#پسرک_فلافل_فروش
قسمت۴۹
توفيق شهادت💔
محمدرضا ناجي
قرار بود براي #تصويربرداري🎥 به #هادي و دوستان ملحق شويم. روز يکشنبه
نتوانستم به #سامرا🕌 بروم. هر چقدر هم با هادي تماس گرفتم تماس برقرار
نميشد.
تا اينکه فردا يکي از دوستان از سامرا🕌 برگشت.
سلام کردم و گفتم: چه خبر از بچه ها؟
گفت: براي #شيخ_هادي دعا کن.
ترسيدم و گفتم: چرا؟ مگه زخمي شده؟
دوست من بدون مکث گفت: نه #شهيد شده. 💔
همان جا #شوکه شدم و نشستم. خيلي حال و روز من به هم ريخت.
نميدانستم چه بگويم.
آنقدر حالم خراب شد که حتي نتوانستم بپرسم چطور #شهيد شده.
براي ساعاتي فقط فکر #هادي بودم. يادصحبتهاي آخرش. من شک نداشتم هادي از #شهادت خودش خبر داشت.
به دوستم گفتم: شيخ هادي به عشقش رسيد. او #عاشق #شهادت بود.
بعد حرف از نحوه ي شهادت شد.
او گفت که در جريان يک #انفجار💥 انتحاري در شمال #سامرا ، #پيکر هادي از
بين رفته و ظاهراً چيزي از او نمانده!💔
روز بعد #دوربين هادي را آوردند. همين که #دوربين را ديديم همه شوکه شديم!
ً لنز دوربين پر از آب شده و خود دوربين هم کاملا منهدم شده بود. با ديدن
اين صحنه حتي کساني که هادي را نميشناختند، فهميدند که چه #انفجار 💥
مهيبي رخ داده.
از طرفي همه ي دوستان ما به دنبال پيکر #شيخ_هادي بودند. از هر کسي که
در آن محور بود و سؤال ميکرديم، نميدانست و ميگفت: تا آخرين لحظه
که به ياد ما م يآيد، هادي مشغول تهيه ي #عکس و #فيلم بود. حتي از #لودر 🚜
انتحاري که به سمت #روستا آمد عکس گرفت.
من خيلي #ناراحت بودم. ياد آخرين #شبي افتادم که با هادي بودم. هادي به
خودش اشاره کرد و به من گفت:
برادرت در يک #انفجار💥 تکه تکه ميشه! اگر چيزي پيدا کرديد، در نزديکترين نقطه به حرم 🕌#امام_علي_علیه_السلام دفنش کنيد.
نميدانستم براي #هادي چه بايد کرد. شنيدم که خانوادهي او هم از ايران🇮🇷راهي شده اند تا براي #مراسم او به #نجف بيايند.
سه روز از #شهادت💔 هادي گذشته بود. من يقين داشتم حتي شده قسمتي از
#پيکر هادي پيدا ميشود؛ چون او براي خودش #قبر آماده کرده بود.
همان روز يکي از دوستان خبر داد در #فرودگاه_نظامي شهر المثني، يک
کاميون يخچالدار مخصوص حمل پيکر شهدا قرار دارد. پيکر بيشتر اين شهدا از #سامرا🕌 آمده.
در ميان آنها يک جنازه وجود دارد که سالم است اما گمنام! او هيچ مشخصه اي ندارد، فقط در دست راست او دو #انگشتر عقيق است.
تا اين را گفت يکباره به ياد #هادي افتادم. با سيد و ديگر #فرماندهان صحبت
کردم. همان روز رفتم و #کاميون پيکر #شهدا را ديدم.
خودش بود. اولين #شهيد #شيخ_هادي بود که آرام #خوابيده بود. صورتش
ً کمي #سوخته بود اما کاملا واضح بود که #هادي است؛ #دوست_صميمي من.
بالاي سر #هادي نشستم و زارزار #گريه کردم. ياد روزي افتادم که با هم از
#سامرا 🕌به #بغداد بر ميگشتيم.
هادي ميگفت براي #شهادت💔 بايد از خيلي چيزها گذشت. از برخي #گناهان 😈
فاصله گرفت و...
بعد به من گفت: وضعيت #حجاب در #بغداد چطوره؟
گفتم: خوب نيست، مثل تهران.
گفت: بايد #چشم را از #نامحرم حفظ کرد تا توفيق #شهادت💔 را از دست
ندهيم. بعد چفيه اش را انداخت روي سر و صورتش.
در کل مدتي که در بغداد بوديم همينطور بود. تا اينکه از شهر خارج شديم و راهي #نجف🕌 شديم.
#پسرک_فلافل_فروش
قسمت ۴۸
پرواز
شكست هاي پي درپي باعث شده بود كه توان نظامي #داعش كم شود. آنها
در چنين مواقعي به سراغ نيروهاي #انتحاري رفته و يا اينكه خود را در ميان #زنان
و #كودكان مخفي ميكنند.
