eitaa logo
گنجشکهای پاییز
357 دنبال‌کننده
19 عکس
4 ویدیو
1 فایل
هر چیز که زندگی است کتابهایم:گنجشکهای پاییز_باران پس از برف_لیلی آذر_پاییز ۶۱ به روایت اقاقی وبلاگم: http://rastegaar1.blogfa.com/ شناسه‌ی من در ایتا: @azamsaadatmand
مشاهده در ایتا
دانلود
از من پذیرا باش شعری اتفاقی را از بین انبوه قوافی یک اقاقی را شاه خراسان! پای عشق و عاشقی بگذار این بیت های درهم هندی_عراقی را بعد از تو آهوها پی صیاد می گردند دنیا ندیده ست اینچنین سبک و سیاقی را مستانگی ها را چگونه شرح باید داد وقتی گرفتند از زبان شعر, ساقی را زاینده رودم در سرشتم ردّی از دریاست تا کی بگریم سرنوشتی باتلاقی را آقا! به من فرصت ندادند این کبوترها در نامه بنویسم تمام اشتیاقی را... دیگر مرا تاب سرودن بیش از اینها نیست لطفا شما بنویس از این لحظه باقی را... @azam_saadatmand
تا تو برگردی و از نو غزلی بنویسم می‌گذارم که قلم پر شود از شیدایی
هدایت شده از دعوت‌نامه
به قدر یک غزل عاشقانه دلتنگم چقدر دورم و از این زمانه دلتنگم و باز هم منم و واژه‌های دلتنگی که قدر آمدن یک ترانه دلتنگم شب شهادت و مشهد شلوغ، امّا من میان خلوت خود کنج خانه دلتنگم کبوترانه کمی فکر کردم و دیدم برای خوردن از آن آب و دانه دلتنگم حرم کجاست که این‌قدر دوستش دارم! چرا همیشه و با هر بهانه دلتنگم! شبانه روزِ حرم غرقِ عشق و زیبایی ست برای دیدن روزش شبانه دلتنگم به من که عاشق چایم همیشه حق بدهید اگر برای صفِ چایخانه دلتنگم ۱۴۰۳/۶/۱۳ شب شهادت امام رضا علیه السلام https://eitaa.com/maryam_karbasi_najafabadi
رويای آشنای شب و روز عمــــر من! در خوابهای كودكی ام ديده ام تو را از هــــر نظر تــــــــو عين پسند دل منی هم ديده، هم نديده، پسنديده ام تو راِ
شبهای ماه، خون پلنگان کوهسار بر گردن هم‌‎اوست که دیوانه پرور است @azam_saadatmand
نمی‌دانم خاستگاه افسانۀ ماه و پلنگ کجاست تا امروز گمان می کردم حسین منزوی اولین بار آن را وارد شعر فارسی کرده است،ولی امروز یک رباعی منسوب به ابوسعید ابوالخیر دیدم و با خواندن حاشیه نگاریهای آن متوجه شدم که که گویا سراینده‌ی این رباعی هم نیم نگاهی به این افسانه داشته سودا به سرم هم‌چو پلنگ اندر کوه غم بر سر غم به‌سان سنگ اندر کوه دور از وطن خویش و به غربت مانده چون شیر به دریا و نهنگ اندر کوه @azam_saadatmand
از محبتهای بافتار رسانه https://eitaa.com/joinchat/4285857982C557b3c5b35
گرت ای‌دوست بُوَد دیدهٔ روشن بین به جهان گذران تکیه مکن چندین نه بقائی‌ست به اسفندمه و بهمن نه ثباتی است به شهریور و فروردین @azam_saadatmand
مدتی به بهانۀ نوشتن از شهریار ، مأنوس بودم با شعرش،زندگی‌اش و سلوکش....از او که به حق پدر غزل نو فارسی است بیش از همه چیز مهربانی آموختم
می‌رود سوی کجا ایل پرستوهای دریایی؟ گوش کن!انگار در راه است،یک فصل معمّایی از شمالِ غرب،از شهریورِ دریاچه می‌کوچند با من امشب را به دیدار پلیکان‌ها نمی‌آیی؟ ماهی آزاد اقیانوس!می دانم دلت تنگ است مثل یک ایرانی آواره در شهری اروپایی خسته‌ام از آسمانِ طوسیِ این شهر لامذهب کاش می‌رفتیم تا بالای گنبدهای مینایی □ پیله‌ی افتاده پای برگهای توت باور کن! عاقبت یک روز از این روزها پروانه می‌زایی پ‌ن: این شهر لامذهب... @azam_saadatmand
چه روزگار تلخ و سیاهی نان، نیروی شگفت رسالت را مغلوب کرده بود
بنویس در این وادیِ دور از وطن، از وی با جوهر فیروزه‌ای و سوزِ قلم‌نی دیوانه‌ی آن تابلوام، آن که نوشتی بر کاغذ بی‌حاشیه‌ای عشق ، پیاپی پ‌ن:تماشای خط استاد سید حسن میرخانی که روحش شاد باد، از آیات امروز بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ "همکلاسی" ترانه سرا: اعظم سعادتمند آهنگساز: رضا ثقفی تنظیم کننده: مجتبی ابوالقاسم پور اجرای کلام: گروه سرود رایت الزهرا(س) مجری طرح: سینوا - مرکز تخصصی سرود و جمع خوانی تهیه شده در باشگاه ترانه و موسیقی راه‌ پ‌ن:از تجربه های سه سال پیش،به مناسبت شروع مهر و مدرسه،با عشق گفتمش و دوستش دارم @azam_saadatmand
