eitaa logo
آستانِ مهر
6.4هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
61 فایل
کانال رسمی «فرهنگی خواهران» آستان مقدس حضرت معصومه علیهاالسلام تنها کانال بانوان اعتاب مقدس Admin: @karimeh_135 @Mehreharam سایت 🌐astanehmehr.amfm.ir اینستاگرام: https://Instagram.com/astanehmehr ایتا: https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
مشاهده در ایتا
دانلود
💎 «نام زنان ما بر تارک کتاب‌های متعدّدی کتاب‌های علمی، کتاب‌های پژوهشی، کتاب‌های تاریخی، کتاب‌های ادبی، کتاب‌های سیاسی، کتاب‌های هنری گذاشته شده؛ جزو برترین نوشته‌ها و آثار مکتوب امروز نظام اسلامی - چه مقالات و چه کتاب‌ها - نوشته‌های بانوان ما است، که این واقعاً مایه‌ی افتخار است.» 🎙 مقام معظم رهبری مدظله‌العالی 🗓 ۱۳۹۳/۰۱/۳۰ 🗓 ٢۴ آبان‌ماه؛ روز کتاب، کتابخوانی و کتابدار 📚 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
هدایت شده از معصومانه
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ 📘 ┊ ┊ 📗 ┊ 📙 📕 📚ما همانیم که می خوانیم📚 سرکار خانم فهمیه شاکری مهر نویسنده داستان و رمان و همه ی گل دخترای عاشق کتاب مهمان این هفته ی محفل دختران بهشتی 📌ویژه دختران ۱۲تا ۱۷ سال زمان: پنج شنبه ۲۶ آبان، ساعت ۱۴:۳۰ مکان: حرم مطهر، صحن حضرت صاحب الزمان (عج)، روبروی کفشداری ۱۲، سالن ولایت ╭━━⊰❀📚❀🌸❀📚❀⊱━━╮ https://eitaa.com/joinchat/3969187913C5562147d4c ╰━━⊰❀📚❀🌼❀📚❀⊱━━╯
من ابرِ آسمانم و صد حرف در دلم باران شَوم خدا کند بانو در این حرم 📸 سیده زهرا‌آل‌هاشم 〰️⚜〰️⚜〰️⚜〰️ @astanehmehr
در انتهای ریسمان زندگیم گره ای محکم بنام خداست. •┈┈••••✾•🦋•✾•••┈┈•
💠 💎 ارزشِ همانند شدن با خوبان 🔰 مثلاً حادثه خشم آورى واقع مى‌شود و انسان عصبانى مى‌گردد و از درون مى‌جوشد و مى‌خروشد؛ ولى خودش را كنترل كند و قيافه‌اى همچون حليمان و بردباران به خود بگيرد. اين كار در نخستين بار ممكن است بسيار مشكل باشد ولى هرچه تكرار شود آسان تر مى‌گردد تا زمانى كه انسان به آن عادت مى‌كند و تبديل به حالت و سپس تبديل به ملكه مى‌شود. البته تمام صفات فضيله را مى‌توان از اين راه به دست آورد؛ 📔 شرح آیت‌الله مکارم شیرازی ، پیام امام امیرالمؤمنین علیه‌السلام 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر @astanehmehr
احسان کنجکاو شده بود از هدفم بدونه.میگفت بگو میخای چطوری آشتیشون بدی.خیلی اصرار میکرد انقدر گفت تا مجبور شدم براش تعریف کردم.براش از لذت بچه خوشگلی که بزودی میومد توی بغلمون گفتم.رویای شیرین بچه دار شدنمون و اینکه میتونستیم سوار کالسکه ش کنیم و بریم قدم بزنیم...خونه مامان باباهامون بریم و بچه براشون بخنده.اونا کیف کنن و ما به وجود بچمون افتخار کنیم... احسان رو هیچوقت اینشکلی ندیده بودم از جاش بلندشد و چایی که براش ریخته بودم رو ریخت توی ظرفشویی.فک میکردم از ذوقش داره پرواز میکنه ولی چهرش شدیدا غصبناک بود و گفت: حق نداری تا برمیگردم اصلا دوستت رو ببینی.