5.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میمیࢪم بࢪاے پاییݩ پاے ضࢪیح باصفاے اربابمـ♥️
﴿۹ࢪوز ماندھ تا اربعیݩ حسینے﴾
#اربعین
#روز_شمار_اربعین
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}
آدام تبوری | بورکینافاسو
#پارت_هفده
محل گفت وگو: جاده نجف - كربلا
تا قبل از سال ۲۰۰۸ روی تربت نماز نمی خواندم . طبیعی هم بود. قبل از آن شیعه نبودم؛
اما از خیلی قبل تر امام حسین را می شناختم؛ از روزهایی که درس دین می خواندم.
مذهبم مالکی بود، ولی استادهایم به اهل بیت پیامبر علاقه داشتند. روزهای عاشورا
عزاداری میکردند و برایمان درباره امام حسین حرف می زدند. حتی روز اربعین هم
مراسم داشتیم. استادهایمان برایمان از قیام امام حسین علیه السلام حرف می زدند. همین
مسائل باعث شد که من درباره شیعه ها و امام ها کنجکاو بشوم و شروع کنم به تحقیق.
سال ۲۰۰۷ بود. به مرور تحقیقاتم رسید به احکام و حتی درباره مسح و سجده روی
تربت هم تحقیق کردم. تا قبل از این طبیعی بود که روی تربت نماز نمی خواندم. سال
۲۰۰۸ دیگر از تحقیقاتم مطمئن شدم وشیعه شدم. مظلومیت امام حسین علیه السلام در این
مسیر خیلی روی من تأثیر گذاشت .
توی همین تحقیقات بود که با دشمنان اهل بیت علیهم السلام و هم بیشتر آشنا شدم. با معاویه
که امام حسن علیه السلام را به زور مجبور به صلح کرد. قول داد که بعد از مرگش خلافت را به
امام برگرداند، اما قولش را زیر پا گذاشت. این ظلم ها بود تا رسید به امام حسین علیہ السلام
که سفر کرده بود نه برای جنگ؛ سفر کرده بود برای کمک به انسانها. همان مردمی که
بعد حتی از یک کمک ساده هم دریغ کردند و تنهایش گذاشتند. با آن همه دشمن تنها
ماند. آب را هم به رویش قطع کردند. این قبولش برای من خیلی سخت بود که فرزند
عزیز پیامبر باشی، اما حتی برای آب خوردن هم اجازه نداشته باشی. این خیلی دلم
را سوزاند. مگر پیامبر همین فرزندش را نگفته بود که سرور جوانان اهل بهشت است .
حالا اما وقتی می آیم زیارت اربعین و عزت امام را می بینم، میفهمم که حرف پیامبر
درست بوده و الآن اتفاق افتاده. همین الآن هم امام حسین علیه السلام سرور همه مردم اند.
این را باید بیایی زیارت تا ببینی و بفهمی.
#رمان
#شب_چراغ
#اربعین
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا!
بࢪسان بھ مولاے ما امامـ ࢪاهنماے راھ یافتہ
☆دعای عهد☆
#سلام_جانا
#امام_زمان عجلاللهتعالیفرجه
#محتوا_تولیدی
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}
7.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پࢪچم سࢪخت بشھ آسایشم ♥️✨
آروم جوݩم 💕
﴿۸ ࢪوز ماندھ تا اربعیݩ حسینے﴾
#امام_حسین علیه السلام
#اربعین
#روز_شمار_اربعین
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}
محمد ریرا | ۳۳ ساله | مستندساز تهران
محل گفت وگو: كربلا
#پارت_هجده
دوران دانشجویی به خودم گفتم از کجا معلوم اسلام حق است؟ از کجا معلوم
یهودیت حق نیست؟ از کجا معلوم مسیحیت حق نباشد؟ از کجا معلوم بودایی ها
درست نمی گویند. سر این داستان کلا لائیک شدم. لائیک واقعی. نماز را گذاشتم
کنار. بی خیال خط قرمزهای اسلام شدم. توی محرم، مخصوصاً روز عاشورا مشروب
فقط از روی لجبازی! روضه هم نمی رفتم . یک سری کارها را نتوانستم انجام
خوردم،
بدهم . ریشه اش را هم پیدا کردم . می ترسیدم . چرا؟ خدا می داند. خلاصه رفتم توی این
خط . هی رفتم و رفتم و رفتم .
