فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترفند
چند ترفند جالب
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
@childrin1کانال دُردونه.mp3
11.86M
#قصه_صوتی
"یک تکه از ماه گمشده"
موضوع(هلال ماه)
با صدای ماندگار( مریم نشیبا)
👆👆👆
🔮
💈🔮
╲\
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#تنها_میان_داعش
#قسمت_پنجم
💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت میکشید و دستان مردانهاش به نرمی میلرزید.
موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت میدرخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانهاش چسبیده بود که بیاختیار خندهام گرفت.
از خجالت سر به زیر انداختم.
تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا میدیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده . اصلاً نمیدانستم این تحول را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!»
💠 بی هیچ مقدمهای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو میگرفت و من نمیخواستم چیزی بگم. میدونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت میکشی.»
از اینکه احساسم را میفهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به #تکریت رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه #بعثی تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.»
💠 بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او #صادقانه گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اونروز اون بیغیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!»
پس آن پستفطرتی که چند روز پیش راهم را بست ، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامشبخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اونروز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط #غیرتم قبول نمیکرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.»
💠 با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار میکنم! وقتی گریهات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اونروز روم نمیشد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!»
💠 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش #خجالت کشید!
میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت #برادرانهاش بود؛ به این سادگی نمیشد نگاه #خواهرانهام را در همه این سالها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم میخواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما #امانت عمو بودید! اما تازگیها هر وقت میدیدمت دلم میخواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، میخواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمیفهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام مهمی.. »
💠 «همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که میخواست بهت بگه. اما من میدونستم چیکار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!»
سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خندهاش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!»
💠 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت خوشمزه شده!»
با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خندهام را پنهان کنم.. نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپشهای قلبش میلرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم میکنی؟»...
#ادامه_دارد
@asheghanvlaiat
#تنها_میان_داعش
#قسمت_ششم
💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، میتوانستم به چشم #همسر به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم.
از سکوت سر به زیرم، عمق #رضایتم را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد:
«نرجس! قول میدم تا لحظهای که زندهام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!»
💠 او همچنان #عاشقانه عهد میبست و من در عالم عشق #امیرالمؤمنین علیهالسلام خوش بودم که امداد #حیدریاش را برایم به کمال رساند و نهتنها آن روز که تا آخر عمرم، حیدر را برایم انتخاب کرد.
به یُمن همین هدیه حیدری، #13رجب عقد کردیم و قرار شد #نیمه_شعبان جشن عروسیمان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود.
💠 نمیدانستم شمارهام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه میخواهد؟
گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد:
«من هنوز هر شب خوابتو میبینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!»
نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد.
وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم.
💠 از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد.
خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید:
«چرا ترسیدی؟ من که گفتم سر کوچهام دارم میام!»
پیام عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد.
دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریختهام که نگران حالم، عذر خواست:
«ببخشید نرجس جان! نمیخواستم بترسونمت!»
💠 همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده.
سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند.
نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید:
«چی شده» و سوالش به آخر نرسیده، پیامگیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند.
💠 ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم میرسید که صدای گریه زنعمو فرشته نجاتم شد.
حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زنعمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بیقراری گریه میکند.
عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداریاش میداد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد:
«چی شده مامان؟»
💠 هنوز بدنم سست بود و بهسختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بیصدا گریه میکنند.
دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانهای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد.
عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد:
«#موصل سقوط کرده! #داعش امشب شهر رو گرفت!»
💠 من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پلههای ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید:
«#تلعفر چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم.
بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از #ترکمنهای شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی میکرد.
تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمیدانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است.
💠 عباس سری تکان داد و در جواب دلنگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید:
«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ میزنیم جواب نمیدن.»
گریه زنعمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد:
«این حرومزادهها به تلعفر برسن یه #شیعه رو زنده نمیذارن!»
حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت.
💠 دیگر نفس کسی بالا نمیآمد که در تاریک و روشن هوا، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد.
همه نگاهش میکردند و من از خون #غیرتی که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریهام گرفت.
💠 رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا میآمد، مردانگیاش را نشان داد:
«من میرم میارمشون.»
زنعمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد:
«داعش داره شخم میزنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»...
#ادامه_دارد
@asheghanvlaiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷۲۳ ربیع الاول، سالروز ورود حضرت فاطمه معصومه(س) به شهر قم🌷
'' '' '' '' '' '' ''
آمد ز راه دختر موسی به شهر قم
یعنی فتاد سایه ی طوبی به شهر قم
بوی بهشت می وزد از گرد چادرش
گل کرده است مأمن و مأوی به شهر قم
وقتی گذاشت پا به حریم دیار عشق
جاری شده ست چشمه تقوی به شهر قم
بانوی آب و آینه، معصومه می رسد
با جلوه های زینب کبری به شهر قم...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
دوشنبه ها دو گل بوستان محمدی🌸
میزبان ما هستندبرای ماچه سعادتی😍
عرض ادب کنیم محضر این دو سرور جوانان اهل بهشت
#السلام_علیک_یاحسن_بن_علی
#السلام_علیک_یاحسین_بن_علی
🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆
فرمود به آواز جلی، پیغمبر
درباره سبطین، شبیر و شبر
هستند دو گوشواره عرش مجید
دو رنگ، یکی اخضر و دیگر احمر
🔆 🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆
#دوشنبه_های_بهشتی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#فرزند_دلبندم
اگر از کودک خود خواسته اید کاری را انجام دهد، بگذارید خودش آن کار را تمام کند.
حتی اگر در مقایسه با مدت زمانی که شما می توانید آن کار را انجام دهید، به دو برابر آن زمان یا مقدار بیشتری وقت نیاز داشته باشد.
