eitaa logo
این عمار
3.1هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
22.8هزار ویدیو
614 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نام رمان: براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
شمام اقا اگه میخوای با من بیا بریم ده یا همین جا با این طرد شده ها بمون خلاصه اونا رفتن و ما هرگز دیگه خانواده هامونو ندیدیم....با همون پولی ک تو دستمون بود باید زندگی میکردیم دو تا ادم روستایی ساده بین این همه شهری غیر ساده و سیاست دار البته من اینطور فکر میکردم شوهرم میدونست که مصرف شهری ها ب چیه....یجور مخفیانه با برادرش تماس گرفت و همه پولایی ک قبلا پس انداز کرده بود ب دستش رسوند و زد تو کسب و کار اول خونه مونو با گونی و حصیر و اشغال توی پایین شهر تهران درست کردیم یجورایی زاغه نشینی کردیم با بدبختی تا ی سال شوهرم اقا اصغر تابستوناهندونه میفروخت و زمستونا پیاز و با قیمت خیلی ارزون و این باعث شدش ک سیل عظیم مشتری ها جنس های زیاد مارو بخرن جنس هارو از روستای خودمون میاوردیم برادر اصغر مسئول فروختن محصولات روستایی ها بود و ب ما هم کمک میکرد بعد ی سال ی خونه خریدیم و وسایل خونه البته این بی کمک برادرش و بابای خودم ک ب برادرش کمک میکرد میسر نبود بعد چند سال حسابی کارمون گرفت و اصغر اقا ی میدون تره بار و میوه زد و وضعمون توپ شد خواهرم هم ازدواج کرد اومد تهران همون مادر امیر...... رویا رو ک ب دنیا اوردم برکت زندگیمو پر کرد وقتی ک مانی و مونا رو تو شکمم داشتم ینی14سال پیش شوهرم شب خوابید ودیگه هم بلند نشد ~هر دوشون اشکاشونو پاک کردن و حالا نوبت مادر پدرام بود ک ماجرای زندگیش رو بگه https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
مادر پدرام نفس عمیق کشید وگفت:اصلا من توی زندگی ام نتونستم عاشق بشم نزاش!نشد! زندگی من زندگی نبود ک انگار ی قرار داد بود من و شوهرم مث دو تا جسم بودیم کنارهم من هیچوقت عشق همسرم نبودم همسرم هم هیچ وقت عشق من نبوده با این کاراش شوهرمن ودخترخالش عاشق هم بودن رفتن خاستگاری بله رو هم گرفتن سر سفره عقد رفتن اسمشون تو شناسنامه هم هم رفت عقد دائم هم شدن بله رو ک گفت دختر خالش همه دست و جیغ و سوت و اینا منم اونجا تو عقدشون بودم!چون با هم فامیل بودیم....منم دخترخاله ش میشدم.... خلاصه بگم حالش بدشد عروس نمیدونی یهو چی شد!!!!!نمیدونید چجوری خون بالا می آورد بردنش بیمارستان....شوهرم داشت دق میکرد!!!!نمیدونی چجوری براش زار میزد! البته هنوز شوهرم نبود بردنش بیمارستان....اما تموم کرده بود بردنش پزشکی قانونی....هر چی بدنشو کالبدشکافی کردن نفهمیدن ک چرا خون بالا آورده و دلیل مرگش چی بوده فکرش بکن! تو روز عقدت بعد عقد دقیقا بمیری!!!!یا بعد این همه بالا پایین کردن ب عشقت برسی و اون بعد عقد بمیره داستان غم انگیزی هس هم برای دخترخاله و هم برای شوهرم برا من غمگین تر تموم شد این جریان فکرشو بکنید....پدرام پسرمون5 سالش بود هر پنجشنبه برنامه مون این بود میرفتیم قبرستون سرخاک اون بخت برگشته شوهرم اشک میریخت و گریه میکرد صورتش و چشاش پر از اشک میشد انگار ن انگار زنش و پسرش کنارش هستن دارن تماشاش میکنن دل مارو خون کرد....