در سایه‌سار گیسوی حوّاست شهر من زیباست..بی‌ملاحظه زیباست شهر من سبز از نسیم سیب سحرگاه خلقت است تلفیقی از وقار و تماشاست شهر من چون دختران عاشق از غم تکیده‌اش تنها و مهربان و شکیباست شهر من او را نبین نشسته در آغوش شوره‌زار دریای آبهای گواراست شهر من گفتند آشیانه‌ی آل محمد است بر شاخه‌ی مقدس طوباست شهر من از روزگار دور در آفاق، روشن است مدیون مِهر دختر زهراست شهر من @azam_saadatmand
می‌سوخت آتش غضبی در تو، خشم قبیله‌ی عربی در تو پرسیدم از تو نام و نشانت را ،اندوه و زخم نام و نشانت بود بیروت در مزارع زیتونش،بیروت بر سواحل پر خونش با چشم‌های آبی محزونش،مانند مادری نگرانت بود @azam_saadatmand
گفتم اگر با من می آیی چتر بردار بی اعتبار است این هوای مهرماهی... @azam_saadatmand
ای صدای قدمت نم‌نم باران بهشت! شد نمک‌زار قم از آمدنت، خوان بهشت ما به یُمن قدمت، خوانده و ناخوانده، شدیم یک‌به‌یک،لایق و نا‌لایق،مهمان بهشت از همان روز که خاکت گل و گلدسته نداشت کوچ کردند به این ناحیه مرغان بهشت می‌رود سمت خیابان ارم باز اگر دلِ آدم بشود تنگِ خیابان بهشت کودک و پیر و جوان در حرمت حس کرده‌است بازگشته‌است به امنیت دامان بهشت تو به هر پنجره لبخند رضایت بزنی می‌شود باز نگاهش به خراسان بهشت * شعر گفته است در اوصاف تو ای آینه‌جان! این غباری که نشسته‌است بر ایوان بهشت @azam_saadatmand
هفتۀ اول مدرسه را در پاییز تابستانی قم به دلایل زیادی با مرارت و تاریکی پشت سر گذاشتم،اما عشق من به مدرسه همچنان پا برجاست و دلم می خواهد بتوانم این چند سطر را که توران میرهادی با زبانی ساده بیان کرده با دانش آموزانم در میان بگذارم "لازمهٔ رسیدن به آزادی این است که برای هر فردی این سؤالات مطرح شود: من که هستم؟ زندگی چیست؟ چه چیزی در زندگی می‌خواهم؟ اگر دنبال شهرت، مقام و پول باشیم اسارت کامل است. شما بندهای اسارت را به خود بسته‌اید. این بندهای اسارت برای هرکسی که باشد از قوی‌ترین دانشمند تا ساده‌ترین کارگر، آدم را تبدیل به ابزار می‌کند. مسئله‌ای که هست باید انسان آزاد طرح و تعریف شود و این انسان آزاد باید هر روز این دو سؤال را از خود بپرسد: در خدمت چه هستم؟ در خدمت که هستم؟" صلح را از کودکی باید آموخت @azam_saadatmand
بایستیم و بجنگیم و دل قوی داریم که صبحِ فتح نبوده‌ست و نیست افسانه
آرام از سواحل بیروت رد شدی بی‌اختیار باعث این جزر و مد شدی دریا نداشت طاقت دیدار با تو را رودی که رو به سوی فلک می‌رود،شدی آن‌سان در انفجار شکفتی که گفته‌اند خورشیدهای شعله‌ور بی‌عدد شدی سرخوش میان خیل شهیدان نشسته‌ای اما دلیل این غم بی‌حصر و حد شدی از ما هم ای طنین گل سرخ! یاد کن در نزد او که عاشقی‌اش را بلد شدی @azam_saadatmand
در پیش روی ما خیابانی که باریک است پر می زنی اما جهان پشت ترافیک است اخبار صبح شنبه از خون تو می گوید خون تو یعنی جمعۀ دیدار نزدیک است اخبار میگوید تو را کشتند و در گوشم این جمله مثل آخرین دستور شلیک است خون تو چون انبار باروت است، خواهد زد آتش به سر تا پای دنیایی که تاریک است آری، شهادت عین آزادی ست مرد، ای مرد! این بیت ها تنها برای عرض تبریک است @azam_saadatmand
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشتهای تو، بیدار خواهم شد و آن وقت حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم و افتاد حکایت کن از گونه‌هایی که من خواب بودم و تر شد... پ‌ن: شاید به یاد آرزوهای تو و سهراب از نو بسازد پادشاهی دور،کاشانی @azam_saadatmand
برای ما که خسته‌ایم و دل‌شکسته‌ایم نه ولی برای عده‌ای چه خوب شد نیامدی