*💝زندگینامه #شهیدحججی💝*
*💥#قسمت هجدهم💥*
هر روز محسن با #موتور می رفت به آن شش #پایگاه سر میزد. نیروها را خوب توجیه میکرد، ساعت ها به آن ها آموزش می داد و وضعیت زرهی شان را چک میکرد.
چون توی #سفرقبل، دوره ی تانک تی ٩٠ روسی را گذرانده بود و به جز این تانک، از هر تانک دیگری هم خوب و دقیق سر در می آورد، نیرو ها رویش حساب ویژه ای باز میکردند. به چشم یک #فرمانده نگاهش میکردند.
بچه های #عراقی و #افغانستانی به غیر از کاربلدی و مهارت محسن، شیفته اخلاق و رفتارش هم بودند.
یک #جابر میگفتند، صد بار جابر از زبانش می ریخت.
خیلی از عصرها که محسن می رفت به پایگاه هایشان سر بزند، دیگر نمی گذاشتند شب برگردد.
او را پیش خودشان نگه می داشتند.
میگفتند: "جابر هم #عزیزدل ماست و هم توی این بیابان ،#قوت_قلب ماست."
✱✿✱✿✱✿✱✿✱
یکبار که توی خط بودیم، بهش گفتم: "محسن. هر بلایی بخواد اینجا سرمون بیاد. ولی خیلی ترسناکه که بخوایم #اسیر بشیم، بعدش #شهید بشیم."
نگاهم کرد. یک حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را برایم خواند: "مرگ برای #مومن مثل بوییدن یک #دسته_گل خوشبو است."
خندید و گفت: "یعنی انقد راحت و آرام."
بعد نگاهی دوباره بهم کرد و گفت: "مطمئن باش اسارت هم همینه. #راحت و #آرام!"
✱✿✱✿✱✿✱✿✱✿
#عکس شهدای #مدافع_حرم نجف آباد را زده بود گوشه چادر. پشت سر هم.
بین آن عکس ها، یک جای خالی گذاشته بود. بچه های #حیدریون که میرفتند توی چادر، محسن آن جای خالی را نشان می داد و با #عربی دست و پا شکسته به آن ها میگفت: "اینجا جای منه. دعا کنید. دعا کنید هر چه زودتر پر بشه."
بچه های حیدریون با تعجب نگاهش میکردند. میگفتند:"این دارد چه می گوید؟"
#داستان_واقعی
#پسرک_فلافل_فروش
قسمت ۴۸
پرواز
شكست هاي پي درپي باعث شده بود كه توان نظامي #داعش كم شود. آنها
در چنين مواقعي به سراغ نيروهاي #انتحاري رفته و يا اينكه خود را در ميان #زنان
و #كودكان مخفي ميكنند.
آن روز هم #نيروهاي_مردمي بلافاصله با خودروهاي مختلف به سوي #مناطق درگيري اعزام شده و با پشتيباني سلاح هاي سنگين مشغول پيشروي و پاكسازي #مناطق مختلف بودند.
نزديك #ظهر روز يكشنبه 26 بهمن 1393 بود🗓 كه هادي به همراه ديگر دوستان وفرماندهان #عملياتي، پس از ساعتي #جنگ و گريز، به روستاي #مکيشفيه در بيست كيلومتري #سامرا 🕌 وارد شدند.
#ساختمان🏠 كوچكي وجود داشته كه بيست نفر از نيروهاي #عراقي🇮🇶 به همراه
#هادي به داخل آن رفته تا هم #استراحت كنند و هم براي ادامه كار تصميم بگيرند.
بقيه ي نيروها نيز در اطراف #روستا حالت #تدافعي داشته و شرايط دشمن را تحت نظر داشتند. درگيري ها نيز به طور پراكنده ادامه داشت.
