eitaa logo
آستانِ مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
60 فایل
کانال رسمی «فرهنگی خواهران» آستان مقدس حضرت معصومه علیهاالسلام تنها کانال بانوان اعتاب مقدس Admins: @karimeh_135 @astanee_mehr اینستاگرام: https://Instagram.com/astanehmehr ایتا: https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 اردوهای بصیرتی جذاب با برنامه های تئاتر ونمایش ، بازید از نمایشگاه یادگار مادری، اکران فیلم و پذیرایی باهمراهی کارشناسان تربیتی نوجوان ویژه مدارس متوسطه دخترانه قم ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎 ❌ بلایی که رژیم پهلوی بر سر ما آورد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌[رژیم پهلوی] در زمینه‌ی علمی، در طول صد سال، صد و پنجاه سال ما را عقب نگه داشتند. در زمینه‌ی صنعتی همین جور، در زمینه‌های گوناگون اجتماعی همین جور. حكومتهای فاسد، حكومتهای مستبد، حكومتهای شهوتران، حكومتهای شكمباره، و در این چند دهه‌ی آخر قبل از انقلاب هم حكومتهای بشدت وابسته، پدر این كشور را درآوردند. یك روزی فقط استبداد بود، دیكتاتوری بود - دیكتاتوری ناصرالدین‌شاهی، دیكتاتوری فتحعلی‌شاهی - ولی دیگر وابستگی نبود؛ اما یك روز وضع این كشور به جائی رسید كه هم دیكتاتوری بود، زورگوئی بود، فشار بر مردم بود، هم نوكری بیگانه بود. رضاخان قلدر كه مثل یك گرگ وحشی به مردم میتاخت، در مقابل اربابهای انگلیسی، هر امتیازی كه خواستند، به آنها داد. 🎙 رهبر انقلاب مدظله‌العالی 🗓 ۱۳۸۹/۰۸/۰۵ 🔷🔸💠🔸🔷 @astanehmehr | «آستانِ مهر»
قسمت 25رمان1361.mp3
13.74M
🎧 ۱۳۶۱ همونجور که یادتونه درقسمت بیست وچهارم داشتیم 👇 احمد گیربد کسی افتاده بود مسعود چاقوشو داشت نشون میداد عقلش حکم کرد دوباره وارد خونه پورشریف بشه ولی حسابی غیرتی شده بود میخواست حساب این پسر قلدر رو کف دستش بذاره مادرش پرسید:" پسرم توکه بقال نیستی؟" احمد گفت" نه کارمندم ولی شغلم خیلی سخته".....😞 کلی مادرش نصیحتش کرد و پخته حرف میزد حتی از خانم جانش بیشتر! انگارتحصیلکرده بود... احمدبا ناراحتی رفت و لباس نظامی رو پوشید و دوباره راه افتاد سمت خونه ی کوچیک توی کوچه تاریک... ....معلوم بود پرجمعیتن بچه ها گفتن عراقی عراقی ! و دویدند و رفتن توی خونه ....چندتا خانم به جمع اضافه شدند و احمدرو دعوت کردن توی خونه شون ولی وقتی فهمید که قرارخواستگاری اون پسر رو گذاشتن برای فردا! همون فردایی که پیکر پاک داماد میومد بشدت متاثر شد😢 وامشب ادامه ماجرارو باهم بشنویم @astanee_mehr 🎙 با خوانش هنرمندانه نویسنده ی کتاب: مطهره پیوسته 🍂°•°•💠•°•°🍂 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
نرسیده به صحن،سلامم کبوتر می‌شود... پر می‌کشد و همراه می‌شود با جاری بی‌انتهای سلام‌ها... 〰️⚜〰️⚜〰️⚜〰️ @astanehmehr