آن روز هم #نيروهاي_مردمي بلافاصله با خودروهاي مختلف به سوي #مناطق درگيري اعزام شده و با پشتيباني سلاح هاي سنگين مشغول پيشروي و پاكسازي #مناطق مختلف بودند.
نزديك #ظهر روز يكشنبه 26 بهمن 1393 بود🗓 كه هادي به همراه ديگر دوستان وفرماندهان #عملياتي، پس از ساعتي #جنگ و گريز، به روستاي #مکيشفيه در بيست كيلومتري #سامرا 🕌 وارد شدند.
#ساختمان🏠 كوچكي وجود داشته كه بيست نفر از نيروهاي #عراقي🇮🇶 به همراه
#هادي به داخل آن رفته تا هم #استراحت كنند و هم براي ادامه كار تصميم بگيرند.
بقيه ي نيروها نيز در اطراف #روستا حالت #تدافعي داشته و شرايط دشمن را تحت نظر داشتند. درگيري ها نيز به طور پراكنده ادامه داشت.
هنوز چند دقيقه اي نگذشت كه يك #بولدوزر🚜 از سمت بيرون #روستا به سمت سنگرهاي #نيروهاي_مردمي❤️ حركت كرد. بدنه ي اين بولدوزر با ورقهاي #آهن پوشيده شده و حالت #ضد_گلوله پيدا كرده بود.
به محض اينكه از اولين سنگر عبور كرد نيروها فرياد زدند: #انتحاري، انتحاري، مواظب باشيد...
درست حدس زده بودند. اين خودرو براي #عمليات انتحاري آماده شده بود. چند نفر از نيروهاي مردمي با شليك #آرپيجي قصد انفجار #بولدوزر🚜 را داشتند.
برخي ميخواستند #راننده را بزنند اما هيچ كدام ممكن نشد! حتي #گلوله ي آرپيجي روي بدنه ي آن اثر نداشت.
يكي از #رزمندگان که مجروح شده و در مسير #بولدوزر🚜 قرار داشت ميگويد: اين خودرو به سمت ما آمد و ما از مسيرش فاصله گرفتيم، بلافاصله فهميديم كه اين #بولدوزر انتحاري است! هر چه تيراندازي كرديم بي فايده بود.
فاصله ي ما با #هادي_ذوالفقاري و ديگر دوستان زياد بود. يكباره حدس زديم كه خودرو به سمت آنها ميرود.
هر چه که داد و #فرياد کرديم، صداي مان به گوش آنها نرسيد. صداي
#بولدوزر🚜 و گلوله ها مانع از رسيدن صداي ما ميشد.
هادي و دوستان #رزمنده_اي كه در آنجا جمع شده بودند، متوجه صداي ما نشدند.
لحظاتي بعد صداي #انفجاري💥 آمد كه زمين و زمان را #لرزاند! صدها كيلو
مواد #منفجره، براي لحظاتي آسمان را سياه كرد.
وقتي به سراغ آن ساختمان رفتيم، با يك مخروبه ي كوچك مواجه شديم!
انفجار به قدري #عظيم بود كه پيكرهاي #شهدا نيز قادر به شناسايي نبود.
خبر #شهادت بهترين دوستانمان را شنيديم. #جنگ است ديگر، روزي #شهادت دارد و روزي #پيروزي، البته براي انسان مؤمن، شهادت هم پيروزي است.
روز بعد خبر رسيد كه #هادي_ذوالفقاري #مفقود شده و پيكري از او به جا نمانده!⚠️
همه ناراحت بودند. نميدانستيم چه كنيم. لذا به دوستان #ايراني🇮🇷 هادي هم
خبر رسيد كه هادي #مفقودالجسد شده.
خبر به ايران🇮🇷 رسيد. برخي از دوستان گفتند: از نمونه ي خون مادر هادي
براي آزمايش DNA# استفاده شود تا بلكه قسمتي از پيكر هادي مشخص گردد.
نيروهاي #عراقي بسيار ناراحت بودند. لب خندان و چهره ي دوست داشتني
اين #طلبه ي رزمنده هيچ گاه از #ذهن ما پاك نميشد.
پس از مدتي اعلام شد كه با #شناسايي برخي #پيكرها فقط شش نفر از جمله
#هادي مفقود شده اند. از هادي هم فقط لاشه ي #دوربين عكاسي اش باقي مانده
بود.
تا اينكه خبر دادند پيكر #شهيدي با چنين مشخصات از اطراف روستا كشف و به #بغداد منتقل شده.
ً هادي است #سيد_کاظم که مشخصات را شنيد بلافاصله گفت احتمالا خودش به #بغداد رفت و او را شناسايي كرد.
در اصل پيکر #هادي_ذوالفقاري بر اثر انفجار💥 پرت شده بود.
يک نفر در حال عبور از معرکه #پيکر او را ميبيند و #پلاک را براي اطلاع خبر #شهادت برميدارد.
بدن شهيد بي پلاک آنجا ميماند. تا اينکه او را به #بغداد انتقال ميدهند.