نمیدونم چرا مادرپدرم منو مجبور ب این وصلت تلخ کردن چیِ منو میخاستن؟خوشبختی؟ همه چی ک ب پول نیست شوهرم فقط پول داشت ن محبت داشت ن علاقه ن هیچی هیچی فقط یک جسم سرد کردار بود بامن یک جسم عاری از هر گونه عشق و محبت وعلاقه مادرم ک وضع زندگیمو میدید میگفت اشتباه کردم نباید تو رو عروس این میکردم خودشو پدرمو و شوهرمو نفرین میکرد منم میگفتم دیگه دیره خیلی دیره با این بچه توی بغلم چکار کنم؟ من مصمم بودم پدرم ک از دنیا رفت طلاقمو بگیرم و خودمو خلاص کنم ازین زندگی لعنتیم بعد چند سال پدرم فوت کرد پدرام شش سالش بود دلم نیومد زندگی پسرمو خراب کنم میدونستم من برم زندگیش تباه میشه پس موندم برای اینده پسرم رفتم سر کار با اینکه وضع مالی مون بد نبود رفتم و کار کردم و کار و کار و کار دستم رفت تو جیب خودم شوهرم هیچ وقت کاری ب کار من نداشت پس صبح زود میرفتم و شب برمیگشتم و تا پول دربیارم برا اینده پدرام چند سال این زندگی گذشت شوهرم یه درد و مرض نا علاج گرفت هر دکتری بردیمش نفهمید چشه انگار ب ی درد بی درمون مث دختر خالش دچار شد هرچی داشتیم و نداشتیم اسکناس کردیم و رفتیم خارج برای درمان خوب نشد هیچ بد تر شد و کمتر ی سال فوت کرد من از مرگش خوشحال شدم خیلی الان خودم بودم خودم بودم و پسرم من تا دیروز خارج بودم ینی این همه سال اونجا بودم و برنگشتم ایران نمیخاستم بیام و منو شوهر بدن و خاطرات دخترخاله و شوهرم تازه بشه ازدواج هم نکردم با پولایی ک اوردیم با ی فرد مطمئن وارد ی کار بزرگ سرمایه گذاری شدیم و ی شرکت زدیمو اموراتمون رو اینطوری گذروندم پدرام بزرگ شد مرد شد خارج رو دوست نداشت اومد ایران پیش خواهرم کنکورشو داد رفت دانشگاه و با امیر اشنا شد و مغازه کت و شلواری زدن من همیشه بهش افتخار میکنم اصلا ب پدرش نرفته ب پدرام همیشه قول دادم ک بزور هیچ وقت زنش ندم هیچ وقت مجبورش نمیکنم کاری کنه ک نمیخواد هیچوقت.... قول دادم ک هر وقت عاشق کسی شد من زیر سنگ هم ک شده اونوبراش جور میکنم اگر دختره کوروکچل و زشت باشه بلانسبت رویا جون بازم میرم و میکنمش عروسم هیچ وقت نمیزارم دردی رو ک من کشیدم پدرامم هم بکشه... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
و خلاصه بهتون بگم ک امشب شب خواستگاری هم ب خیر و خوبی و خوشی تموم شد و زمان مراسم بله برون و عقد هم گذاشته شد ی سر بزنیم خونه امیر اینا امیر پشت تلوزیون نشسته و داره و شبکه 4 راز بقا رو تماشا میکنه در واقع نمیبینه حواسش نیس داره به خانم حاتمی فکر میکنه ارزو داره ظرفای شام رو میشوره مادر امیر هم داره یواشکی با تلفن حرف میزنه باباشون هم خیلی خسته بود رفت بخابه ی چیزی میگم بین خودمون باشه مادر امیر داره با مادر اهو(جونورخانم)حرف میزنه ک ناگهان زنگ خونه ب صدا در میاد ارزو درو باز میکنه اما فقط این لازم نی میره دم در ی پیک بود پیک:این بسته پیک برای آقای امیر عطایی هست ارزو تعجب کنان میره بالا میگه امییییر این بسته برا توهه توش چیه؟ امیر:من چ بدونم چیه توشو ک ندیدم ک خب امیر بسته رو از ارزو میگیره و بازش میکنه ی بسته هدیه بود انگار روش ی نوشته بود ک امیر اونو برداشت تامیخاست بخونه ارزو از دستش کشید وبلند خوند:تقدیم به جناب آقای امیر عطایی میدونم ناقابله...یک هفته زودتر کادوتو برات فرستادم شاید ی هفته بعد برای تولدت نباشم تهران.اینو بدون هرجا ک برم به یاد توام...توهم هرجا بری یاد منی سایه ات از سرمان کم نشود امیر جان.تولدت مبارک ^بعد تموم شدن وخوندن متن کامل ارزوگفت:اووو جووون بادمجووون با ی خروار دوووون ....اووو یس نرگس....پرنسس...خونه ی خررررس....ماشین بنززز...الو عزیزم شارژندارم خدافظ بعد زد زیر خنده و گفت:شاهد از غیب رسید...تو اسمونا دنبالت میگشتیم رو زمین پیدات کردیم خانم خانما برا داداش من هدیه تولد هم میفرسته امیر:عه ارزو یواش تر الان مامان میشنوه مامان امیر:چی؟هان؟همه رو شنیدم.... قربون عروس گلم برم من اینقده با معرفته هنوز عروس ما نشده...کادو میفرسته دم در خونه... ارزو:حالا ببینیم توش چیه! ارزو در کادو رو باز کرد و دید ی شیشه عطره بوش کرد گف:جووووون مونت بلک مامااااان چ سلیقه ای داره این عروست! مامان امیر اومد و عطرو بوییدوگفت:سلیقه ش حرف نداره هم برای انتخاب عطر هم برای انتخاب همسر و خنده کنان رفت ارزو هم رفت تو اتاقش امیر تو ی دلش عروسی بود لبخند از لباش دور نمیشد و ب خانم حاتمی پیام داد:خانم اصلا توقع نداشتیم...ب زحمت افتادین ها...دست شما درد نکنه خانم حاتمی:به...خواهش میکنم وظیفه بود آقای عطایی تولدت پیشاپیش مبارک امیر:میشه بپرسم فازت چیه ی روز دوسم داری ی روز نداری ی روز صفری ی روز صد ی روز حالت خوبه ی روز بد چرا بازی در میاری؟چرا میجنگی و میری جلو ولی میدونی ک تهش خاکه؟برای چی میجنگی خانم حاتمی:اینکه من حالم خوبه یا بد یا اینکه صدم یا صفر یا دوست دارم یا اینکه ندارم به خودم مربوطه... وقتش برسه همه چی رو برات میگم.میجنگم چون میخام بدونم ک سرهنگ تا کجا دیگه میخواد منو بازی بده... امیر:هه...ببین کی حرف از بازی میزنه خانم حاتمی:هه البته ک من امیر:تو خودت همه رو بازی دادی...من... سرهنگ...غلامی...حتی خودت خانم حاتمی:اول تو و سرهنگ شروع کردید منم هول دادید جلو مثال من مث مثال کسایی میمونه ک توی عروسی ب زور بلندشون میکنن ک برقصن...اونم بلند میشه و میرقصه و تا اخر مجلس نمیشینن سرجاشون...گرفتی ک؟ امیر:منظورتورسوندی...اما داری پا میزاری تو راه های خطر ناک خانم حاتمی:راست میگی!تو نگران نباش قبل عروسی من با غلامی میره بالای چوبه دار! امیر:اوخی بگردم بیوه شدی...خیلی دوسش داری ن!الهی خانم حاتمی:ب کسی ربط نداره امیر:ب من داره خانم حاتمی:ن نداره امیر:داره خانم حاتمی:ن نداره امیر:باشه اه داره...ی نگا ب ساعت بکن دیروقته بگیر بخواب حوصله تو ندارم خانم حاتمی: این امیری ک من میشناسم همیشه حوصله منو داشت خیلی عوض شدی امیر: جای من نیستی بدونی وقتی میشنوم تو نامزد داری چ حالی میشم خانم حاتمی:اهو خانم خوبن؟ امیر:خبرا زود میپیچه خانم حاتمی: توقع داشتم انکار کنی امیر:مگه تو غلامی رو انکار میکنی؟ خانم حاتمی:نه خب.....لابد توقع داری انکارش کنم؟ امیر:خیلی خوب بازی میکنی خانم بازیگر منم بازی دادی خانم حاتمی: چاکر شما! قابلی نداره! امیر:کی میشه که بسه؟ خانم حاتمی:زود خیلی زود....شب بخیر امیر امیر:شب بخیر https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