تو بااین افکار احمقانه داری خطرناک میشی.من همچین زنی گرفتم واقعا؟!!! بدون هیچ حرف دیگه ای داشت لباسش رو میپوشید که بره سرکار یکدفعه احساس کردم چقدر کنف شدم.نمیدونستم چرا مخالفه.رفتم پیشش و گفتم مگه بدگفتم؟؟ گفت:بله که بدگفتی.میفهمی چی داری میگی..تو انقد خودخواه بودی رویا؟؟ دوتاشونه هامو گرفت و گفت:یه بچه چیه تو بخاطرش میخای تبه کار بشی،سردوستت و شوهرش کلاه بزاری.توی مهمترین چیز زندگیشون دخالت کنی.یروز بهش میگی طلاق بگیر.حالاهم میخای بگی طلاق نگیر...این مرحله امتحان خداست که ما بچه نداریم و تو داری توی این امتحان رفوزه میشی رویا بخودت بیا باتعجب نگاش میکردم داشت راست میگفت.احسان داشت میگفت من بچه نمیخام لابد این نقشت نگیره میخای از توی خیابون بچه بدزدی بیاری تو خونه راست میگفت حتما این هم بذهنم میرسید.داغون شده بودم.احسان باحرفاش منو از لاکم دراورده بود. لباسش رو پوشید و با عصبانیت گفت همه ی ارتباطت با دوستت رو فعلا قطع میکنی.زندگی اون بما مربوط نیست درهیچ زمینه ای. ظهر برمیگردم قورمه سبزی بپز خداحافظ.. احسان شدیدترین رفتارش رو نشونم داده بود.اون مرد آروم و آرامش بخش منو باتحکمش تکون اساسی داد.کلی به حرفاش فکر کردم.مدام جملاتش از ذهنم میگذشت.باخودم فکر کردم چقدر یه آدم میتونه خطرناک بشه و یادچار حماقت بشه بدون اینکه حتی بفهمه.حقیقت این بود که فاصله کفر و ایمانم رو اصلااااا نفهمیده بودم. اول از همه رفتم سراغ پختن قورمه سبزی تا بتونم دوباره دل شوهرم رو بدست بیارم.این اولین حادثه زندگیم بود که تااین حد احسان رو غمگین و مایوس کرده بودم.همه رویاهای دیشبم برام سخیف و بی ارزش شده بودند اون راست میگفت یه بچه که دو وجبم نیست چرا باید ایمان و اعتقادم رو تحت الشعاع قرار میداد و گناه رو برام به ارمغان میاورد... دوساعت و نیم بعد قورمه سبزیم پخته بود.روی کابینتو داشتم تمیز میکردم که زنگ خونمون رو زدن.حتما حورا بود.نمیدونستم چجوری بگم نیاد تو.میترسیدم احسان برسه و بگه چرا دارید باهم حرف میزنید.خط و نشونی که احسان برام کشیده بود خیلی پررنگ بود.اما...نمیشد درو باز نکنم. فوری جورابم رو پوشیدم و مانتو تنم کردم.درو باز کردم.حورا سلام کرد و گفت جایی میری؟گفتم آره میرم بیرون.گفت میری خرید بیام کمکت آبجی.گفتم نه نه اصلا. هل شده بودم.بهم گفت خوبی؟گفتم آره باید برم جایی کارمهم دارم برگشتم میام پیشت. الکی یچیزی گفته بودم.اون رفت و من موندم و مانتویی که داشتم دکمه هاشو باز میکردم.یادم اومد تو چله هستم و دروغ نباید میگفتم.تصمیم گرفتم واقعا برم بیرون که دروغی هم نگفته باشم.باید به احسان خبر میدادم. انقد بین خودم و همسرم فاصله احساس میکردم که روم نشد تلفن بزنم.پیام دادم احسان جان اجازه ست برم حرم؟فوری جواب داد.اجازه ماهم دست شماست.رسیدی زنگ بزن جمله ش خیلی آرومم کرد.اون فاصله یهو پرید.دلم آروم شد و فهمیدم میخاد منو ببخشه خلاصه رفتم حرم.