بعضی از قلب‌ها شستن‌شون اولویت داره به لباس... ┄┅|°⊰•.᯽⃟💐⃟᯽.•⊱°|┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔳 🔆راضی بودن از سرنوشت 🔻قَالَ علیه‌السلام: 🔹 إِذَا لَمْ يَكُنْ مَا تُرِيدُ، فَلَا تُبَلْ [كَيْفَ] مَا كُنْتَ.  🔸و درود خدا بر او، فرمود: اگر به آنچه كه مى خواستى نرسيدى، از آنچه هستى نگران مباش. 📓حکمت ۶۹، نهج‌البلاغه ◾️▪️▫️▪️◾️ کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خلاصه مادر چمدان بدست به خانه دختر رهسپار شد و از همونجا توی ماشین شروع کرد به حرص و جوش.نه میتونست باهمسرجان صلح کنه و نه میتونست دوریش رو تحمل کنه. میگفت خاک بسرم چیزیش نشه.کله خراب اگه نبود که دنیا گلستون میشد امان از این کارای باطلش.وتا خود خونه یکسره همسر عزیزتر از جانش رو سرزنش میکرد که الان پیشش نیست. رسیدیم خونه. بهترین لحظات عمرمون رو میگذروندیم و هنوز احسان با اشاره ابرو میگفت فعلا ماجرا رو نگم.احسان برای مامان تشکی رو آماده کرد و توی اتاق گذاشت بالشت و پتو هم روی اون قرار داد. من هم داشتم می رفتم مسواک بزنم که بخوابیم دیدم مامان با اکراه و افسردگی روی مبل نشسته و داره به بساط خوابش نگاه میکنه. خندم گرفته بود رفتم پیشش نشستم و غش غش خندیدم و گفتم مامان چیه چیشده میخوای به احسان بگم ببردت خونه؟ چقد دپرسی ...و خندیدم چون خنده دار بود. گفت نه دارم به این تشک نگاه میکنم ، یه عمره حمیدی برام تشک میندازه و من بعد سی چهل سال دارم برای خودم تشک میندازم. احسان هم اومده بود و باتعجب به مامان و حرف زدنش نگاه میکرد ، اصلا نگفت براتون تشک رو پهن میکنم. مامان گفت حمیدی کجایی.... و ما دوتا زدیم زیر خنده.خواستم تشک رو پهن کنم که احسان و مامان نذاشتند و من اونها رو باتعارفاشون تنها گذاشتم و رفتم مسواک بزنم. گویا دلم ناغافلتر از همه ی روزگار بود و نمیدونستم که زن حامله نمیتونه بدون عوق زدن مسواک بزنه ... و من بالا اوردم. اینجا بود که همچی لو رفت. مامان از خوشحالی بشکن میزد و خداروشکر میکرد.بغلم کرد و به من گفت خداروشکر مادر .. من همش فکر می کردم شما دوتا تا آخرعمر بچه دار نمیشین😐 من و احسان بهم نگاه کردیم و چیزی نگفتیم. خودم رو زدم به اون راه و گفتم: دیدیم خونه خریدیم ، سفرامونم رفتیم گفتیم دیگه وقتشه نمیخواستم مامان غصه بخوره و بفهمه که من بچه دار نمیشدم ، خلاصه سه تا آدم خوشحال با شادمانی خوابیدیم تا صبح😊😊😊 احسان صبح رفت سرکار و من و مامان مشغول غذا پختن شدیم. مامان میگفت احسان رو بفرستیم برگشتنی بابا رو هم به اینجا بیاره. با خوشحالی اول صبح زنگ زد به بابا و گفت سلام موفرفری الهی خدا کچلت کنه بگو چه خبری برات دارم.رویا حامله ست.تو بابابزرگ شدی.دیگه مجبوری اخلاقای گندتو بزاری کنار. بابا خوشحال شد اما صدایش گرفته و ناتوان بود.مدام سرفه میکرد و میگفت تب داره. ناراحت شدیم و گفتم احسان میاد میاردت خونه ما.گفت نه نه اصلا نیاین هیچکدومتون.من حال عجیبی دارم اصلا تاحالا اینجور نشده بودم.سردرد داره دیوونم میکنه🤕 مامان گفت خب برو دکتر.چرا خونه موندی برو بهت امپول بزنه بابا گفت اخبارو گوش کردید؟ مامان گفت:ای خدا ما داریم چی میگیم این مرد چی میگه.تو اصلا هیچ چیزت سرجاش نیست حمید نمیدونی کی چی بگی کی بخندی کی گریه کنی.خب اخبار چه ربطی داره به حرف مریضی تو مرد ... بابا گفت نترسینا الان خبر گفت توقم کرونا اومده.دونفرم مردن.منم کرونا دارم مامان گفت خاک توسرم.کروناااا.😳نه تو کرونا نداری اونا میمیرن تو که داری باماحرف میزنی بابا سرفه داشت و بیحال بود گفت بزار برم حالم بده.. و قطع کرد. استرس از صدای بابا میبارید.🥴 بامامان هل زده تلویزیون رو روشن کردیم.