(امیر) خانم حاتمی روی تخت بیمارستان دراز کشید و چشماشو بست و دکترا وپرستارا دستگاه های عجیب و پیچیده و زیادی رو بهش وصل کردن و منو سرهنگ با چهره هایی پر از غم بهش نگاه میکردیم خانم حاتمی صورتش مث گچ دیوار سفید و شبیه شله زرد زرد شده بود انگار خیلی درد داشت دارم به این فکر میکنم ک ممکنه بیماری اش باعث مرگش بشه؟ ممکنه ک دیگه سلامتی ش رو از دست بده؟ اونوقت من ودلم باید چکار کنیم؟ سرهنگ چنان ناراحته ک احساس میکنم الانه ک همینجا غش کنه بیفته فدا سر شه دکترا و پرستارا نتایج ازمایش خانم حاتمی رو برسی میکنن و پچ پچ میکنن خدا میدونه خداتومن پول این دکتراس سرهنگ این همه پول داده تا بیان بالاسر خانم حاتمی.... با وصل کردن دستگاهی ب خانم حاتمی فیلم قلبش روی مانیتور نمایان میشه و دکترا تجزیه و تحلیل میکنن و بازم پچ پچ ک مبادا خانم حاتمی صداشونوبشنوه دکترا سرهنگ رو صدا میکنند سرهنگ هم رفت و مشغول حرف زدن با هاشون شد من همینطور با چشمای سرخم به خانم حاتمی خیره شده بودم چشماشو باز کرد و سرشو برگردوندوبه من نگاه کرد و لب زدم: خوبی؟ خانم حاتمی لبخندی زد و سرشو صاف کرد و دوباره چشماشو بست داشتم دیونه میشدم بعد از تموم شدن کار معاینه سرهنگ بهش زنگ زدن و سریع بیمارستان رو ترک کرد معلوم بود ک کار مهمی داره دستگاه هارو ازش کندن چشماشو باز کرد و از تخت اومد پایین و کفشاشو پوشیدو رفتم سمتش ی لحظه سرش گیج رفت نزدیک بود بیفته فدا سر شه ک گرفتمش بازوهاشو وگفتم: خانم حاتمی خوبین؟ دستامواز بازوهاش رها کردم و با دستاش سرشو گرفت و گفت: خوبم آقای عطایی بریم......... از اتاق دکتر اومدیم بیرون انگار به سختی راه میرفت یهو انگار ازش غافل شدم ک از حال رفت و غش کرد و ولو شد کف سالن بیمارستان پرستارا سریع اومدن و خانم حاتمی رو بلند کرد و بردند و ی سرم تقویتی بهش وصل کردند منم با نام شوهرش رفتم تو اتاقش رفتم روصندلی رو ب روش و پرسیدم:چته؟چرا اینجوری بازی در میاری؟میخای منو دق بدی؟ خانم حاتمی:امیر من حالم خوب نیس قلبم درد میکنه بعضی شبا از درد خابم نمیبره ب زور قرص میخابم هیچ میدونستی ی ماهه قرص اعصاب میخورم؟ هر روز هزار نوع قرص و دارو کوفت و درد و زهر مار برای قلبم میخورم کمی دردش اروم شه میدونستی گاهی از سر درد شدید چشام سیاهی میره میافتم؟ میدونستی هیچ گاهی وقتا دست وپاهام بی حس میشه؟؟؟ گاهی شبا با قرص هم نمیتونم بخابم!اینقد گریه میکنم ک خابم میبره میدونی چقدر وزن کم کردم؟ بازم میگی ک میخام تورو حرص بدم هان؟ من:خب لعنتی منم قرصی شدم منم بی قرص شب خابم نمیبره از فکر و خیالت دارم دیونه میشم هر شب حالا تو بدون هیچ میدونستی چن بار تا مرز خودکشی رفتم؟ ^استین لباسمو میزنم بالا و دستمو نشونش میدم نگاه کن!کارم شدم تیغ بازی!تازه رگمم میخاستم بزنم!