دلم خیلی گرفته بود و زدم زیر گریه.یکساعتی وقت داشتم تو حرم باشم.باخانم خیلی حرف زدم و از ارزوهای دلم گفتم.بهرکی نگاه میکردم یه بچه بغلش بود.دلم میخاست یروزم من بچم رو میاوردم حرم متبرکش میکردم.این چه جوابی بود که دکترها به ما داده بودند و معتقد بودند مانباید بچه دار بشیم. یجا نشستم و نماز خوندم. برگشتم رو به ضریح و از روی کتاب دعا میخوندم.یکی دو متر اونطرف ترمن داشت نماز میخوند و نوزادش کنارش بود.دلم بچشو میخاست.به خدا و حصرت معصومه گفتم بااین سرنوشتی که برای من تعیین کردید آرزوی بغل کردن یه بچه رو چرا بدلم گذاشتید.حتی الان این خانم هم بچشو نمیده یه لحظه بغل کنم.کاش یه دقیقه این بچه مال من میشد... و اون بچه وسط نماز مادرش از خواب بیدارشد و زد زیر گریه.صدای گریه ش همجارو پر کرده بود.نگرانش شدم داشت خودشو میکشت.رفتم بغلش کردم اروم بشه تا مامانش نمازشو تموم کنه.خدا همون لحظه حاجتم رو داده بود و من برای یه دقیقه مامانش شده بودم.حسابی بغلش کردم و اتفاقا آروم هم شده بود.خدایا معذرت تو صدای منو میشنوی من چرا قدرتت رو دست کم گرفتم. 🍃👶🏻🍃👶🏻🍃👶🏻🍃 @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 ابرها چرا نمی‌بارند؟ آسمان چه بغضی کرده. باد اما آزادانه همه جا می‌چرخد. پاییز است و فصل دلتنگی برای محبوب! در گوشه کنار دنیا هستند دل‌هایی که، پر می‌زنند تا مشهد... و باد، به رسم همیشه، سلام‌رسانِ دلتنگ‌هاست. دلتنگیِ سرشار از محبت برای غریب طوس، رسمی است که به یادگار از بانوی کرامت برایمان به جا مانده. و چه رسم شیرینی است... 💚 صلی الله علیک یا اباالحسن علی بن موسی الرضا. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
خود را ز راه دور کشاندم به کوی تو دل خسته آمدم که مددکار من شوی 📸 زهرا سادات سجادی 〰️⚜〰️⚜〰️⚜〰️ @astanehmehr
‏"اَمَّن یُّجیب" بر منِ دلخسته واجب است بیمارِ عشق، مرکزِ اَمَّن یُّجیب‌هاست...! •┈┈••••✾•🦋•✾•••┈┈•
34.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حال و هوای پاییزی و بارانی امروز صبح حرم مطهر 🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃 @astanehmehr
🌸 🔰 پیدا کردن اشیاء کوچک به آسانی! شما می توانید با استفاده از جارو برقی تمام اشیای کوچک مانند گوشواره را به راحتی پیدا کنید. کافی است روی ورودی لوله آن، یک جوراب و یا پارچه بکشید و سپس منطقه را جارو نمایید. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 🌷 عاشورای اصفهانی‌ها در عملیات محرّم در این عملیات بسیاری از رزمندگان اسلام هنگامی که از رودخانه می‌گذشتند گرفتار طغیان وحشتناک رود شده و یکی پس از دیگری جان به جان آفرین تسلیم کردند، در این عملیات در مجموع هزار و ۲۵۰ شهید تقدیم انقلاب اسلامی شد که از این تعداد ۷۵۰ شهید اصفهانی بودند. اما اوج این حماسه در بیست‌وپنجم آبان‌ماه سال ۶۱ در شهر اصفهان زمانی رخ داد که بیش از ۳۷۰ شهید بر دوش مردم سرود رهایی را خواندند، روزی که پدران و مادران