نگاه ِ نـو
✍پاییز دارد می آید ، یادش بخیر زمان کودکی توی روستا پاییز را خوب می فهمیدیم نه که برقی نبود و کولر و یخچالی ... شب ها توی حیاط روی تخت سیمی رختخواب پهن می کردیم و می خوابیدیم البته بعضی ها روی بام می خوابیدند.
خنکی هوای شب ها برای ما ، پاییز را لذت بخش می کرد ، رختخواب ها را بعد از تاریکی هوا ، روی تخت پهن می کردند تا #جاها خنک شود و راحت خوابمان ببرد البته پشه بند هم داشتیم که تمام تخت بزرگ هفت ، هشت نفره را پوشش می داد.
دم غروبی چراغ ها نفت می شدند و آمادهٔ روشن شدن ، چراغ توری_یا به قول شهری ها #چراغ_زنبوری_برای روشنایی حیاط بود ، چند چراغ کوچک موسوم به چراغ موشی در چاله دان(آشپزخانهٔ چوب سوز) و اتاق گاز خوراک پزی کپسولی گذاشته می شد و یک چراغ نفتی دسته دار هم برای رفتن افراد به دستشویی و اتاق های دوره ای اطراف حیاط بود .
ما از گاو و گوسفند بی نصیب بودیم اما تعدادی مرغ و خروس برای استفاده داشتیم که دَم غروبی وارد کُله مرغی زیر راه پله می شدند و در چوبی اش محکم بسته می شد تا از هجمهٔ روباه ها و سمورها در امان باشند .
سگ زردمان هم شب ها پرکار بود بعد از خوردن شام ، چهار سوی خانه را از روی بام ها دور می زد و به شدت پارس می کرد و گربهٔ با محبت هم ، کناری می خوابید و گاهی وارد رختخواب بچه ها می شد و کنارشان قور قور(خرناس) خوابش بلند می شد ...
خوبی بیرون خوابیدن این بود که با نور صبح _ما بچه ها_ بیدار می شدیم و بوی چای زغالی و تَبدون کنجدی و گِردهٔ تنوری ، ناشتایمان را صفا می داد تبدون و گرده هر دو در تنور پخته می شدند تبدون چیزی شبیه نان بربری امروزی بود و گرده هم نان گرد تنوری (البته اندازه و حجمشان بزرگتر و بیش تر از این ها بود) البته نان های تیری تاوه ای هم بود که هر کدامشان وصف خودش را دارد و امروزه ما فقط با خاطراتشان زندگی می کنیم...
هرچه بود گذشت . یاد خنکای آخر تابستان و حضور پاییزِ قدیم ها بخیر...
یاحق ح.ا.م #خوزستان #گرگری_علیا #امیدیه #آغاجاری #اهواز
─┅═༅𖣔💝𖣔༅═┅─
@atre_dousti