پنج شـنبـه هـا ، انگار روز سان دیدن از رژهٔ عزیزانی است که در قاب عکس های قدیمی روی دیوار نصب است و یا در آلبوم های کهنه منتظر بازدید آشـنایی است !
آرامگاهشان مزین به سـنگی است با چند سطر خط نوشـته و در پایانش طلب فاتحه وصلوات...
یادتان بخیر...روحتان شاد...برزختان آباد
ح.ا.م ۵خرداد ۱۴۰۱
#یاد_روز_اموات
#گرگری #سورمقداد #قلعه_تمیم
#آغاجاری #امیدیه #اهواز
─┅═༅࿇💝࿇༅═┅─
@shapour_shilani
نگاه ِ نـو
سال ها پیش این روزها وقتی مدرسه تمام می شد تازه تفریحات ما اسـتارت می خورد ! مثل این روزها که نبود ، نه کلاس های تابستانی بود نه اسـتخر و باشگاه و ورزشگاهی...
پدر و مادرها گرفتار روزمرگی های خود بودند ، بچه ها شخصاً برای خودشان تفریح درست می کردند
یکی از تفریحات دلچسب وعمومی بچه ها شـنا کردن در نهر آبی بود که از وسط روسـتا می گذشت . منزل ما طرف قبله بود وبه طرف مقابل هم کُهباد(kohbad)می گفتند . بچه های هر دو طرف درنهرمذکور که به جو ملا معروف بود ، اوقات می گذراندند و گرمای ظهرگاه را در گـُدار دِی غُلو(مادربزرگ من که بهش بی بی دی غلو می گفتیم) به آبتنی و بازی های آبی و کنار آبی مشغول می شدند .
یکی ازبازی ها لـَبـو(labou) بود که با رویهٔ پاشـنهٔ پا به کمر حریف، چیزی مثل ورزش های رزمی ، ضربه زده می شد و فرد برای دفاع در آب فرو می رفت و از صحنه دور می شد و با زیرکی از جهت دیگر به حریف حمله ور می گشت ...
دیگری پرش از روی تپهٔ کنار جو ، درون آب بود که با معلق خوردن کیف می داد . سرسره بازی ازتپهٔ خیس شدهٔ کناره جو و پرت شدن درون آب هم لذتی خاص داشت...
این شـنا و بازی ها ساعت ها طول می کشیدگاهی تا افتادن سایهٔ دیوار منزل ما بر آب ،ادامه داشت
گاهی یکی دونفر خسته می شدند واز آب به قصد منزل بیرون می رفتند که با شیطنت یکی ، دونفر و پرتاب لجن سیاه کنار جو و سیاه کردن بدن فرد ، اجباراً برای شستن برمی گشتند...
بعضی ها بازی و شـنا راغنیمت می شمردند و شلوار منزل و فانیلهٔ(تک پوش) خود را می شستند و بر خارهای حاشیه می گذاشـتند که خشک شود...شرت های شـنای ما _اکثراً_گـُرده پا(مامان دوز) بود و گاهی همان شلوارمنزل بود که از زانو به پایینش بریده شده بود، گاهی هم از کیسهٔ کتانی شکر ۵۰ کیلویی دوخته می شد که نوشـتهٔ وزن خالص ۵۰کیلو ، برند بارز آن بود.
ــ البته بازی های دیگری هم بود که در گفتاری دیگر نقل می شود. ان شاءالله
ح.ام ۱۲خرداد۱۴۰۱
#گـِرگـِری #گُدار_دِی_غلو
#امیدیه #خوزسـتان
─┅═༅࿇💝࿇༅═┅─
@shapour_shilani
شکی نیست که ؛ برق از نعمت های بزرگ و از زیر ساخت های زندگی امروزی است و قطع شدنش زندگی را سخت می کند
اما شبی از شب ها که برق قطع شد و به قول ما رفت !
