایم ما هم کنار بوذر و سلمان نشسته ایم تو آفریده گشتی و انسان درست شد حور و پری فرشته و غلمان درست شد عرش خدا ز نور رخت خلق گشت و بعد با قطره های اشک تو باران درست شد یاحضرت رسول خدا عاشق تو بود چون که به عشق روی تو قرآن درست شد تو از خدایی و همه ی ما زخاک تو چون از گل شما گل سلمان درست شد با اخم تو جهنم و آتش عذاب و قهر با یک دم تو جنّت و رضوان درست شد چون نور حیدر از تو و نور تو ازخداست با حب مرتضاست که ایمان درست شد یک عده دور سفره حیدر نشسته و اینگونه شد که سفره احسان درست شد ما عاشق توایم که مجنون حیدریم این عشق را به جان تو مدیون مادریم هر آنچه خلق کرده خدا نوکر توأند نوح و خلیل و خضر گدای در تو أند خلق خدا که عبد و مسلمان تو شدند مدیون بخشش وکرم همسر توأند آدم به بعد هر که به پیغمبری رسید فردای حشر پشت سر حیدر توأند حتی شفیع ها همگی روز رستخیز چشم انتظار آمدن دختر توأند آنجا برای اینکه شفاعت شوند همه مدیون دست ساقی آب آور تو اند صدها هزارحوری و غلمان نشسته اند مبهوت و مات روی علی اکبر توأند نام رقیه تو گره باز می کند عالم همه گدای علی اصغر توأند علامه ها مراجع تقلید از ازل شاگردهای مدرسه جعفر توأند شکر خدا که این دل ما حیدری شده شکر خدا که مذهب ما جعفری شده مهدی نظری ✍ .
. (ص) عطا نموده خدوند، این هَدیّت را برای هردو جهان گوهر حمیّت را رسید آن که کند تربیت ابوذر را رسید آن که به سلمان دهد کفایت را رسیده عصر محبت، رسیده عقل تمام که او قلم بکشد عصر جاهلیّت را بلی رسید که بر آدمی نشان بدهد نشان و مقصد و مقصود و حدّ غایت را نه بر نژاد و قبیله نه جنس و رنگ و زبان ملاک و لازمه تقواست ارجحیت را رسید مسئله آموز حکمت و قرآن رسید آن که به دل داد حاکمیت را رسید آنکه به معنای اصلی کلمه به خلق عرضه کند راه معنویت را رسید اسوه ی اخلاق تا عیان سازد برای نسل بشر حُسن بی نهایت را رسید حسن ختام پیمبران خدا که جلوه ای بدهد ختم خاتمیت را رسید آن که به اعمال می زند محکی نه با زیادی و کثرت که حسن نیّت را برای آن که فشانَد شمیم رحمت را به جان خرید هر آزار و هر اذیت را رسیده فخر بنی آدم از خزانه ی عرش که رنگ و آب دهد روی آدمیّت را نثار طلعت پاکش هزارها صلوات همان که گفته خدایش بر او تحیّت را به خاطر گل روییش سرشته شد افلاک خدا نمود به تقدیرش این مشیّت را همان که اوست مسمّای اسوةٌ حَسَنَة همان که داده به علم و ادب هويّت را همان که بوده تمام مکارم الاخلاق همان که داده به انسانیت مزیّت را رسید آن که به تبلیغ خود مقدمه شد بنای اصلی اسلام را، ولایت را همان که نام علی (ع) را معرفی می کرد برای حکم رسالت نشان و آیت را همان علی (ع) که به هر جا اشاره بر او کرد که او به شانه بَرد پرچم هدایت را صلا زده است که اَولی بمومنین است او غدیر فصل خطاب است اولویّت را علی (ع) است نفس پیمبر(ص) ، علی (ع) است یاور او بنازم اینهمه یکتایی و معیّت را شرافت تو شرف داد گوهر زن را شنیدم از لب لعل تو این روایت را: که دخترت مَثلِ پاره ای ز پیکر توست به گوش جان بسپارید این وصیت را نبی که خم شد و بوسید دست فاطمه (ع) را بیان نمود رموزی ز واقعیّت را: که دست فاطمه(س) از دست مرتضی (ع) کم نیست ولی به دست علی داده قاطعیت را ولی اشاره کنم مردمان نفهمیدند ز حق فاطمه ات حرمت و رعایت را شبیه مصحف قرآن همیشه مهجور است کجا بریم از این ماجرا شکایت را شریطه وار بگویم در آخر سخنم نبر ز خاطر خود لحظه ای گدایت را فدای خاک قدمهایت ای رسول رحیم بریز بر سر ما گرد خاک پایت را ✍ 1404/06/19 میلاد حضرت ختمی مرتبت، رسول اکرم، پیغمبر اعظم (ص) و حضرت مام صادق (ع) مبارک .