بابا درست گفته بود.مامان میزد به پاهاشو میگفت حمید آقای من، حمید عزیزم ،حمیدجانم ،حمیدی نمیرررر. .. و زد زیر گریه😭😭 تلویزیون هرچیزی یاد میداد بابا توی خونه انجام میداد و بما اجازه ورود نمیداد. خیلی نگرانش بودیم و من با این بچه تو شکمم شده بودم سوژه ی خونه که مباداکرونا نگیرم.😔 ✍مطهره پیوسته 👶🏻🍁🐣🍁👶🏻🍁🐣🍁 @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 سفرهٔ روضه‌های مادر دل را گرم می‌کند در این سرما. مخصوصاً دلی که از کنج حرم خواهر، پر کشیده باشد تا حرم برادر. روضه‌هایمان در ایام فاطمیه، از این دو حرم سرچشمه می‌گیرد تا یادمان نرود چه ولی‌نعمت‌هایی را خدا نصیبمان کرده. 🌷 باشد تا سپاسگزار باشیم و قدردان. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
نظر بکن به دلی کز فراق خسته شدست... 〰️⚜〰️⚜〰️⚜〰️ @astanehmehr
از خلوتی ِ راه سعادت نهراسید! - امیرالمؤمنین ┄┅|°⊰•.᯽⃟💐⃟᯽.•⊱°|┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 🏴چطور رو با بچه‌ها برگزار کنیم؟ (١) ◼️خونه رو سیاه‌پوش کنید: با هرچی که تو خونه در دسترسه، مثل چادر و روسری‌های مشکی خونه رو سیاه‌پوش کنید. یا اگه به هیئت می‌رید لباس مشکی‌ها رو آماده کنید تا بچه‌ها بفهمن خونه آماده عزاداری فاطمیه است. ◼️برنامه مشخص برای عزاداری: با توجه به اینکه فصل مدارس است حتما برای برگزاری هیئت زمان بذارید یا اگه قراره هیئت برید زمان اونو بگید. بچه‌ها اینجوری می‌دونن از قبل باید خودشونو آماده کنن. ◼️برپایی هیئت خونگی: خوبه که به بچه‌ها درباره سیره اهل‌بیت علیهم‌السّلام به زبان کودکانه توضیح بدیم و تو غم و شادی امامان، فرزندانمون رو شریک کنیم. بردن بچه‌ها به هیئت یا برپایی یک هیئت عزاداری خونگی و آماده کردن محیط خونه تأثیر زیادی روی بچه‌ها داره، سعی کنید مسئولیت این هیئت رو به خود اون‌ها بسپارید. ◼️تشکیل هیئت با اسم و پرچم: اسم داشتن هیئت خونگی به مراسم‌تون هویت می‌ده و اونو برای بچه‌ها جدی‌تر می‌کنه. حتی می‌شه با این اسم، بچه‌ها گروه مجازی بزنن و دوستان‌شون رو هم دعوت کنن تا به هیئت‌شون بیان. روی یک پارچه یا یک کاغذ مشکی اسم هیئتی رو که انتخاب کردین بنویسین و روی دیوار خونه بزنین. ⬅️ ادامه دارد... ◼️◾️▫️◾️◼️ کانال رسمی «آستانِ مهر» @astanehmehr
🕊 امروز در شرایطى هستیم که لحظه‌اى غفلت، خیانت به اسلام و قرآن است. باید با هم براى خدا تا آنجا که در توان داریم کوشش کنیم. امروز تمام مزدوران و طاغوتیان به مقابله با انقلاب عزیز اسلامى پرداخته‌اند در راس آن به تعبیر امام، شیطان بزرگ آمریکا و به دنبال او تمامى وابستگان دیگرش. 🥀 بخشی از وصیت‌نامهٔ «شهید محسن وزوایی» 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 می شود مرا در آغوش بگیری؟! ای همه ی امید من؟! از دوراهی های زندگی خسته شدم....... می گویند بین الحرمین زیباترین دوراهی دنیاست... دو راهی ای که هر طرف میچرخم ، بوی عشق استشمام کنم و غرق در عشق بشم..... دلم آن دوراهی عشق را طلب میکند . می شود امشب بنویسی ، دعوتم کربُ‌بلا؟!!! کنار شش گوشه ارباب اللهم ارزقنا کربلا فکرشو بکن مثلا امشب وقتی خوابیدی ، خواب ببینی توی بین الحرمین گم شدی..... ◼️◾️▫️◾️◼️ کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