اینجا رو نیگا چ عمیق بریدم! شبا یواشکی میرم اشپزخونه نمک ور میدارم روش میپاچم یادم نره ک چقد بدبختم درد داره اما کمتر از دردیه ک توی دلمه فکر کردید ما مردا چقد صبر و طاقت داریم؟ خانم حاتمی: امیر خواهش میکنم بس کن https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️گفتگو با خانواده 🔹پدر شهید: از پسرم جوان‌ترها در کنارم شهید شدند، برای همین برایش نکردم. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
که بعد از ۱۷ سال زنده شد! کاملا واقعی و شنیدنی برای شادی روح عزیزمون، یه بفرستیم https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
هميشه می گفت: "ما هيچ وقت از لطف و عنايت ، خصوصاً آقا عليه السلام بی نياز نيستيم..." هواپيمای سوخو را حاج احمد وارد نيروی هوايی كرد مراسم افتتاحيه‌اش را همه انتظار داشتيم در تهران باشد، ولی سردار گفت: ميخوام مراسم افتتاحيه توی باشه... پايگاه هوايی مشهد كوچیك بود كفاف چنين برنامه‌ای رو نميداد بعضيها همين را به سردار گفتند؛ ولی سردار اصرار داشت مراسم توی مشهد باشه با برج مراقبت هماهنگيهای لازم شده بود خلبان، بر فراز آسمان، هواپيما را چند دور، دور حرم حضرت علی بن موسی الرضا سلام الله عليه طواف داد اين را سردار ازش خواسته بود خيليها تازه دليل اصرار سردار را فهميده بودند رحمتش كند؛ هميشه ميگفت: "ما هيچ وقت از لطف و عنايت اهل بيت، خصوصاً آقا امام رضا عليه السلام بی نياز نيستيم.. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
مراسم وداع با دو پیکر شهید دانشجو بسیجی حسین زینال زاده و دانیال رضا زاده جمعه نماز مغرب و عشاء مسجد امام رضا (ع) دانشگاه فردوسی https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
مرگ بر دیکتاتور ؛ شعار اصلی انقلاب ما بوده و هست ... و رهبری که برخی کوته فکران ؛ میخوانندش ؛ بزرگترین مبارز با دیکتاتوران عالم است ... اما دیکتاتور واقعا کیست ؟؟ تنها چند نمونه... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
این کشور در سازمان ملل از ایران حمایت کرد! برونئی برونئی از جنوب با مالزی همسایه است و از شمال به دریای جنوبی چین پیوند می‌خورد.این کشور کوچک با اکثریت مسلمان، در آسیا قرار دارد، بیش تر به دلیل نام پادشاهش و ثروت افسانه‌ای او شناخته شده‌است. جمعیت این کشور در سال ۲۰۲۰ میلادی برابر با ۴۳۶ هزار نفر است این کشور در سال ۱۹۸۴ از بریتانیا استقلال یافت و به دلیل داشتن منابع فراوان نفت و گاز، یکی از بالاترین استانداردهای زندگی در جهان را دارد. واحد پول این کشور دلار برونئی است. هر دلار برونئی معادل ۰٫۷۳۶ دلار آمریکاست. هر دلار آمریکا هم معادل ۱٫۳۵ دلار برونئی است. (آوریل ۲۰۲۲) سفیر ایران در برونئی حمیرا ریگی است. ریگی نخستین فرماندار زن در دولت یازدهم و نخستین فرماندار زن اهل سنت بوده است. ریگی دومین سفیر زنی است که به این سمت منصوب شده است. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
رفیق دزد و شریک قافله! https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─