توی اوج آن لجبازی دلم برای روضه تنگ می شد. ادای لائیک ها را درمی آوردم . بیشتر
دنبال اثبات لجبازی ام بودم .
این داستان هفت هشت ماهی ادامه داشت. تا اینکه یک شب خواب دیدم توی
صحرای کربلا یک طرف لشکر یزید و یزیدیان است و یک طرف لشکر امام حسین علیه السلام
آن وسط گیر افتادم . نمی دانستم حق با کدام طرف است. واقعاً توی خواب مستأصل بودم.
توی این گیرودار اسب سواری آمد کنارم. دیالوگش یادم نیست . ولی مفهومش
این بود که «تو از مایی، بیا اینور.» برایم حجت تمام شد که مسیرم این طرفی است
دیگر دنبال اثباتش نبودم. انگار به یک درک شهودی رسیدم. ولی باز دوباره فاصله هایی
وجود داشت. تردید نداشتم این راه حق است، ولی ابعادش برایم روشن نشده بود.
بعد از چند ماه، دوباره غرق دنیا شدم. با تمام اندوخته مالیام ملکی خریدم به
شش صد میلیون تومان . ظرف چند صباحی دود شد رفت هوا. شدم ورشکسته مالی.
بعدازآن، سر ساخت مستندی درباره فرقه های انحرافی، ترورم کردند. آدم هایشان از
کارم بو بردند. از پشت من را زدند. خون ریزی مغزی کردم و سه روز رفتم توى كما.
خلاصه تمام اتفاقات دست به دست هم دادند که همه داشته هایم را ازم بگیرند، به
لحاظ دنیوی. همه چیز را. اگر بخواهم خیلی چکیده بگویم ما هر کاری که در این
عالم انجام می دهیم به قول این مالی چیها، یک ارزش افزوده ای دارد. یک سری
کارها کاذب است؛ مثلاً راننده تاکسی پول درمی آورد، ولی ارزش افزوده ای برایش باقی
نمی ماند؛ فقط پول درآورده. ولی اگر خدمتی به خلق کند این کار ارزش افزوده دارد.
این جریان ادامه پیدا میکند. توی خودش زاد و ولد میکند. آن لحظه ای که رفتم توی
کما و آن طرف را دیدم، کل زندگی ام مثل یک فیلم با دور تند برایم تداعی شد. آن موقع
اصلا مهم نیست حساب بانکی ات چندمیلیاردی است . هیچ کمکی بهت نمیکند.
یک جایی دست یکی را گرفته ای، حال خوبی، ناله ای، دعایی؛ این حالت را خوب
میکند. ارزش افزوده ای از این جنس. می بینی این توی آن لحظه بیشتر بهت آرامش
می دهد تا حساب چند میلیاردی .
ما اکثراً توی دنیا دنبال کارهای کاذب می رویم که اصلا ارزش افزوده ندارد. تهش هم که
با خودمان نمی بریم آن طرف . نه که با این فضا غریبه باشم. قبل از دانشگاه مدتی توی
حوزه علمیه درس خوانده بودم. دوروبر خیلی ها تابیده بودم؛ حاج اسماعیل دولابی،
آقای خوشوقت ، آقای بهجت، آقای سیبویه، حاج آقا مجتهدی و آدم های این تیپی
و
دیدم در اوج عرفانشان کار مردم را راه می اندازند. انگار این یک شاه کلید است .
دیدی بچه ها شیطونی میکنند؟ میگویی بچه بنشین! گوش نمی دهد. گوشش را
می پیچانی، انگار نمی شنود. خیلی که نافرمانی کرد پس کله ای می زنی بهش که با سر
می رود توی دیوار، حس من هم همین است . كما همان اردنگی بود. با مخ رفتم توی
دیوار. تازه فهمیدم دارم اشتباه می روم. مصادف شد با همه چیز را از دست دادن و
شکوه ها و قاطی کردن ها.
توی این مرورها، پیامش رسید.
همه اینها دست به دست هم داد پا توی راهی بگذارم که رزقم توی این مسیر بیفتد.