🏴 📖 تا کویرِ قم سراغ از ساحتِ دریا گرفت آمدی و بر لبِ ایران تبسم پا گرفت آمدی و شهد شد تقدیرِ شوره زارها تا زمین شیرینیِ نام تو را بالا گرفت خاک پایت شد! شبیه تک تکِ گل هایِ سرخ آمد و زیر قدم های تو قلبم جا گرفت حضرت معصومه ای(س) و چشم هایم فرش توست با تو ایران رنگ و بویِ حضرت زهرا(س) گرفت سر به زیر و با وقاری! از حریم چادرت لذّت و شیرینیِ حُجب و حیا معنا گرفت تا ابد شد خانۂ خورشید، بیت النّورِ تو ماه از لحن مناجات تو نورش را گرفت حضرت أختُ الرضا(ع) ای‌کاش تأییدم کنی دوستت دارم! بگو چشمت مرا آیا گرفت؟! رو زدم بر دختر موسی بن جعفر(ع) بودنت چون همیشه بهترین را دختر از بابا گرفت! ✍🏻 مرضیه عاطفی ◼️◾️▫️◾️◼️ کانال رسمی «آستانِ مهر» @astanehmehr
از فراقت چشم‌هايم غرقِ باران مے‌شود‌! عاشق هجران ڪشيده زود گريان مے‌شود‌! اللهم عجل لولیک الفرج 〰️⚜〰️⚜〰️⚜〰️ @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آه غبار اندوهی عظیم را به روی صندوقچه قلبم احساس می‌کنم . داغش چقدر جگر سوز است آن قدر که تاب و تحملت را از کف می‌دهی و می‌خواهی در سیل بی‌پناهی گم بشوی بروی در آن سوی افق های تاریخ ، رقم خوردن صفحه صفحه‌ی مورخ را با چشم خودت بنگری که چگونه سوزناک و غم‌انگیز قلم می‌زند... می‌خواهی گریبان چاک کنی گرد صحراهای بی‌وفایی و غربت بدوی به اندازه‌ی یک اقیانوس فراموشی گریه کنی فغان کنی با داد و فریاد گوش دشت ها را پاره کنی که چرا سایه‌ی نامردی اینقدر سنگین است که چرا قلب این شهر پر از نیش کینه است آه بس است چقدر سیاه و تاریک و قرمز مورخ قلم می‌زند این صحنه را... غریبی امامی که مردمش سلام او را بی‌پاسخ گذاشتند و چه زود سلام عهد و وفا را وداع گفتند چه بیعت ها که بستند و چه بیعت ها شکستند و دست امام خویش را به زبان صبر بستند وای بر این صفحه تاریخ حال ما کجای زندگی امامتت هستیم آقاجان ! آجرک الله یا بقیه الله 📝 فاطمه پاکدامن 🔳◽️◾️◽️🔳 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 ⬅️ نام: حیــــــــــــــــــــــــــــدر ✍🏻 نویسنده: آزاده اسکندری 🔻این کتاب، رمانی تاریخی است که با استناد به منابع قابل اطمینان نوشته شده است. 🔸 در کتاب حیدر، با روایتی جذاب و به هم‌پیچیده از ٩ سال زندگی امام علی علیه‌السّلام با حضرت صدیقه طاهره فاطمه سلام‌الله‌علیها مواجهیم. 🔹از زبان امام علی علیه‌السّلام می‌خوانیم که از سال دوم تا یازدهم هجری چه گذشته است. از روز‌های نزدیک به ازدواج حضرت امیر علیه‌السّلام تا روز‌های بعد از شهادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها. 🔸هر آنچه از زندگی مشترک، نبرد‌ها و روزگار به‌طرزی پراکنده در منابع شیعه و سنی ثبت شده است، از دید نویسنده دور نمانده و در تلاشی هوشمندانه با اتکا و ارجاع بر بیش از ۱۲۰ منبع متقن، تصویری روشن و یک‌پارچه از زندگی مولی‌الموحدین در رمان حیدر گردآوری کرده است. 📖 برشی از کتاب: همیشه حتی در سخت‌ترین دقایق جنگ هم با ترس بیگانه بودم؛ اما آن روزها چه‌چیزی جسارت را در من ذوب کرده بود، نمی‌دانم؟ هرچه با خودم کلنجار می‌رفتم، نمی‌توانستم پا پیش بگذارم. باز مرور کردم آن روزی را که... 🔷🔸💠🔸🔷 @astanehmehr | «آستانِ مهر»