در جانم آتشی است که باید عیان شود
این آخرین وصیت کبریت احمر است
#اعظم_سعادتمند
#گنجشکهای_پاییز
@azam_saadatmand
همواره به لب داشت جوابی قرمز
بر پا میکرد انقلابی قرمز
آن دختر پرافاده که میپوشید
دمپایی تابهتای آبیقرمز
#اعظم_سعادتمند
@azam_saadatmand
سرد است و سپید و ساده زیبایی من
سنگین شده در برف، شکیبایی من
گنجشکک من! بدان خودم را دیدی
کاجی دیدی اگر به تنهایی من
#اعظم_سعادتمند
@azam_saadatmand
12.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شعرخوانی
#اعظم_سعادتمند
دو چشم داشت دو سبزآبی بلاتکلیف
که بر دوراهی دریاچمن مردد بود
#حسین_منزوی
@azam_saadatmand
.
.
میبینمت در صبح شاد کوچههای پس از برف
دور و برت آواز گنجشکان دنبال دانه
در جیبهایت مثل یک صندوق پست قدیمی
هر روز پیدا میشود یک نامهی عاشقانه
بویی نخواهد برد هرگز باد از صحبت ما
ای طعم لبهای تو چون دشتی پر از رازیانه
.
.
#اعظم_سعادتمند
#لیلی_آذر
پن:و آخر،کوچههایی پیچیده در فطرت برف
@azam_saadatmand
چه غم که حرف شما را کسی نمیفهمد
نقوش درهم اسلیمی و ختایی من
#اعظم_سعادتمند
@azam_saadatmand
سَلَامٌ عَلَى نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ ﴿۷۹﴾/صافات
هر چند صدها سال قومت را صدا کردی
نومید برگشتی،تقاضای بلا کردی
ای آنکه کشتی ساختی بهر چنین روزی
ما را چرا در سیل در طوفان رها کردی
گیرم جفا کردیم در حق تو اما تو
پیغمبر حق بودی و اینسان جفا کردی!
گیرم که دعوت کردی و ایمان نیاوردیم
مرد خدا!جای دعا،نفرین چرا کردی
گیرم که بت میساختیم و میپرستیدیم
اینگونه ما را با خدایت آشنا کردی؟
#اعظم_سعادتمند
۵ فروردین ۹۸
پن:به بهانهی دوست داشتن حضرت نوح علیهالسلام
@azam_saadatmand
اینهم جوابیه:
جاری از آسمان و زمین ربنای نوح
از آب و خاک و باد می آید صدای نوح:
نگذار در دوات سیاهت فرو روی
ای آن کسی که شعر نوشتی برای نوح
ای غرق در پرستش بتها!سوار شو
برگشته است کشتی بی ناخدای نوح
برگشته است تا که برایت عیان شود
بخشنده تر نبوده کسی از خدای نوح
ای کوه های سر به فلک محو می شوید
اینسان که بحر میوزد از چشمهای نوح
#اعظم_سعادتمند
۶ فروردین ۹۸
پن:
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهرهی مشعشع تابانم آرزوست
#مولوی
@azam_saadatmand
عقب نمانی از اندوه ابر نیمهی اسفند
قدم بزن غم من،با ردیف سبز درختان
#اعظم_سعادتمند
@azam_saadatmand
من آمدهام که یک تداعی باشم
یک شکل غریب انتزاعی باشم
اینقدر نگو که با جهان گرم بگیر
من دوست ندارم اجتماعی باشم
#اعظم_سعادتمند
@azam_saadatmand
در حسرت یک اتاق،یک خانه
یک آینه یک رفیق پُرچانه
یک پنجره با سهچار تا گلدان
یک منظره با یکی دو پروانه
یک پردهی تور با گل آبی
همراه نسیم و نور صبحانه
یک فرش که طرح ترکمن دارد
یک میز،دو صندلی،دو پیمانه
در حسرت یک دقیقهی عادی
یک عمر گذشته است... دیوانه!
#اعظم_سعادتمند
پن:آنچه میخواستیم آیا بهار نبود؟
@azam_saadatmand