هنوز چند دقيقه اي نگذشت كه يك #بولدوزر🚜 از سمت بيرون #روستا به سمت سنگرهاي #نيروهاي_مردمي❤️ حركت كرد. بدنه ي اين بولدوزر با ورقهاي #آهن پوشيده شده و حالت #ضد_گلوله پيدا كرده بود.
به محض اينكه از اولين سنگر عبور كرد نيروها فرياد زدند: #انتحاري، انتحاري، مواظب باشيد...
درست حدس زده بودند. اين خودرو براي #عمليات انتحاري آماده شده بود. چند نفر از نيروهاي مردمي با شليك #آرپيجي قصد انفجار #بولدوزر🚜 را داشتند.
برخي ميخواستند #راننده را بزنند اما هيچ كدام ممكن نشد! حتي #گلوله ي آرپيجي روي بدنه ي آن اثر نداشت.
يكي از #رزمندگان که مجروح شده و در مسير #بولدوزر🚜 قرار داشت ميگويد: اين خودرو به سمت ما آمد و ما از مسيرش فاصله گرفتيم، بلافاصله فهميديم كه اين #بولدوزر انتحاري است! هر چه تيراندازي كرديم بي فايده بود.
فاصله ي ما با #هادي_ذوالفقاري و ديگر دوستان زياد بود. يكباره حدس زديم كه خودرو به سمت آنها ميرود.
هر چه که داد و #فرياد کرديم، صداي مان به گوش آنها نرسيد. صداي
#بولدوزر🚜 و گلوله ها مانع از رسيدن صداي ما ميشد.
هادي و دوستان #رزمنده_اي كه در آنجا جمع شده بودند، متوجه صداي ما نشدند.
لحظاتي بعد صداي #انفجاري💥 آمد كه زمين و زمان را #لرزاند! صدها كيلو
مواد #منفجره، براي لحظاتي آسمان را سياه كرد.
وقتي به سراغ آن ساختمان رفتيم، با يك مخروبه ي كوچك مواجه شديم!
انفجار به قدري #عظيم بود كه پيكرهاي #شهدا نيز قادر به شناسايي نبود.
خبر #شهادت بهترين دوستانمان را شنيديم. #جنگ است ديگر، روزي #شهادت دارد و روزي #پيروزي، البته براي انسان مؤمن، شهادت هم پيروزي است.
روز بعد خبر رسيد كه #هادي_ذوالفقاري #مفقود شده و پيكري از او به جا نمانده!⚠️
همه ناراحت بودند. نميدانستيم چه كنيم. لذا به دوستان #ايراني🇮🇷 هادي هم
خبر رسيد كه هادي #مفقودالجسد شده.
خبر به ايران🇮🇷 رسيد. برخي از دوستان گفتند: از نمونه ي خون مادر هادي
براي آزمايش DNA# استفاده شود تا بلكه قسمتي از پيكر هادي مشخص گردد.
نيروهاي #عراقي بسيار ناراحت بودند. لب خندان و چهره ي دوست داشتني
اين #طلبه ي رزمنده هيچ گاه از #ذهن ما پاك نميشد.
پس از مدتي اعلام شد كه با #شناسايي برخي #پيكرها فقط شش نفر از جمله
#هادي مفقود شده اند. از هادي هم فقط لاشه ي #دوربين عكاسي اش باقي مانده
بود.
تا اينكه خبر دادند پيكر #شهيدي با چنين مشخصات از اطراف روستا كشف و به #بغداد منتقل شده.
ً هادي است #سيد_کاظم که مشخصات را شنيد بلافاصله گفت احتمالا خودش به #بغداد رفت و او را شناسايي كرد.
در اصل پيکر #هادي_ذوالفقاري بر اثر انفجار💥 پرت شده بود.
يک نفر در حال عبور از معرکه #پيکر او را ميبيند و #پلاک را براي اطلاع خبر #شهادت برميدارد.
بدن شهيد بي پلاک آنجا ميماند. تا اينکه او را به #بغداد انتقال ميدهند.