حتی اگر جمع کردن لباس خواب برای او پنج دقیقه هم طول می کشد، بگذارید که او خودش این کار را انجام دهد. مگر اینکه واقعا عجله داشته باشید.
در این حالت، وقتی خودش کار را تمام میکند در مقایسه با زمانی که شما کار او را تمام کنید، او احساس موفقیت و اعتماد به نفس بیشتری تجربه خواهد کرد.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
به آب نوشیدنی گلاب اضافه کنید
گلاب غنی از آنتی اکسیدان و دارای خاصیت ضد التهابی است و کاهش دهنده لکه ها و بهبود دهنده رنگ پوست بوده و مقوی معده، قلب،کبد و اعصاب بوده و آرامبخشی قوی است👌
#تغذیه
#سلامت
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#فرزند_دلبندم
💢 بعضی از تغییرات معمول روانی نوجوانان مثل:
زودرنجی،
پرخاشگری،
شلختگی،
حساس شدن،
نوسانات خلقی و خودخواهی
✅ اقتضای سن آنها و طبیعیست.
دربرخورد با این حالات نوجوان شکیباتر باشیم و اورا طرد یا سرزنش نکنیم.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
انا لله وا الیه راجعون درگذشت مادر مهربان مرحومه ام لیلا واحدی فرزند غلامحسین را به خانواده های عبایی و ولی زاده تسلیت عرض میکنیم عزیزان منت براین حقیر بگذارید چنانچه میتوانید نمازشب اول قبر فراموش نشود لازم به ذکر است مرحومه مادر شوهر خواهر عزیزمان رقیه ولی زاده میباشد شادی روح جمیع شهدا و اموات من یقرا فاتحه مع الصلوات
@childrin1کانال دُردونه(1).mp3
1.92M
#قصه_صوتی
" موش کوچولویی که دوست داشت به همه کمک کنه "
با صدای ماندگار ( مریم نشیبا)
👆👆👆
🔮
💈🔮
🔮💈🔮
╲\╭┓
╭ 🐭🍃
┗╯\╲
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
به نیت سلامتی و ظهور مولا صاحب الزمان عج
#_سه_شنبه_های_مهدوی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🌺سه شنبه ها مهمان سه حجت حق حضرت سجاد وحضرت باقر وحضرت صادقیم
🌼اما سه شنبه ها ازجهتی میدهد بوی مهدی زهرا
نشانه آن جمکران که بود میعادگاه عاشقان مولا
#السلام_علیک_یاعلی_بن_الحسین❣
#السلام _علیک_یامحمد_بن_علی ❣
#السلام_علیک_یاجعفربن_محمد❣
#السلام_علیک_یاصاحب_الزمان❣
🦋یادخواندن نماز صاحب الزمان در مسجد جمکران بخیر😔
#سه_شنبه_های_مهدوی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🌹 #تلنگر
💠 زلال باش
💧 آب، گواراست و صدای آن هم آرامش بخش است، اما آبی که زلال باشد، وگرنه آب گل آلود نه گوارایی دارد و نه آرامش می بخشد.
💧من و تو هم مثل آبیم، اگر صاف و صادق باشیم دیگران در کنار ما به آرامش خیال می رسند و در کنار ما راحت و آسوده اند، وگرنه مایه رنج آنها خواهیم بود و چیزی که آدم را زلال می کند تقواست.
🍃تقوا یعنی نامردی نکن! بی انصاف نباش! حرف کسی را پیش دیگری نبر! حرف کسی را پیش دیگری نزن!
قرآن از ما همین را می خواهد : اتقوا الله؛ با تقوا باشید.
📗 "یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله حق تقاته" ( آل عمران/۱۰۲)
📚كتاب سی تدبر، سی تلنگر.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
سلام عزیزان دختر جوانی فردا مراسم عقدش هست و متاسفانه در شرایط مالی بسیار بدی قرار دارند خواهش میکنم همت کنید وما را در این کار خیر کمک کنید اگر خیری میشناسیداطلاع رسانی کنید6273811070442717زینب کاظمی. اجرکم عندالله
#تلنگر
📲 میگویند این پدر ۱۴۲ تماس ناموفق با فرزندش داشته...
💢 حسی به من میگوید این پیامِ آن امام غائب، به ما فرزندان فراموشکار نیز هست که بارها سراغمان را گرفته و جوابش را ندادهایم...
#جان_پدر_کجاستی 😢
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
✅ نشانه های حتمی ظهور
قبل از ظهور حضرت مهدی(عجل الله فرجه) پنج نشانه به صورت قطعی رخ خواهد داد:
🔺خروج یمانی
خروج یمانی( احتمالا در ماه رجب) که به پشتیبانی از اهل بیت علیه سفیانی قیام میکند و مردم را به حق و عدل فرا می خواند. این سپاه در عراق با سپاهی که از خراسان آمده متحد می شوند.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🔺صیحه آسمانی
صدای آسمان در ماه رمضان که صدای جبرئیل و در حمایت از اهل بیت محمد است. به گونه ای که هرکس در هرجای زمین، آن را خواهد شنید و معنی آن را به زبان خود خواهد فهمید.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🔺خروج سفیانی
به باور شیعه ، سفیانی از نسل ابوسفیان است و در نهایت بدست حجت بن الحسن شکست خورده و کشته می شود
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🔺فرورفتن لشکر سفیانی در سرزمین بیداء
فرو رفتن لشکری که سفیانی به عربستان فرستاده در بیابانی به نام بیداء که بین مکه و مدینه واقع شده است
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🔺کشته شدن نفس زکیه
کشته شدن نفس زکیه در خانه خدا( مسجدالحرام) وبین حجرالاسود ومقام ابراهیم.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