شد اولین زیارت کربلایم در سال پیش؛ یعنی دقیقاً بعد از کما و ورشکستگی. همانکه
می گویند کربلا نه همت است نه قسمت ، بلکه دعوت است . کارت دعوتش آمد. یک
مأموریت کاری بود. هیچ انتخابی هم در کار نبود. نه توی برنامه ام بود نه توی مخبله ام
می گنجید.
توی مسیر سؤالم این بود «این مغناطیس چیه که آدم ها را میکشه اینجا؟» آدمها
خودشان نیستند. انگار هیپنوتیزم شده اند؛ مثل آدم خواب . کلنجار می رفتم که
منطقش را به من بگویید. آدم هایی هم که خیلی به قرآن و حدیث مسلط بودند آخرش
می رسیدند به یک شهود. می گفتم باید با دلیل به من ثابت کنید. ما دنبال چرتکه
انداختن هستیم . توی داستان اربعین هی می خواهیم دودوتا چهارتا بکنیم . ولی تهش
وصل می شوی به یک منبع غیبی. با آدم ها که صحبت می کردم و مصاحبه می گرفتم
بعد از آیه و حدیث ، آخرش بت پت میکردند. ریپ می زدند. می گویند کار دل است .
تو باید خودت بهش برسی. شکل آمدن آدم ها فرق میکند، ولی وجه مشترکش همین
است . «آقا به مغناطیسی ما رو میکشونه. نمی خواستم بیام ، نمی دونم چرا اومدم!»
امسال سوژه عجیبی مستند کردم. پسر معلول پانزده ساله ای به باباش می گوید من را
بیر پیاده روی اربعین. بابا قبول نمی کند. می گوید خودم می روم .
#پارت_نوزده
بابا به مسخره بهش می گوید «رسیدی سلام منم برسون . » پسر می آید. بابا مجبور می شود به خاطر بچه اش
بیاید. می گفت «با خودم گفتم پیداش کنم اول یک دل سپر کتکش می زنم . میکنمش
تو گونی می برمش.» فیلمش هست . آن صحنه که رسیدند به هم ، بغلش کرد، داد زد با
امام حسین! من این قدر بی شعورم ! حتما این باید به من بفهمونه ؟!» این هم یک مدل
از آن کشش ها. افتاد در میدان مغناطيس.
دوباره امسال وسط یک معامله کاری بودم، دقیقاً یک ماه قبل، خواب دیدم توی
روضه ام. شریک کاری ام گفت «بیا یه دقیقه بریم بیرون من به سیگار بکشم.» باهاش
رفتم بیرون . وقتی پا را گذاشتیم بیرون ، افتادیم توی بیابانی برهوت . این بیابان تبدیل
شد به دریا. یک صحنه قشنگ و رؤیایی بود. یک دفعه این دریا طوفانی شد و مواج،
ریخت به هم. شریکم نابود شد. من آسیب دیدم. در حالت بیهوش می گفتم از روضه
جا ماندم. هی نگران این بودم . گاهی صدای روضه ای می شنیدم. این حسرت به دلم
بود که از روضه جا ماندم. بعد من را آوردند توی محفلی، سریک سفره .
این خواب مال سه روز مانده به کربلاست . فهمیدم شریک مالی ام توی معامله به یکی
رشوه داده. بهش تأکید کرده بودم که این خط قرمز من است و پول حرام نمی خورم.
همان روز تمام تجهیزات دفترم را جمع کردم آوردم خانه. پشت پا زدم به خیلی منافع
مالی دنیایی. جمع کردم آمدم کربلا. از طرفی شریکم قرار بود توی پروژه مشابهی بیاید
کربلا، نتوانست . قرارش به هم خورد .
انگار مقیاس معادلۂ زندگی من همین است . هی می زنم خاکی، ولی باز برم می گردانند.
فهم این مغناطیس را.
امسال فقط از امام حسین علیه السلام خواسته ام درک اینها را به من بدهد تا بفهمم، شعور
پارسال در روزی باز شد. من که همه دارایی ام را از دست داده بودم با کلی بدهکاری،
ازدواج کردم ، ماشین و خانه خریدم، بهترین عروسی را گرفتم . با هیچ پولی. برکاتش بود.
#شب_چراغ
#رمان
#اربعین
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}
مُـݩـج᳜ــے❥
خاطرات شهدا
#محرم
#رفقای_آسمانی
#ثانیههاییبهرنگصورتی
#محتوا_تولیدی
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}