و فرزندان شهدا خم به ابرو نیاوردند و راست قامت‌تر و مصمم‌تر از دیروزشان، در صف ثبت‌نام و حضور دوباره در جبهه‌های حق علیه باطل ایستادند که چشم جهانیان بر این عظمت خیره ماند، در واقع تشییع این تعداد شهید تا به آن روز در هیچ کجای کشور انجام نشده بود و این واقعه تا به امروز نیز دیگر تکرار نشده است. برای خاکسپاری تعداد فراوان شهدای عملیات محرم دوران دفاع مقدس در روز ۲۵ آبان سال ۶۱، فضای محدودی در گلستان شهدای اصفهان داشتیم، با طی روند قانونی، قرار شد تا خانه‌های اطراف گلستان شهدای اصفهان برای این منظور تخلیه شوند. نه تنها کسی مخالفتی نکرد، بلکه خیلی از مردم اشتیاق وصف‌ناپذیر به منظور تخلیه و تخریب خانه‌هایشان برای میزبانی از پیکرهای مطهر شهدا از خود نشان دادند، اهالی محل که خانه‌هایشان را تقدیم شهدا کرده بودند نیز داوطلبانه به کمک ستاد شهدا آمدند تا کاشانه خود را برای میزبانی از شهدای گلگون‌کفن عملیات محرم آماده کنند. برای کندن قبور مطهر شهدا هم از مردم و سربازان ارتش کمک گرفته شد، در آن شب اصفهان تا صبح نخوابید، برای حمل شهدا از وانت‌های شخصی شهروندان که در مقابل درب ستاد در یک صف طولانی قطار شده بودند. زمانی که مردم در جریان تشییع شهدا قرار گرفتند، هیچ‌کس در خانه نمانده بود، میدان بزرگ حضرت امام (ره) اصفهان مملو از جمعیت شده بود، از زن، مرد، پیر، جوان، کودک، نوجوان و جوان در این میدان جمع بودند و یک صدا شعار "شهیدان زنده‌اند الله اکبر" را سر می‌دادند، آن روز مردم پیکرهای شهدا را به دست گرفته و آنها را در فاصله از میدان امام (ره) تا گلستان شهدا آنها را تشییع کردند. رهبر کبیر انقلاب حضرت امام خمینی (ره) پس از این واقعه در پیامی که در این خصوص صادر کردند، فرمودند: «در کجای دنیا می‌توانید جایی را مانند اصفهان پیدا کنید، همین چند روز پیش فقط در شهر اصفهان حدود ۳۷۰ شهید را تشییع کردند و همان روز هزاران نفر را به جبهه‌های حق علیه باطل فرستادند.» 🔷🔸💠🔸🔷 @astanehmehr | «آستانِ مهر»
📖 شبیه آسمانی‌ها هوای قم به سر دارم نشانی از چهل اختر درون چشمِ تر دارم تویی سالار و میر این محله، جلوۀ خورشید! یقیناً از تو دارم آبرویی هم اگر دارم تو موسی، این محله طور، من سرشار از ایمان به اعجاز آمده اینجا عصایت من خبر دارم پر از عطر تو باشد خاطرات کودکی‌هایم چگونه می‌توانم از ضریحت دست بردارم؟ کبوترها به دور گنبدت پرواز می‌کردند همیشه خواب می‌دیدم که من هم بال و پر دارم ضریح چوبی‌ات صندوق اسرار دل من بود ولی حالا که از آن روزها سرّ بیشتر دارم - به دنبال تو هستم مَحرَمِ دل! یار! همسایه! برای حاجتم آقا! به دستانت نظر دارم اگر یک روز بی برقع میان کوچه می‌رفتی پر از شوریدگی می‌شد دل مردم، خبر دارم ✍🏻 سیدمحمد بابامیری 🗓 ٢٢ ربیع الثانی سال‌روز وفات حضرت موسی مبرقع فرزند امام جواد سلام‌الله‌علیهما. 🔷🔸💠🔸🔷 @astanehmehr | «آستانِ مهر»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلتنگی غروب همه جمعه های من کی میرسد به صحن حضورت صدای من 〰️⚜〰️⚜〰️⚜〰️ @astanehmehr