فرصتی یافتم تا آسمان را به نگاه کودکیم ببینم
، انگار ستاره ها همه بودند ، اگر اشتباه نکنم بچگی ، چندین بار شمرده بودمشان ، راستش الآن دیگر حوصلهٔ کودکی را ندارم نه در سرای کودکیم تختی است و نه پدر و مادری ...و نه من آن آدمیم که بتوانم در گرما روی تخت ، دلِ بالا(طاق باز) بخوابم و با ستاره ها رؤیا پردازی کنم .
کودکی هرشب با آسمان وستاره هایش در معاشرت بودیم ، شب ها در زیر نور مهتابش با بچه های همسایه ، سایه مَهتو(سایه مهتاب) بازی می کردیم ، مادرانمان هم دم در ، پیش هم به اختلاط و گپ وگفت مشغول بودند ، خدابیامرز زن عمویم قلیان می کشید و گاهی به بقیه هم تعارف می کرد ، بعضی شب ها ، گرامافونش را می آورد و صفحهٔ گرامافون برایشان دشتی می خواند و با شور فایز_نمی دانم چرا_ می گریسـتند ! شاید اگر الآن دوباره گوش دهم بفهمم چرا ! آخر علاقه به شعر و شاعری دارم و گاهی خشت های عالم ادب را لگد مالی می کنم ، خُب هر کسی تمایلاتی دارد و البته اشکالاتی ! نمی دانم این را جزو تمایلات بگذارم یا اشکالات..
خلاصه هر چه بود ، کودکی ، نمی دانم چطور از دستمان در رفت .
یادش بخیر #گرگری #جو_ملا
یاحق حامد اسـتاد محمد
شب عید قربان ۱۴٠۱
─┅═༅࿇💝࿇༅═┅─
@shapour_shilani
مهربانی مثل بارانست
بر هر چه ببارد
تمیزش می کند و خوش رنگ
دلت را بگذار !
چند ساعتی ، نیم روزی
رویِ بند رخت ،
توی حیاط
شاید ببارد
روی آن باران
و تمیزش کند ،
مثلِ شستنِ
چکمه های کودکی در آب !
ح.ا.م
#دل_شویی
#جو_جووَک
#جو_ملا
#گِرگِری
#چکمه_های_کودکی
─┅═༅࿇💝࿇༅═┅─
@atre_dousti
✍دلم چیزهایی می خواهد ولی خودم می دانم نمی شود اما با دلم چه کار کنم انگار نمی خواهد بفهمد...
دلم می خواهد به قبل از سال۹۴بروم و پیش پدرم باشم برایم چای پر ملات(سیاه رنگ و غلیظ) بریزد و باهم هورت بکشیم و بخوریم بعدش پرتقال و سیب و انار به من تعارف کند و بگوید: این یکی را بردار شیرین است...
دلم می خواهد به قبل از سال ۸۹ بروم و برادرم عبّاس راببینم و با او معانقه کنم و با ماشینش برویم خانهٔ پدر و موهای خرماییش را اصلاح کنم و باهم حین اصلاح گفتگو کنیم...
دلم می خواهد دورتر بروم قبل از سال۵۸ و به روستای پدریم#گرگری بروم و برای مادرم هیمه(هیزم) حسابی خشک بیاورم و یکی یکی درتنور بیندازم بعدش مادر گِرده(نان تنوری) بپزد و آخرکار هم هفت، هشت ، ده تا تَبدون(نانی شبیه بربری) درست کند همان طوری...ضخیم ، کنجدی و سوراخ سوراخ با هستهٔ خرما...
می دانم نمی شود ولی دلم می خواهدبی بی دی غلو را ، بو حیولا را و بقیهٔ هم ولاتی هایمان را ببینم...به دلم گفته ام ، نمی شود ولی دلش می خواهد و مرتب به من می گوید رویت را به آسمان کن و درخواست نما ! خدا را چه دیدی شاید شد !
#روحت_شاد_پدر #یادت_بخیر
#بیست_و_چهار_دیماه
👤ح.ا.م
─┅═༅𖣔💝𖣔༅═┅─
@atre_dousti