از سلسله دوره های حیات طیبه 《سطح ۲ مقدماتی 》 🔸ویژه بانوان در همه مقاطع سنی 🔸 کارگاه مزاج شناسی وتاثیرات محیط برمزاج 🔸 باحضور استادمحترم سرکارخانم زهتابچی ظرفیت ثبت نام محدود 🌸مکان: صحن صاحب الزمان(علیه السلام)، روبروی کفشداری۱۲، طبقه بالا(امورفرهنگی خواهران) 🌸زمان: از اول آذر ساعت ۱۵الی۱۷ 🌸ثبت نام فقط از طریق سایت آستان مهر : https://astanehmehr.amfm.ir/mezajshenasii/ 〰🔸〰🔸〰 ⚜تنها کانال ویژه آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها برای شما بانوی محترم👇 @astanehmehr
در لا به لای پیچ و تاب ذهنم به این می‌ اندیشم چه احساس خوبی دارد داشتن پدری چون شما مهربان تر از مهر آرام از رود زیباتر از ماه نزدیک تر از جان پدری که خطا می‌بیند و چشمی بر هم می‌نهد و به یک اشاره اش خوب می‌کند تمام بدی ها را... چه احساس قشنگی دارد که به یادم هستید هر روز همیشه و آن لحظه که بند بند اجابت اسیر گیسوان زیبایتان هست ... نام مرا بالا می‌برید و در صدر ترنم دعایتان می‌نشانید چه احساسی دارد داشتنی چون شما ای آقای قلب من ! نام تو دوان کرده به پایت قدمم را یاد تو روان کرده دوباره قلمم را با چشم کرم کاش که بسیار ببینی ناچیزی این عرض ارادات کمم را 📝 فاطمه پاکدامن 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلم برای مهدیِ جانهایِ خزان زده🍁، تنگ است... •┈┈••••✾•🦋•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ ۲۷ آبان سالروز درگذشت بانوی مبارز، مرضیه حدیدچی مشهور به طاهره دباغ @astanehmehr
📚 ⬅️ نام: نشانی گنج ✍🏻 نویسنده: فاطمه بهبهانی 🔸کتاب «نشانی گنج» به ماجرای بمباران خیابان آذر شهر قم و شهادت خانواده قربانیان در این بمباران می‌پردازد. 🔹این کتاب از زاویه دید «رضا قربانیان» پسر نوجوان خانواده قربانیان که بر حسب اتفاق از بمباران جان سالم به در برده و با وجود سن کم باید بار مصیبت از دست دادن خانواده را به دوش بکشد، ماجرا را روایت می‌کند. 🔸«نشانی گنج» که در قالب داستان و برای گروه سنی نوجوان نوشته است، مخاطب را با خود به دهه شصت برده و در حال و هوای آن روزها با رضا همراه می‌کند. 🍉 برشی از کتاب: هر دو گیج بودیم! ولی من چیزهایی را دیده بودم که خاله ندیده بود! در دلم بلبشویی راه افتاده بود! حالا فهمیدم وقتی ماما‌ن‌زهرا می‌گفت: «دلم شور می‌زند» یعنی چه! تا حالا این قدر نگران نبودم. یعنی چه اتقاقی افتاده بود که صبح به این زودی زن عمو و پسرعمو به بهانه‌های مختلف آمده بودند و هر دو از دیدن من خوشحال شده بودند وسراغ بقیه را از من می‌گرفتند! ساعت هنوز نُه نشده بود که دایی‌محمد با قیافه‌ای درهم و پریشان به خانۀ خاله فاطمه آمد. دایی‌محمد نزدیک خانۀ ما، انتهای کوچۀ بن‌بست امام حسین علیه‌السّلام زندگی می‌کرد. خاله که دایی محمد را با آن قیافه دید، پرسید... 🔷🔸💠🔸🔷 @astanehmehr | «آستانِ مهر»